ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ و اندی ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جواندلی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“بهعنوان یک مربی میدانم که چه رفتاری باید با بازیکنانم داشته باشم. هر زمان که آنها به من نیاز دارند کنارشان هستم. خیلی اوقات فقط اینکه کنارشان باشید و در مورد مشکلات بیش از اندازه حرف نزنید کفایت میکند. سکوت در برخی مواقع بهترین راه ارتباطی است: اینکه بدانید در چه مواقعی باید حرفی نزنید هم به همان اندازه مهم است و من این نکته را خیلی خوب میدانم.” (زینالدین زیدان؛ اینجا)
حالا باید به دیدنش بهعنوان مربی هم عادت کنیم! سکوت، کاری بود که زیدان در دوران بازیگریش هم خوب بلد بود. آن نگاههای جذاب گاهی خندان، گاهی جدی و گاهی خشمناکش. حالا او در قامت مربی هم همانی است که بود: مردی که با سکوتش حرف میزند! 🙂 بخش پررنگ شده را خوب بخوانید: راهکار زیدان نهفقط بهکار مدیران که به کارِ تکتکِ ما در زندگی میآید: بودن در عین نبودن و گفتگو با سکوت!
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“هدفم این است که بهعنوان یک بازیکن پیشرفت کنم و بعد به بارسلونا برگردم و تا جایی که بتوانم در آن تیم بازی کنم. در حال حاضر دغدغهای نسبت به سازگاری با لیگ برتر ندارم. بازی به بازی من مأموریتم را انجام میدهم. من بازیکنی جوان هستم و نیاز دارم که هر روز کار کنم تا به اهدافم برسم.” (جرارد دلوفو؛ اینجا)
هر کدام از ما بالاخره در مسیرِ زندگیِ شغلی به راه افتادهایم یا بهامید خدا بهزودی حرکت خواهیم کرد. طیِ طریقِ این مسیرِ طولانی “کارراهه” ـ آن هم بیهمرهی خضر! ـ نیازمند داشتن یک هدف بززگ یا بهعبارت بهتر، رؤیایی برانگیزاننده است که به آن “چشمانداز” میگوییم. داشتن چشماندازی بزرگ که بهاندازهی کافی انگیزشبخش باشد، نقطهی شروع هر داستان دلانگیز موفقیت است؛ اما نکتهی مهمتر این است که نهتنها شرط لازم نیست که حتی شرط کافی هم نیست! 🙂
حرکت در مسیر تحقق چشمانداز، نیازمند راه افتادن است و مشکلترین کارِ دنیا هم همین است. اما در نقطهی شروع مسیر کارراههی حرفهای، با چالش دیگری مواجهیم: اینکه چون معتقدیم “کار نیکو از پر کردن است” تا فراهم نشدن تمام شرایط برای دست زدن به یک کار بزرگ و دلخواه که نزدیکترین مسیر به تحقق چشمانداز بزرگمان باشد، بهتر است صبر کنیم. این شکالی از همان بهتعویق انداختن (Procrastination) معروف است که از دردهای بزرگ زمانهی ما است: اینکه میدانیم که باید کاری را آغاز کنیم؛ اما کاری نمیکنیم!
واقعیت این است که نه دنیا آنچنان جای عادلانهای است (این چرخ کجمدار نه بر آرزو رود!) و نه ما عمرمان آنچنان دراز که تا رسیدن روز موعود صبر کنیم. این موضوع مخصوصا در ابتدای مسیر حرفهای اهمیت دارد: چنانکه دلوفو ترجیح داد بهجای نیمکتنشینی در بارسلونا سرنوشتش را در جای دیگری جستجو کند. او شجاعتِ شروع کردن را داشت و میدانست که در ابتدای کارراهه تنها چیزی که مهم است “شروع کردن” است و نه هیچ چیز دیگری! اما دولوفو به نکتهی بسیار مهم دیگری هم اشاره کرده است: وقتی در مسیر دست یافتن به یک چشمانداز بزرگ، دست بهکار میشوی، در ابتدای مسیر حتی نمیدانی باید چه کار کنی. باید اینقدر مسیرهای مختلف را امتحان کنی، اینقدر زمین بخوری و بلند شوی، اینقدر در چاهِ عمیقِ نشدنها گرفتار شوی، اینقدر از امید به ناامیدی مطلق و دوباره به امید بروی و بیایی واینقدر رنج و درد گمشدگی را تحمل کنی تا سرانجام وارد جادهی درست بشوی! آنوقت تازه مسیرِ “رفتن تا رسیدن” آغاز میشود. 🙂 پس از امتحان کردن نترس، شروع کن، گام به گام بدون دغدغهی اینکه به کجا میروی پیش برو و بگذار راه خودش را تا مقصد پیش ببرد.
* عنوان این مطلب برگرفته از شعری است از زندهیاد حسین منزوی.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در زندگی شغلی و شخصیمان، همواره در موقعیتی قرار میگیریم که باید یک ارتباط جدید ایجاد کنیم: بازاریابی و فروش، خرید، عقد قرارداد، جلسات کاری درون و برون سازمانی و مراجعه به سازمانهای دولتی برای انجام امور اداری و قانونی، شرکت در مصاحبههای شغلی و برقراری ارتباط دوستانه و آشنایی همه مثالهایی از چنین موقعیتهایی هستند.
تجربه و تحقیقات علمی ثابت کردهاند که اولین برخورد، همیشه مهمترین برخورد است. بسیاری از انسانها در مورد شما براساس برخورد اولشان با شما قضاوت میکنند. در واقع تصویر برآمده از این اولین برخورد شکلدهندهی قضاوتهای بعدی افراد در مورد شما است. نکتهی کلیدی این است که شکلگیری این تصویر و قضاوت براساس آن، هر دو مربوط به ناخودآگاه افراد هستند.
برای ساختن یک تصویر جذاب در ناخودآگاه ذهن افراد در برخورد اول ۷ پیشنهاد برای شما داریم:
آراسته باشید و خوب لباس بپوشید؛
بهروز باشید: از اخبار و اطلاعات بهروز دنیا و کشور بهویژه در حوزهی تخصصی کارتان مطلع باشید؛
آداب معاشرت ـ بهویژه آداب معاشرت و سنتهای حرفهای ـ خاص فرهنگ کشور خودتان را بیاموزید؛
ادبیاتتان را تقویت کنید: خوب حرف زدن و درست نوشتن باعث افزایش قدرت تأثیرگذاری شما میشود. جادوی کلام را دست کم نگیرید!
بیشتر بخوانید: هر چقدر کتاب و مجله و سایتهای اینترنتی بیشتری را مطالعه کنید، اطلاعات بیشتری خواهید داشت و برای باز کردن سر صحبت با دیگران، سرنخهای بیشتری. ضمنا بهاشتراکگذاری اطلاعات یکی از روشهای تأثیرگذاری در روابط انسانی است!
به آدمها توجه کنید و این توجه را به خودشان هم نشان دهید!
حضورتان را در دنیای مجازی قدرتمند و قابل احترام سازید: حضور حرفهای در دنیای مجازی از یک سو باعث گسترش شبکهی ارتباطی حرفهایتان خواهد شد و از سوی دیگر در زمانی که با کسی ملاقات میکنید، به شما فرصت معرفی بهتر و تأثیرگذاری در آینده را میدهد!
یکی از بدیهیترین گزارههایی که از دوران کودکی برایمان تکرار شده است، “طلا بودن زمان” است. زمان، موضوعی خطی است که تنها در یک جهت پیش میرود و ما را هم در مسیر رودخانهی خود بهسوی اقیانوسی ناپیدا پیش میبرد. این روزها همگی بیش از دوران کودکی گرفتار محدودیتهای ناشی از ویژگیهای خاص زمان هستیم و همیشه در جستجو و آرزوی “اوقات فراغت” بهسر میبریم. اما عاقبت جویندهی زمانِ کافی، لزوما یابنده نیست: هر روز صبح با انگیزهی انجام دهها کار جذاب از حواب بیدار میشویم و هر شب، در غمِ انجام نشدن بخش عمدهای از آن کارها با رؤیای “فردا روز دیگری است” به خواب میرویم. نتیجه؟ یک دورِ باطلِ غیرقابلِ شکستن که گویی سرنوشت محتوم ما است …
در مواجهه با “غولِ زمان” بشر تکنیکهای مختلفی را ابداع کرده است. سالها است که روشها، مدلها و رویکردهای مختلف “مدیریت زمان” در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی در اختیار ما قرار گرفته است. شاید آن چیزی که از آن به “مهارتهای بهرهوری شغلی و زندگی” یاد میکنیم، در حقیقت چیزی جز روشهای مختلف مدیریت زمان نباشد که هر کدام روی جنبهای متفاوت از زندگی ما متمرکز هستند: برنامهریزی و مدیریت انجام اثربخش وظایف، نظم و ترتیب برای سرعت بخشیدن به دسترسی به ابزارها و وسایل، مدیریت روابط بینفردی برای سریع رسیدن به نتیجه از ارتباط با آدمها و دیگر مهارتهایی شبیه اینها نمونههایی از این دست مهارتها هستند. البته اساسا شاخهی مهارتی مدیریت زمان خود شاخهی مهمی در حوزهی “مهارتهای بهرهوری” است. از میان تکنیکهای مختلف مدیریت زمان، فن پومودورو این روزها بیش از هر زمان دیگری نامش شنیده میشود. پیش از این در گزارهها روش شخصی خودم تحت عنوان کار پروژهای در برابر کار برنامهای را معرفی کرده بودم.
اما یک حقیقتِ تلخ این است که فاصلهی علمِ مدیریت زمان تا عملِ آن چیزی در حدود چند میلیون سالِ نوری راه است! 🙂 ما میدانیم که زمان، محدود است و میدانیم که چگونه میشود آن را مدیریت کرد؛ اما بخش مهمی از زمانمان را بههدر میدهیم! چراییش را البته شاید هیچکس بهصورت قطع هنوز نتوانسته کشف کند؛ اما بارِ “سبکیِ تحملناپذیر”ش بر دوش همهمان سنگینی میکند.
راهحل چیست؟ مدتی است در این فکر هستم که شاید بیش از آن چیزی که لازم است به ایدهی “وقت، طلا است” در ذهنمان بها دادهایم. البته که زمان، گوهر گرانبهایی است؛ اما در زندگی روزمره آنچنان گرفتار عدم قطعیتهایی هستیم که خیلی وقتها واقعا اتلاف زمان انتخابی نیست! بخشی از این عدم قطعیتها مربوط به دنیای واقعی هستند که بهصورت طبیعی آنها را میشناسیم و میپذیریم (نگاهی به یک روزِ کاری معمولیتان بیاندازید، نمونههایش از جمله: جلساتِ ناگهانی، کارهای فوریِ خارج از نظمِ برنامهریزی شده و … زیادند!)؛ اما بخش دیگری از آنها هم درونی هستند که اتفاقا تأثیرشان شاید بیشتر از آن عواملِ بیرونی باشد، هر چند خیلی بهرسمیتشان نمیشناسیم: جنگهای درونی، احساس ناامیدی و پوچی و افسردگی، حس شکست و خمودگی و … نمونههایی از این عوامل هستند. عواملِ درونیِ مؤثر بر اتلافِ زمان، خیلی وقتها از کنترلِ ما بیرون هستند؛ اما مشکل اینجا است که بارِ روانیِ ناشی از گزارهی غیرمنعطفِ “وقت، طلا است” نمیگذارد تا نفسی بهراحتی بکشیم و کمی هم به زندگیمان آنطور که خودش پیش میرود، برسیم. همیشه عذابِ وجدانِ کارهای عقبافتاده، حرفهای نگفته (در انتظارِ فرصتی مناسب …)، کتابها و فیلمهای ندیده، مسافرتهای نرفته و … بر دوشِ ما سنگینی میکند و همین است که هر روز، بیش از پیش در چاهِ زندگی فرو میرویم و طنابِ نجات از دستمان دورتر میشود!
در مواجهه با این زندگی سرشار از عدمِ قطعیت و آن عذابِ وجدانِ لعنتی چه میشود کرد؟ بهنظرم راهحلش نه کنشِ صد در صدی پیشدستانه است و نه انفعالِ خامدستانه. ماجرا سادهتر از آن چیزی است که فکر میکنیم یا بهعبارت بهتر قصد داریم به خودمان بقبولانیم: ما در این دنیا زمانِ محدودی برای زندگی در اختیار داریم. چیزی که در نهایت مهم است کیفیتِ زندگیمان یا بهعبارت بهتر عرض آن است نه طول آن. بنابراین بهتر آن است که زندگی را کمتر جدی بگیریم و بهجای برنامهریزی برای لحظهلحظهی آن (که خودمان هم میدانیم اجرا نمیشود)، کمی شهودیتر با دنیا برخورد کنیم: نگاه کردن به زندگی بهعنوان پروژهای برای کشف کردن، لذت بردن و جلو رفتن همیشگی در مسیر رودِ زمان. اینگونه مدیریتِ زمان هم راحتتر میشود: اینکه بدانی چه کارهایی را نباید انجام بدهی!
این روزها MBA و DBA بیش از هر زمان دیگری تبدیل به کلیدواژههایی عادی در ادبیات روزمره شدهاند. دیدن نامِ این مدارک مثل قبل در رزومهی افراد و شنیدن آن در معرفی خود، دیگر چیز عجیبی نیست! 🙂 این مدارک حرفهای مدیریت تقریبا دورانِ نایابی عرضهکنندگانشان را پشتِ سر گذاشتهاند و دیگر مثل سالها قبل تنها گزینهی پیشِ رو برای اخذ آنها شرکت در فرایندِ وقتگیر و ترسناکِ کنکور کارشناسی ارشد نیست. این موضوع امرِ فرخندهای است و شخصا این اتفاق را که تعداد افراد بیشتری با دانشِ تخصصی و کلاسیک مدیریت آشنایی پیدا کنند، به فال نیک میگیرم (چرا که جدا از محیط کسبوکار و شغلشان حتما در زندگیِ شخصیشان هم بهدردشان خواهد خورد.)
اما یک نکتهی کلیدی را هیچوقت نباید فراموش کرد: اینکه دانشها و مهارتهایی که سرِ کلاسهای MBA و DBA تدریس میشوند، تمامِ آن چیزی نیستند که شما بهعنوان یک مدیر یا کارشناس کسبوکار به آنها نیاز دارید. همانطور که پیش از این نوشتهام، علمِ مدیریت چیزی جز مجموعهای از بهترین تجاربِ مستند شده در مواجههی نظاممند با موقعیتهای دنیای واقعی نیست. این موضوع شاید مهمترین چیزی است که باید از تحصیل در رشتهی مدیریت بیاموزیم و احتمالا مهمترین چیزی است که یاد نمیگیریم، یا بهعبارت بهتر یادمان نمیدهند!
همین است که تازه وقتی در جایگاه مدیریت در دنیای واقعی که قرار بگیریم، تازه چشممان به حقایق باز میشود که چه چیزهایی را در مدرسهی کسبوکار یادمان ندادهاند و شاید هم یاد دادهاند؛ اما ما بلد نیستیم از آنها استفاده کنیم! تجربه مثل هر بُعد دیگری از زندگی بشر، در اینجا هم بهترین معلم است. خوشبختانه در کنار تجربهاندوزی در جایگاه مدیریت، بعضی از درسهای مواجهه با مدیریت در دنیای واقعی را هم هنوز میتوان از خلال مقالات و سخنرانیها و کتابها یاد گرفت. چیزی که مهم است بهیاد داشته باشیم این است که:
همیشه دانشآموزِ مدرسهی مدیریت بمانیم.
با هر مسئلهای در دنیای واقعی بهعنوان مسئلهای جدید مواجه بشویم و سعی کنیم راهحلی اختصاصی برای آن بیابیم.
بهدنبال باز کردنِ قفلهای پیشِ رویمان با کلیدهای امتحانشدهی دیگران نباشیم؛ هر چند استفاده از شکل و شمایل و روشِ کاربردِ آن کلیدها حتما مفید است.
انگیزهی نوشتن مقدمهی بالا دیدن این مقالهی راب کوکاسکیو در سایت اینک دات کام با عنوان “۲۰ درسی که در مدرسهی مدیریت به ما نمیآموزند” بود، درسهایی که بهعنوان یک پژوهشگر و مشاور مدیریت تقریبا همهی آنها را در عمل هم تجربه کردهام:
مقصود (Purpose) هر کسبوکار از محصول/خدمتی که میفروشد متمایز و فراتر است؛
یک رابطهی بامعنا تمامِ آن چیزی است که در دنیای کسبوکار به آن نیاز دارید؛
از دست دادنِ یک مشتری بزرگ بهمعنی پایانِ دنیا نیست و حتی گاهی وقتها لازم است؛
یاد بگیرید چگونه ارزشِ نهفته در درون شکستها را کشف کنید؛
بیش از اندازه به قیمت سهام اهمیت ندهید؛ بهجای آن روی عرضهی بیشترین ارزش به مشتریانتان تمرکز کنید؛
خودشیفتگی یک بیماری است!
رشد و نوآوری نتیجهی پذیرش ریسک هستند؛ بنابراین اگر ریسکی را پذیرفتهاید حتی اگر از آن ناراضی هستید هم خبرهای خوبی در راه هستند؛
دنبالهرو نباشید: بازارتان را خودتان ابداع کنید؛
اگر چشمتان به رقیبتان باشد، محصولی میسازید که کسبوکارتان را نابود خواهد کرد!
اگر گرفتار عادتها شدهاید، یک روز عصر خودتان را از کار بیکار کنید و فردا با ذهنی نو گویی که روز اول کارتان است به سر کار بیایید؛
اجازه ندهید هیچ چیزی مانعِ خوابِ خوب شبانهی شما شود؛
یک مدیر بزرگ، مدیران بزرگ دیگری را هم میسازد؛
یک فرهنگِ سازمانی قوی همهی آن چیزی است که سازمان برای ماندگاری به آن نیاز دارد؛
فرهنگِ سازمانی چیزی فراتر از مزایای عالی و یک محیطِ کاری جذاب است؛
دفتری گوشهی ساختمان را فراموش کنید: ساختارِ سازمانیِ دورهمی باعث بهبود کیفیت فرهنگ سازمانی و ارتباطات بهتر میان اعضای سازمان میشود؛
با سرمایهگذاری روی همکارنتان بهعنوان کارآفرینان و مالکان آینده، ایدههای خوب را درون شرکتتان نگاه دارید؛
یافتن نیروی انسانی خوب چندان تفاوتی با ازدواج ندارد!
اگر بهصورت نسبی در مورد شخصیت فردی بیش از کیفیت کارش حرف میزنید؛ شاید وقت آن رسیده باشد که در مورد اینکه آیا او فرد مناسبی برای شرکت شما است، بازنگری کنید؛
آدمهایی که میتوانید کنترلشان کنید را استخدام نکنید!
بهترین کارکنان آنهایی هستند که چیزی بیشتر از مهارتهای لازمِ کاری را دارند: آنها افرادی هستند که اشتیاق و آرزوی انجام کاری بزرگ را در درون خود میپرورند!
“گاهی من را با آریگو ساکی مقایسه میکنند. از چنین چیزی بسیار خوشحالم. تمام تلاشم را میکنم بنابراین تحت تأثیر این تمجیدات قرار نگرفتهام. ساکی جایگاه بزرگی بهعنوان مربی دارد و چیزهای زیادی از او یاد گرفتهام. قسمت منفی کارنامه او؟ او هیچگاه بازیکن بزرگی نبوده است. در جام جهانی ۱۹۹۴، گاهی شبها میشنیدیم که آریگو فریاد میزند: “حرکت کن، جایگیری کن و …” او شبها خواب بازیکنانش را میدید!” (آنتونیو کونته؛ اینجا)
آنتونیو کونته این روزها دورهی جدیدی از زندگیاش در قامت مربی را در چلسی آغاز کرده است و باید دید که آیا میتواند موفقیتهایش در یووه را در تیم جدیدش تکرار کند؟ یکی از مهمترین عوامل موفقیت هر فرد حرفهای داشتن تمرکز است. دربارهی روش ایجاد تمرکز پیش از این نوشتهام؛ اما توصیف کونته در مورد تمرکز آریگو ساکی جالب بود، چون دو نکتهی مهم داشت که در کنار هم یکی از رازهای موفقیت استاد را نمایان میکند. ساکی اگر چه تجربهی بازیگری حرفهای فوتبال را نداشت؛ اما بهعنوان یکی از تاکتیسینهای بزرگ تاریخ فوتبال است که یکی از تحولات بزرگ تاکتیکی فوتبال را رقم زد و ماندگار شد. او تمامی تمرکز خود را روی حرفهی مورد علاقهاش گذاشت و در یکی از بزرگترین آوردگاههای فوتبال دنیا یعنی فوتبال ایتالیا تا آخرین نقطهی کمالِ یک مربی پیش رفت. این به ما نشان میدهد که حتی وقتی در حوزهای بدون تجربهی موفق قبلی وارد میشوی، با داشتن تمرکز و زندگی کردن با آن حرفه و کار میتوانی به استادی و کمال برسی.
این شاید حرف جدیدی نباشد؛ اما نکتهی مهمتری را نباید فراموش کنیم: در اهمیت تمرکز اگر چه تردیدی نیست؛ مشکل در تعریف ما از تمرکز نهفته است! آن تمرکزی که باعث رسیدن به کمال میشود، همینی است که کونته در مورد آریگو ساکی نقل کرده است: اینکه تا آنجا روی مسئلهی پیش رویت متمرکز باشی که حتی در خواب هم در حال حل آن باشی. این البته بهنظر سخت میرسد؛ اما نشان از انتقال تمرکز روی موضوع از ذهن خودآگاه به ناخودآگاه دارد. این سطح از تمرکز همانی است که کمیاب و حتی نایاب است و شاید بهنوعی همان “گشودن چشمِ دل” باشد که در ادبیات ما هم به آن اشاره رفته است.
البته برای موفقیت ماندگار در یک حوزهی خاص جز تمرکزی تا این حد عالی به عامل دیگری نیز نیاز است که کونته و ساکی ثابت کردهاند که هر دو آن را خوب بلد هستند: استمرار در اجرای عالی تا رسیدن به تعالی.