از سایهها نهراسید، آنها تنها نشاندهنده این هستند که جایی همین نزدیکی، نوری در حال درخشیدن است …
روت ای. رنکل
کسبوکار، مدیریت و كار حرفهای بهروایت زندگی
از سایهها نهراسید، آنها تنها نشاندهنده این هستند که جایی همین نزدیکی، نوری در حال درخشیدن است …
روت ای. رنکل
از سایهها نهراسید، آنها تنها نشاندهنده این هستند که جایی همین نزدیکی، نوری در حال درخشیدن است … روت ای. رنکل
… من میدانم مسافر یک سفرم. گوشهای از مقصد را میبینم، دست کم به هیئت ارزشهای اساسی آن. من میدانم که با خود من است که خود را اصلاح و بهتر کنم. تجربه به من آموخته است که کسی که از چیزی نادم نباشد، در درون خود هم تصوری از بهتر بودن ندارد. چنین کسی نمیتواند خطاهای خود را تشخیص دهد و همچنان به آن خطاها بسته میماند، چرا که قادر نیست چیزی بهتر پیش روی خود را ببیند و در نتیجه از خود میپرسد چرا باید از آنچه دارد، دست بردارد …
از نامهی اول مارتینی کاردینال میلان به اومبرتو اکو
(برگرفته از کتاب: ایمان یا بیایمانی: مکاتبات امبرتو اکو و کاردینال مارتینی؛ ترجمهی علی اصغر بهرامی؛ نشر نی)
* عنوان این پست نام کتابی است از حسن قاضیمرادی.
… من میدانم مسافر یک سفرم. گوشهای از مقصد را میبینم، دست کم به هیئت ارزشهای اساسی آن. من میدانم که با خود من است که خود را اصلاح و بهتر کنم. تجربه به من آموخته است که کسی که از چیزی نادم نباشد، در درون خود هم تصوری از بهتر بودن ندارد. چنین کسی نمیتواند خطاهای خود را تشخیص
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
ابتدا دو تا نکته:
اول: فید مجموعهای از وبلاگهای مدیریت، آیتی و تکنولوژی را به انتخاب مهرداد نایب عزیز از اینجا مشترک شوید.
دوم: تشکر از همهی خوانندگان این وبلاگ و دوستانی که با لطفشان بنده را شرمنده میکنند؛ بهویژه استاد پرویز درگی که تشویقشان در کامنتها بسیار مایهی دلگرمی است.
با این دو توضیح لینکهای هفته را در قالب دستهبندی موضوعی مرور میکنیم:
مدیریت:
این هفته من پستی نوشته بودم با عنوان: آیا برای مدیر پروژه بودن، حداقل سن و حداکثر وجود دارد؟ که نظرسنجی بود در این زمینه. چند نفر از دوستان عزیزم (احسان اردستانی، امیر مهرانی، آیدین کسایی و مجید آواژ) لطف کردهاند در این مورد نظراتشان را دادهاند که اگر به این موضوع علاقهمندید پیشنهاد میکنم حتما کامنتهای این پست را ببینید. در همین زمینه شهرام کریمی عزیز لطف کرده و در وبلاگاش به صورت مفصل پاسخی به این سؤال داده که این مطلب را با عنوان سن مدیر پروژه مطالعه کنید.
بهبودهای ساده (Quick fix) (احسان اردستانی)
جزیی نگری و رابطه آن با موفقیت، پست مهمان: مراقبه در ۵ دقیقه (در این پست خانم ساناز صدوقی یک تمرین ۵ دقیقهای برای آرامشبخشی به خود پیشنهاد کردهاند) و پادکست: دورنمای کار و زندگی (امیر مهرانی ـ خواندن دو تا پست آخر بسیار واجب است!)
برآورد مدت زمان فعالیتها (دردسرهای زمانبندی پروژهها در ایران به روایت احمد شریفی)
خطر بزرگ: قائم به فرد بودن سازمانها (از استاد پرویز درگی)
طوفان جمع آوری اطلاعات (قوانین Brainstorming از زاویهی دیدی دیگر!) و مدیر پروژه باید خودش کارشناس ارشد باشد (مهدی عرب عامری)
موانع و مشکلات پروژه (نادر خرمیراد)
در مورد موفقیت خانمها در مسابقات آسیایی (آیدین کسایی)
روش تحقیق – بخش آخر (از نیام یراقی؛ اگر دنبال یاد گرتفن اصول تحقیق در مدیریت و اقتصاد هستید، ۵ قسمت قبلترش را هم بخوانید.)
در سوگ روابط کار و کارکنان! (در مورد عدم توجه به استانداردسازی و حرفهای سازی روابط کار در سازمانهای ایرانی از آقای افشین دبیری)
سه مطلب جالب از جی فارستر بنیانگذار دینامیک سیستمها در معرفی این شاخه از علم مدیریت در دنیای اقتصاد این هفته: چگونه اجتماعات از رایانهها عقب ماندند؟، آنچه از مدیریت بیشتر اهمیت دارد و مدلسازی رفتار درونگرا در مدیریت (به ترتیب از اولین لینک بخوانید)
مهارتهای مدیریتی چهار توانایی ویژه مدیران قوی (مدیران محترم؛ این ۴ تا نکتهی بیان شده حرف دل همهی ماست. بخوانید لطفا!)
مدیریت منابع انسانی کوچکسازی سازمانها:اثرات بلند مدت (این مهم ها؛ توجه کنید لطفا!)
تنها بی پروایان پایدارند (معرفی کتاب عالی اندرو گروو؛ مدیرعامل سابق اینتل در مورد تدوین استراتژی که من هم شدیدا توصیه میکنم خواندناش را!)
Big consultancies opening their doors to new hires (“شرکتهای بزرگ مشاورهی دنیا درهای استخدام را روی مشاوران جوان گشودهاند. مثلا دیلویت تا سال ۲۰۱۵ حدود ۵۰۰۰۰ مشاور جوان می خواهد جذب کند!!!” بریم!؟)
Job Stress Raises Risk of Heart Attacks | Vault (حفظ سلامتی روانی و فیزیکی پرسنل به یک بخش مهم از برنامههای حفظ استعدادها در سازمانها تبدیل شده است.)
فناوری اطلاعات:
۱۰۱ راه بالابردن ترافیک وب سایت، چقدر می تونم از اینترنت درآمد داشته باشم؟ و بلاگرها در طول روز چگونه کار می کنند؟ (از وبلاگ مایا؛ کسب و کار اینترنتی)
پیش بینی ها و شایعات پیرامون آی پد جدید اپل (مهرداد نایب)
از تخیل تا واقعیت: تعامل با کامپیوترها با حرکت و اشاره دستها (دکتر علی رضا مجیدی)
اولین کتاب غول اینترنتی جهان؛ «۲۰ چیزی که گوگل در مورد اینترنت به شما یاد میدهد!»
«گوگل» امکان ضبط تماسهای صوتی را به «جیمیل» افزود!
اختصاص ۱۰ درصد از بازدیدهای اینترنتی آمریکا به فیسبوک
راهاندازی شبکه اجتماعی بخشی از استراتژی گوگل
فروش مرکزی مجازی با قیمت ۶۳۵ هزار دلار (یک شرکت در یک دنیای مجازی به این قیمت فروش رفته!!!)
اقتصاد:
مدخلی برای مطالعه گذار به اقتصاد بازار و یک سوال اقتصادی (معمای اقتصادی بانمکی که تشریف ببرید و حلاش کنید!) (علی سرزعیم)
جنگ طبقاتی وهارمونی منافع (به عقیدهی لودویگ فون میزس، در دنیای قدیم، هر فردی در هر طبقهی اجتماعی که به دنیا میآمد محبوس بود و سرنوشتاش مقدر و معلوم. زیبایی نظام سرمایهداری در این است که به آدمها اجازهی ساختن سرنوشتشان را میدهد.)
گزارش توسعه انسانی سال ۲۰۱۰: جهان جای بهتری برای زندگی شده است
گنج یابی یا اشتغال زایی (به اعتقاد علی دادپی، گنجیابی یعنی کارآفرینی با استفاده از عوامل موجود و مزیتهای رقابتی مناطق مختلف جغرافیایی)
اقتصاد برای همه ـ درس چهارم چرا تخصص به نفع شماست؟
کالبدشکافی جنگ ارزی (حجت قندی)
داستان بازار بهتر است فساد، انحصاری باشد (دیکتاتوری سوهارتو به نفع توسعهی اندونزی بود؛ چون که او فساد را در انحصار خودش نگه داشت!)
اقتصاددانان را سرزنش کنید نه علم اقتصاد را (نوشتهی دنی رودریک؛ ترجمهی محمد رضا فرهادیپور)
تعطیلی یا قیمتگذاری ترافیک؟ (« قیمتگذاری ترافیک سیستمی از قیمتها است که با تغییر زمان و مکان تغییر میکند و هدف از طراحی آن کاهش ترافیک از طریق ترغیب افراد به انتقال سفر خود به ابزارها، مکانها و ساعاتی از روز است که هزینه اجتماعی کمتری را به همراه داشته باشند.». این سیستم در سنگاپور و لندن و برخی از کشورهای دیگر بهکار گرفته شده و تاحد زیادی هم جواب داده است.) (محمد رضا فرهادیپور)
استقلال بانک مرکزی؛ چرا و چگونه؟ (“«اهداف» بانک را مجلس و دولت تبیین میکنند، ولی «ابزار»ها و «سیاست»ها را باید بانک مرکزی خود تعیین کند و این مفهوم کلیدی مبحث استقلال بانک مرکزی است. “)
تقوی به بهمنی :شما حسابدار هستید نه اقتصاددان، لطفا استعفا بدهید (در راستای در و گهرهای آقای دکتر بهمنی در مورد استقلال بانک مرکزی)
دنیای اقتصاد منتشر میکند فهرست کامل قیمتهای جدید مسکن در تهران
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
۶ قدم تا تبدیل شدن به یک سخنران حرفه ای
افسردگی زندگی ما را تباه میکند، با آن مبارزه کنیم
برنده جایزه جهانی شعر وحشت در گفتگو با ایلنا: ما در هراس خود را کشف میکنیم (حرفهای خیلی خوبی زده. بخونید.)
۱۴ درصد دختران از جنسیت خود ناراضی اند
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
به کارنامهی حرفهایام که نگاه میکنم به نظرم میرسد که در طی این چهار سالی که دارم کار میکنم شتاب پیشرفت خوبی داشتهام. در طی همین دوره ادامه تحصیل دادهام و به زودی مدرک MBAام را میگیرم. از نظر فنی حداقل به سطحی از بلوغ رسیدهام که میدانم چه کارهام و تخصصام چیست، در چه چارچوبی میخواهم فعالیت بکنم و در نتیجه چه چیزهایی را باید غیر از دانش فنی (مدیریت و آیتی) یاد بگیرم و در کنارش شاید مهمتر این باشد که میدانم چه چیزی را از کجا باید پیدا کنم و یاد بگیرم.
از قدیمترها (مثلا حول و حوش سال سوم دانشگاه) ـ که کار کردن کمکم برایام جدیتر میشد ـ یک دغدغهی اساسی برای من وجود داشت که اگر روزی وارد بازار کار بشوم، آیا سرعت رشد عمودیام مطابق با سرعت رشد فنی و سنیام خواهد بود یا نه؟ مثلا وقتی دوستان بزرگترم را میدیدم که در سنهای ۲۵-۲۶ سالگی برای خودشان مدیر پروژهای شده بودند و پروژهها و تیمهای نسبتا بزرگی را مدیریت میکردند، به خودم میگفتم وقتی من به آن سن برسم آیا از یک طرف، قابلیت و شایستگی مدیر پروژه بودن را دارم و از آن سو، امکان مدیر پروژه بودن را هم خواهم داشت؟ حالا که به همان محدودهی سنی رسیدهام هنوز این دو سؤال برای من مطرح هستند: آیا خودم به سطحی از بلوغ رسیدهام که مدیریت یک پروژه کوچک را بهعهده بگیرم و از طرف دیگر، آیا برای یک کارفرما پذیرفتنی است که یک بچهی (!) ۲۶ ساله مدیر پروژهاش باشد یا خیر؟ (خیلی از آدمهای همسن و سال من را میشناسم که همین الان مدیریت پروژههای بسیار بزرگی را برعهده دارند؛ اما خوب خیلی از این دوستان از نظر من پذیرفتن مسئولیتشان بیشتر از روی اعتماد به نفس زیادی و البته و متأسفانه روابط غیرحرفهای است؛ نه شایستگی!)
این سؤال را از آن طرف هم میشود مطرح کرد: یک مدیر پروژه در چه سنی باید بازنشسته شود؟ آیا اصلا بازنشستگی برای یک مدیر پروژهی بسیار باتجربه خوب است یا نه؟ یا شاید بازنشستگی از کار عملی خوب باشد و این آدم باتجربه بهتر باشد به انتقال تجربیات و آموزش مدیران پروژهی جوانتر وهدایت آنها بپردازد.
سؤال اصلی این نظرسنجی این است: آیا سن و سال در مجموعهی شایستگیهای یک مدیر پروژه اهمیت قابل توجهی دارد یا خیر؟
پ.ن. این یک سؤال فلسفی است و هیچ ارتباطی به عقدهی مدیر نبودن یا حسادت به دیگری ندارد. لطفا از این فکرها نکنید.
به کارنامهی حرفهایام که نگاه میکنم به نظرم میرسد که در طی این چهار سالی که دارم کار میکنم شتاب پیشرفت خوبی داشتهام. در طی همین دوره ادامه تحصیل دادهام و به زودی مدرک MBAام را میگیرم. از نظر فنی حداقل به سطحی از بلوغ رسیدهام که میدانم چه کارهام و تخصصام چیست، در چه چارچوبی میخواهم فعالیت بکنم و
دانشجوی ترم اول هستید و چهرههای جدید همکلاسیهایتان را میبینید و در این فکرید چطور دوست پیدا کنید؟ محل کارتان را عوض کردهاید و حالا زیرچشمی به همکاران جدیدتان نگاه میکنید و در این فکرید که با تنهاییتان چه کنید؟ یا شاید در یک مهمانی که پر از آدمهای غریبه است هستید و میخواهید با یکی سرِ صحبت را باز کنید؟ همه جا ما با چنین موقعیتهایی روبرو هستیم: تجربهی مواجهه با آدمهای جدید و نیاز به همکلام شدن با آنها. در این موقعیتها باید چه کار بکنیم؟ این کارها را به ترتیب انجام دهید:
بهعنوان مشاور میتوانید از این شیوه در جلسات مذاکرهی بازاریابی، ابتدای پروژه و جلسات مصاحبه استفادهی بسیاری ببرید.
دانشجوی ترم اول هستید و چهرههای جدید همکلاسیهایتان را میبینید و در این فکرید چطور دوست پیدا کنید؟ محل کارتان را عوض کردهاید و حالا زیرچشمی به همکاران جدیدتان نگاه میکنید و در این فکرید که با تنهاییتان چه کنید؟ یا شاید در یک مهمانی که پر از آدمهای غریبه است هستید و میخواهید با یکی سرِ صحبت را باز
مدتها قبل پستی نوشته بودم با عنوان استدلالهای منطقی ایرانی (۱). از اسماش معلوم است که محتوایاش چه بوده. آنجا گفتم از هر چند گاهی در این مورد مینویسم؛ اما ننوشتنام به دلیل بدقولی دوستی بود که قرار بود پستی در این زمینه به صورت مهمان برای من بنویسد و ننوشت. گفتم به آن دوست عزیز که امیدی نیست؛ خودم لااقل کار را زمین نگذارم! این هم قسمت دوم:
با کارفرمای محترمی جلسه داریم. مدلی را برایاش توضیح دادهام و واقعا هم سر در نیاورده که چی شده؛ ولی برای کم نیاوردن رو به من میکند و میگوید: “مهندس درست توضیح ندادی. بگذار من یک بار توضیح بدم” و شروع میکند و حرفهای خودم را غلط و غلوط تحویل خودم میدهد. آخر سر هم نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد که: “دیدی من بیشتر میفهمم؟”
قرار گرفتن در موقعیتی که این ادعای دروغینِ بیشتر فهمیدن به رخام کشیده میشود دیوانهام میکند. مخصوصا زمانی که میدانم طرف خودش هم میداند که دارد دروغ میگوید … اما این آن استدلالی نیست که میخواهم راجع به آن صحبت کنم. این شکل ادعای توخالی در بدترین حالتاش به جایی میرسد که: “اینکه من میفهمم یعنی تو نمیفهمی!” و این دیگر اسماش استدلال نیست، حتی مغلطه هم نیست؛ فاجعه است!
متأسفانه اغلب ما به این شیوهی نگاه عادت کردهایم و خیلی وقتها به صورت ناخودآگاه این طوری رفتار میکنیم، بدون اینکه بفهمیم. اما بعضی از آدمها متأسفانه به این شیوهی رفتاری عادت کردهاند! نمونههایی از این رفتارها:
فقط میتوانم بگویم از این تیپ آدمها متنفرم. امیدوارم سر راه من قرار نگیرند که اگر حوصله داشته باشم مفتضحشان کنم، حسابی باید مواظب خودشان باشند! (هر چند شانس باهاشان فعلا یار است که نه وقت گیر دادن دارم و نه بدتر از آن حوصلهاش را …)
پ.ن.۱. مثالهای ین پست اصلا ناظر به کسی نیست. به خودتان نگیرید کلا. حتا آن خاطرهی اول پست را هم دستکاری کردهام. ماجرای واقعی کمی متفاوت بوده.
پ.ن.۲. جناب دوست عزیز؛ منتظر پست مهمانات هستمها! فکر نکنی دست از سرت برمیدارم!
مدتها قبل پستی نوشته بودم با عنوان استدلالهای منطقی ایرانی (۱). از اسماش معلوم است که محتوایاش چه بوده. آنجا گفتم از هر چند گاهی در این مورد مینویسم؛ اما ننوشتنام به دلیل بدقولی دوستی بود که قرار بود پستی در این زمینه به صورت مهمان برای من بنویسد و ننوشت. گفتم به آن دوست عزیز که امیدی نیست؛ خودم لااقل
نوشتهی: آنتونی تیجان ـ ترجمهی: علی نعمتی شهاب
من در طول دوران کاری حرفهایام، درگیر مذاکرات مختلفی شدهام. همه آنها از جنبههایی متفاوت و از جنبههایی مشابه بودهاند. اما من متوجه شدهام در تمام آنها چهار “قانون طلایی” برای دستیابی به نتایج مناسب از مذاکرات انجام شده یاریدهنده بودهاند. این قوانین مراحل مختلف مذاکره را به صورت متوازن پیش میبرند:
نوشتهی: آنتونی تیجان ـ ترجمهی: علی نعمتی شهاب من در طول دوران کاری حرفهایام، درگیر مذاکرات مختلفی شدهام. همه آنها از جنبههایی متفاوت و از جنبههایی مشابه بودهاند. اما من متوجه شدهام در تمام آنها چهار “قانون طلایی” برای دستیابی به نتایج مناسب از مذاکرات انجام شده یاریدهنده بودهاند. این قوانین مراحل مختلف مذاکره را به صورت متوازن پیش میبرند:
زندگی با آدمهای دیگر مشکل نیست؛ درک کردنشان مشکل است!
ژوزه ساراماگو / کوری
زندگی با آدمهای دیگر مشکل نیست؛ درک کردنشان مشکل است! ژوزه ساراماگو / کوری
دارم در همین لحظه بازی بارسلونای شگفتانگیز را میبینم که تا دقیقهی ۸۲ هشت بر صفر در خانهی آلمریا پیروز شده. دیدن بازی بارسلونا در تمامی این چند سال اخیر از زمانی که پپ گواردیولا مربی این تیم شده برای من جدا از لذتهای فوتبالی از جهت گرفتن درسهای رهبری و حتی زندگی جذاب بوده است! قبلا اینجا در مورد درسهای رهبری بارسا نوشتهام. چیزی که در این بارسا همیشه شگفتانگیز بوده، انگیزهی تمام نشدنی بازیکنان این تیم است. چرا اینقدر سطح انگیزه در این تیم بالاست؟ چه چیز باعث میشود که در مقایسهی بازی صفر ـ صفر با بازی هشت ـ هیچ تفاوت معناداری در انگیزهی بازیکنان وجود ندارد؟ من مدتها است دارم به این موضوع فکر میکنم و به نظرم امشب رازش را کشف کردم!
این راز بسیار بسیار ساده است اما عملی کردناش است که از عهدهی هر رهبری و هر انسانی برنمیآید: بازیکنان بارسا بازیکنان توانمندی هستند و این را باور کردهاند. اما فقط باور کافی نیست! علاوه بر آن بازیکنان بارسا از توانمند بودنشان لذت میبرند! گفتم که این نکته بسیار ساده است؛ اما اگر بتوانیم عملا انگیزهی ناشی از آن را در خودمان ایجاد کنیم، آن وقت است که نتیجهاش میشود همین نتایج شگفتآور بارسا. شاید بهتر باشد یک توضیح کوتاه بدهم: فرق است بین اینکه من بدانم که توانمند هستم و از توانمند بودنام لذت ببرم. خیلی وقتها ما میدانیم که میتوانیم فلان کار را خیلی عالی انجام بدهیم؛ اما هیچ وقت سراغ انجام دادناش نمیرویم. چرا؟ در عمل برای این “کار نکردنها” اغلب خودمان را با توجیهاتی مثل نداشتن انگیزه و سود منفعت و … توجیه میکنیم. اما اگر واقعا از اینکه میتوانیم در کاری بهترین باشیم لذت ببریم (و باز هم تأکید میکنم این متفاوت است با لذت بردن از خودِ کار)، این میشود بزرگترین انگیزهی کارهای آدمی! و همین جا است که تفاوت نابغهای مثل لیونل مسی با نابغهی فوتبال ما یعنی علی کریمی معلوم میشود! اگر بخواهم از این لذت بردن مسی از بازیاش تنها یک مثال بیاورم رجوعتان میدهم به چهار گلی که مسی پارسال در لیگ قهرمانان به آرسنال زد. اگر آن بازی را دیده باشید (همان بازی که مزدک میرزایی گفت خدایا از خلقت مسی متشکریم!)، میفهمید که وقتی میگویم مسی از توانمندیاش لذت میبرد منظورم چیست!
بنابراین شاید بد نباشد همهی ما ببینیم در چه کاری از بقیه بهتریم و بعد هم از این بهتر بودن لذت ببریم!
دارم در همین لحظه بازی بارسلونای شگفتانگیز را میبینم که تا دقیقهی ۸۲ هشت بر صفر در خانهی آلمریا پیروز شده. دیدن بازی بارسلونا در تمامی این چند سال اخیر از زمانی که پپ گواردیولا مربی این تیم شده برای من جدا از لذتهای فوتبالی از جهت گرفتن درسهای رهبری و حتی زندگی جذاب بوده است! قبلا اینجا در مورد
همیشه وقتی اسم اپرا وینفری به گوشام میخورد فکر میکردم: “این هم یک سلبریتی مثل بقیه است. یک ستاره و دیگر هیچ!” گذشت و گذشت تا خواندن کیسی که در مدرسهی مدیریت هاروارد براساس زندگی حرفهای اپرا وینفری نوشته شده و اینجا خلاصهاش آمده است. شدیدا توصیه میکنم که متن کامل این کیس را بخوانید. در این کیس جالب، با شرکتی روبرو میشوید که در آن اشتیاق و آرزو برای خدمت به دیگران، انگیزهی اصلی کار کردن آدمها است. شرکتی که همه هر روز صبح با شادی و عشق سر کار میآیند. شرکتی که همه در آن حرفهایشان را با “به نظر من …” شروع میکنند و البته این “نظرات” برای همه مهم است و در شرکت تأثیرگذار و … خانم دکتر نانسی کوهن نویسندهی این کیس در گفتگو با سایت هاروارد بیزینس ریویو از عشق و علاقهای میگوید که در صدای مدیران هارپو پروداکشنز حین صحبت از پشت تلفن حس کرده است. از درسهایی میگوید که خود او و تیماش در هنگام کار بر روی این کیس یاد گرفتهاند. و سرانجام شما در این کیس با جملات بینظیر زنی بزرگ روبرو میشوید که از اجباری بودن امیدواری سخن میگوید:
“اگر تنها آرزوی پولدار شدن داشته باشید، میتوانید به این آرزو برسید. معلوم است که آرزوی هر کسی در اینجا (مدرسهی مدیریت هاروارد) پول درآوردن است. هر کسی که الان اینجا است میخواهد به سطحی از موفقیت مالی برسد که حتی در مخیلهی اغلب انسانهای این دنیای خاکی نمیگنجد. اما چیزی که من میخواهم به شما بگویم ـ و میدانم که میدانید و فقط برای اطمینان بخشیدن به شما است ـ این است که پول فقط وقتی به درد میخورد که باعث شود شما احساس خوبی در مورد خودتان داشته باشید. در ابتدا پول چیز خوبی است. اما وقتی که شما به همهی آن چیزهای خوب رسیدید، تازه حال خیلی از آدمهای ناشادی را پیدا میکنید که من میدانم به همه چیز رسیدهاند و حالا این احساس را دارند که: «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» و همین احساسِ «دیگه چی؟» دارد تلاش میکند تا به شما خبر بدهد که هنوز چیزهای بیشتری هست. چیزی فراتر از جایی که الان هستید …”
“من یک کار را به خوبی انجام دادهام: تیمی ساختهام که درک کردهاند نباید ایدهی یک شو را به من بدهند؛ مگر اینکه پشتاش ایدهای باشد. اول به من بگویید که ایده چیست تا ببینیم با مأموریت شرکت ما هارپو همخوانی دارد یا خیر. مأموریت ما هم بسیار گسترده است: تغییر دیدگاه انسانها نسبت به خودشان، تعالی بخشیدن به آنها، روشنسازی آنها، ترغیب و تشویق آنها و البته سرگرم کردن آنها. بنابراین ما میخواهیم کارهای بزرگی انجام دهیم، اما در هر حال هر ایدهی شو که برای من میآورید باید در این حوزهها بگنجد.”
“صدایی درون هر انسانی هست که همان صدای پدر و مادرتان، صدای استادتان و اصلا صدای همهی جهان است: “تو باید این کار را انجام بدی! تو باید این کار را انجام بدی! تو مجبوری، میفهمی؟ مجبوری که انجاماش بدی!” و در همین حال صدای ضعیفی درون هر انسانی هست ـ برای بعضیها این صدا خیلی هم ضعیف نیست ـ که از شما دعوت میکند کاری بکنید که از ظرفیت وجودیتان بزرگتر است …”
دکتر کوهن میگوید: “درس بزرگ هارپو و اپرا برای من این بود: در هر سازمانی هر کس نیت و مقصودی دارد و باید خدماتی را هم ارایه کند. مهم این است که هدف فرد با خدمتی که ارایه میکند همسو باشد.” “ما داریم وارد دنیایی میشویم که در آن تفاوتها هر روز بیشتر میشوند و البته دنیا هم با متفاوت بودن راحتتر است!” “در این دنیای جدید مزایا، رضایت و اهداف شغلی انسان تنها به نیازهای خود او مرتبط نیست؛ بلکه به نیاز او برای کمک به دیگران یا حداقل تلاش او برای کمک به دیگران حتی از راه غیرمستقیم ربط پیدا میکند.” “پیام اپرا وینفری به شاگردان من روشن بود: «هدفتان را بیابید. شما میخواهید به دیگران کمک کنید. چطور؟ همین هدف شماست.» اگر کارمان را درست انجام دهیم مأموریت اصلی ما در مدرسهی مدیریت هاروارد هم همین است: کمک به دانشجویان برای یافتن هدفشان.”
همیشه وقتی اسم اپرا وینفری به گوشام میخورد فکر میکردم: “این هم یک سلبریتی مثل بقیه است. یک ستاره و دیگر هیچ!” گذشت و گذشت تا خواندن کیسی که در مدرسهی مدیریت هاروارد براساس زندگی حرفهای اپرا وینفری نوشته شده و اینجا خلاصهاش آمده است. شدیدا توصیه میکنم که متن کامل این کیس را بخوانید. در این کیس جالب، با