رقابت، اولین و مهمترین اصل دنیای کسبوکار است. بدون رقابت، دنیای کسبوکار قابل تعریف نیست. رقابت، به بهبود کیفیت و کمیت محصولات و خدمات و کاهش هزینهها برای مشتری نهایی و از آنجا به بهتر شدن کیفیت زندگی بشری کمک میکند. رقابت در عین حال بسیار ترسناک است. رقیب یعنی کسبوکاری که بهدنبال گرفتن جای من در ذهن مشتریان و بهدست آوردن سهم بیشتری از بازار است. از آنجایی هم که اندازهی بازار معمولا بهصورت نسبی ثابت است، سهم بیشتر رقیب، یعنی سهم کمتر کسبوکار من از بازار و نتیجهی این ماجرا هم مشخص است!
بههمین علت است که تاریخ علم مدیریت مدرن هم با تاریخ رقابت گره خورده است. در طول پنجاه سال اخیر، ادبیات مدیریت استراتژیک پیشرفت خارقالعادهای داشت. استراتژی علم رقابت است. استراتژی روی تحلیل رقابت و ارائهی راهکارهایی برای برتری رقابتی متمرکز است و هیچکس نمیتواند اهمیت آن را نادیده بگیرد. اگر چه در مورد معنادار بودن استراتژی در دنیای سریع و فرارقابتی امروز تردیدهایی هم وجود دارد؛ اما هنوز هم استراتژی درمان دردهای بسیاری از کسبوکارها است.
اما همیشه یکی از سؤالات جدی کسبوکارها این است که چگونه میتوانیم به شناسایی و خلق مزیتهای رقابتی برای خود بپردازیم؟ لیزا بادل اینجا روی سایت مجلهی فوربس ۱۱ سؤال کلیدی را که براساس الگوی تریز (TRIZ) طراحی شدهاند، برای پاسخ دادن به این سؤال اساسی کسبوکارها پیشنهاد داده است:
۱- چه محصولی میتواند از سبد محصولات ما حذف شود تا منابع و قابلیتهای سازمان برای خلق ارزش جدید آزاد شوند؟
۲- کدام بخش محصول / خدمت ما میتواند بعد از مصرف برای استفادهی مجدد بازگردانده شود؟
۳- کدام محصول / خدمت / سیستم کسبوکاری ما میتواند در درون پیشنهاد ارزش یک شرکت خارج از مجموعهی خودمان قرار بگیرد؟
۴- آیا میتوانیم محصول / خدمتمان را به یک روند یا تغییر بزرگ در دنیای واقعی متصل کنیم؟
۵- با خریداری / ایجاد اتحاد استراتژیک با کدام کسبوکار مشابه / مکمل / جایگزین میتوانیم پیشنهادمان را ارزشمندتر و رقبایمان را ضعیفتر کنیم؟
۶- کدام منبع خارج از سازمان ما (شرکت / دانشگاه / پژوهشگر / …) یا کدام بخش داخلیمان میتواند فناوریهای نوآورانه یا منابع خاص را در اختیار ما قرار دهد؟
۷- کدام محصولات و خدمات ما میتوانند در قالب یک پیشنهاد ارزش بزرگتر و جذابتر بستهبندی و به مشتری ارائه شوند؟
۸- کدام محصول میتواند برای خلق یک ارزش کسبوکاری جدید و جذابتر سادهسازی شود؟
۹- چگونه میتوان یک تجربهی مشتری متمایز و تأثیرگذار برای جلب وفاداری مشتری خلق کرد؟
۱۰- در کدام بخش از زنجیرهی ارزش / زنجیرهی تأمین این صنعت میتوانیم کسبوکارمان را گسترش دهیم؟
۱۱- آیا میشود از محصولات / خدمات ما برای فعالیتهای خیرخواهانه و انسانی بهره برد؟ (توضیح: مسئولیت اجتماعی شرکتها یکی از استراتژیهای جدی رقابتی در دنیای امروز است که کمتر به آن توجه میشود. در این استراتژی شرکت ضمن ادای دین به مردم کشور و جامعهای که در آن فعالیت اقتصادی دارد، به جلب علاقهی مشتریان و ذینفعان با تحریک اخلاقی عواطف آنها میپردازد.)
سؤالات مطرح شده توسط خانم بادل در حکم یک ابزار کمکی و میانبر برای کشف و خلق مزیت رقابتی هستند. شایستگیهای اصلی همواره باید از دل یک محصول / خدمت / کسبوکار واقعی کشف شوند. فقط فراموش نکنید که شایستگی و مزیت رقابتی باید در راستای ایجاد توانمندی در رقابت باشد!
قبلا دربارهی مفهوم و کاربردهای استراتژی در گزارهها زیاد نوشتهام. استراتژی، تفکر و راه و روش رسیدن به اهداف بلندمدت است. استراتژی به ما میگوید که در پایان مسیر چه چیزی در انتظار ماست و اصلا مسیری که باید طی کنیم کدام است؟ استراتژی شبیه یک قطبنما است. شاید هم شبیه یک منشور باشد؛ منشوری که نور نامشخص تابیده شده از دالان پیش روی زندگی و کسبوکار را به نورهای مرئی میشکند. به استراتژی البته همواره نقدهای بسیار زیادی وارد شده است؛ اما این نقدها بیشتر از زاویهی دید روششناسی و ابزارها بودهاند تا ماهیت استراتژی.
اما دنیای امروز دوران در هم شکسته شدن هر روزهی بنیانهای فکری است و هیچ چیزی جز تغییر در آن ثابت نیست! طبیعی است که در جهانی که سرعت در همهی ابعاد زندگی حرف اول را میزند، استراتژی که یکی از پیشفرضهای اصلی آن، ثبات نسبی محیط کسبوکار و قابلیت سازمان برای تأثیرگذاری روی آن است نیز دچار چالشهای جدی شود. ریک اسمیت ـ که خود مشاور استراتژی است ـ در مقالهی این هفته چالشهای استراتژی در جهان متغیر و سریع امروز را به ما نشان میدهد.
ریک در نوشتهاش هفت دلیل برای مرگ استراتژی در جهان امروز آورده است:
۱- دیگر بهبود مستمری در کار نیست؛ هر روز یک نوآوری تحولساز جهان را تکان میدهد! (آیا اوبر و واتزآپ برنامهی استراتژیک داشتند؟ کدام برنامهی استراتژیک وجود آنها را پیشبینی میکرد؟)
۲- نوآوری در دنیای امروز بازارهای جدید خلق میکند و بازارهای قدیمی را در هم میشکند. (وقتی فردا دیگر بازاری برای محصول ما وجود ندارد، تحلیل بازار به چه کار میآید؟)
۳- روندهای گذشته به کار پیشبینی آینده نمیآیند. رفتار و نیازهای مصرفکننده هر ثانیه در حال تحول است.
۴- مرزهای رقابت هیچگونه شفافیتی ندارند. معلوم نیست شنبه که هفتهی جدیدمان را شروع می کنیم، رقبای ما چه کسانی هستند!
۵- دیگر کمبود اطلاعات باعث ایجاد ریسک نمیشود؛ افزونگی اطلاعات تصمیمگیری را دشوار میکند!
۶- عوامل تأثیرگذار روی ارزش افزودهی کسبوکار و پروژهها آنقدر متنوع و در حال تغییر هستند که ارزیابی مطلوبیت و ارزش انتظاری آنها برای تصمیمگیری در زمینهی سرمایهگذاری تقریبا غیرممکن شده است.
۷- اجرای یک طرح و نقشه در بلندمدت جای خودش را به حرکت لاکپشتی و گام بهگام داده است.
استدلالهای ریک جذاب و درستاند. تجربهی ما در زندگی شخصی ما هم نشان میدهد که در چنین دنیای عجیب و ترسناکی، زیستن هم کار سختی است؛ چه رسد به مدیریت کسبوکار و ناز کشیدن از مشتری و مقابله با رقبا. 🙂
با این حال تصور میکنم تصویری که ریک از دنیای امروز تصویر کرده تصویری اغراقآمیز است و تا رسیدن به دنیای مورد نظر او، هنوز فاصلهی زیادی داریم. در دنیای امروز خطرهایی که ریک به آنها اشاره کرده بیشتر گریبانگیر کسبوکارهای غولآسای بینالمللی و صنایع با فناوری بالا بهویژه صنعت فاوا و بیشتر برای رهبران بازار ـ چه رهبران فنی و چه رهبران مالی و سهم بازاری ـ است. اما این موضوع نباید از یاد ما ببرد که مدلهای کسبوکار مبتنی بر بستر فاوا ـ همانطور که ریک نشان داده ـ در حال بازتعریف و ایجاد آشفتگی در بازارهای در حال سکون سایر صنایع هستند. اوبر ـ اپلیکیشنی برای گرفتن تاکسی در محل ـ مثال جالبی است که صنعت بسیار سنتی خدمات حملونقل شهری را زیر و رو کرد.
اما حتی در چنان دنیایی، چارهی کار کنار گذاشتن استراتژی نیست؛ چون در نهایت کسبوکارها را به روزمرگی مطلق میکشاند. بهنظرم راهکار ماجرا همان داستان تم اصلی کتاب بینظیر استراتژی اثربخش زندهیاد دکتر وفا غفاریان است: لازم است از نگاه سنتی به فرایند خلق استراتژی بهعنوان فرمولی که استراتژی را گام بهگام تولید میکند بهسوی خلق استراتژیهای نوآورانه و تحولساز حرکت کنیم. البته کمک گرفتن از روشهای تفکر چابک هم میتواند در ایجاد راهحلی کارآمد و اثربخش مفید باشد. در نهایت شاید بد نباشد نگاهی هم به روشها و تکنیکهای راهاندازی و توسعهی استارتآپها هم بیاندازیم که میتوانند باعث چابکسازی و ایجاد چرخشهای بهموقع و اثربخش برای کسبوکارهای در حال کار و موفق امروزی نیز هم شوند.
معمولا یکی از سؤالاتی که در هنگام تدوین استراتژیهای سازمانها پیش میآید این است که چه استراتژیهایی را باید برای سازمان در نظر گرفت. برای پاسخگویی به در ادبیات مدیریت استراتژیک گروهی استراتژی عمومی وجود دارند که سازمانها میتوانند از آنها بهره بگیرند. البته وجود این استراتژیهای عمومی بهمعنای این نیست که سازمان نباید استراتژیهای خاص خود را تدوین کند؛ بلکه این استراتژیها راهنمایی برای سرعتبخشی به انتخاب استراتژیهای معمول کسب و کاری هستند.
فرد آر. دیوید در کتاب معروف مدیریت استراتژیکاش به ۴ دسته استراتژی و ۱۳ استراتژی عمومی زیرمجموعهی آنها برای سازمانها اشاره میکند که عبارتند از:
الف ـ استراتژیهای یکپارچگی:
یکپارچگی عمودی به بالا: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر سیستم توزیع یا خردهفروشی (مانند: تأسیس فروشگاههای زنجیرهای شیرینعسل در ایران)؛
یکپارچگی عمودی به پایین: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر عرضهکنندگان مواد اولیه (خرید پیکسار توسط والتدیزنی)؛
یکپارچگی افقی: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر شرکتهای رقیب (مانند: خرید شرکت سان مایکروسیستمز توسط شرکت اوراکل)؛
ب ـ استراتژیهای تمرکز:
نفوذ در بازار: بالا بردن سهم بازار برای محصولات یا خدمات کنونی از مجرای افزایش تلاشهایی که در زمینهی بازاریابی انجام میشود (موتور جستجوی بینگ برای شکستن انحصار گوگل در بازار جستجوی اینترنتی توسط مایکروسافت بهوجود آمد)؛
توسعهی بازار: عرضهی خدمات و محصولات کنونی به مناطق جغرافیایی جدید (ورود MTN بهعنوان اپراتور دوم موبایل به بازار ایران)؛
توسعهی محصول: بالا بردن فروش از طریق بهبود بخشیدن به محصولات / خدمات کنونی یا عرضهی نوع جدیدی از محصولات / خدمات (ایجاد فروشگاه اینترنتی اپاستور توسط اپل)؛
ج ـ استراتژیهای تنوع:
تنوع همگون: افزودن محصولات و خدمات جدید ولی مرتبط (عرضهی کتابخوان کیندل توسط آمازون)؛
تنوع ناهمگون: افزودن محصولات و خدمات جدید و غیرمرتبط (عرضهی کنسول بازی Xbox توسط مایکروسافت)؛
تنوع افقی: افزودن محصولات و خدمات جدید و غیرمرتبط برای مشتریان کنونی (عرضهی خدمات پرداخت کوچک با خرید شرکت پیپل توسط گوگل)؛
د ـ استراتژیهای تدافعی:
مشارکت: یک یا دو شرکت تشکیل یک سازمان جداگانه میدهند تا به هدفهای مشترک خاصی دست یابند (مشارکت دو شرکت سونی و اریکسون در تولید گوشیهای موبایل)؛
کاهش: گروهبندی جدید در هزینهها و داراییها برای معکوس کردن سیر نزولی فروش و سود (تعدیل نیروی انسانی در بسیاری از شرکتها در دوران رکود اقتصادی اخیر)؛
واگذاری: فروش یک واحد مستقل یا بخشی از یک سازمان (فروش شبکهی اجتماعی مایاسپیس توسط گروه رسانهای نیوزکورپ)؛
انحلال: با توجه به ارزش داراییهای شرکت، فروش تمامی آنها (انحلال بانک لیمن برادرز آمریکا در پی ورشکستگی ناشی از بحران مالی سال ۲۰۰۸ میلادی.)
پ.ن. این مقاله قبلا یکی دو جا منتشر شده که البته حضور ذهن ندارم کجا بودهاند. شاید پیشپا افتاده و زیادی تئوریک بهنظر بیاید؛ اما متأسفانه با وجود جستجوی بسیار زیاد منبع قابل اطمینان و معتبری که بشود همین چند خط محتوا از آن را مبنای نوشتن پستهای مرتبط با استراتژی قرار داد پیدا نشد. در هر حال این مقالهی ساده را داشته باشید تا مقالات پیشرفتهتری براساس آن!
یکی از مهمترین پیششرطهای موفقیت هر کسب و کار توجه به رشد و توسعهی آن از نظر شاخصهای مختلف ـ بهویژه میزان فروش، سهم بازار و ارزش برند ـ از زمان راهاندازی تا زمان رسیدن به نقطهی بلوغ مناسب است. هیچ کسب و کاری با سهم بازار بالاتر از صفر نمیتواند کار خودش را شروع کند و احتمالا هیچ کسب و کار موفقی (جز در شرایط بحرانی بهویژه در دوران بحران بازارهای مصرف) نمیتواند روی اندازهی مشخصی از سهم بازار خود را متوقف کند. شتاب رشد و توسعهی کسب و کار یکی از مهمترین نیروهای پیشبرندهی کسب و کار در طول دوران چرخهی عمر آن محسوب میشود.
چگونگی رشد و توسعهی کسب و کار با دو حوزهی کلیدی از کارکردهای مدیریت سازمان ـ یعنی استراتژی و بازاریابی ـ در ارتباط است. معمولا در تدوین استراتژی کسب و کار، جهتگیریها و هدفگذاریهای کلان رشد و توسعهی کسب و کار (و شاخصهای کیفی / کمی سنجش آن) تعیین میشود و سپس برای تحقق این برنامهریزی استراتژیک بازار و محصول / خدمت، برنامههای بازاریابی تدوین و اجرا میشوند. اما عموما این برنامهها بر تکنیکها و ابزارهای سنتی ترفیع (Promotion) و بازاریابی ـ از جمله تبلیغات در رسانههای چاپی، رادیو و تلویزیون، تهیه و توزیع مواد تبلیغاتی همچون بروشور و کاتالوگ و … ـ مبتنی است. این تکنیکها و روشها اگر چه هنوز هم اثربخشاند؛ اما بهدلیل ماهیت وجودیشان نمیتوانند دو عامل کلیدی موفقیت در دنیای با رقابت شدید امروزی یعنی “سرعت دسترسی” و “گرفتن بازخورد مستقیم از مشتری” را بهخوبی محقق کنند. در این میان نقش ابزارهای مدرن بازاریابی ـ بهویژه ابزارهای آنلاین و رسانههای اجتماعی ـ چه میشود؟
پاسخ به این سؤالات موضوع مقالهی این هفته است و به مفهوم جدید بین حوزهای اشاره میکند که الگوی موفقیت بسیاری از کسب و کارها و استارتآپهای موفق چند سال اخیر بوده است: “هک کردن رشد کسب و کار”!
مفهوم “هک” معمولا معنای خوبی به ذهن متبادر نمیکند: در صنعت فاوا، هک کردن روشی میانبر برای دستیابی به رازها و اطلاعات پنهان و سختدسترس است. هک کردن اصولا کاری غیرقانونی است؛ اما نه همیشه. کافی است با مفهوم هکرهای کلاهسفید آشنا باشید!
هک کردن رشد کسب و کار هم به همین معنا است: چطور با استفاده از تحلیل دادهها و ابزارهای آنلاین، شتاب رشد تعداد کاربران / مشتریان کسب و کارمان را افزایش دهیم.این همان روشی است که باعث موفقیت بسیار استارتآپهایی نظیر دراپباکس و ایربنب در سالهای اخیر شده است.
برای این منظور لازم است کارهای زیر انجام شوند:
۱- تعیین هدف: مشخص کنید که میخواهید در یک بازهی زمانی مشخص چه تعداد کاربر / مشتری جدید برای کسب و کارتان داشته باشید.
۲- تدوین استراتژی: انواع رسانهها و ابزارهایی که میتوانند به رشد کسب و کار شما سرعت بخشند (بهویژه ابزارهای بازاریابی دیجیتال) را کشف کنید و با توجه به ماهیت برند، نوع محصول / خدمت و نوع مخاطبان / کاربران / مشتریان بالقوهی آن، رسانهها و ابزارهای اثربخش را مشخص سازید. برخی از مهمترین این رسانهها و ابزارها عبارتند از:
ـ رسانههای دیجیتال
ـ رسانههای آنلاین
ـ تجربهی کاربری
ـ کاربردپذیری و طراحی گرافیکی وبسایت
ـ وبلاگ
ـ پیمایشها و پرسشنامههای آنلاین
ـ پست الکترونیکی و خبرنامه
۳- اجرای استراتژی: حالا وقت اجرا است: کار ارتباط با مشتری و برندسازی کسب و کار خود را بهصورت محدود شروع کنید، استراتژی دیجیتال و جهتگیری حرکت خود را براساس بازخوردهای دریافتی از کاربران و دادههای بهدست آمده از رفتار کاربران اصلاح کنید و بهتدریج تنوع و دامنهی فعالیتها خود را گسترش دهید.
مفهوم هک کردن رشد کسب و کار برگرفته از قدرت و قابلیتهای پدید آمده توسط رسانهها و ابزارهای اینترنتی است؛ اما بهلحاظ ماهیتی نه محدود به ابزارهای اینترنتی است و نه صرفا محدود به کسب و کارهای آنلاین. اصل ماجرا این است: در دامنهای محدود از بازار و مشتریان هدف، کار بازاریابی و برندسازی کسب و کار را شروع کنید و براساس آزمونهای مبتنی بر رفتار و بازخوردهای مشتری و بازار روشها و ابزارها و دامنهی پوشش بازار را اصلاح کنید و گسترش دهید.
مقالهی این هفته شرح بیشتری از این تکنیک جدید بازاریابی را همراه با مثالهای مختلفی تشریح میکند. این مقاله را از اینجا دانلود کنید (متن اصلی مقاله در وبسایت والاستریت ژورنال پولی است و در نتیجه من فایل PDF مقاله را برای استفادهی شما آماده کردهام.)
جامجهانی فوتبال این روزها به گام پایانی رسیده است. فردا شب یکشنبه فینال جام بیستم هر برگزار خواهد شد و پروندهی این جام هم بسته میشود. اما این روزها بیش از توجه به فینال جذاب آلمان ـ آرژانتین، جهان فوتبال در شوک پیروزی تحقیرآمیز آلمان مقابل برزیل است. چه شد که شانس اول قهرمانی در جام جهانی گرفتار “فاجعهی بلوهوریزنته”ی مورد علاقهی عادل فردوسیپور شد؟
خیلی قصد نوشتن مطلب مفصلی ندارم؛ اما فکر میکنم سه عامل کلیدی در نابودی رؤیاهای برزیل و مردمش اثر کلیدی داشتند:
۱- محدود بودن شایستگیهای رقابتی: این بازی بهخوبی نشان داد که برزیل تنها با تکیه بر قدرت هجومی نیمار و قدرت دفاعی تیاگو سیلوا و البته خوششانسی به نیمه نهایی رسیده است. بهنظرم اسکولاری با باور به قدرت نیمار فاجعهی اصلی را با دعوت نکردن کاکا و رونالدینیو رقم زد. در لحظات رقتبار پایانی بازی، تلاش ناامیدانهی برزیل من را به این فکر انداخت که چه اتفاقی باعث شده تا برزیل بزرگ تا به این حد از ستارههای درخشانش تهی شود؟
۲- نداشتن باور و ایمان به قدرت خود: بازیکنان برزیل از همان اول بازی گویی با این تفکر وارد میدان شده بودند که بدون نیمار و سیلوا شانسی برای موفقیت ندارند!
۳- ضعف تمرکز: چهار گل پیاپی آلمان اگر چه براساس قدرت تاکتیکی و تکنیکی این تیم بهثمر رسید؛ اما بیش از هر چیزی مدیون از بین رفتن تمرکز بازیکنان برزیل بود!
اگر چه من طرفدار برزیل نیستم؛ اما امیدوارم برای زیبایی فوتبال روزی دوباره همان “جوگوبونتیو”ی هجومی و دوستداشتنی برزیل با بازیکنان باشکوه فانتزیش را شاهد باشیم؛ نه این برزیل فیزیکی نتیجهگرا و بازیکنان معمولی اما جنگندهاش را.
در سختترین روزها هم نباید فراموش کنیم امید آخرین چیزی است که میمیرد. 🙂
پ.ن. این یادداشت پیش از بازی فاجعهبار برزیل در برابر هلند در بازی ردهبندی جام جهانی نوشته شده بود. حالا فکر میکنم ناامیدی و بیتفاوتی را هم میشود به سه عامل فوق اضافه کرد.
هیجان جامجهانی در حال به اوج رسیدن است و بیش از هر چیزی، با وارد شدن تیم ملی کشور عزیزمان ایران به بازیها، جذابیتها برای ما چند برابر شدهاند. شنبه شب، همهی ایرانیهای دنیا منتظر بزرگترین بازی تاریخ تیم ملی بودند: جدال با لیونل مسی ـ که اینبار استثنائا نمیتوانست دوستداشتنی باشد! ـ و یارانش در تیم ملی آرژانتین.
آنچه در میدان از تیم ملی دیدیم، سراسر شور و عشق و تلاش تا آخرین نفس بود. پسران دوستداشتنی تیم ملی فوتبال ایران، چنان نمایش درخشانی از خودشان ارائه دادند که دنیا بهاحترام فوتبال ایران ایستاد و همهی آنهایی که پیش از بازی، از برتری عجیب و غریب آرژانتین سخن میگفتند، مجبور به این اعتراف شدند که ناداوری و خوششانسی تنها عوامل موفقیت آرژانتین در بردن تیم ملی ایران در این بازی بودند. تیم ملی بعد از سالها در این بازی آنچنان هیجان و حس غرور و لذت از فوتبال را به ما برگرداند که حتا آن گل لعنتی لحظهی آخر لیو مسی هم نتوانست شادی درونی ما را از بین ببرد.
در ستایش این تیم ملی غرورآفرین سخن بسیار است؛ اما چند نکته که در این بازی و در طول مسیر آمادهسازی تیم ملی و البته تفکر و رفتار و گفتار کارلوس کیروش بزرگ برای من جالب بود را اینجا یادداشت میکنم:
۱- هدفگذاری و تدوین استراتژی با در نظر گرفتن داشتهها و نداشتهها: سال ۲۰۰۶ را هنوز یادمان نرفته که انتظار همه از تیم ملی صعود به مرحلهی دوم بود. اما اینبار همهی ما واقعبینانه میدانستیم حریفان بسیار برجستهای داریم که کار را بر ما سخت خواهند کرد. بنابراین هدف ما موفقیت با این تعریف بود: خوب بازی کردن در درجهی اول برای اثبات کیفیت فوتبال ایران. با این حال با وجود عدم برابری داشتههای ما با تیمهای رقیب بهویژه آرژانتین، هدفگذاری برد داشتیم؛ از تنها راهی که شدنی بود: استراتژی دفاع و ضدحملههای کشنده.
۲- تو آنی هستی که خودت میشناسی؛ نه آنی که دیگران میشناسند: پیش از سوت آغاز بازی، هیچکس جز کیروش و احتمالا بازیکنان تیم ملی نمیدانست که قرار است در زمین چه اتفاقی بیفتد و ایران چگونه میخواهد در برابر ستارههای میلیون دلاری آرژانتین ایستادگی کند. حالا بهگمانم تمام دنیا فوتبال ما را میشناسند.
۳- همه همدل و همقسم تنها و تنها برای یک هدف: تیم ملی فوتبال ایران سالها بود اینقدر یکدل و “تیم” نبود. همیشه افرادی بودند که ساز خود را میزدند و مربی تیم هم کنترلی نمیتوانست داشته باشد (جام ملتهای آسیای ۲۰۰۰ لبنان، مقدماتی جامجهانی ۲۰۰۲، جام جهانی ۲۰۰۶ و دهها مورد دیگر هنوز یادمان هست!) اما در این تیم ملی، همه برای موفقیت در کنار هم همدل بودند: از بازیکنان اصلی تا ذخیرهها (در پایان بازی شنبه شب، دانیال داوری و رحمان احمدی اولین کسانی بودند که بهسراغ علیرضا حقیقی رفتند!) و هر کسی که با محور بودن تیم ـ و نه خودش ـ مخالف بود، باید از تیم حذف میشد (راستی حال آقای رحمتی این روزها چطور است؟)
۴- تصمیم درست را بگیر؛ حرف دیگران مهم نیست: کیروش در دوران آمادهسازی تیم ملی و قبل از بازی با حجم زیادی از درخواستها و انتقادها مواجه بود. اما بدون توجه به حرف دیگران، درستترین تصمیمی را که به آن باور داشت، گرفت. گذشت زمان ثابت کرد که حق با چه کسی بود.
۵- باور داشتن به قدرت ایمان عمیق و امید و آرزو: شاید کمتر کسی باور داشت که تیم ملی بتواند چنین بازی درخشانی را انجام دهد. اما کیروش به خودش و تیماش و به امیدها و آرزوهای مردم ایران، ایمان داشت و همین، تفاوت را نسبت به تیمهای ملی ادوار گذشتهی ایران رقم زد!
۶- انعطافپذیری: چه کسی باور داشت بازی سرد و کسلکنندهی ایران مقابل نیجریه به این بازی پر شور و هیجان در برابر آرژانتین بیانجامد؟ کیروش عامدانه دستش را رو نکرد و با هر حریفی مطابق ویژگیهای خودش بازی کرد.
۷- تبدیل هوشمندانهی ضعف به توانمندی یک سلاح بزرگ رقابتی است: اینکه تیم ملی برآمده از فوتبال کمتحرک ایران یکی از دوندهترین تیمهای جام است، واقعا شگفتیآفرین است! اما کیروش با کار کردن روی قدرت بدنی بازیکنان، از این ضعف آشکار، سلاح رقابتی پنهانی ساخت که هیچکس روی آن حساب نمیکرد!
این روزها که موفقیت تیم ملی والیبال در لیگ جهانی هم خندهی مضاعفی را به لبان مردم دوستداشتنی کشورمان آورده، عمیقا بر این باور قدیمیام استوار شدم که: ما به کارلوس کیروش و خولیو ولاسکو این را بدهکاریم که به ما یاد دادند که با تلاش کردن، میتوانیم سقف رؤیاهایمان را تا آسمان بالا ببریم …
بهاحترام این دو مربی بزرگ و بهاحترام یوزهای جوان و سربلند و افتخارآفرین ایرانی. زندهباد ایران و ایرانی برای همیشه.
به این تجربهی دردناک فکر کنید: یک روز صبح که از خواب بیدار میشوید ایدهی کسب و کارتان که شبهای زیادی بیدار ماندهاید و به آن فکر کردهاید و برای تحقق آن زحمات زیادی کشیدهاید، توسط فرد دیگری کپیبرداری شده است. رقبای شما نهتنها ایدهی شما را کپیسازی کردهاند؛ بلکه آن را صیقل داده و جذابتر ساختهاند. و بدین ترتیب شما در حال از دست دادن مشتریان خود هستید.
این بدترین اتفاقی است که میتواند برای یک کسب و کار بیافتد. اما این همهی ماجرا نیست: در دنیای واقعی هم کسب و کاری که رقیب نداشته باشد، معمولا کمیاب است. هر کسب و کاری در دنیای واقعی با رقابت مواجه است و در نتیجه برای از دست ندادن سهم بازار و مشتریاناش باید اقداماتی را انجام دهد. و حتی اگر در چنین شرایطی قرار ندارید، خطر رقبا را نباید دست کم بگیرید: دیر یا زود آنها بهسراغ شما هم خواهند آمد.
برای مقابله با تهدیدهای ناشی از رقابت، در این مقاله ۴ استراتژی قدرتمند را معرفی میکنیم که به شما برای پیروزی در رقابت کمک خواهند کرد:
۱- مفاهیم جدیدی را به کسب و کارتان بیافزایید که تقلید از آنها دشوار باشد:
به صندلیتان تکیه دهید و در مورد مفاهیم جدیدی بیاندیشید که میتوانید به کسب و کارتان اضافه کنید. در مورد تنوعبخشی به کسب و کارتان و عرضهی محصولات یا خدمات جدید براساس آنچه در آن قدرتمند هستید، فکر کنید. شما باید به رقبایتان با ایدههای جدید و شگفتآوری که کپیبرداری از آنها بسیار مشکل است، حمله کنید.
میتوانید از همکاران، مشتریان، دوستان و نزدیکانتان برای یافتن ایدههای جدید کمک بخواهید. محصولات و خدمات رقبا را مطالعه کنید تا ببینید ایدههای آنها را بهتر کرد یا اینکه چگونه میتوان با ترکیب آنها با ایدههای خودتان، به ایده یا مفهوم جدیدی برسید که هیچکس قبلا به آن فکر نکرده است.
محصول یا خدمت خودتان را هم از ابعاد مختلف بررسی کنید تا ببینید چطور میتوان کارکردهای مختلف آن را بهتر کرد. یا اینکه چطور میشود استفاده از محصول را راحتتر ساخت. حتی میتوانید با بررسی محصولات یا خدماتی که بهظاهر ربطی به کسب و کار شما ندارند هم ایدههای جدیدی را کشف کنید (مثلا الگوبرداری از روشهای فروش یک محصول.)
در دنیای واقعی کاربرد محصولات، صرفا به همان کاربرد معمول محدود نمیشود و باید با خلاقیت، ایدهپردازی و مشاهده و البته داشتن تجربیات نامتعارف، کاربردهای محصول (و در نتیجه بازار فروش آن) را تا حد امکان گسترش داد.
بیایید دو مثال را با هم بررسی کنیم:
اول ـ یک خانم کارآفرین یک بخش معمولا پنهان یک فروشگاه لوازم دست دوم را کشف کرد: او متوجه شد مالکین، بخش مربوط به لباسهای بچهها و اسباببازیها فروشگاه را یک کسب و کار از دست رفته و مرده میدانند. او بخش مربوط به لباسها و اسباببازیهای دست دوم را از مالکین فروشگاه اجاره کرد و تمام عملیات آن را بر محصولات مربوط به کودکان متمرکز ساخت. کار او باعث شد تا یک “کسب و کار مرده” ۱۲۰۰ متر مربعی به یک استارتآپ ۸۰۰ متر مربعی تبدیل شود که در ۶ ماه به سودآوری رسید و توانست شعبه دومی را هم در یک نقطه پایین شهری دیگر احداث کند.
دوم ـ یک مکانیک خودرو فرایند طولانی و واقعا گران دریافت گواهینامه خرید و فروش خودرو را طی کرد تا بدین ترتیب بتواند با رفتن به بازار محلی خودرو، “بیامو”های قدیمی را خریداری کند. او نمیخواست خودِ این خودروها را بفروشد. بهجای آن، او خودروها را اوراق کرد و یک فروشگاه قطعات یدکی را برای مالکان و مکانیکهای بیامو بهراه انداخت.
این دو مثال نشان میدهند که پیدا کردن ایدههای جدید برای کسب و کارتان آنقدرها هم کار سختی نیست. تنها کافی است دست به جستجو در زندگی روزمره خودتان و حوزهی کسب و کاری که در آن فعالیت میکنید، بزنید. خیلی زود به ایدههای کسب و کاری بسیاری برخورد خواهید کرد که کسی تا بهامروز به آنها توجه نکرده است؛ چرا که مشتریان آنها را از کسب و کارها نخواستهاند یا کسب و کارها نتوانستهاند آن ایدهها را به مشتریان بفروشند. در واقع مانند مالکین آن فروشگاه در حال مرگ لوازم دست دوم، بسیاری از صاحبان کسب و کار ممکن است حتی ندانند پرفروشترین و سودآورترین محصولاتشان کدام است یا اینکه آن محصولات واقعا خاص در یک بخش فراموششده فروشگاه یا دفترشان قرار دارند. شما میتوانید ایدهها و یاد خود این محصولات و خدمات نادیده گرفته شده و فراموش شده را از
یک نکتهی مهم دیگر را هم از یاد نبرید: اگر هنوز در معرض رقابت شدید نیستید، هر فرصتی را برای جمعآوری و بررسی ایدههای جدید از هر منبعی که میتوانید، غنیمت شمرید. در مورد چگونه بهتر کردن و بهکمال رساندن آن ایدهها فکر کنید. آنها را جایی مطمئن نگاه دارید تا زمانی که رقبا بهسراغ شما آمدند، آنها و مشتریانتان را غافلگیر کنید.
نمیتوانید تصور کنید چه ایدههای بینظیری میتواند از همین راه بهظاهر ساده بهدست بیایند!
۲- بازاریابیتان را در هر دو “جهان” تشدید کنید:
زمانی که رقابت، سخت میشود، یکی از راههای بدیهی پیش روی شما افزایش هزینههای تبلیغاتیتان است. اما آیا روشهای تبلیغاتی به راههایی که شما میشناسید محدود میشوند؟ رقبای شما از چه روشهایی استفاده میکنند؟ شما هم از آنها در این زمینه تقلید کنید!
روشهای بازاریابی آنلاین و از طریق اینترنت، با سرعت کم اما قابل قبولی در حال گسترش در کشور هستند. امروز بنابر آمارهای رسمی، بیش از ۶۰ درصد مردم ایران به اینترنت دسترسی دارند. از این میان، بیش از ۵۰ درصد کاربران از طریق استفاده از اینترنت روی گوشیهای تلفن همراه خود به اینترنت دسترسی پیدا میکنند. شما چه فکری برای استفاده از این کانال ارتباطی عظیم کردهاید؟ آیا از روشهای تبلیغات اینترنتی مثل ارسال ایمیل، آگهی دادن در سایتهای مرتبط با کسب و کارتان یا سایتهای پربازدید، راهاندازی سایت اختصاصی برای کسب و کارتان و … باخبرید؟ بد نیست آنها را هم امتحان کنید.
البته فراموش نکنید که بازار دنیای واقعی را به امید بازاریابی در دنیای مجازی فراموش نکنید! مشتریان شما هنوز آدمهای واقعی هستند؛ نه موجودات مجازی. بنابراین در هر دو دنیای واقعی و مجازی، حضوری قدرتمند برای شناساندن خود و محصولاتتان داشته باشید.
۳- متفاوت باشید
شما باید دلایل منطقی و قانعکنندهای به مشتریان ارائه کنید که چرا باید در مقایسه با رقبایتان شما را انتخاب کنند. به این فکر کنید که چه چیزی کسب و کار و همچنین محصول و خدمت شما را از دیگران متفاوت میکند؟
آیا این دلایل برای متقاعد کردن مشتریان شما برای ترجیح دادن شما به دیگر رقبا کافیاند؟ اگر اینطور نیست، زمان آن رسیده که دست بهکار شوید و کاری متفاوت بکنید.
۴- تصویرتان را بهتر کنید:
تصویر شما در ذهن مشتریان، رقبا و دیگران میتواند یک عامل بزرگ برای موفقیت کسب و کارتان باشد. در دنیای کسب و کار، پذیرفته شدن همه چیز یا هیچ چیز است. هنرمند کسی است که خود را به دیگران میقبولاند: کسی که تصویری از کسب و کار خود را در ذهن دیگران میسازد که آنها کسب و کار او را براساس شایستگیهایی که دارد ببینید و نه آنچه ندارد. این بخشی از فرایند بازاریابی استراتژیک است؛ فرایندی که در آن یک هویت غیرقابل فراموش شدن برای کسب و کار خود میسازید: هویتی که شما را از رقبایتان متمایز میکند و بر توانمندیهای یگانه و ویژه محصولات و خدمات شما ـ که دیگران از آن بیبهرهاند ـ تأکید میکند.
اما برای این منظور باید چه کار کنید؟ وبسایت جذاب و حرفهای برای خودتان طراحی کنید. محتوا و اطلاعات ارزشمندی را در سایتتان به مخاطبتان ارائه کنید. در فروشگاهتان به مشتری تا میتوانید اطلاعات بدهید. هر چقدر مشتری زمان بیشتری را با شما و در وبسایتتان بگذراند، احتمال بیشتری دارد که به خرید از شما مجاب شود.
دیوارهای دفترتان را بهرنگی خاص دربیاورید که در ذهن مشتری باقی بماند. تبلیغاتتان را از نظر رنگبندی و شیوهی طراحی گرافیکی در تمامی رسانههای تبلیغاتیتان یکسان کنید (مثلا تبلیغات چاپی شما با کارت ویزیت شما و با وبسایت شما باید تصویر یکسانی را در ذهن مشتری ایجاد کنند.)
این روزها خوشبختانه بسیاری از مدیران با مفهوم و اهمیت استراتژی آشنا شدهاند. در واقع شواهد متعددی نشان میدهند که این روزها استراتژی به یک اصل اساسی برای موفقیت در دنیای کسب و کار بدل شده است. استراتژی، قطبنمای حرکت سازمان بهسوی آیندهی مطلوب خود است. استراتژی الگوهای اصلی رفتاری و عملکردی سازمان را برای تحقق اهداف آن مشخص میکند. استراتژی به ما میگوید چه کاری را چرا و به چه شکل و در چه زمانی باید انجام دهیم. اگر خیلی خلاصه بخواهم بگویم استراتژی، قطبنمای حرکت سازمان بهسوی آیندهی مطلوب خود است.
اما در طول این سالها با مشکل بسیار اساسی مواجه شدهام: اینکه همه ـ اعم از مدیر و کارشناس و مشاور و … ـ فراموش میکنیم استراتژی موضوعی است کاملا وابسته به شرایط محیطی و در نتیجه تغییرپذیر! استراتژی براساس تعدادی پیشفرض (Assumption) و پیشران (Driver) و محدودیت (Barrier) کسب و کاری طراحی میشود و در نتیجه اعتبار استراتژی، وابستگی تامی به اعتبار آن پیشفرضها و پیشرانها و محدودیتها دارد. هر تغییر کوچکی بنا بر اصل “اثر پروانهای” میتواند باعث ایجاد یک تغییر کلان در کسب و کار ما شود و ماهیت استراتژیهای آن را زیر و رو کند. بنابراین سازمان باید در هر لحظه برای تغییر جهتگیریهای استراتژیک خود مطابق با تغییر شرایط کلان محیطی آمادگی داشته باشد. این تغییر البته هم میتواند کنشی و برای بهرهگیری از فرصتها باشد و هم واکنشی و برای فرار از آثار منفی تغییرات بر کسب و کار ما. این تغییر جهت را میتوان نوعی “چرخش استراتژیک” (Strategic Pivot) نامید. این در حالی است که هنوز چرخشهای استراتژیک برای بقا و رشد و توسعهی کسب و کار هنوز چندان شناخته نشده است.
چرخشهای استراتژیک بخش مهمی از تاریخ دنیای کسب و کار را بهخود اختصاص میدهند. در این داستان شگرف و طولانی، هم میتوان نمونههایی از چرخش درست استراتژیک و نجات شرکتهایی همچون: اپل، آیبیام و … را یافت و هم میتوان مثالهایی از شکستهایی بسیار بزرگ نظیر حضور مایکروسافت و نوکیا در بازار فناوری همراه را یافت. نکتهی کلیدی کشف زمان درست برای تغییر جهت استراتژیک است و همین دقیقا آن چیزی است که برندهها را از بازندهها متمایز میکند.
بازنگری استراتژی شبیه فرایند تدوین استراتژی است؛ اما در اینجا سازمان با سؤالات متفاوتی مواجه است؛ چرا که سازمان نسبت به زمانی که دارای استراتژی نبوده، حداقل به دانش و تجربهی تدوین و اجرای (چه کامل و چه ناقص) یک برنامهی کلان و استراتژیک دست یافته است. بنابراین این تجربیات سازمان، باید در فرایند بازنگری استراتژی در نظر گرفته شوند تا برنامهی بازنگری شده با واقعیات و مقتضیات سازمان همخوانی بیشتری داشته باشد.
در این زمینه چند سؤال زیر میتوانند به شما در ارزیابی بهتر استراتژی موجود کسب و کارتان کمک کنند:
آیا برنامه دارای توجیه و واقعگرا است؟
آیا پیوستگی و هماهنگی درونی دارد؟
آیا با موضوعات حیاتی و فرضیات اساسی سازمان برای آینده همخوانی دارد؟
آیا کارکنان نسبت به انجام این برنامه متعهدند؟
هر یک از واحدهای سازمانی نسبت به موضوع محوری استراتژی ـ یعنی رقابت ـ تا چه حد آگاهی دارند؟
توانایی واحدهای سازمانی برای اجرای استراتژی تا چه اندازه است؟
آیا برنامه باید گسترده باشد و همهی سازمان درگیر اجرای آن شوند یا در یک یا چند واحد محدود متمرکز باشد؟
آیا ایدههای محوری برنامه درست هستند؟
آیا نیازمندیهای برنامه با وضعیت منابع سازمانی (نیروی انسانی، مالی، ابزارها و تجهیزات و مانند آنها) متناسب هستند؟
توجه کنید که این سؤالات را میتوان بهعنوان یک ابزار پایش دائمی استراتژیها در قالب یک یا چند معیار کلیدی موفقیت (KSF) تعریف کرد و از آنها برای کشف زمان نزدیک شدن به زمان ایجاد یک تغییر جهت استراتژیک نیز بهره برد.
با ارزیابی و پایش دائمی معتبر بودن استراتژی کسب و کارتان میتوانید هم از جهتگیری درست حرکت خود برای بقا و توسعهی کسب و کارتان مطمئن شوید و هم عملکرد اثربخش کسب و کارتان ـ بهویژه در حوزهی بسیار مهم تخصیص منابع ـ را تضمین کنید.
بهترین زمان برای ارزیابی استراتژی کسب و کار شما همین امروز است. شاید فردا دیر باشد! توصیه میکنم کار را از کشف پیشفرضهای ذهنی و واقعی و آشکار و پنهان خود، شرکا، مدیران و کارکنان سازمان در مورد آیندهی مطلوب، وضعیت امروز و ماهیت کسب و کارتان شروع کنید و سپس با بررسی پیشرانها و موانع موجود کسب و کار در محیط رقابتی و با کمک گرفتن از سؤالات مطرح شده در این پست، اقدام به ارزیابی عمیقتر و در صورت لزوم تغییر و اصلاح استراتژیهای خود بپردازید. شاید زمان چرخش استراتژیک شما برای رسیدن به موفقیت بزرگی که همیشه منتظرش بودهاید، فرا رسیده باشد. 🙂
وقتی از ارزش محصول یا خدمت سخن به میان میآید، معمولا همه به یاد قیمت و ارزش پولی محصول میافتند. این درست است که در نهایت همه چیز با “پول” سنجیده میشود؛ اما تمامی ارزش محصول یا خدمت با این نوع نگاه نمایان نمیشود. چه بسیارند محصولاتی که حتی با قیمت بسیار پایین خریداری نمییابند و چه اندکاند محصولاتی که هر قیمتی داشته باشند، صفی طولانی برای خرید آنها ایجاد میشود. بهنظر میرسد در این میان حلقهی مفقودهای وجود دارد: چرا این اتفاق رخ میدهد؟
پاسخ این است که مشتری برای محصول یا خدمت ما جدا از ارزش پولی آن ارزشهای دیگری نیز قائل است. در حقیقت مشتری برای خرید کردن، تنها براساس قیمت یا ارزش پولی تصمیم نمیگیرد؛ اگر چه این عامل، در تصمیم نهایی مشتری بسیار کلیدی است. اما چه عوامل دیگری در تصمیم نهایی مشتری برای قضاوت در مورد ارزشمندی محصول یا خدمت مؤثرند؟
نگاه سیستماتیک به تصمیم مشتری برای خرید میتواند ما را به سوی پاسخ صحیح هدایت کند. انسانها دارای ویژگیهای شخصیتی، تجربیات، اولویتها و نیازهای متفاوتی هستند. این تفاوتهای فردی همگی ـ چه بهصورت آگاهانه و چه بهصورت ناآگاهانه ـ روی تصمیم نهایی مشتری برای خرید تأثیرگذارند.
اما تمام ماجرا هم این نیست. تصمیمگیری تنها براساس اطلاعات درونی صورت نمیگیرد و نیازمند دادههایی است که از محیط به انسان منتقل میشوند. بهدلیل محدودیتهای حواس ادراکی بشر، هر فردی در مواجهه با یک پدیده (که در اینجا یک محصول یا خدمت است)، برداشت متفاوتی نسبت به آن پدیده با دیگری خواهد داشت. البته حدود ۸۰ درصد این برداشتها با یکدیگر یکسان هستند. حالا بیایید ارتباط میان برداشت مشتری با ارزش محصول یا خدمت را بررسی کنیم.
از نگاه استراتژیک برداشت مشتری از “ارزش” محصول یا خدمت را “ارزش ادراکی” میگوییم. ارزش ادراکی از هر دو عامل منطق و احساس تشکیل شده است. بخش منطقی ماجرا همان ۸۰ درصد ادراک مشابه میان افراد مختلف در تحلیل ارزش محصول است و بخش احساسی هم ۲۰ درصد باقیمانده. اما ماجرا وقتی جالب میشود که توجه کنیم در اغلب موارد احساس بر منطق برتری دارد و در نتیجه اگر بتوانیم مشتری را از نظر احساسی مجذوب کنیم، دیگر نیازی به متقاعد کردن او برای خرید نداریم.
بههمین دلیل در چند سال اخیر، “بازاریابی حسی” که بر فروش محصول / خدمت براساس تأثیرگذاری روی احساس مشتری متمرکز است، در دنیای کسب و کار مورد توجه جدی قرار گرفته است. بازاریابی حسی به آن ۲۰ درصد احساس مشتری میپردازد و معتقد است که ۸۰ درصد ارزش ادراکی منطقی محصول / خدمت، کارکردهای حداقلی است که باید حتما در محصول / خدمت وجود داشته باشند تا در میان گزینههای مورد بررسی مشتری قرار بگیرد. بنابراین برای موفقیت در فروش، باید روی عاملی متمرکز شد که محصول / خدمت ما را از رقبا متمایز میکند. پیش از این این عامل تمایز یا “مزیت رقابتی” تنها روی ویژگیهای کارکردی محصول / خدمت متمرکز بود؛ یعنی اینکه چطور محصول / خدمت ما از رقبایاش بهتر کار میکند یا چه کارکردهای متمایزی دارد. مثلا به تبلیغات لوازم خانگی دقت کنید. در آنجا تمرکز بر روی این است که کدام تلویزیون تصویر شفافتر و باکیفیتتری دارد، کدام یخچال کارهای بیشتری انجام میدهد (مثل یخچالی که تلویزیون دارد!)، کدام لباسشویی حجم بیشتری لباس را با مصرف آب پایینتری میشوید و کدام جاروبرقی قدرت مکش بیشتری دارد. میبینید؟ تمرکز روی کارکردها است. اما بازاریابی امروز از ویژگیهای کارکردی گذشته و روی عامل دیگری تمرکز دارد که “تجربهی مشتری” نامیده میشود.
تجربهی مشتری چیز عجیب و غریبی نیست. تجربهی مشتری دو عامل کلیدی دارد: من باید محصول / خدمتی بسازم که درست کار کند و حس خوب و هیجانانگیزی به مشتریان بدهد. وقتی از ابتدای طراحی محصول / خدمت تمرکز روی ایجاد حس خوب برای مشتری باشد، ارزش ادراکی حسی نیز در محاسبات طراح و سازنده و فروشنده در نظر گرفته میشود و نتیجهاش این میشود که قیمت نهایی نیز براساس هر دو عامل محاسبه میشود.
اما وقتی نقطهی شروع حس مشتری باشد و نه کاری که باید محصول / خدمت انجام دهند، تحولی بنیادین در تفکر ما نسبت به طراحی و ساخت و فروش محصول / خدمت ایجاد میشود. حالا مسئله این نیست که به مشتری نشان دهیم مشکل او چگونه حل میشود: تنها کافی است مشتری درک کند نیاز / مشکلی دارد که راهحل آن در دست ماست! وقتی مشتری چنین ارتباطی با برند / محصول / سرویس ما برقرار کند، دیگر رقابتی در میان نیست. مشتری بهصورت پیشفرض ـ و در بسیاری مواقع بدون فکر کردن ـ ما را انتخاب میکند و حتی به فکر وجود داشتن رقبای ما هم نمیافتد. حالا ما در بازاری رقابت میکنیم که رقیبی نداریم و این یعنی یک “اقیانوس آبی” را برای خودمان خلق کردهایم!
“بارسا باشگاه بزرگی است. با بازیکنانی که اینجا داریم، مشخص است که یک ما سبک بازی خاص داریم. تمرکز رسانهها همیشه روی مالکیت توپ بارسا است. اما ضروری است که به متغیرهای دیگری هم توجه کنیم که آنها هم در دیانای بارسا وجود دارند. مثلا رونالد کومان عادت داشت پاسهای مورب بلند برای هریستو استویچکوف بفرستد.” (تاتا مارتینو؛ سرمربی بارسا؛ اینجا)
یکی از سؤالاتی که معمولا در همان اولین گامهای تدوین برنامهی استراتژی کسب و کار با آن مواجهیم، تعیین “فلسفهی وجودی کسب و کار” است. شنیدید که بعضیها میگویند من به پوچی فلسفی رسیدم؟ این آدمها در واقع منظورشان این است که هدف و دلیل و انگیزهای برای زندگی ندارند (و آیا ما بهعنوان یک متخصص حرفهای اینها را داریم؟) بههمین شکل هر کسب و کاری نیز بدون داشتن دلیلی برای زنده بودن و هدفی برای رسیدن به روزمرگی میافتد که نتیجهی آن، تسریع رسیدن کسب و کار به سراشیبی افول در چرخهی عمر آن است.
اما منظور از فلسفهی وجودی چیست؟ تاتا مارتینو مربی دوستداشتنی این روزهای بارسا پاسخ جالبی به این سؤال داده است: فلسفهی وجودی همان دیانای کسب و کار است! اما دیانای چیست؟
“دیانای اسید دزوکسی ریبونوکلئیک، یک اسید نوکلئیک است که حاوی دستورات ژنتیکی مورد استفاده برای رشد و نمو و کارکرد همهی جانداران است. نقش اصلی مولکول دیانای ذخیرهی درازمدت اطلاعات ژنتیکی است.دیانای را اغلب با مجموعهای از نقشهها مقایسه میکنند، چرا که حاوی دستورات مورد نیاز برای ساخته شدن تمام اجزای دیگر سلولها است.” (اینجا)
بنابراین دیانایطرح و نقشه و روش ساخته شدن یک سیستم زنده و پویااست: اینکه این سیستم از چه اجزایی ساخته شده است و چطور باید آن را از ابتدا ساخت و توسعه داد. در حوزهی کسب و کار، نقش فلسفهی وجودی همین است. فلسفهی وجودی پاسخ همان سؤال “دلیل و هدف زندگی کسب و کار من جیست؟” است. اینکه کسب و کار شما “آمدنش از بهر چه بود”، “از کجا آمد، کجاست و به کجا میرود” و البته اینکه “داستانش چیست؟”
معمولا فلسفهی وجودی کسب و کارها را با پاسخ به سه سؤال زیر تدوین میکنیم:
۱- چه نیازی در دنیای واقعی و در درون خودتان باعث راهاندازی این کسب و کار شد؟
۲- گروههای هدف مشتری اصلی شما چه کسانی هستند؟
۳- مزیتهای رقابتی یا همان شایستگیهای اصلی این کسب و کار کداماند؟ ما چه چیزی داریم که دیگران ندارند؟ یا به بیان دیگر: چرا مشتریان باید من را انتخاب کنند، نه رقیبم؟
پاسخ این سه سؤال ظاهرا ساده در کنار هم سازندهی فلسفهی وجودی هر کسب و کار هستند. میبینید که فلسفهی وجودی، کسب و کار را در حالت مطلوب و غاییاش توصیف میکند.؛ پس یک رؤیای بزرگ دستیافتنی است! کسب و کار براساس این طرح و نقشهی بزرگ، از نقطهای شروع میشود و مدام رشد و توسعه مییابد تا سرانجام روزی به “قامت بلند تمام”ش درآید.
اما تاتا مارتینو به نکتهی مهمی اشاره کرده است: معمولا در طول دوران حیات یک کسب و کار، بهدلایل مختلف ـ بهویژه امکانات موجود ـ یک یا چند جزء فلسفهی وجودی کسب و کار نمود بیشتری مییابند و بهنوعی تبدیل به نماد آن کسب و کار میشوند. بهعنوان مثال: همه بارسا را با مالکیت توپ میشناسند. تیمهای مورینیو با سبک دفاعی و ضدحملههای برقآسایشان معروفاند. بههمین شکل در حوزهی کسب و کار همه آیبیام را شرکت سختافزاری میدانند (در حالی که بیش از ۹۰ درصد درآمد آیبیام از نرمافزار و خدمات است!) یا مکدونالد اگر چه رستوران زنجیرهای مشهوری است؛ اما کسب و کار واقعیاش خرید و فروش مستقلات است! در این مثالها، واقعیت کسب و کار با آنچه در نگاه و باور عامهی مردم است متفاوت است؛ اما نکتهی کلیدی ماجرا این است که نگاه مدیران به مذل کسب و کارشان، نگاه درستی است و آن باور عمومی مردم (برند) هم برای توسعهی شهرت این کسب و کارها و پول درآوردن از مشتریان واقعیشان (که در مورد هر دو شرکت کسب و کارها هستند!) مفید است. مشکل جایی پیش میآید که مدیران کسب و کار هم به دام این نگاههای بخشینگر بیفتند و هویت و فلسفهی وجودی کسب و کار را با روشهای اجرایی و تاکتیکهای مقطعی اشتباه بگیرند!
تاتا همین را دارد میگوید. او میگوید که اگر چه بارسا با “توتال فوتبال” و “حفظ توپ”ش معروف است؛ اما همین تیم در همین سبک بازی (=فلسفهی وجودی)، در سالهای نهچندان دور از روشهای دیگر بازی هم استفاده کرده است. مارتینو میگوید که اگر چه هویت و دیانای ما ثابت است؛ اما روش اجرای این دیانای میتواند متنوعتر باشد (همانطور که در هستی میبینیم از یک نوع دیانای، چه تنوع حیرتانگیزی از جانداران منحصر بهفرد را شاهدیم!)
میدانیم که خلقت از دیانای آغاز میشود و بدون آن پابرجا باقی نمیماند و میدانیم که دیانای، تنها عامل بیولوژیکی منحصربهفرد بودن ما در این دنیای خاکی و فانی است. در دنیای کسب و کار هم فلسفهی وجودی کسب و کار همانند دیانای عمل میکند و کلید اصلی بقا و رشد و توسعهی کسب و کارها است. دیانای کسب و کار شما چیست؟ آن را همین امروز دریابید!