رفتن به محتوا
  • صفحه‌ی اصلی
  • داستان گزاره‌ها
  • درباره‌ی نویسنده‌ی گزاره‌ها
  • کتابخانه‌ی گزاره‌ها
  • تماس

اشک و آفتاب …

ادبيات,  زندگی

با اشک‌ش آب دادم و با مهرش آفتاب وقتی دل‌م به یاد تو افشاند، دانه را ای‌ عشق‌! ما‌ که‌ با‌ تو کناری ‌گرفته‌ایم سرسبز و پر شکوفه بدار این کرانه را با دست خود به شاخه ببندش اگر نه باز طوفان ز جاى می‌کند این آشیانه را عشق! ای بهار مُستتر، ای آن‌که در […]

17 اردیبهشت 1404 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

خاموش چون آتش‌فشان …

ادبيات,  زندگی

در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموش‌م می‌جوشم از درون، هر چند، با هیچ‌کس نمی‌جوش‌م گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند، هر چند خامش‌م؛ اما آتشفشان خاموش‌م فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست امروز اگر چه زخم‌ش را هم، با غبار می‌پوشم در پیش‌گاه فرمان‌ش، دستی نهاده‌ام بر […]

2 مهر 1402 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود …

ادبيات,  زندگی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیرها بدل اسم اعظم‌اند همه از او و ما که من‌م، تا من و شما که تویی تویی جواب سؤال قدیم […]

16 اردیبهشت 1402 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

شک به باور …

ادبيات,  زندگی

تا صبح‌دم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبح‌دم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهب‌ت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند […]

18 اردیبهشت 1401 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

ترنم سکوت …

ادبيات,  زندگی

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی […]

1 مهر 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

خروش خاموش

ادبيات,  زندگی

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی!  *** به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی … *** هدف چو رفتن از این‌جاست، […]

16 اردیبهشت 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

ادبيات,  زندگی

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم! هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم خواهی اگرم سنجی! می سنج که […]

1 مهر 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

آن که سامان بدهد این همه ویرانی را …

ادبيات,  زندگی

عشق‌ت آموخت به من رمز پریشانی را چون نسیم از غمِ تو، بی سر و سامانی را بوی پیراهنی ‌ای باد بیاور، ور نه غم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را دور از چاک گریبان تو آموخت به من گل من، غنچه‌صفت، سر به‌گریبانی را آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت مرغ خو […]

16 اردیبهشت 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

روحِِ عاشقِ سرگردان …

ادبيات,  زندگی

شاعر ! تو را زین خیل بی‌دردان، کسی نشناخت تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت کنج خرابت را بسی تَسخَر زدند اما گنج تو را، ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت جسم تو را، تشریح کردند از برای هم اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت … *** هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان […]

1 مهر 1395 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

نبضِ خسته‌ی نگاه …

ادبيات,  زندگی

دلم که نبض خسته‌اش، پر از ملال می‌زند به هر تپش به سینه، ضربه‌ی زوال می‌زند دگر هوای اوج‌های بی‌تو را نمی‌کنم که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال می‌زند دلم نمی‌گشاید از نمایش ستارگان که بی‌تو آسمان، نقابی از ملال می‌زند … *** پرنده‌ی نگاه من، به شوق چشم‌های تو همیشه تن به آن […]

30 اردیبهشت 1395 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

صفحه‌بندی نوشته‌ها

1 2 3 بعدی
پوسته Royal Elementor Kit توسط WP Royal.
به نسخه موبایل بروید