یک: امروز بعد از چندین ماه تلاش و سختی، بالاخره یک پروژهی بزرگ ملی را با همکاری یک دوست و همکار قدیمی و همیشگی برای جمعی از مدیران برجستهی فناوری اطلاعات و ارتباطات کشور ارائه کردیم و مُهر تأیید آنها بر انجام پروژه خستگی را از تنمان زدود. از ماجراها و اتفاقات عجیب و غریب و مشکلات و چالشهای پروژه که بگذریم، یک بار دیگر به من ثابت شد که انجام هیچ کاری بهتنهایی اهمیتی ندارد. اینکه چقدر برای کارها وقت و زمان و انرژی میگذاری بهجای خود، آنچه که در نهایت باقی میماند، نتیجهی کارها است. اما این تمام ماجرا نیست.
دو: اینکه باید کارها را به نتیجه رساند بهمعنای “نتیجهگرایی” نیست. نتیجهگرایی معنای منفی در ذهن ما دارد که البته من هم با آن موافقم. اینکه با چه هزینهای و چه کیفیتی در مسیر پیشبرد کارها بهپیش میرویم هم در جای خود مهم است. مسئله این است که خیلی وقتها “مسیرِ رسیدن” بهانهی “به نتیجه نرسیدن” میشود. 🙂
سه: بهنتیجه رساندن کارها یک معنای مستتر دیگر هم در خود دارد: اینکه میدانیم “نتیجه” چیست! 🙂 در بسیاری از مواقع، مشکل اصلی ما در پیشبرد کارها همین است که قرار است به چه نتیجهای برسیم. این نتیجه میتواند کمّی باشد یا نباشد؛ اما در هر حال اینکه بدانیم که قرار است به چه نتیجهای برسیم، میتواند به جهت و مسیر حرکتمان نظم بیشتری بدهد. “تمرکز” روی کاری که باید، خیلی وقتها تنها برگ برندهی برندهها است.
چهار: “من خیلی روی این کار وقت گذاشتم” جوابش همیشه این است که: “چه نتیجهای را محقق کردی؟” اما یک لحظه صبر کنید: این نتیجه همیشه موفقیت نیست! 🙂 چیزی که معمولا نادیده میگیریم همین است که بهنتیجه رساندن کار یعنی من در تحقق اهدافم موفق باشم. اما “شکست” و بهعبارت بهتر، “پذیرش شکست” هم خودش یک نتیجه محسوب میشود! وقتی نتیجه را لزوما موفقیت ندانیم، آنوقت است که در برابر خیلی از هزینههای مادی و معنوی بیدلیلی که در زندگی و کارمان متحمل میشویم ـ به امید اینکه موفقیت چند قدم آن طرفتر منتظر ما است ـ به منزلگاهِ “تردید” میرسیم … شک و تردید در مورد کارهایی که داریم انجام میدهیم و گذشته و حال و آیندههای آنها، منزلگاه موقتی خوبی است که بد نیست هر از گاهی آگاهانه آن را تجربه کنیم. مطمئن باشید به نتایج جالبی در مورد خودتان، دنیا و آینده خواهید رسید.
پنج: در این میان هنوز تکلیف یک توصیهی همیشگی من در گزارهها معلوم نیست! من همیشه این بیت زندهیاد عمران صلاحی را خلاصهی ماجرای زندگی هر انسانی میدانم:
از مقصدمان سؤال کردم، گفتی / مقصد، خودِ راه میتواند باشد!
من همچنان بر این عقیدهام که مسیر، از مقصد مهمتر است؛ اما با این تبصره که نباید چنین دیدگاهی باعث شود که خودمان را پایبستهی راه بدانیم و از نتیجه و هدف، غافل شویم. در بسیاری از کارهای ما اساسا آنچه مهم است نتیجه است، چه آن نتیجهی مورد نظر، پیروزی باشد و چه شکست. داستانِ زندگی ما بهعنوان یک انسانِ فناپذیر ـ که آغازی دارد و انجامی ـ البته که موضوع دیگری است. آخر قصه چی میشه؟ اینو هیشکی نمیدونه …
“من فقط به این دلیل تصمیم به ترک بارسلونا گرفتم که جایگاهم را در ترکیب اصلی این تیم از دست داده بودم. همیشه سعی کردهام درباره جایگاهی که در آن قرار دارم و مقصدی که میتوانم بروم، واقعبین باشم. دیگر در ترکیب اصلی بارسا جایی نداشتم و به دلایل فنی دیگر آنقدر که دلم میخواست نمیتوانستم به میدان بروم. کار آسان این بود که در بارسلونا بمانم و به جام بردن در کنار این تیم ادامه دهم و به پرستیژ و شهرتم اضافه کنم؛ اما من میخواستم در زمین بازی باشم و به همین دلیل دنبال راهی بودم که به هدفم برسم. با این حال رسانهها این موضوع را طور دیگری جلوه دادهاند و مسئله را پیچیده کردهاند. من فقط نمیخواستم نیمکتنشین باشم.” (داوید ویا؛ اینجا)
روزهای ابتدایی سال است و خیلی از ما تازه وارد فضای کاری شدهایم. این روزها بسیاری از سازمانها در حال جذب نیروهای مورد نیاز خود برای سال جدید هستند و قاعدتا فرصتهای کاری خوبی در بازار کار وجود دارند. اما در همین روزها با افراد زیادی مواجه شدهام که در تصمیم برای تغییر شغل یا محیط کارشان دچار تردید شدهاند و نمیدانند که آیا این تغییر میتواند مفید باشد یا خیر؟
دربارهی اینکه در چنین موقعیتی چگونه تصمیم بگیریم پیش از این نوشتههایی در گزارهها داشتهام؛ از جمله این نوشته. اما در حرفهای داوید ویا نکتهای بود که تا بهامروز به آن توجه نکرده بودم. ویا میگوید خیلی وقتها اینکه نمیتوانیم تصمیم بگیریم که تغییری مهم را در زندگیمان ـ و از جمله در شغلمان ـ ایجاد کنیم، این است که نمیدانیم قرار است به کجا بریم و همین الان کجای آن مسیر کلی هستیم و در نتیجه مرحلهی بعدی زندگیمان قرار است چه باشد. همین است که اینرسیِ امروز بر ما غلبه میکند و تغییر را هر روز به فردا و از هر سال به سال بعد موکول میکنیم.
بدین ترتیب میتوان گفت که چشمانداز و هدف بزرگمان در زندگی، عامل اصلی تصمیمگیری در مورد ایجاد تغییر در زندگیمان هستند. چقدر آنها را دقیق میشناسیم؟ چقدر به آنها ایمان داریم؟ چقدر میدانیم که در مسیر حرکت بهسوی آنها در چه فاصلهای از مقصد ایستادهایم؟ اگر در تصمیمگیری در مورد آینده دچار تردید هستید، شاید بد نباشد سؤالات پایهایتری را امتحان کنید. 🙂
چرا، چگونه و کجا. پاسخ صادقانه و شفاف این سه سؤال ما را یک قدم به آیندهی جذاب دوستداشتنیمان نزدیکتر میکنند. این روزهای ابتدایی سال، زمان مناسبی برای فکر کردن و تصمیم هستند. بسمالله …
یک: سلام. سال نو مبارک. 🙂 یک سال دیگر هم از عمرمان گذشت و حالا پای به سالی نو سرشار از فرصتهای دوباره گذاشتهایم. امروز روز اول کاری همین سال است: زمانی برای فکر کردن، رؤیاپردازی و آغاز حرکت بهسوی ساختن سالی متفاوت با زمزمهی “حول حالنا ألی احسن الحال.”
دو: سال ۹۵ سال عجیبی بود. شاید بهنوعی شبیه سال سخت ۹۰٫ و البته به تأثیرگذاری همان سال. سال توفانهای پیاپی در زندگی شخصی و کاری که پیامد آنها، آبدیده شدن دوباره در برابر ناملایمات و نداشتنها و نشدنها پس از چندین سال فرسایش روح و جان بود. سالی که با پرواز یک دوست نازنین ـ یحیی صفیآریان عزیز که هنوز هم نبودنش در باورم نیست ـ شروع شد، با بیماری ناگهانی پدر ادامه پیدا کرد (که البته خدا را شکر بهبود یافتند) و با گرهخوردگی کارها در هم ادامه پیدا کرد. و البته لازم به یادآوری نیست که سال ۹۵ چه سال غمباری برای ایران عزیزمان بود …
سه: چه چیزهایی را در سال ۹۵ جا خواهم گذاشت؟ ناامیدی (آن هم وقتی که خدای بزرگ آن بالاها حسابی حواسش به ما جمع است)، تلاشها و فکرهای بیهوده (در مسیر عبثی که راه من نیست)، انتظار داشتن از دیگران و اعتماد و خوشبینی بیش از اندازه نسبت به آنها (حتی برای رساندن خیر به خودشان!)، نگاه بلندمدت به زندگی (زندگی که در یک لحظه میتواند تمام شود …)، دوستیهای یکطرفه (و از آن بدتر دوستیهای مبتنی بر منفعت) و از همه مهمتر عدم تعادل میان کار و زندگی.
چهار: چه چیزهایی را با خودم به سال جدید میآورم؟ تصمیمات یک ماه آخر سال ۹۵ را: شروع دوباره از یک نقطهی جدید، تمرکز و تمرکز و تمرکز، زنده کردن بعضی دوستیهای نزدیکِ دور شده، ادامه دادن یاد گرفتن و خواندن و نوشتن، بازگرداندن زندگی و سفر و تفریح به برنامههای روزمره و البته کارهای هیجانانگیز دیگری که بهتدریج در موردشان خواهم نوشت.
پنج: امیدوارم سال جدید برای همهی ما، برای ایران و برای دنیا سال بهتری باشد. سالی که خبرهای بد کمتری بشنویم، سالی که برکت و شادی را در زندگیمان ببینیم و سالی که بتوانیم در آن به رؤیاهای بزرگمان هر چه بیشتر نزدیک شویم. 🙂
سال نو مبارکتان باشد و بهقول یکی از این پیامهای کلیشهای تبریک سال نو “نوروز بمانید که نوروز شمایید.” 🙂 امیدوارم لبخند و حرکت و برکت و نگاه خاص خداوند عزیز، خاصیت لحظات زندگیتان در سال ۱۳۹۶ باشد.
امیدوارم بتوانم در سال جدید با انرژی بیشتر باز هم در گزارهها بنویسم. بسمالله 🙂
یک سال دیگر هم بههمین سرعتی که دیدیم گذشت و به انتها رسید. با انتشار این پست، انتخاب و انتشار لینکهای هفته در سال ۱۳۹۵ بهپایان میرسد؛ اما حکایت در سال ۱۳۹۶ همچنان باقی خواهد بود! 🙂 بهامید خدا اولین پست لینکهای هفته در سال جدید، روز ۱۱ فروردین ماه منتشر خواهد شد. و یک چیر دیگر: پست آخر سال گزارهها را هم در یکی دو روز آینده مطالعه خواهید کرد. روزهای آخر سالتان سرشار از خوشی و شادمانی.
کاش میافتاد در آئیـــنهها
عکس دلها از میان سینهها
جلب میکردند هر زنجــیر را
عکسهای لختی شمشـیر را
هر که میشد سنگدل سل میگرفت
هر که گل میچید رودل میگرفت
هیچ باغی برگ لرزیدن نـداشت
هیچ دستی جرأت چـیدن نداشت
شمر یعنی هر که در فصل بهار
خون کبــکی را بـــریزد با نــهار
از تـو بیـزارم، بد و آدمکش است
زندگی با “دوستت دارم” خوش است …
این هفته احمد عزیزی بعد از ۹ سال درد و رنج، دیگر برای همیشه به آرامش رسید و ما را در حسرت ذهن زلال و شوراندیشش گذاشت … روح بزرگش در جوار اهل بیت (ع) که عمری در وصف آنها عاشقانه سرود، شاد باد.
“لوئیس فانخال به من اعتماد داشت و بازیهای زیادی تحت هدایت او انجام دادم. این فصل در پست خودم بازی میکنم و حس میکنم مربی به من اعتماد دارد. او به من اعتماد به نفس داده و من با تمام وجود بازی خواهم کرد. اعتماد مورینیو تأثیر بسیاری روی من داشته زیرا وقتی کسی به شما ۲۰۰ درصد اعتماد دارد، باید پاسخ این اعتماد را داد. مربی کیفیتهای من را میشناسد و میداند چه کارهایی میتوانم انجام دهم. روز اول او با من صحبت کرد و وقتی از تعطیلات برگشتم، مثل همیشه سخت تلاش کردم. نیازی نیست درباره خودم توضیح دهم: مربی همهی کیفیتهای من را میشناسد. امروز اینجا هستم و سعی میکنم مثل همیشه با تمام وجود در زمین ظاهر شوم.” (مروان فلینی؛ اینجا)
فلینی قطعا بازیکن درجه اولی نیست؛ اما در تاکتیکهای مربیان مختلف حسابی بهکار میآید. 🙂 این را از حرفهایش و بازیهایش برای یونایتد و تیم ملی بلژیک ـ آن هم در پراستعدادترین نسل تاریخ فوتبال بلژیک ـ میشود متوجه شد. در نقل قول بالا استاد فلینی به ۳ ویژگی اشاره کرده که در هر رابطهی سالم استادی و شاگردی و مدیریت و همکاران باید وجود داشته باشد:
اول ـ مدیر / مربی به همکارانش نشان دهد که به آنها اعتماد دارد: اعتماد، زیربنای هر نوع رابطهی انسانی است. بدون اعتماد هیچ چیزی سر جایش نیست و نخواهد بود. بنابراین هر مدیر بزرگ باید در ابتدا اولویتش را روی ایجاد اعتماد نسبت به خودش در میان همکارانش و البته اعتماد کردن به آنها بگذارد. حفظ این اعتماد دو طرفه اگر چه سخت است؛ اما حیاتی است. وقتی اعتماد بهوجود بیاید، آنوقت خیلی از چالشها و مشکلات خود بهخود حل خواهند شد.
دوم ـ مدیر / مربی همکارانش را بهخوبی بشناسد: مدیران در همان دورانی که در حال اعتمادسازی هستند، باید کمکم شروع به شناخت توانمندیها و کیفیتها و شایستگیهای همکاران خود بکند. البته که لازم است از خود آنها هم نظر بخواهید؛ اما امروزه راههای زیادی برای شناخت توانمندیهای همکاران وجود دارد. در این زمینه حتما نوشتههای خواندنی استاد عزیزم وفا کمالیان را بخوانید!
سوم ـ مدیر / مربی باید ارتباطی همدلانه با همکارانش داشته باشد: بدون شور و محبت، هر گونه رابطهی انسانی از انسانیت تهی است. رابطهی مدیر و همکارانش نیز همینطور. واقعیت این است که دوران رفتار خشک و سرد و مکانیکی و نگاه بالادست به زیردست مدتها است بهپایان رسیده است. این خصوصیتِ رهبران بزرگ است که ارتباطشان با همکارانشان بیشتر از جنس غیرکلامی است …
از فلینی انتظار نداشتم؛ اما چه حرفهای عمیقی زده است. 🙂 البته یادمان نرود که وقتی مدیر نیستیم هم باید در رابطه با مدیرمان بهدنبال ویژگیهای بالا بگردیم. و از همه مهمتر: در هر ارتباط انسانی وجود سه عامل: اعتماد، شناخت و همدلی برای ماندگاری رابطه اهمیت دارد …