حسين منزوي
-
در سوگ “اخترِ سرخِ آیینهی خورشیدضمیران” …
ای جوهر سرداری سرهای بریده وی اصل نمیرندگی نسلِ نمیران خرگاه تو میسوخت در اندیشهی تاریخ هربار که آتش زده شد بیشهی شیران … *** وان روز که با بیرقی از یک تن بیسر تا شام شدی قافلهسالار اسیران … زندهیاد حسین منزوی تاسوعا و عاشورای حسینی (ع) تسلیت باد. التماس دعا. پ.ن. عنوان پست…
-
آیینهی توفانیِ دل …
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس ابر، بارانی است از اشک چو بارانم بپرس تختهی دل در کف امواج غم خواهد شکست نکته را از سینهی سرشار توفانم بپرس در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز “تو” نیست آنچه را میگویم از آیینهی جانم بپرس … حسین منزوی پ.ن. دیروز یکم مهر ماه، ۶۹مین…
-
کوهِ زندگی
دیگران هم بودهاند، ای دوست! در دیوان من زان میان تنها تو اما، شعر نابی بودهای مثل لبخندی گریزان، پیش روی دوربین لحظهای بر چهرهی اشکم، نقابی بودهای *** چون که میسنجم تو را با آنچه در من بوده است خانهای آباد در شهر خرابی بودهای در دل این کوه ـ این کوهی که نامش…
-
بیبال، پریدن …
… تا به شتاب میدوی، عمر منی که میروی، از کفم و منت شده، دست به دامن، این مکن موسی من، مرا به آب از چه میافکنی چنین؟ نیل کجا و، وعدهی وادی ایمن؟ این مکن بال پریدنم اگر هدیه نمیدهی دگر، میشکنی ز من چرا پای دویدن؟ این مکن … *** بس بود آنچه…
-
پرواز: بیفرود …
از هر جا آغاز کنی، زودتر است و به هر جا فرود آیی دیر … حسین منزوی
-
تمام راز زندگی …
و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم / که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود … پ.ن. یک مهر، سالگرد تولد حسین منزوی ـ این آموزگار ماندگار عشق از زبان غزل ـ است. بارها گفتهام که بدون عاشقانههای حسین منزوی، دنیای من، طعم تلختری داشت. روح بزرگش شاد و یادش گرامی.
-
وقتی تو نیستی …
وقتی تو نیستی من فکر میکنم تو آن قدر مهربانی که توپهای کوچک بازی گلهای کاغذین گلدانها تصویرهای صامت دیوار و اجتماع شیشهای فنجانها، ازدوری تو رنج میبرند و من چگونه بیتو نگیرد دلم؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند … حسین منزوی
-
در حضور تو …
رهایی است حضورت که در حضور تو، دلرها ز وسوسهی هر چه بود میآید یکی شدن به دلم هست با تو ای دریاتو سینه بگشای اینک که رود میآید … **** دلم به آمدنت مشت زد به سینه که آه!همان که خواهدم از تو ربود، میآید … حسین منزوی
-
بسامد دل …
نگویمت که بیامیز با من اما، آه …بعیدتر منشین از حدود زمزمهرس که با تو حرف نگفته بسی به دل دارمکه با بسامدش این عمرها نیاید بس … حسین منزوی
-
عادتِ بیگانگی …
من نیستم اینکه اینجاست، این «من» که تنهاست من بی تو هیچم، تو هر جا که باشی «من» آنجاست اینجا سراغ تو را، از که باید بگیرم؟ اینجا که بیگانگی، عادت آشناهاست … روزی که «ما» میشویم از تفاهم «من» و «تو» آن روز زیباترین روز روزان دنیاست! حسین منزوی