از حافظ گفتن کار من نیست. حافظ در تاریخ ادبیات ما یک «راز بزرگ» است. پارادوکس واقعی محبوبیت حافظ در همین «رازگونهگی» زندگی او است: ما تقریبا از زندگی شخص حافظ جز اندکی نمیدانیم و در عین حال همه ما به خوبی حافظ را میشناسیم. جالبتر از همه تأویلپذیری عجیب شعر اوست. هر کس به فراخور فهماش و بر مبنای پیشفرضهایاش میتواند از شعر حافظ تفسیر خود را داشته باشد: خود او شاید مدینه فاضلهاش را در فرار از یک جامعه پر از دروغ و فریب و ریا در شعرهایاش میجوید، یک عارف در شعر او چیزی جز وصل دوست واقعی را نمیبیند، یک عاشق در شعر او نفحههای خوش دوست را میجوید و … و یک علاقهمند ساده ادبیات مثل من هم در شعر او دنبال خودش میگردد …
اما چرا حافظ؟ چرا به تفأل به دیوان او تا این حد معتقدیم؟ یک جمله از یکی از دبیران ادبیاتام برایتان میگویم و بس: «چرا حافظ؟ چون حافظ تنها از خوشی و شادی و مهمتر از همه امید سخن گفته است. غم و رنج و درد و ناامیدی در دیوان حافظ جایی ندارند.»
راز واقعی حافظ همین است: «امید»! چیزی که این روزها همه در زندگیمان به آن نیازمندیم …