گفتگو دربارهی حقیقت دو طرف دارد: کسی که حقیقت را بگوید و کسی که حقیقت را بشنود.
نویسنده: علی نعمتی شهاب
نقشهی خواندن یک کتاب
کتابهای مدیریت و برنامهریزی استراتژیک یک ویژگی بسیار جالب دارند که خواندنشان را برای من جذاب میکند. همیشه اول کتاب یا در مقدمه یا فصل اول، یک شکل شماتیک از فرایند مدیریت / برنامهریزی استراتژیک آن کتاب وجود دارد که به خوبی به شما نشان میدهد که چه مباحث و مفاهیمی قرار است در این کتاب مطرح شود و ترتیب و تقدم و تأخر مطالب کتاب چگونه است. این نقشهی کتاب، خیلی قشنگ ساختار مشخصی را در ذهن خواننده ایجاد میکند که کتاب را باید چطوری بخواند (مخصوصا اگر خواننده کل مطالب کتاب را لازم ندارد، اینکه از کجا شروع کند و کجا تمام کند را بفهمد. بهعنوان مثال فرض کنید من فقط بخش ارزیابی محیط خارجی سازمان را لازم دارم.)
من در سایر کتابها چنین نقشهای را ندیدهام. البته روشن است که منظورم توضیحات مشروحی که معمولا در مقدمه یا فصل اول در مورد محتوای کتاب داده میشود نیست و دقیقا همین نمایش ِشماتیکِ محتویات کتاب را در نظر دارم. ضمنا این نقشه حتما با مطالبی که برای معرفی کتاب این طرف و آن طرف نوشته میشود هم کاملا متفاوت است.
چند شب پیش داشتم به همین فکر میکردم که داشتن نقشهای برای خواندن یک کتاب ـ بهویژه کتابهای مربوط به علوم انسانی و مدیریتی ـ میتواند خیلی برای آدم مفید باشد. چه خوب بود خیلی از این کتابها ـ مخصوصا قطورهایشان ـ چنین نقشهای را اولشان داشتند (مثلا فکر کنید کتاب فرمان پنجم با آن جذابیت استثناییاش چنین نقشهای داشت؛ آن وقت جذابیتاش مثلا در برابر کتاب مدیریت استراتژیک فرد دیوید چند برابر میشد!) اصلا شاید یکی از دلایل تنبلی ما هم برای جدیخوانی همین باشد که قبل از شروع کتاب نقشهی مشخصی از آن کتاب دم دستمان نداریم تا بدانیم کتاب را چطور بخوانیم، سر و ته آن را چطور پیدا بکنیم و اصلا کجاهای کتاب به دردمان میخورد و کجاهایاش نه!
چنین نقشهای حتی در خواندن رمان ـ مخصوصا رمانهای رئالیسم جادویی و جریان سیال ذهن ـ هم میتواند به آدم کمک کند. مثلا یادم هست که اول کتاب صد سال تنهایی مارکز بزرگ، شجرهنامهی خاندان آرکادیو به صورت شماتیک ترسیم شده بود تا آدم وسط داستان، آن همه آرکادیوی مختلف و تکراری را با هم قاطی نکند! چند وقت پیش هم جایی خواندم برای کتاب بزرگ جی آر آر تالکین ـ یعنی ارباب حلقهها ـ کتابی نوشته شده که تقریبا هدفاش ترسیم چنین نقشهای برای خوانندگان است.
خوب باید برای حل این مشکل هم فکری کرد. من دو راهحل کلی به نظرم میرسد:
- همانطور که خیلیها از کتابهای خوبی که میخوانند خلاصه تهیه میکنند، شاید بشود هر کس کتاب خوبی خواند از آن کتاب نقشهای هم برای بقیه تهیه کند (این کار را من قبلا برای کتاب بسیار نازنین رقص فیلها در اینجا البته به صورت متنی و نه گرافیکی انجام دادهام.)
- شاید هم بشود موقعی که کتابی را برای خواندن در دست میگیریم، اولاش با ورق زدن کتاب و خواندن آنجا و اینجایاش و یا حتی خواندن مقدمه یا فصل اول کتاب، چنین نقشهای را تهیه کنیم (این یکی احتمالا برای کتابهای ادبیاتی جواب نمیدهد.)
یک چیز دیگری هم به نظرم میرسد و آن تهیهی نقشهای از ایدههای مطرح شده در یک کتاب است (این یکی هم برای من خیلی جذاب است و قبلا اینجا البته باز به صورت متنی برای کتاب خواندنی شرکت سهامی حیوانات انجام دادهام.)
این ایده خیلی خام است و شاید هم اصلا درست نباشد. خوشحال میشوم در موردش نظر بدهید.
لینکهای هفته (۷)
این هم لینکهای این هفته:
پژویان، دلار، طلا (نمونهای واضح از سفسطههای معمول این روزهای اقتصاد ایران. این چیزی که صادق نوشته یک اشتباه بسیار معمول در استدلال و تصمیمگیری است: همبستگی را به معنای علیت گرفتن!)
غول هزینه ساز، جلسات بی فایده و نکاتی که باید در هنگام ایجاد تغییر در سازمان بدانیم (این وبلاگ، وبلاگ جدیدی در حوزهی آیتی و مدیریت است که همینجا ورود آقای مهدی عرب عامری را به جمع آیتینویسان تبریک عرض میکنم. تا این لحظه ایشان دو مطلب نوشتهاند که هر دو بسیار خواندنی و برای من آموزنده بودند.)
یک عدد وبلاگ Techcrunch لطفا! (این هم نوشتهی امیر مهرانی عزیز در مورد فروش ۲۵ میلیون دلاری یک وبلاگ و درسهایی که باید از آن بگیریم.)
چند نکته درباره تحولات جدید در نرخ ارز (از دکتر حجت قندی)
مرکزی برای کمک به انتشار مقاله و مدارک اپلای (خبر خوبی که از زبان علی آقای سرزعیم عزیز شنیدیم.)
دلایل افزایش نرخ ارز (مطلب خواندنی دیگری از صادق الحسینی دوست عزیزم. خوشحالام که صادق دوباره دارد مرتب مینویسد.)
تفکر رنگی (یک مطلب بسیار خواندنی از امیر مهرانی در مورد کاربردهای نقشههای ذهنی)
انصراف از مصاحبه استخدامی (باز هم از امیر مهرانی. من هم این هفته یک مطلب در مورد اصول رزومهنویسی نوشتم که اینجا ببینیدش.)
گودر گزارهها:
زاویه چرا پاداشهای تشریفاتی مهمند؟
منم میخوام مدیر بشم (کاریکاتورهای مدیریتی انتخاب شده توسط من در سایت گلآقا! اسمایلی خودتحویلگیری. :))
نکات مدیریتی چرا تامین مالی برای کسبوکارهای کوچک دشوار است؟
خطر بازگشت نظام چند نرخی ارز (بسیار خواندناش را توصیه میکنم)
روانشناسی جوگیر شدن ! (کل لینکهای این هفته را نخواندید هم نخواندید؛ لطفا این یکی را حتما بخوانید!)
چرا فیس بوک آبی است؟ (اسرار مارک زوکربرگ بنیانگذار فیسبوک)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
حال من ای آه!
به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بیخبری
اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است
و لیک چشمهی عشق است گریهی سحری
ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما میکنم ز بیاثری …
احمدعزیزی
آیا واقعا میخواهید خودتان باشید؟
همه ما رفتارهایی داریم که از آنها به “من” تعبیر میکنیم. این رفتارها ـ چه مثبت و چه منفی ـ رفتارهایی هستند که ما آنها را جزو ماهیت تغییرناپذیر خود میدانیم. در حالی که بسیاری از این رفتارهای “من” مثبتاند (مثلا اینکه من آدم باهوشی هستم، من آدم سختکوشی هستم و …)؛ بعضی از آنها هم میتوانند منفی باشند (من شنوندهی خوبی نیستم، من همیشه دیر میرسم و …)
اگر به تعریف خودمان از رفتارهای “منِ” درونیمان باور داشته باشیم (همانطور که اغلب انسانها باور دارند)، آن وقت میتوانیم یاد بگیریم که همه کارهای ناخوشایند خودمان را با این بهانه که “من همینم که هستم!” توجیه کنیم.
بهعنوان مثال مدیری بود که از ارتباط با زیردستانش و از پاداش دادن به آنها طفره میرفت. وقتی از او پرسیدند چرا پاسخ داد به سه دلیل:
- استانداردهای وی بسیار سختگیرانه بود و افراد اغلب به آنها دست نمییافتند.
- او نمیخواست به صورت ناعادلانه به افرادش پاداش دهد؛ چون به نظر او این کار ارزش پاداشهای منصفانه را کاهش میداد.
- او فکر میکرد جدا کردن افراد در پاداشدهی میتواند باعث تضعیف گروه شود.
در عین حال او میدانست که تصدیق شایستگی زیردستاناش باعث احساس بهتر در آنها میشود و حتی ممکن است عملکرد آنها را نیز بهبود بخشد. ولی وقتی به صورت دقیقتر رفتارش را بررسی کرد فهمید که او نمیتواند کارهای خوب افرادش را تشخیص دهد؛ چون فکر میکند که این جزو رفتارهای “منِ” او نیست!
وقتی او فهمید که مشکلاش چیست و این حقیقت را پذیرفت که هر چه بیشتر بر عملکرد کارکناناش تمرکز کند ارزش بیشتری را برای شرکت و البته خودش ایجاد میکند، توانست خواست برای تغییر را در خود ایجاد کند: او نمیخواست “من” ناخوشایندی داشته باشد! تنها یک سال بعد، امتیاز ارزیابی سالانهی وی در شاخص تشخیص درست کارهای خوب همکاران، به سایر شاخصهای مثبتاش در رهبری رسید.
این مثال را هر وقت که به خاطر چسبیدن به یک تصور غلط ـ و احتمالا بیهوده ـ از خودتان در برابر تغییر مقاومت میکنید به یاد بیاورید!
(نویسنده: مارشال گولداسمیت / ترجمه: علی نعمتی شهاب)
گزارهها (۲۲)
همین درست بدترین دروغ ها است: وانمود کردن به اینکه آدم دارد راستاش را میگوید.
سیمون دوبوار ـ ماندارانها
خوشبختی
خوشبختی فقط داشتن نیست. گاهی اوقات نداشتنْ خود، بزرگترین خوشبختیِ آدمی است …
خلاقیت زورکی!
صفحهی مدیران روزنامهی دنیای اقتصاد در این وانفسای نبود یک رسانهی تأثیرگذار و همهگیر در زمینهی علم مدیریت واقعا جالب است و من همینجا به دستاندرکاران این صفحه خسته نباشید میگویم. از جمله مطالب جذاب این صفحه زندگینامهی میلیاردهای امروزی دنیا است که برای من بسیار جذاب است و از زندگی این آدمهای بزرگ چیزهای زیادی یاد گرفتهام.
هفتهی پیش داشتم این مطلب را از همین سری زندگینامهها میخواندم که زندگینامهی یک میلیارد ژاپنی به نام ماسایوشی سان است. این مطلب ایدهی بسیار جالب و عجیبی را در دل خود داشت: سان در حین تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا تصمیم گرفت هر روز حداقل یک ایده کارآفرینانه خلق کند!!! ادامهی مطلب را که بخوانید متوجه میشوید که آقای سان با مجبور کردن خودش به این کار بسیار سخت، به کجا رسید.
بعد از خواندن این مطلب به یاد یک نکته در مورد خودم افتادم. راستاش به نظرم میآید که اغلب عقبماندگیهای ما بدون تعارف به دلیل تنبلی است و درمان تنبلی هم چیزی نیست جز اجبار. مثلا من مدتی در مورد وبلاگ نوشتن تنبل شده بودم و برای حل این مشکل، تصمیم گرفتم هر روز حتما یک پست بنویسم؛ گیرم که آن پست از نظر کیفی خیلی هم مطلب سطح بالایی نباشد. این مهم بود که خودم را به نوشتن مجبور کنم؛ چون میدانستم این طوری به صورت غیرمستقیم یک چیز دیگر هم برایام اجباری میشود. هر پست وبلاگ من (حتی مثلا گزارهها که نقل قول هستند) از یک ایدهی مرکزی شروع میشود و گسترش مییابد.این همان چیزی است که مهمتر از نوشتن مستقیم در وبلاگ است: فکر کردن و ایدهسازی.
فکر کنم نزدیک ۷ سالی باشد که همیشه یک دفترچهی کوچک یادداشت همراهام هست و ایدههایی که به ذهنم میرسد را در آن یادداشت میکنم تا یادم نرود و بعدا سر فرصت به آنها بپردازم. این دفتر واقعا همه جا همراه من است: خانه، محل کار، دانشگاه، مسافرت، مهمانی و خلاصه همهجا و داشتن آن هم دلگرمی است و هم سرگرمی!
شاید جالب باشد که بگویم ایدهی داشتن چنین دفتری را از از کتاب جزیرهی سرگردانی خانم سیمین دانشور گرفتم؛ جایی که سلیم نامزد رسمی هستی (و نه عشق واقعیاش مراد) چنین دفتری دارد و به صورت کاملا اتفاقی (!) دفترش را پیش هستی جا میگذارد و ادامهی ماجرا که به بحث ما مربوط نیست.
من هم مثل سلیم خودم را در نوشتن ایدههای خودم و حتی دیگران (!) محدود نمیکنم؛ در دفتر من میتوانید انواع و اقسام مطالب را از مدیریت و آیتی گرفته تا شعر و داستانک و نقل قول و … پیدا کنید! نکتهی مهمتر اینکه هیچ وقت به خودم نمیگویم این ایده بد است و به درد نمیخورد؛ هر چیزی را که به ذهنم میرسد ثبت میکنم (اگر چه ممکن است خیلی از ایدهها از دفترچه بیرون نیایند؛ اما بالاخره براساس قانون پارتو ۲۰ درصدشان ایدههای درست و حسابی خواهند بود و همین برای من کافی است.)
این دفترها (که به تازگی جلد پنجمشان را شروع کردهام) اصلیترین منبع نوشتههای من در این وبلاگ هستند. این دفترها کاربرد دیگری هم دارند: هر از چند گاهی ورقشان میزنم و سیر اندیشه و دغدغههای خودم را مرور میکنم. خیلی وقتها اشتباهات زندگی یا شیوهی تفکرم را در این دفترها پیدا میکنم و تغییراتی که در این سالها در منِ وجودیام ایجاد شده برایام آشکار میشود. خلاصه داشتن این دفترها و خواندنشان برای من لذتی بیپایان دارد! (اسمایلی نارسیسیسم!)
وقتی زندگینامهی آقای سان را خواندم به این فکر افتادم که یک قدم جلو بگذارم: از امروز خودم را مجبور میکنم که هر روز حتما یک ایدهی جدید تولید کنم و در دفترم بنویسم؛ خدا را چه دیدی شاید یکیاش گرفت و من هم میلیاردر شدم!
پ.ن. مدتها است که دارم دنبال یک رسانه میگردم که بشود در آن ایدههایی در مورد مدیریت و آیتی را نوشت و در مورد آنها بحث کرد. فرندفید و توئیتر را امتحان کردم؛ ولی خیلی آن شکلی که من میخواستم نبودند. هدف اصلی این پست فقط اشاره به کار جالب آقای سان نبود؛ میخواستم بگویم که از این پس هر از چند گاهی پستهایی در اینجا خواهیم داشت که فقط شامل یک ایده است و همینجا از همهی خوانندگان این وبلاگ دعوت میکنم که در مورد این ایدهها اظهارنظر کنند.
چگونه رزومه ننویسیم!؟
هفتهی پیش من یک آگهی برای فرصت شغلی که در شرکت ما وجود دارد در گودر نوشتم و تا الان چیزی حدود ۲۰ رزومه یا درخواست کار دریافت کردهام. اغلب این رزومهها دارای اشکالاتی هستند که تقریبا برای من از قبل، قابل پیشبینی بود. اشکالاتی که از توجه نکردن به چند اصل ساده در نگارش رزومه به وجود میآیند. بنابراین بد نیست که با هم مروری داشته باشیم بر چند اشتباه اساسی در رزومه نوشتن یا ارایهی درخواست کار با توجه به شرایط ایران:
۱٫ قبل از رزومه دادن سؤال بپرسید / بدون رزومه درخواست کار بدهید: راستاش من فقط وقتی سؤال کردن قبل از رزومه دادن را میپذیرم که فرد مقابل، آدم شناخته شده و معتبری باشد. فلسفهی وجود رزومه در این است که فرد استخدامکننده سوابق مختصری از شما بداند؛ حالا هم برای اینکه ارزیابی کلی از شخصیت حرفهای شما داشته باشد و هم برای اینکه ببیند تخصص شما به درد کاری که او میخواهد میخورد یا خیر؟ بنابراین وقتی از شما رزومه درخواست کردند، لطفا همان رزومه را بفرستید!
۲٫ هر طور که دوست داشتید رزومه را بنویسید: رزومه یک تمپلیت مشخص دارد (منظورم از نظر عناوینی است که باید داخلاش وجود داشته باشد.) این حداقلها به نظر من اینها هستند:
- اطلاعات عمومی در مورد خودتان شامل: نام و نام خانوادگی، سال تولد، وضعیت تأهل، در مورد آقایان وضعیت نظام وظیفه، نشانی و تلفن منزل و شمارهی تلفن همراهتان و البته ایمیل (یک آدرس ایمیل درست و حسابی مثلا براساس اسمتان نه همان آیدی که شبها با دوستانتان باهاش چت میکنید!)
- سوابق آموزشی: مقاطع تحصیلی ـ ترجیحا دانشگاهی البته اگر دبیرستان جایی مثل سمپاد درس خواندید حتما بنویسید ـ (و لطفا پایینتر از دبیرستان را نروید. کسی برای من رزومه فرستاده که فقط به کودکستاناش اشاره نکرده!) در این بخش به صورت دقیق به این موارد اشاره کنید: رشتهی تحصیلی و گرایش، نام دانشگاه (اگر بدترین دانشگاه دنیا هم درس خواندهاید حتما اسماش را بنویسید. من اگر واقعا آدم حرفهای باشم به دانشگاه شما تا تجربهی کاریتان را نبینم خیلی توجه نمیکنم. اگر هم تازه میخواهید وارد بازار کار بشوید و سابقهی کار هم ندارید، باز هم دانشگاهتان را بنویسید. اگر ننویسید ممکن است من تصور کنم خدای نکرده با یک عدد برادر کردان جدید مواجهم!)، سال ورود ـ و اگر فارغالتحصیل شدهاید سال فراغت از تحصیل. معدلتان را هم بنویسید بد نیست ولی ضروری محسوب نمیشود.
- تجربیات / پروژههای تحصیلی: وقتی تازه میخواهید وارد بازار کار بشوید چارهای ندارید جز اینکه پروژههای تحصیلیتان را بهعنوان تجربه در رزومه بیاورید. اما بعدتر که تجربهدار (!) شدید، لطفا این بخش را یا پاک کنید یا اینکه فقط پروژههای درست و حسابیتان را نگه دارید (مثلا من در رزومهام فقط پروژهی پایاننامهام را آوردهام.) این اشتباه را خیلی از ما در نوشتن رزومه مرتکب میشویم که اولا پروژههای تحصیلیمان را از تجربیات کاریمان جدا نمیکنیم و ثانیا اگر ۳۰ سال سابقهی کار هم داشته باشیم هنوز میشود عنوان پروژهی مثلا زمانسنجی خط تولید باک در شرکت X را در رزومهمان پیدا کرد! (این یکی مال خودم بود که الان دیگر در رزومهام نیست.)
- سوابق شغلی: این یکی حساسترین بخش رزومه است. جایی که شما دقیقا باید به کارفرمای احتمالی نشان بدهید که چه کارهاید و تخصص شما چیست؟ و همین جا است که بزرگترین و مهمترین اشتباهات ما رخ میدهد. پایینتر دربارهی این بخش صحبت خواهم کرد.
- مقالات و تألیفها و افتخارات: لطفا اینجا هم مقالههای سر کلاسیتان را ننویسید. اگر واقعا در کنفرانسی یا مجلهی معتبری مقاله داشتید یا کتابی چاپ کرده بودید یا جایزهی خفنی گرفته بودید بنویسید.
- مهارتها: این بخش هم بعد از سوابق شغلی از بقیهی بخشهای رزومه اهمیت بیشتری دارد که در مورد آن هم پایینتر توضیح خواهم داد.
- علاقهمندیها، معرف و …: راستاش در ایران این بخش از رزومه را معمولا کسی نگاه نمیکند و اصلا بهتر است که در رزومهتان نباشد. از ما گفتن بود! علتاش خیلی راحت قابل حدس است: برای کارفرما هیچ اهمیتی ندارد که شما عاشق مطالعه یا موسیقی هستید، ورزشکارید و کوه میروید و … در صورتی که اینها اتفاقا میتوانند به طرف نشان بدهند که شما آدم خلاقی هستید یا از نظر بدنی سالم هستید! در مورد معرفها هم در ایران همه میدانیم اگر کسی معرف باشد، معمولا همان پارتی محترم شماست! از طرف دیگر میدانید که ما ایرانیها چه عادتهای قشنگی در زدن برای همدیگر داریم؛ کاری که حتی خیلی وقتها به صورت ناخودآگاه اتفاق میافتد. اگر هم معرفتان استاد دانشگاه باشد که معمولا پیدا کردناش کار سادهای نیست!
۳٫ خودتان ندانید که چه کارهاید: پارسال در یک مصاحبهی استخدامی، مصاحبهکننده از من پرسید که تخصصات را در یک جمله برای من تعریف کن. شرح این ماجرا را اینجا نوشتهام. قبل از رزومه نوشتن هدفگذاری کنید که چه کاره هستید و چه کاره میخواهید بشوید.
۴٫ ندانید که برای چه کاری دارید رزومه میدهید: این یکی دیگر فاجعه است. چند باری که برای پروژههای شرکت درگیر رزومه گرفتن بودهایم، به وضوح این را دیدهام. چند نکته در این زمینه:
- لطفا برای خودتان و شخصیت حرفهایتان احترام قائل باشید. این طور رفتار نکنید که (حتی در اوج نیاز) برای هر جایی و هر کاری رزومه بفرستید. باور کنید این کار شأن شما را پایین میآورد. برای چند جای محدود اما متناسب با شرایط خودتان رزومه بفرستید.
- برای کاری که بلد نیستید یا نمیدانید چیست رزومه نفرستید. وقتی من برای پروژهی آیتی آگهی میدهم و روزمهی مهندس کشاورزی را دریافت میکنم که هیچ سابقهای در حوزهی آیتی ندارد واقعا درمیمانم که طرف چه فکری کرده!
- در رزومه فرستادن به تناسب سن و سال و تجربهی کاریتان و همچنین ردهی سازمانی شغل مورد نظر توجه کنید. من برای یک ردهی کارشناسی رزومهی یک آدم با سی سال سابقهی مدیریت را گرفتهام!!!
۵٫ اغراق یا خالیبندی کنید: هر چقدر از این اشتباه بد بگویم کم گفتهام. خیلی از ما در رزومه نوشتن هدف اصلیمان را گرفتن شغل مورد نظر تحت هر شرایطی تعریف میکنیم و در نتیجه … این کار چند مشکل بنیادین دارد:
- یا طرف مقابل میفهمد یا نمیفهمد. اگر بفهمد که وای به حالتان و اگر نفهمد هم که بعدا میفهمد و این دفعه بیشتر وای به حالتان!
- اصولا دروغگویی کار خوبی نیست؛ قبول دارید؟
- با دروغ گفتن اعتبارتان را به خطر میاندازید.
باز هم دلیل بیاورم!؟ بنابراین لطفا همانی را بنویسید که هستید؛ نه بیشتر و نه کمتر!
۶٫ تجربیات شغلیتان را به شکل مناسبی ننویسید: هیچ کاری بدتر از لیست کردن نام هزار تا پروژهای که انجام دادهاید یا دویست تا مسئولیتی که داشتهاید، بدون هیچ گونه توضیح اضافی نیست. یا حتی بدتر از آن نوشتن تجربیاتی که نداشتهاید و به زور میخواهید طرف مقابل را متقاعد کنید که داشتهاید! چند تا نکته برای نوشتن بخش تجربیات شغلی رزومهتان:
- از آخرین شغل یا تجربهتان شروع کنید و به ترتیب تا پایین پیش بروید و تجربیاتتان را بنویسید. لطفا سازمانهایی که در آنها کار کردهاید تفکیک کنید. سال / تاریخ ورود و سال / تاریخ خروجتان را بنویسید. علت خروج از آن شغل را هم به نظر من ننویسید بهتر است (چون خیلی وقتها ما به علت دعوا کردن یا دلایل صرفا مالی کارمان را عوض میکنیم که نوشتن این علت واقعی در رزومه باعث میشود تصویر نامناسبی از ما در ذهن طرف مقابل پدید بیاید؛ اینکه مثلا آدم دعوایی هستیم یا فقط به دنبال پول بیشتر. اگر هم کارفرما به هر علتی عذرتان را خواسته باشد، دیگر بدتر.)
- برای هر سازمان تجربیاتی را که داشتهاید از آخر به اول به تفکیک بنویسید (یعنی آخرین تجربه را اول بنویسید؛ زیر آن تجربهی یکی مانده به آخر و همین طور ادامه بدهید.) اینکه در چه سالی یا در چه بازهی زمانی درگیر چه کاری بودهاید، مسئولیت شما چه بوده و نتیجهی کارتان به کجا انجامیده است. مثلا من در سال ۸۹ درگیر پروژهی مهندسی مجدد فرایندهای شرکت X بودهام، پست من در پروژه مدیر فنی پروژه بوده و خروجی کارم، مستندسازی فرایندهای شرکت، تحلیل وضعیت موجود فرایندها و ساختار سازمانی، شناسایی نقاط شکست سازمان در بهکارگیری ابزارهای سیستمی مدیریت و نهایتا طراحی و استقرار وضع مطلوب فرایندها بوده است.
- لزومی ندارد همهی تجربیاتتان را بنویسید. لطفا فقط مهمترینهایشان را بنویسید. این طوری رزومهتان هم مختصر و مفید میشود!
- تجربیات کوتاه مدت و ناموفقتان را در رزومه نیاورید؛ حتی اگر باعث شود که در رزومهی شما یک دورهی زمانی خالی ایجاد شود (من اوایل امسال حدود یک ماهی در یک شرکت معروف مشاوره کار کردم؛ ولی به دلایلی که بیشتر به دلیل اشتباه در انتخاب محیط کارم بود، آنجا را ادامه ندادم. سابقهی کارم در آنجا در رزومهی من نیست؛ چون باعث میشود کارفرمای احتمالی تصور کند من همیشه در وفق دادن خودم با یک محیط جدید مشکل دارم.)
۷٫ بخش مهارتهای رزومهتان زیاده از حد پر و پیمان باشد: راستاش ترجیح من همیشه خالی گذاشتن بخش مهارتها و حداقل اکتفا کردن به نوشتن مهارتهای مربوط به زبان انگلیسی و نرمافزارهای رایانهای است. مهارتهای فنی که بلد هستید از تجربیاتتان در پروژهها (بهویژه وقتی به صورت عینی بنویسید چه کردهاید) قابل استخراج است. من حتی با نوشتن درسهای گذرانده شده در دانشگاه و اساتیدی که با آنها درس داشتهاید (هر چقدر هم معروف باشند) هم کاملا مخالفم؛ چه برسد به ردیف کردن انواع و اقسام مثلا دانشها و مهارتهایی که خودتان با مطالعه (؟) به دست آوردهاید. تنها استثنا در اینجا دورههای آموزشی رسمی است که برای آنها مدرک دارید. البته باز هم هر چقدر خلاصهتر و هر چقدر مدرک معتبرتر را بنویسید، بهتر است!
من براساس تجربهی خودم در حوزهی مدیریت و آیتی در اینجا صحبت میکنم. هیچ وقت آدمی را که همه کار (از استراتژی و فرایند گرفته تا منابع انسانی و مالی و حسابداری) بلد است یا آدمی که هزاران ابزار و نرمافزار و … بلد است (مثلا شونصد تا زبان برنامهنویسی میداند!) را جدی نگرفتهام و نخواهم گرفت. این کار به نظر من دقیقترین مصداق همان اشتباه شمارهی ۵ است؛ هر چقدر هم که بقیه باور کنند، من باور نمیکنم!
۸٫ و چند توصیهی کلی برای بهتر شدن رزومهتان:
- مختصر و مفید بنویسید: رزومهی ۱۰ صفحهای برای آدمی که سی سال سابقهی کار دارد هم زیاد است چه برسد به بندهای که ۵-۴ سال سابقهی کار بیشتر ندارم. چند نفر از دوستان بسیار حرفهای و کار درست من با سابقهی کار بالای ده سال رزومهشان دو صفحه بیشتر نیست و همین دو صفحه هم دقیقا اندازهی یک رزومهی ۱۰ صفحهای تأثیرگذار است.
- در انتخاب واژهها بسیار دقت کنید: بار معنایی واژهها در نوشتن رزومه بسیار مهم است؛ مخصوصا در بخشهایی مثل تجربیات کاری یا مهارتها. لطفا دقیق باشید.
- تمپلیت رزومهتان را ساده نگه دارید: گذاشتن عکستان و کشیدن انواع و اقسام گل و بلبلها، استفاده از رنگهای متفاوت و … همه اشتباهات بزرگی هستند. منِ کارفرما میخواهم تخصص شما را بسنجم؛ با شکل و قیافهی شما یا رزومهتان کاری ندارم! این البته به این معنا نیست که اصلا هم به سر و شکل رزومهتان نرسید و از فونتهای بسیار بد و ناخوانا، جدولبندیهای نامناسب و … استفاده کنید. به نظرم فرستادن رزومه به صورت PDF هم برای جلوگیری از احتمالاتی مثل متفاوت بودن ورژن نرمافزار ورد کارفرما یا فونتهای روی سیستمها، مناسبتر است؛ مگر اینکه درخواست کارفرما فرمت دیگری باشد (لطفا هیچ وقت رزومهتان را در قالب فایل اکسل یا حتی پاورپوینت نفرستید!)
- حواستان باشد رزومهتان را به چه کسانی میدهید! این در راستای همان نکتهی احترام قائل شدن برای شخصیت حرفهای خود است. هر چقدر کمتر در دسترس باشید بهتر است!
خوب فعلا همینا به نظرم میرسد. امیدوارم تجربیات من برای شما هم مفید بوده باشد.
پ.ن. یک راهنمای بسیار عالی در مورد بایدها و نبایدهای رزومهنویسی را قبلتر یکی از دوستان عزیز در اینجا نوشته که پیشنهاد میکنم حتما بخوانیدش. ضمنا نوشتهی امیر مهرانی دوست بسیار عزیزم را در مورد کارهایی که نباید در مصاحبهی استخدامی انجام داد را هم از دست ندهید.
وودی آلن در برابر زندگی
وودی آلن بزرگتر و شناخته شدهتر از آن است که بخواهم در موردش چیزی بگویم. فقط چند سطری از گفتگوی عالی که از استاد در مجلهی فیلم شهریور ماه منتشر شده:
ـ من فرصتهای طلایی داشتم که به هدر دادم و هیچ کس هم غیر از خودم، مقصر نیست. آدم وقتی به سن خاصی میرسد، تازه متوجه میشود که فاقد آن استعداد و عظمت است.آدم در جوانی میخواهد به بزرگی و عظمت برسد؛ اما حالا یا به خاطر نبود فرصت یا نظم و برنامهریزی یا شاید هم به خاطر نداشتن نبوغ و استعداد، نمیتواند به آن جایگاه بزرگی که میخواسته دست یابد. سالها پشت سر هم میآیند و میروند و آدم متوجه میشود که من فقط یک آدم متوسط بودهام، اما خب تمام تلاشم را کردهام!
ـ من همیشه در یک چهارچوب کابوسگونه و با آگاهی از این واقعیت که خود زندگی یک چیز بیرحم، بیمعنا و وحشتناک است به سر میبرم. خدا به کسانی که شانسشان خنثی بوده رحم کند؛ چرا که از بین این آدمها، حتی زیباترین و بااستعدادترینشان چه نصیبشان میشود؟ یک عمر کوچک بیمعنا در یک وادی لایتناهی.
ـ متأسفانه مرگ هم که آدم تمام عمر آن را مثل یک شمشیر بالای سرش حس میکند. هر چه هم نادیدهاش بگیری و بهاش کممحلی کنی، بالاخره یقهات را میگیرد. فقط تنها کاری که از دست آدم برمیآید این است که دعا کند خیلی سریع و بدون درد باشد. یک بار توی یکی از فیلمهایام گفتم بهترین راهِ مردن این است که موقع خواب پس از گفتن شب به خیر و گفتن اینکه فردا میرویم موزه بخوابی و دیگر بلند نشوی!