“بارسا فقط مدرسه فوتبال نیست، بلکه مدرسهی زندگی است. به تو ارزشها و مسائل پایهای زندگی را یاد میدهند. ما میخواهیم با ارائهی بازیهای خوب به پیروزی برسیم و به تمام دنیا احترام بگذاریم. این موضوعی ساده و انسانی است که وجود دارد.” (ژاوی هرناندز؛ اینجا)
فلسفه یا رسالت (Mission) سازمان یا گروه شما چیست!؟ ارزشهای پایهای کسب و کار شما کداماند؟ لطفا اول خودتان اینها را بفهمید و بعد، آنها را به کارکنان سازمانتان یا اعضای تیمتان منتقل کنید.
مهم است که همهی اعضا، رسالت و ارزشهای پایهای سازمان یا گروهی را که در آن عضویت دارند درک کنند و براساس آنها و در چارچوب آنها فعالیتهای کاری خود را انجام دهند.
پ.ن. بارسا مدرسهی زندگی است! زیباترین تعبیر در مورد بارسای عصر پپ گواردیولا! ویوا بارسا!!!
“میدانم که توقعات بسیار بالاست. من در کشورهای بسیاری کار کردهام و در چهار تیم ملی حضور داشتهام و با تیمهای ملی دیگری بازی کردهام. توقع مردم و جامعه فوتبال از کشورشان در مقابله با جام جهانی برای همه یکسان است. همه به دنبال حضور در جمع چهار تیم برتر جام هستند. اما باید واقعبین باشیم. چند کشور قهرمان جام جهانی شدهاند؟ چند کشور موفقیت مداوم در جامهای جهانی داشتهاند؟ بلغارستان، پرتغال در ۱۹۶۶، نتایج خوبی گرفتند اما مقطعی بود. نیجریه و کرواسی به همین شکل. همهی ما توقعات و آرزوهایی داریم و شاید یکی بخواهد رییس جمهور شود، شاید بخواهید سردبیر شوید یا فردی ثروتمند شوید. آیا هر فردی کارهای لازم برای رسیدن به هدف را انجام داده؟ پاسخ منفی است. بیشتر اوقات مردم تنها به رؤیاهایشان فکر میکنند.” (کارلوس کرش ـ سرمربی تیم ملی فوتبال در اولین کنفرانس مطبوعاتی. اینجا)
چند بار جملاتی را که پررنگ کردهام، بخوانید (مخصوصا جملهی آخرش!) از نظر خودم بهترین جملاتی که در این مجموعهی پستهای درسهایی از فوتبال برای کسب و کار انتخاب کردهام این جملات شاهکار کارلوس کرش هستند.
بهراستی آیا همهی کارهایی را که باید، برای موفق شدن انجام دادهایم یا نشستهایم و از رؤیای خوش روز رسیدن به پیروزی لذت میبریم یا غم و غصهی نرسیدن آن روز را میخوریم!؟
جایی میخواندم که کاش رؤیاهایمان را زندگی کنیم؛ نه اینکه تنها خیالشان کنیم یا حتا بدتر به خیال اینکه محققنشدنی هستند، از آنها فرار کنیم. کارلوس کرش همین درس بزرگ را دارد به ما میآموزد …
پ.ن. این پست را حدودا دو ماه پیش نوشتم و چقدر برای خودم جالب بود که امروزی که به این جملات درخشان نیاز داشتم، دوباره دیدمشان. این یعنی از آن پینوشت دیشبی گذشتم و خوب شدم!
“من دوران قبل از شهرتام را بیشتر دوست دارم؛ چون برایام شیرینتر از بعد شهرتام بود. به این خاطر که انگیزهی رسیدن به شهرت خیلی بهتر از دستیابی به آن بود.” (سید مهدی رحمتی؛ اینجا)
لذت تلاش برای رسیدن به اهداف، از لذت رسیدن به اهداف بیشتر است! آن را دریابید …
“پیش از آنکه بخواهیم درباره قهرمانی صحبت کنیم، باید سطح بهتری از عملکرد داشته باشیم و بعد در آن باره صحبت کنیم. اما فعلا باید سطح خود را بالاتر ببریم. از چیزی نمیترسم، اما نگران عملکرد امروزمان هستم. نمایش ما به اندازهی کافی خوب نبود و این دغدغهی اصلی من است. نمایش ما بد بود و باید به سطح بهتری از عملکرد برسیم.” (آرسن ونگر؛ اینجا)
بدون هیچ شرحی، مختصر و مفید دو درس از ونگر بزرگ:
اهداف واقعبینانهای را با توجه به میزان توانمندیتان (بهویژه قدرت رقابتتان) تعیین کنید.
از ضعفهای خودتان بترسید و سعی کنید برطرفشان کنید؛ نه از قدرت دیگران!
“من سبک و شیوهی بازی رئال را دوست دارم.آنها فصل خیلی خوبی را پشت سر میگذارند. مورینیو مربیای است که بازیکنان به خاطر او بازی میکنند. ردنپ (مربی تاتنهام) هم تکنیک مشابهی دارد. آن ها خیلی خوب هستند، آنها به خوبی میدانند که چطور باید یک گروه را رهبری کنند. بازیکنان میخواهند برای مربیشان به پیروزی برسند.” (رافائل فاندرفارت؛ اینجا)
بالاترین شاخص موفقیت در رهبری و مدیریت همین است: اینکه اعضای تیم از صمیم قلب برای موفقیت رهبرشان (و نه لزوما خودشان بهعنوان یک فرد) تلاش کنند.
“در این مدت نکات بسیاری آموختم. از نظر روانی البته به نکات جدیدی رسیدم. اما هم چنین زمان آن را داشتم که روی ضعفهایام هم کار کنم. اینها چیزهایی است که هنگامی که زیاد بازی میکنید زمان فکر کردن به آنها را ندارید … اما از طرف دیگر، روی سکوها و پشت تلویزیون دید بهتری از بازی دارید و میتوانید از جایگیری دیگر مدافعان بسیار بیاموزید. این کاری است که من انجام دادم.” (توماس فرمائلن مدافع آرسنال دربارهی مصدومیت طولانیمدت این فصلاش؛ اینجا)
هر از چند گاهی بد نیست که در ذهنمان خودمان را از کارمان اخراج کنیم! یعنی از کارمان فاصله بگیریم؛ ببینیم کجا اشتباه کردهایم و چه کارهایی را درست یا غلط انجام دادهایم. حواسمان باشد که کسی دلاش به حال ما نمیسوزد و خودمان باید برای بهروز بودن و توسعهی شخصیمان دست به کار شویم.
در کنار این کار چه بهتر که از خوب و بد و درست و نادرست کار دیگران هم درس بگیریم.
پ.ن. میلاد “تنهاترین مرد خدا” و روز پدر، بر همه مبارک!
چند سالی است که جذابیتهای داخل زمین و حواشی اطراف فوتبال، باعث علاقهمندی و حضور ثروتمندان در فوتبال شده است. اگر روزی رومن آبراموویچ با خرید تیم چلسی بهیکباره تمامی فوتبال جزیره را در شوکی بزرگ فرو برد، امروز حضور خانوادههای ثروتمند عربستانی و اماراتی و … در فوتبال اروپا تعجبی را برنمیانگیزد. در همین ایران خودمان تیمی مثل استیل آذین، مثلا نمادی است از حضور بخش خصوصی در فوتبال!
این حضرات ثروتمند، از آنجایی که اغلب تنها از حواشی فوتبال سر در میآورند، معمولا فکر میکنند که فوتبال تشکیل شده است از تعدادی ستاره که در زمین دنبال توپ میدوند. بنابراین با حرص تمام بهدنبال جمع کردن ستارههای گرانقیمت و آنچنانی میروند و وقتی نتیجه نگرفتند هم تمامی کاسه کوزهها را بر سر مربی بخت برگشتهی تیمشان خراب میکنند و دوباره روز از نو، روزی از نو!
به چند مثال توجه کنید:
فلورنتینو پرز در ابتدای راه ساختن پروژهی کهکشانیهای یک، کلود ماکهلهله را به این بهانه که شیک بازی نمیکند فروخت! و خوب، همه یادشان هست که بعد از چندین سال ناموفق، وقتی مجبور شد از رئال برود خودش اعتراف کرد که بزرگترین اشتباهاش فروختن ماکهلهله بود: رئال مادرید دیگر هیچ هافبک دفاعی نداشت!
منچستر سیتی چند سالی است به لطف سرمایههای شیخ منصور و دار و دسته (!) دارد خریدهای آنچنانی میکند. نتیجه؟ حذف از جام یوفا در برابر دینامو کیفی که یک دهم من سیتی هم پول و سرمایه و ستاره ندارد!
استیل آذینِ امسال هم که دیگر اظهر من الشمس است!
چه اتفاقی در این تیمها میافتد؟ چه درسی میتوانیم از این وضعیت بگیریم؟ به نظرم یک نکتهی مهم در این تیمها نادیده گرفته میشود که خیلی وقتها سازمانها و تیمهای درون آنها (مثلا تیمهای پروژه) آن را نادیده میگیرند: اگر همهی اعضای یک تیم ستاره باشند (یا بدتر، توهم خود ـ ستارهبینی داشته باشند!) گروهی از کارها روی زمین میمانند که ممکن است در ظاهر به چشم نیایند؛ اما اتفاقا انجام نشدن همین کارها است که باعث شکست تیم میشود. مثال: رئال مادریدِ بدون ماکهلهله در قیاس با رئال مادرید مورینیو که چهار تا هافبک دفاعی قلدر دارد! یا استیل آذینِ این فصل که با یک دفاع میانی به نام کاظم برجلو فصل را آغاز کرد و با مصدومیت او، علی کریمی را در دفاع وسط بهکار گرفت!
ترکیب آدمهای معمولی با ستارهها باعث میشود که هم تیم به موفقیت برسد و هم آن آدمهای معمولی رشد کنند و در حد خودشان ستاره شوند. چیزی که در بارسلونای این سالها میبینیم و قبلتر دربارهاش در سبک رهبری در بارسلونا نوشتهام.
۱- جمعه به دعوت امیر مهرانی عزیز در کارگاه شناخت تواناییها و نقاط قوت شرکت کردم. خوش حالام که بالاخره امیر را بعد از مدتها که قرار بود همدیگر را ببینیم و نمیشد، دیدم و یک روز خوب را با هم گذراندیم. کارگاه امیر (فارغ از بحث دوستیمان!) جذاب و کاملا مفید بود. من فقط توصیه میکنم که در دفعات بعدی برگزاری این کارگاه، حتما در آن شرکت کنید و به یک نکتهی مهم که در این کارگاه یاد گرفتم هم اشاره میکنم: “خیلی وقتها ما فکر میکنیم که کاری را درست انجام نمیدهیم، چون دانش و اطلاعات کافی در مورد روش درست انجام آن کار نداریم. اما واقعیت این است که در اغلب موارد، مشکل نداشتن اطلاعات نیست: ما استعدادی در آن کار نداریم!“
۲- دوستان و بزرگواران دیگری را هم در این کارگاه زیارت کردم؛ از جمله چند نفر از خوانندگان عزیز گزارهها که کامنتهای خوبی هم در مورد اینجا به من دادند. سعی میکنم نکاتی که دوستان فرمودند را رعایت کنم و مجددا اینجا ازشان تشکر میکنم. همین طور تشکر ویژهای دارم از خانم مفاخری و آقای شاکری مدیران مجموعهی مدیران ایران بابت زحماتشان در برگزاری این کارگاه.
۳- دیشب فینال لیگ قهرمانان اروپا برگزار شد و بارسای شگفتانگیز ما در زیباترین فینال لیگ قهرمانانی که من یادم میآید، منچستر یونایتدِ سر الکس ـ افسانهی فوتبالی من ـ را نابود کرد و قهرمان شد. مبارکا باشد … اما دو نکته در این بین برای من خیلی جالب بود: یکی اینکه اینجا در مورد تیم رؤیایی بارسای یوهان کرویف که اولین بار قهرمان اروپا شد خواندم که چرا اینقدر در تاریخ بارسا این تیم مهم است. نویسنده برگشته بود به زمانی که کرویف هنوز بازیکن بود و به خوزه نونس رئیس وقت بارسا توصیه کرده بود کمپ لاماسیا را برای پرورش جوانان کاتالونیا تأسیس کند. این استراتژی، در طول سالهای بعد در بارسا اجرا شد و اینطوری ستارههای تیم رؤیایی بارسای کرویف مثل خود پپ گواردیولا از دل این سیستم درآمدند. در این مقالهی جالب جایی نقل قولی از مایکل لادروپ یکی از ستارگان تیم رؤیایی بارسا نکتهی جالبی گفته: “قهرمانی سال ۹۲ نقطهی اوج موفقیت سیستم پایهگذاری شده در بارسا و سبک هلندی توتال فوتبال این تیم بود. این قهرمانی باعث تغییر همیشگی تاریخ یک باشگاه برای همیشه شد: بارسا دیگر یک قدرت برتر اروپایی محسوب میشد.” و امروز، این بارسای شگفتانگیز هم نشانهی دیگری است از اینکه انتخاب درست استراتژی و از آن مهمتر اجرای آن چه نقشی در موفقیت سازمان دارد. در کنار آن، من همیشه در نوشتههایام بر جذابیت پنهان داشتن توان گذاشتن تأثیری بزرگ و متفاوت تأکید میکنم. این هم مثالی دیگر از اینکه اینطوری، نه تنها خودتان لذتاش را میبرید؛ بلکه در تاریخ هم ماندگار میشوید!
۴- و نکتهی دوم: تصویر بازوبند کاپیتانی بر بازوی اریک آبیدال و بالا بردن جام قهرمانی لیگ قهرمانان، تصویری بسیار شگفتانگیز و فراموشنشدنی است. اریک آبیدال نماد بزرگی برای تلاش برای شکست دادن شکستها و دستیابی به موفقیت است. مبارزهی او با آن تومور کبدی و موفقیتاش در بازگشتن به زندگی عادی بعد از یک مشکل بسیار بزرگ، واقعا ستودنی است. اما من کلاه را به احترام تیمی بزرگ از سر بر میدارم که باز هم درس بزرگ دیگری را در زندگی به ما داد: “یکی از مهمترین وظایف اعضای هر تیم، کمک کردن به همدیگر برای غلبه بر بحرانهای زندگی شخصی است.“
۱- سال ۱۳۷۶: پرسپولیس بهدلیل حضور نیمی از بازیکناناش در اردوی تیم ملی فوتبال و عقب افتادن بازیهایاش از لیگ کنار کشید. استقلال با بازیکنانی کاملا معمولی و بازیهایی بینظیر قهرمان لیگ شد. هیچ وقت برد ۵-۱ فولاد را یادم نمیرود که باعث شد من تصمیم بگیرم استقلالی بشوم.
۲- همان سال ۱۳۷۶: بازی استقلال ـ پلیس عراق در تهران با حضور ۱۲۰ هزار تماشاگر و برد دو بر صفر استقلال. بازی برگشت را هم استقلال یک یک مساوی کرد. یادتان باشد از دقیقهی ۷۵ که علی چینی مصدوم شد، استقلال بهدلیل انجام سه تعویضاش ده نفره بازی کرد و اتفاقا گل مساوی را هم در دقایق پایانی علی موسوی زد.
۳- باز هم همان سال ۱۳۷۶ و مرحلهی گروهی جام باشگاههای آسیا: استقلال با برد الهلال خیلی چیزها را ثابت کرد. تیمی که ستارههایاش محمد مؤمنی و فرهاد مجیدی ۲۰ ساله بودند. استقلال بازی آخر را عمدا باخت تا دوم شود و در نیمه نهایی مقابل دالیان چین بازی کند. حجازی میخواست انتقام شکست ۴-۱ سال قبل پرسپولیس را از این تیم بگیرد.
۴- اردیبهشت ۱۳۷۷؛ مرحلهی نیمه نهایی: رسانهی ملی (!) به بهانهی محرم بازی را پخش نکرد. استقلال ۳-۱ پیش افتاد و بعد با افتضاح پرویز برومند بازی مساوی شد. در وقت اضافه علی موسوی گل طلایی استقلال را زد: ما حالا در فینال بودیم!
۵- یک جمعهی داغ اردیبهشتی: استقلال ۹۰ دقیقه حمله کرد و هر کاری کرد الا گل زدن. سیروس دینمحمدی یک گل بینظیر زد؛ اما این تک گل کم بود: قبلاش جوبیلو ایواتا روی دو کرنر، دو گل زده بود. حسرت همیشگی ما در تمام این سالها، باختن فینال آسیا به دلیل ضعف دروازهبانیمان بوده است؛ آن هم وقتی روی نیمکت ما ـ به گواهی واقعیت و نه نفوذ تمام نشدنی عربها در AFC ـ دروازهبان قرن آسیا نشسته بود …
۶- ناصر حجازی یک هفته بعدتر از آن فینال از استقلال رفت. یک بار دیگر هم به استقلال برگشت؛ اما در تمامی این سالها دوستداشتنیترین تصویر فوتبالی حک شده در ذهن من، همان بازی بینظیر استقلال در فینال جام باشگاههای آسیاست و گریههای بعد از شکست در آن بازی.
۷- و حالا باز هم شنیدن این فعل لعنتی “درگذشت.” درگذشت و رفتن و بازنگشتن و بغضهای ناتمام. اما … دلم خوش است که ناصر حجازی در این روزهای آخر هم با تلاشاش و عشقاش برای زندگی و با صداقت و صراحت تمام نشدنیاش، راز ماندگار شدن در دل مردم را نشان داد: دوست داشتن زندگی، همیشه خود بودن و پاره کردن پردهی ریا و تزویر، لذت بردن از زندگی با وجود تمامی سختیها و عشق بیریا به کمک به دیگران.
در تمامی این سالها حسرت آن یک گل لعنتی فینال جام باشگاههای آسیا ته دل ما سنگینی کرده. امیدوارم خود ناصر حجازی بدون این حسرت دنیا را ترک کرده باشد.
روح بزرگاش شاد. یاد آبیدلیاش هم در دل ما دوستداراناش تا هستیم زنده است.