رفتن به محتوا
  • صفحه‌ی اصلی
  • داستان گزاره‌ها
  • درباره‌ی نویسنده‌ی گزاره‌ها
  • کتابخانه‌ی گزاره‌ها
  • تماس

غرقه در خیالِ انتظار …

ادبيات

 میوه در گیاه رشد می‌کند و  شعر در شاعر این دو هم‌دیگر را کامل می‌کنند معمولا شعر برای  من با ترانه‌ای از راه می‌رسد و غالبا غمگین چرا که شاعران ذات اندوه‌گین جهان‌اند تنها شاعران‌اند که از ماقبل تاریخ چیزهایی را به یاد می‌آورند هنوز در انبوهی درختان رفتار مرموز پرنده‌ای دیده می‌شود که آدمی […]

16 دی 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

آغاز شو، تمام ابد پیش روی توست …

ادبيات,  زندگی

بیدار شو که راز جهان را نزیستی با عشق، گوشه‌های نهان را نزیستی فرصت کم است و هم‌سفر رودخانه شو ای قطره‌ای که شور روان را نزیستی هر بامداد تازگی از راه می‌رسد در کهنگی خزیدی و «آن» را نزیستی ز یاد برده روح تو عهد قدیم را آفاق آیه‌های جوان را نزیستی در پرده […]

11 دی 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

داغ هنوز تازه‌ی ما کویرْدلان …

ادبيات,  زندگی

ما را به حال خود بگذارید و بگذرید از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید تا داغ ما کویرْدلان تازه‌تر شود چون ابری از سراب ببارید و بگذرید پنهان در آستین شما برق خنجر است دستی از آستین به درآرید و […]

8 آبان 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

قصه‌ی آبشارِ بردبارِ بی‌تاب …

ادبيات,  زندگی

دارم تظاهر می‌کنم که: بردبارم هرچند تاب روزگارم را ندارم شاید لجاجت با خودم باشد، غمی نیست من هم یکی از جرم‌های روزگارم من هم به‌مصداق «بنی‌آدم…» ـ ببخشید… گاهی خودم را از شمایان می‌شمارم حس می‌کنم وقتی که غمگین‌اید، باید با ابر شعرم بغض‌هاتان را ببارم حتا خودم وقتی که از خود خسته هستم، […]

16 مهر 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

ترنم سکوت …

ادبيات,  زندگی

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی […]

1 مهر 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

آخرین امیدِ آدمی …

ادبيات,  زندگی

آخرین امیدِ آدمی همین است…؟! خودمان را مرتب گول می‌زنیم می‌گوییم سرانجام همه چیز تمام خواهد شد، چه شب باشد چه روز، سرانجام همه چیز تمام خواهد شد. هی هی… شاعرِ شبگردِ بی‌تکلیف، بی‌هوده نگو! خسوف هرگز علامتِ تولدِ تاریکی نیست تو که تا اینجا تحمل کرده‌ای باز هم تحمل کن! سیدعلی صالحی

21 خرداد 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

خروش خاموش

ادبيات,  زندگی

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی!  *** به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی … *** هدف چو رفتن از این‌جاست، […]

16 اردیبهشت 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

همه‌ی طول سفر، یک چمدان بستن بود …

ادبيات,  زندگی

گرچه چون موج، مرا شوق زخود رستنْ بود موج موج دل من، تشنه‌ی پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو به غیر از تو نخواهم؛ اما خواستن‌ها همه موقوف توانستن بود کاش از روز ازل هیچ نمی‌دانستم که هبوط […]

2 اردیبهشت 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

جانِ دل‌گرفته …

ادبيات,  زندگی

مگو که شعله در این سینه در نمی‌گیرد دل‌م گرفته از این بیش‌تر نمی‌گیرد به درد بی‌خبری، جانِ خسته درگیر است کسی از آن سوی دل‌ها خبر نمی‌گیرد مگو برای گرفتن، بهانه دیگر نیست دل‌ت برای شهیدان، مگر نمی‌گیرد!؟ هزار بادیه را عشق شعله زد؛ اما در این دل، این دل وامانده در نمی‌گیرد … […]

12 فروردین 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

ادبيات,  زندگی

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم! هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم خواهی اگرم سنجی! می سنج که […]

1 مهر 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

صفحه‌بندی نوشته‌ها

قبلی 1 2 3 … 14 بعدی
پوسته Royal Elementor Kit توسط WP Royal.
به نسخه موبایل بروید