- لینکهای هفته (۶۳۶) - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
- حکمتها (۸۵) - ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
- لینکهای هفته (۶۳۵) - ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
آدمها تغییر میکنند و یادشان میرود این را به هم بگویند …
لیلیان هلمن
آدمها تغییر میکنند و یادشان میرود این را به هم بگویند …
لیلیان هلمن
“او فوتبال را متفاوت از بقیه میبیند و آن را بهتر از هر کس دیگری توضیح میدهد. بسیاری از مربیان تنها میگویند برو به چپ، برو به راست؛ اما او میگوید چرا و به این ترتیب شما راحتتر درک میکنید که در حال انجام چه کاری هستید.
علاوه بر این، او روش ویژهای برای انگیزه دادن به ما دارد. تیمهای زیادی هستند که جامهای بسیاری میبرند؛ اما بعد از آن اشتهایشان را از دست میدهند. در حالی که ما برای رسیدن به جامهای بعدی، تشنهتر میشویم. ما میخواهیم این حس را که بهترین هستیم را همچنان حفظ کنیم. پپ اجازه نمیدهد ما مغرور شویم. او تلاش میکند در هر بازی بهترین نمایش را از ما بگیرد.” (جرارد پیکه در توصیف پپ گواردیولا؛ اینجا)
قابل توجه مدیران!
این گزارش نکات بسیار جالبی را در مورد وضعیت تبعیضهای جنسیتی شغلی در مورد زنان در جهان ارائه میکند:
نویسنده: جک زنگر و جوزف فولکمن / مترجم: علی نعمتی شهاب
همه با این موضوع موافقاند که عوامل متعددی روی استخدام فرد مناسب برای یک شغل تأثیرگذارند. چه چیز دقیقا یک مدیر را به ترجیح فرد الف به فرد ب وامیدارد؟ آیا برخی افراد با داشتن آشنایی با این و آن استخدام میشوند؟ بله. آیا برخی افراد بهدلیل تعلقشان به یک جنسیت یا گروه قومیتی خاص ارتقا مییابند یا پست سازمانی جدیدی میگیرند؟ بله. متأسفانه، بیعدالتی همچنان در بازار کار وجود دارد.
همه باور داریم که بهترین و شایستهترین فرد ممکن باید به یک شغل دست یابد و جنسیت، قومیت یا روابط نباید یک عامل تأثیرگذار باشند. اما متأسفانه دادههای موجود در مورد وضعیت بازار کار با این دیدگاه سازگاری ندارند. آنها نشان میدهند که اتفاقا عوامل جانبی تا حدودی زیادی روی تصمیم مدیران برای استخدام و ارتقای افراد تأثیرگذارند.
براساس بررسی نتایج پیمایش ما الگوی اصلی موجود در بازار کار غیرقابل انکار است: اغلب رهبران ارشد هنوز مرد هستند و هر چه در ساختار سلسله مراتب سازمانی بالاتر برویم، شکاف جنسیتی عمیقتر میشود. این در حالی است که تحقیقات طولانیمدت ما و بررسی نتایج بیش از ۳۶۰ ارزیابی انجام شده نشان میدهند که در کلیهی سطوح سازمانی از دیدگاه رؤسا، همکاران و زیردستان رهبران زن، آنها در سه چهارم عوامل کلیدی بالابرندهی اثربخشی رهبری بر مردان همردهشان برتری دارند. اما متأسفانه واقعیت این است که وقتی زمان ارتقا یافتن فرا میرسد، بسیاری از این زنان شایسته نادیده گرفته میشوند.
علاوه بر این بررسی دقیقتر دادههای بهدست آمده نشان میدهد که زنان شایسته عموما در چند حوزهی وظیفهی خاص در سازمانها بهکار گمارده میشوند. لازم بهیادآوری نیست که بهصورت کلیشهای فرض میشود زنان در این حوزهها ـ شامل: خدمات مشتریان و منابع انسانی ـ بهترین عملکرد را دارند. حوزههای دیگر چون فروش، عملیات، مهندسی، فناوری اطلاعات، تحقیق و توسعه (R&D) و مدیریت داراییها هنوز کارهایی مردانه محسوب میشوند. آمارهای بهدست آمده از آخرین پیمایش ما روی ۷۸۲۰ رهبر سازمانی در سال ۲۰۱۱، وجود این تبعیض را تأیید میکنند.
با این حال در زمان ارزیابی انتظارهای رهبران ارشد سازمانی نسبت به عملکرد عالی مردان و زنان، ارقام داستان دیگری را میگویند. در جدول ارائه شده در شکل یک، توزیع جنسیتی (براساس درصد) و دیدگاههای رهبران شرکتکننده در نظرسنجی ما در مورد میزان اثربخشی مردان و زنان بهصورت جداگانه برای هر ۱۵ حوزهی اصلی کاری در سازمانها ارائه شدهاند.
* حوزههایی که اثربخشی مردان بیشتر از زنان بوده است.
در تنها سه حوزه از ۱۲ حوزهای که بهصورت سنتی فرض میشود مردان در آنها اثربخشی بیشتری دارند، واقعا همینطور است. جالبتر اینکه دو تا از همین سه حوزهی کاری ـ خدمات مشتریان و امور اداری ـ هم حوزههایی هستند که عموما فرض میشود زنان در آنها عملکرد بهتری دارند. همچنین بیشترین شکاف میان اثربخشی زنان و مردان عموما در حوزههای وظیفهای رخ داده است که بهشدت توسط مردان اشغال شدهاند (فروش، مدیریت عمومی، تحقیق و توسعه، فناوری اطلاعات و توسعهی محصول.) این تفاوتها در انتخاب بهترین و بدترین رهبران حتی نمود بیشتری مییابند: زنان در میان بدترین رهبران درصد کمتری را در مقایسه با مردان به خود اختصاص میدهند و در مقابل، درصد بیشتری از بهترین رهبران زن هستند (شکل دو.)
مشخصا برخی از این الگوها میتوانند براساس تعداد کاندیداهای در دسترس در درون سازمانها از هر جنس توضیح داده شود (مثلا معمولا مهندسان زن کمتری در سازمانها وجود دارند.) اما این حقیقت هم باید در نظر گرفته شود که امروزه زنان شاغل در موقعیتهای رهبری از جامعهی کاملا برگزیدهای به این نقطه رسیدهاند و برای این منظور هم بهسختی تلاش کردهاند و زحمت کشیدهاند.
پ.ن. این مطلب، پیش از این در سایت اقتصاد آنلاین (اینجا) منتشر شده است.
زمان از آن چیزهایی است که همیشه محدود است! همیشه کارهایی هست که انجام ندادهایم و البته همیشه زمانی است که لازماش داریم، ولی در اختیارش نداریم. چه باید کرد؟ چطور میشود با محدودیت زمان مقابله کرد؟ انتظارمان را از زندگی کمتر کنیم؟ فهرست کارهایمان را محدود کنیم؟ بعضی کارها را برای انجام برخی کارهای دیگر کنار بگذاریم؟ به نظر میرسد یک راهحل دیگر هم وجود داشته باشد: استفادهی بهینه از زمان موجود. در واقع ثابت شده است که زمانهای هدر رفته بخش بزرگی از زندگی کاری و شخصی هر فرد را تشکیل میدهند. بنابراین براساس اصل پارتو اگر حتا ۲۰ درصد این زمانها را هم بتوانیم بهصورت مفید در بیاوریم، ۸۰ درصد میتوانیم بیشتر کار انجام بدهیم!
در اینجا ۲۰ پیشنهاد برای مدیریت اثربخشتر زمان ارایه میشود:
امروز صبح در خواب و بیداری ناخودآگاهم یاد این پست افتاد! نوشتهای که مربوط است به سه سال و اندی پیش و روزهای اول راه افتادن گزارهها. مدتها گذشته و من بزرگتر و باتجربهتر شدهام و در سازمانهای دیگری هم کار کردهام. یادم هست نوشتن آن پست مربوط بود به شکایتی که از عدم تأثیر عملکرد افراد روی حقوقشان در محل کارم داشتم. چند سال گذشته و البته آن مشکل را چون حل شده بود، فراموش کرده بودم. اما در آن پست به نکتهی مهمی اشاره کرده بودم: اینکه چقدر مجبوریم “تیلوری” فکر و زندگی کنیم. متأسفانه شرایط اقتصادی کشور این روزها بدتر از آن روزها است و اغلب ما شاید انتخاب شغلمان و کارهای جانبی که انجام میدهیم، تنها و تنها با انگیزهی کسب درآمد بیشتر باشد … تا جایی که توانستهام در برابر این وسوسه که معیار اصلیم پول باشد مقاومت کردهام؛ اما متأسفانه باید اعتراف بکنم مواردی هم بوده که به کاری علاقه نداشتم و صرفا برای پولش آن کار را انجام دادهام.
اما در این چند سال اتفاق دیگری هم افتاده که برای کسانی که به نوعی در بخش خصوصی کار میکنند ـ اعم از صاحب شرکت و مدیر و کارشناس و کارگر و کارمند و … ـ آشناست: پدیدهی تأخیر در دریافت حقوق. اینکه تمام ماه را کار کنی و آخر ماه، تراز حساب بانکیت نسبت به ماه قبل منفیتر شده باشد. در تمام سالهایی که کار میکنم و در تمام شرکتهایی که کار کردهام، با این مشکل مواجه بودهام و خوب هیچ وقت هم اعتراضی نداشتهام. از یک طرف وضعیت و مشکلات همکاران متأهلم را میدیدم و از طرف دیگر میدانستم مشکل از جای دیگری است: شرکت ما بهدلیل ماهیت حوزهی تخصصی فعالیتش تقریبا تمام مشتریانش دولتی بودند و مشکل در اینجا بود که آقایان مدیران و کارشناسان بخش دولتی هیچگاه مشکل عقب افتادن حقوق و دستمزدشان را احساس نکردهاند و در نتیجه اصلا برایشان اهمیتی ندارد که مثلا پرداختی یک فاز پروژه ـ که شاید کفاف پرداخت دو تا سه ماه حقوق و دستمزد کل شرکت را بدهد ـ چند ماه دیرتر پرداخت شود (در مورد تک پروژهای که خودم مدیریتش را برعهده داشتم به یک نکتهی عجیبتر برخورد کردم: تمام همّ و غمّ حضرات نه پیش رفتن پروژه که سنگاندازی جلوی پای ما بود و در نتیجه تا جایی که توانستند ما را برای تقصیرهایی که نداشتیم، جریمههای سنگین کردند! انگار که حق قانونی و شرعی و طبیعی پیمانکار نه از بیتالمال مملکت که از جیب آقایان و بهلطف ایشان دارد پرداخت میشود …)
با توجه به این موارد در تمام این سالها با عقب افتادن چند ماههی حقوق ماهانهام نه تنها کنار آمدهام که حتا به آن عادت هم کردهام. جالبتر ایکه مدتی است متوجه شدهام انگیزهی کار کردن برای کسب درآمد برایم بهشدت کمرنگتر شده است. این یک خوبی دارد و یک بدی: خوبیش این است که انگیزهی کار کردنم بیشتر لذت بردن از کار شده است (اشکالی که در همان پستی که اول این نوشته اشاره کردم به خودم گرفته بودم.) اما از آن طرف بدیش هم این است که وقتی انگیزههای غیرمالی به هر دلیلی تضعیف میشوند (مثل مشکلات شدید و عجیبی که پارسال با آنها مواجه شدم)، کاملا بیانگیزه میشوم!
در یکی دو هفتهی اخیر به این موضوع بسیار فکر کردهام. به اتفاقاتی که در این چند سال افتادند. به درددلهایی که با همکاران و دوستانم داشتیم. وجه فاجعهآمیز ماجرا همین است. این فقط مشکل من نیست. من آدمی هستم که هدف و انگیزهی اصلیم در کار کردن کسب درآمد نیست. چون هنوز ازدواج نکردهام هم دغدغه و مشکل مالی آنچنانی ندارم. آدمی هم نیستم که اهل خریدهای آنچنانی و مسافرت کردن باشم. اما در کشوری که حتا بهترین محیطهای کاریش بهشکلهای خاص خودشان انگیزهکش هستند، چند درصد شاغلین مثل من هستند؟ جایی که تئوریهای انگیزشی اغلب نتیجهی عکس دارند! متأسفانه اتفاقی که دارد میافتد این است: دیگر نه تنها تئوریهای رفتاری مدیریت که حتا تئوری مدیریت علمی شادروان فردریک وینسلو تیلور هم برای انگیزهبخشی به آدمها اثری ندارد. حقوقی که با تأخیر بسیار پرداخت میشود، آدمها را به آستانهی بیتفاوتی میرساند و دیگر حتا با پرداخت بیشتر هم نمیشود به آنها انگیزه بخشید.
پ.ن.۱٫ لطفا دوستانی که من رابطهی کاری با آنها دارم و اینجا را میخوانند، این نوشته را به خودشان نگیرند. اینجا غر زدهام؛ اما هدف اصلیم طرح یک مشکل کلی بود که دارم در اطرافم مشاهده میکنم و نگرانم میکند.
پ.ن.۲٫ آقای واحد عزیز قبلتر از این در وبلاگ رادمان برای رفع مشکل دیرکرد در پرداخت حقوق مجموعه مطالب مفصلی نوشتهاند که پیشنهاد میکنم بهترتیب آنها را بخوانید:
غم نان(خور) قسمت سه ـ چرا شرکتها حقوق را دیرپرداخت میکنند؟
غم نان(خور)- قسمت چهار ـ چگونه از بروز دیرکرد در پرداخت حقوق اجتناب کنیم؟
این احتمالا اولین پستی است که با موضوع کار ما ـ یعنی راهاندازی کسب و کار کوچک شخصیمان ـ ارتباط مستقیم دارد. تا اینجا فهمیدیم که کارآفرین کیست و چه کاره است و چه بار بزرگی را بر دوش دارد. از اینجا بهبعد میرویم سراغ اینکه بهعنوان یک کارآفرین جوان باید چه کارهایی انجام دهیم.
احتمالا شما ایدهای داشتهاید که بهسراغ کارآفرین شدن آمدهاید. اگر هم هنوز ایدهای ندارید نگران نباشید! اینجا به همه چیز از ابتدا میپردازیم. بنابراین اول از همه بیایید ببینیم “ایده” چیست؟ ویکیپدیا میگوید (+) ایده عبارت است از “یک مفهوم یا یک ادراک ذهنی.” ایده در لغت هم دارای معانی چون: نظریه، اندیشه، مقصود و چیزهایی شبیه آنهاست. بنابراین خیلی ساده “ایده” مفهومی است که در ذهن شماست.
از آنجایی که در اینجا هدفمان راهاندازی یک کسب و کار کوچک است، این “مفهوم ذهنی” شما باید در دنیای واقعی و مادی هم مابهازایی پیدا کند. این فرایند انتقال ایده از ذهن شما به دنیای واقعی شامل چند مرحله است:
۱- ایده گرفتن شامل فکر کردن و نظم دادن به مفهومی که در ذهنتان است و روشن کردن ذهن خودتان.
۲- نوشتن مفهومی ذهنی نظم یافته روی کاغذ.
۳- بررسی و پالایش و تکمیل ایدهی مکتوب شده.
۴- توضیح دادن آن برای کسی که در مورد آن هیچ نمیداند (انیشتین جایی گفته ایدهای که نتونی برای مادربزرگت توضیحش بدی به هیچ دردی نمیخوره!)
۵- توضیح دادن آن برای کسی که در مورد آن چیزهایی میداند.
۶- تکمیل و اصلاح ایده براساس بازخوردهای دریافت شده در گامهای ۴ و ۵٫
۷- پذیرش یا رد ایده.
اگر ایده پذیرفته شد بهسراغ مرحلهی بعد یعنی جزئی کردن آن و نگارش طرح کسب و کار میرویم (درس بعد.)
توجه کنید هدف کلی از انجام تمامی مراحل فوق مهم تبدیل کردن مفهوم احتمالا غیرروشن ذهنی شما به یک ایدهی سرراست و شفاف است که برای همه قابل درک باشد. بنابراین هر کاری دیگری که میتواند به رسیدن به این هدف کمک کند را هم خودتان کشف کنید و انجام دهید!
اما در مورد فرایند بالا دو سؤال کلیدی وجود دارند:
الف ـ ایده را از کجا پیدا کنیم؟ پیدا کردن ایده احتمالن سختترین کار در کل فرایند راهاندازی کسب و کار کوچک ماست. ایده همان چیزی است که ما قرار است به دنیا ارائه بدهیم و از بابت آن پول دربیاوریم. طبعا بهدلیل همین سخت بودن این کار است که تعداد کارآفرینان اینقدر محدود است! در این مورد راهنمایی خاصی نمیشود ارائه کرد؛ فقط توجه کنید که اصولا ایدههای کسب و کار در یکی از سه شکل زیر میگنجند:
ـ پیدا کردن کاربرد / بازار جدید برای محصولات / خدمات موجود (مثلا مایکروسافت بعد از عرضهی کینکت تازه کشف کرد که این محصول چه کاربردهای عجیب و غریبی داشته و براساس آن کلی بیزینس جدید راه انداخت!)
ـ یک فناوری / محصول / خدمت جدید (بدیهی است! مثالش با خودتان.)
ـ بهبود یک فناوری / محصول / خدمت موجود (مثلا کاری که گوگل با جیمیل برای ما انجام داد!)
و البته تحقیقات نشان داده که منبع ایدهیابی در یکی از سه زمینهی فوق اینها هستند:
ـ تجربیات کاری گذشته.
ـ کسب و کار خانوادگی.
ـ دوستان و آشنایان.
ـ علائق و عادتهای شخصی.
ـ پیشنهاد دیگران!
ـ آموزش و یادگیری.
ـ خوششانسی!!!
متأسفانه در مورد راه پیدا کردن ایدهی جدید بیشتر از این نمیشود “ایده” داد؛ اما برای پردازش ایده (یعنی مرحلهی ۲ و ۳ و ۶ فرایند بالا) میشود! برویم سراغ سؤال دوم.
ب ـ ایده را چطور ارزیابی و شفاف بکنیم؟ بهمحض اینکه ایدهتان را یافتید لازم است از خودتان سؤالات زیر را بپرسید:
ـ نام محصول / خدمت من چیست؟
ـ محصولات / خدمات مشابه آن کداماند؟ آیا اصلا مشابه آن وجود دارد؟
ـ کارکردهای (Functions) اصلی محصول / ویژگیهای کلیدی خدمت من چیست؟
ـ چه کسی از آن استفاده میکند یا آن را میخرد؟
ـ چرا مردم آن را میخواهند یا لازمش دارند؟
ـ به چه مواد اولیه و تجهیزاتی برای ساخت و عرضهی آن نیاز دارم؟
ـ اندازه و رنگهای محصول من چگونه است؟
ـ چه گروههای جمعیتی یا سنی بیشتر از همه به آن نیاز دارند؟
ـ دقیقا چه چیزی محصول / خدمت من را از دیگران متمایز میکند؟
و هر سؤال مرتبط دیگر. هدف از پرسیدن این سؤالات این است که کشف کنیم آیا ساختن و تجاریسازی مفهومی که در ذهن ما قرار دارد آیا در دنیای واقعی شدنی است یا نه؟ البته طبیعتا نمیخواهیم تحقیقات مفصل مربوط به نوشتن طرح کسب و کار را اینجا انجام دهیم؛ فقط اطلاعاتی در این حد لازم داریم که بدانیم آیا میشود “گوگل” ایرانی ساخت یا نه!
بعد از تصمیمگیری در مورد اینکه این ایده شدنی هست یا خیر، مرحلهی بعد نقشه کشیدن برای اجرای ایده در عمل است. دیگر باید آستینها را بالا زد و رفت به سراغ کف بازار! این کار اسمش هست نوشتن طرح کسب و کار. هفتهی آینده در مورد تعریف و محتوا و چگونگی نوشتن طرح کسب و کار صحبت خواهیم کرد.
پ.ن. منبع عکس متن
چند وقت پیش شبکهی مستند تلویزیون مستند بسیار جذابی پخش کرد در مورد برنامهی سفر به مریخ ناسا. جالب این بود که تمام مدت برنامه صرف نمایش محدودیتهای احتمالی سفر شد. دانشمندانی از رشتههای مختلف علمی در مورد ابعاد مختلف این سفر بیسابقه و شگفتانگیز و مشکلات احتمالی آن صحبت میکردند: از مشکلات فنی بگیرید تا مشکلات مربوط به سلامتی جسمی و روانی فضانوردان.
چند نکته در این میان برای من جالب بود:
۱٫ توجه عجیب و دقیق دانشمندان به جزئیترین مسائل پیش روی این برنامه و تلاش برای پیشبینی تمام مشکلات احتمالی و پیدا کردن راهحل برای آنها.
۲٫ مدیریت پروژهی دقیق برنامه از طریق یک تقسیم کار جالب میان دانشمندانی از سراسر دنیا و در نتیجه جلوگیری از دوبارهکاری یا انجام کارهای بیحاصل.
۳٫ راهحلهای خلاقانهی دانشمندان برای حل مسائل: مثلا یک زیست ـ فضاشناس به صحرایی در شیلی رفته بود که از نظر اقلیمی مشابه مریخ است و یک حیات تک سلولی غریب آنجا پیدا کرده بود. براساس این موجود کشف شده و مشابهتهای اقلیمی، او تئوریها و ابزارهای لازم را برای جستجوی حیات در مریخ طراحی میکرد!
اما اینها همه فرع بودند. اصل ماجرا برق غرور و زیبایی لذتی بود که میشد در نگاه و صحبتهای تکتک دانشمندان درگیر در این پروژه دید ـ لذت و غرور ناشی از کار کردن روی یک پروژهی بهظاهر غیرممکن: “اگر بشه چی میشه! ما تلاش میکنیم تا بشه و برای همین میدونیم که حتمن میشه!”
چقدر انرژی گرفتم از دیدن این مستند …
بعضیها در هر سازمانی کار میکنند جلوی چشم هستند. آنها از دیگران متمایزند و مزد همین تمایزشان را هم میگیرند. البته طبیعی است که داریم در مورد یک فرهنگ و سازماندهی سالم صحبت میکنیم؛ نه سازمانهایی که همه با آنها آشنا هستیم!
حالا این کارکنان برجسته چه ویژگیهایی دارند که آنها را متمایز میکنند؟ ۸ ویژگی این کارکنان را مرور کنیم:
۱- به شرح شغلشان اکتفا نمیکنند: آنها هر کاری را که از دستشان برمیآید، براساس اولویتهای دنیای واقعی برای سازمانشان انجام میدهند.
۲- شخصیتهای عجیب و غریبی دارند و اغلب آدمهای درونگرایی هستند! (این مطلب امیر مهرانی را بخونید!)
۳- اما میدانند که چه زمانی باید با دیگران ارتباط برقرار کنند و چه زمانی بهعنوان عضو تیم نقش بازی کنند.
۴- برای کمکهای دیگران ـ اعم از رئیسشان و همکارانشان ـ ارزش قائلاند و این را آشکار میکنند.
۵- در خفا گلایه میکنند و گلایهشان را شخصا به خود افراد منتقل میکنند.
۶- وقتی دیگران ساکت میمانند آنها سخن میگویند و در مورد شرایط سازمانی و حقوق خودشان دیگران توضیح میخواهند.
۷- شخصیت خودشیفتهای دارند و دوست دارند ثابت کنند دیگران در اشتباهاند!
۸- همیشه از وضعیت موجود ناراضیاند و بهدنبال بهتر کردن آن هستند؛ آن هم به این دلیل که نمیتوانند با فرایندهای غلط کار کنند!
پ.ن. ۲ و ۷ بهگمانم ویژگیهای ذاتی هستند نه اکتسابی! 🙂
اگر نمایشنامهی زندگی استیو جابز بهعنوان یک اپرا بهروی صحنه بیاید، یک تراژدی در سه پرده خواهد بود. سه پردهای که نامهایشان احتمالا چیزی شبیه اینها است: پردهی اول ـ بنیانگذاری اپل و ابداع صنعت رایانههای شخصی. پردهی دوم: سالهای وحشتآور. و پردهی آخر: بازگشت باشکوه و مرگ تراژیک.
پردهی اول یک کمدی گزنده دربارهی بیباکی نوابغ و جسارت جابز جوان است که بهسرعت تبدیل به ماجرایی غمناک میشود؛ جایی که قهرمان جوان ما از قلمرو خویش بیرون رانده میشود. پردهی آخر متنی کاملا طعنهآمیز دربارهی بازگشت یک ستارهی راک آشنا و کچل دنیای فناوری پیشرفته برای تحول اپل ـ حتی فراتر از انتظارات دست بالای خودش ـ است. ستارهای که ناگهان بهشکلی کشنده بیمار میشود و سپس بهآرامی و بهشکلی دردناک از صحنه محو میشود ـ آن هم در حالی که مخلوقش بهشکلی معجزهآسا تبدیل به بزرگترین مولد نیروی دنیای فناوری دیجیتال شده است. هر دو پرده، داستان قهرمانی رذل را روایت میکنند. داستانی که همانند آثار شکسپیر با موجهای ژرف احساسات ارزشمند پایان مییابد.
اما پردهی دوم ـ سالهای وحشتآور ـ میتواند کاملا نوا و روح متفاوتی داشته باشد. در واقع روح اصلی حاکم بر این پرده آنچه از عنوانش برمیآید ـ سالهای وحشتآور که یک اصطلاح رایج در میان روزنامهنگاران و شرححالنویسان برای توصیف زندگی جابز در دوری او از اپل بین سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۶ است ـ را نقض میکند؛ چرا که این دوره تنها دورهی معنادار زندگی جابز در کوپرتینو بوده است. در واقع این بخش میانی محوریترین بخش زندگی جابز ـ و احتمالا شادمانهترین بخش آن ـ بوده است. او بالاخره در جایی اقامت گزید، ازدواج کرد و خانوادهای پیدا کرد. او ارزش بردباری را درک کرد و مهارت تظاهر به آن را در زمانی که از دستش میداد بهدست آورد. مهمتر از همه همکاری او با دو شرکتی که رهبریشان را در آن دوره در دست داشت ـ یعنی نکست و پیکسار ـ او را تبدیل به انسان و رهبری کرد که اپل را پس از بازگشتش به غیرقابلباورترین سطح ممکن موفقیت رساند.
در واقع آنچه در نگاه اول در مورد این هیپی پابرهنه که پس از اخراج از کالج رید به سواری مجانی در هندوستان روی آورده بود شگفتانگیز است، همین دورهی زمانی میانی است که برای استیو جابز همانند تحصیل در یک مدرسهی مدیریت عمل کرد. بهبیان دیگر او در این دوره رشد یافت. بهسرعت و در تمامی جنبههای وجودیش. این پردهی میانی با اندکی دستکاری حتی میتواند طرح اولیهای برای یک فیلم آیندهی پیکسار باشد. این دوره کاملا در چارچوب شعاری که جان لستر تمامی موفقیتهای استودیو ـ از داستان اسباببازی تا بالا ـ را به آن منتسب میداند، میگنجد: “آن میتواند دربارهی این باشد که چطور شخصیت اصلی برای بهتر شدن متحول میشود …”
این بخشی است از ترجمهی گزارش استثنایی برنت شلندر ـ روزنامهنگار و از دوستان نزدیک جابز ـ در مورد روزهای دوری جابز از اپل و درسهایی که جابز از راهاندازی نکست و پیکسار و زندگی در این دوران بهدست آورد. شلندر این گزارش را برای شمارهی می ۲۰۱۲ مجلهی فستکمپانی (اینجا) براساس مصاحبههای مفصلی که با جابز در اوایل دههی ۱۹۹۰ انجام داده ـ و وجود آنها را هم فراموش کرده بوده ـ نوشته است. شلندر بعد از سالها کمی پس از مرگ جابز، بهصورت اتفاقی نوارهای این مصاحبهها را در انبار منزلش پیدا میکند و این آغاز ماجرایی است که به نوشتن این گزارش ختم میشود.
این گزارش جذاب، انرژیبخش و خواندنی را برای مجلهی پنجرهی خلاقیت ترجمه کردهام که در شمارهی خرداد ۱۳۹۱ این نشریه (صفحات ۷۴ تا ۷۸) چاپ شده است. متن کاملش را در ماههای آینده همینجا در گزارهها در چند قسمت منتشر خواهم کرد. فکر میکنم هم خود گزارش بسیار عالی است (۵-۶ بار تا حالا این گزارش را کامل خواندهام و هر بار نکتهی تازهای در آن کشف کردهام) و هم از نظر خودم این بهترین ترجمهام تا بهامروز است! 😉 بنابراین یا در مجلهی پنجرهی خلاقیت این ماه بخوانیدش یا منتظر باشید تا یکی دو ماه دیگر که همینجا منتشرش خواهم کرد. 🙂
لازم است ابتدا یک نکته را خدمت دوستان و خوانندگان محترم گزارهها عرض بکنم. حدودا دو هفته است که بهدلیل گرفتگی شدید عضلات پشت و گردن و درد شدیدی که داشتم، نشستن پشت لپتاپ برایم مشکل شده است. پستهایی که در این یکی دو هفته منتشر شدهاند هم از بخش پیشنویس منتشر شدهاند. بنابراین بابت تأخیر بهوجود آمده در پاسخگویی به ایمیلها، نظرات و سؤالات شما عذرخواهی میکنم. امیدوارم حالا که بهتر شدهام، بتوانم بهسرعت عقبماندگیها را جبران کنم. 🙂
پیش از شروع:
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
قدرت درونگراها (امیر مهرانی؛ The Coach) (عااااااااالی!)
انتقاد از خود راز بهتر کردن خود است (دنیای GIS)
هنگام نشستن روی صندلی، کتفتان را به صندلی بچسبانید (جدی بگیرید لطفا که مثل من گرفتار نشید!)
چگونه در طول ساعات کاری سرحال بمانیم؟ (عالی!)
فعالیت ذهنی درد جسمی را از بین میبرد
در موقعیتهای استرسی مردان ریسکپذیر و زنان محتاط میشوند
مدیریت و کارآفرینی:
سوئیشرت زاکربرگ و کاپشن احمدینژاد (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک) (توصیه میکنم بخونیدش :))
ده نکته از هزاران نکته قابل توجه جوانان در توفیق کسبوکار (استاد پرویز درگی) (عااااالی!)
ظهور و مرگ استارتآپها در ایران (اسلایدهای جالب محسن ملایری عزیز که حتمن ببینید!)
رهنمودهایی از اصل پارتو در مدیریت و رهبری (شهرام کریمی؛ یادداشتهای صنایعی) (شهرام هم پس از مدتی غیب برگشت!)
نیازهای آموزشی (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)
چگونه متقاضیان استخدام را استخدام نکنیم؟ (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک) (خیلی خوشحالم نیام عزیز دوباره جدی فعال شده!)
غذا دادن به کودک- ۳- غذای خوب! (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)
چقدر از جایگاه شغلی که دارید رضایت دارید؟ (Baseline.ir)
ویروس نظام پیشنهادها (افشین دبیری؛ مدیریت منابع انسانی) (این ویروسی که آقای دبیری نوشته تمامی حوزههای مشاوره در ایران را آلوده کرده … کاش بزرگان همتی بکنند.)
Essential Documents to Manage Your Projects
فناوری اطلاعات و ارتباطات:
خودتان را در گوگل بهتر نشان دهید (خواندن این پست عالی محمد رضا محمدعلی برای وبلاگنویسها واجب عینی است!)
۱۰ عامل برای موفقیت یک سرویس اینترنتی یا اپلیکیشن- از فراموش شدن یأسآور تا پیروزی به مانند «اینستاگرام»! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) (این پست ) (عااااااالی!)
بیشترین بازدیدکنندگان وبلاگ شما، بلاگرند لطفا خوب وبلاگنویسی کنید (سعید امیرلو؛ وببلاگ فارسی) (عالی!)
مسئله دشوار آیفون پنج: ۱۶ به ۹ بودن ابعاد آیفون جدید و «دیتر رمز»، الهامبخش و پدر معنوی طراحی محصولات اپل (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) (این دو پست دکتر مجیدی در مورد فلسفهی طراحی است. از دستشان ندهید!)
فعالیت شبکه اجتماعی مایکروسافت در سکوت آغاز شد (سعید امیرلو؛ وببلاگ فارسی)
اهداف مایکروسافت از ویندوز ۸ چیست؟ (زومیت)
جایزه وبی در دستان برندگان جا گرفت
تا ۵ سال دیگر آندروید همچنان رایگان است (با تعهد گوگل به چین در این زمینه، موتورولا رسما مال گوگل شد!)
اینفورما از رشد ۱۰برابری ترافیک اطلاعات موبایلی تا ۲۰۱۶ خبر داد
The End Of ERP (این مقالهی فوربس عالیه!!!)
Google’s Android doesn’t infringe Oracle’s patents, jury decides (خبری که هنوز به وبلاگهای فناوری فارسی نرسیده انگار. گوگل تقریبا در دادگاه برابر اوراکل برنده شد!)
McAfee: Mobile Malware Explodes, Increases 1,200% In Q1 2012 | TechCrunch
۷۵% of top 10k websites served by open source software
صنعت فاوا در ایران:
تخصیص ۴۰ میلیاردتومان به دیتاسنترها
ایران در انتهای جدول تجارت الکترونیکی
آخرین وضعیت ثبت دامنههای اینترنتی/ الزام برای استفاده از دامنه کشوری
حمله سایبری به وزارت نفت به طور کامل شناسایی شد (برای همین اینترنت وزارت نفت قطع شده! :))
شبکههای اجتماعی:
Yahoo’s Axis And The New Search Wars (سیستم جدید و عجیب و غریب جستجوی یاهو!)
Facebook Releases New Instagram-Style Photo App for iPhone
Why an “Instagram for video” is unlikely to happen
اقتصاد:
آیا واردات از چین این قدر بد است؟ (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)
نتایج هدفمندی یارانهها را دریابید (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)
مشکل اصلی تحریم نفتی (حجت قندی؛ اقتصادانه)
رشد خوب ترکیه به رغم بحران اروپا (حجت قندی؛ اقتصادانه)
Hope and Poverty (از وبلاگ فریکونومیکس)