ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“او فوتبال را متفاوت از بقیه میبیند و آن را بهتر از هر کس دیگری توضیح میدهد. بسیاری از مربیان تنها میگویند برو به چپ، برو به راست؛ اما او میگوید چرا و به این ترتیب شما راحتتر درک میکنید که در حال انجام چه کاری هستید.
علاوه بر این، او روش ویژهای برای انگیزه دادن به ما دارد. تیمهای زیادی هستند که جامهای بسیاری میبرند؛ اما بعد از آن اشتهایشان را از دست میدهند. در حالی که ما برای رسیدن به جامهای بعدی، تشنهتر میشویم. ما میخواهیم این حس را که بهترین هستیم را همچنان حفظ کنیم. پپ اجازه نمیدهد ما مغرور شویم. او تلاش میکند در هر بازی بهترین نمایش را از ما بگیرد.” (جرارد پیکه در توصیف پپ گواردیولا؛ اینجا)
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“مربیان و بازیکنان تلاش میکنند تغییراتی در بازی ایجاد کنند تا بتوانیم بهتر بازی کنیم و گلهای بیشتری بهثمر برسانیم؛ این مهمترین مسئله در فوتبال است. نمیدانم چه اندازه از کارهایی که انجام میدهیم خلاقانه است. این مسئله را آنهایی که تاریخ فوتبال را دنبال میکنند باید بگویند که ما در سطح متفاوتی بازی میکنیم یا نه.” (سرخیو بوسکتس؛ اینجا در مورد بارسلونا!)
بوسکتس به نکتهی خوبی اشاره کرده: همیشه باید در کار خلاقیت داشت. باید روشهای انجام کار را تغییر داد. اما بخش بعدی حرف بوسکتس درست نیست که نمیداند آیا این خلاقیت، سابقه داشته یا نه؟ بنابراین خوب است آدم در کار و زندگی خلاقیت داشته باشد؛ ولی بهشرط اینکه بدانید این خلاقیت، آیا واقعا خلاقیت جدیدی است یا نه؟
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
تا دقایقی دیگر پنجمین الکلاسیکوی فصل برگزار میشود و باز ما شاهد هنرنمایی بالرینهای بارسا در ورزشگاه رؤیایی نیوکمپ در برابر رقیب دیرینه خواهیم بود. الان که این مطلب را مینویسم نمیدانم امشب در بازی چه اتفاقی خواهد افتاد؛ اما این را میدانم که الگویی که در این پست در موردش مینویسم را حتما امشب هم در بازی بارسا خواهیم دید. امشب میخواهم در مورد یک ویژگی جادویی دیگر بارسا بنویسم که در بازی رفت الکلاسیکوی جام حذفی نمود بسیار زیادی پیدا کرد.
حفظ توپ وحشتناک، پرس شدید و ضربهی سریع. این شاید خلاصهای باشد از سبک بازی بارسای پپ. همه این را میدانند و همان همه هم تا بهحال روشهای گوناگونی را برای در هم شکستن این سبک بازی انجام دادهاند؛ اما جز در بعضی بازیها و بهصورت مقطعی هنوز تیم و مربی پیدا نشده که بتواند در برابر این سبک بازی دوام بیاورد. مثال بارزش هم مورینیو است که در تمامی الکلاسیکوهای بسیار زیاد این دو سال اخیر (از همان بازی ۵ هیچ معروف تا همین بازی هفتهی پیش) در تمام بازیها سبک متفاوتی را امتحان کرده و جز در یک بازی ـ فینال جام حذفی قبل ـ موفق نبوده است. جالب اینجاست که در تمامی این الکلاسیکوها اغلب گلهای بارسا از الگوی یکسانی پیروی کرده است: یک پاس توی عمق و … گل! مثلا همان الکلاسیکوی ۵ هیچ را یادتان بیاید یا بازی رفت لیگ امسال که مسی آن پاس جادویی را به الکسیس داد. خوب همه این را میدانند که بارسا چطور بازی میکند و چطور گل میزند. چرا کسی نمیتواند در برابرش مقاومت کند؟
بهنظرم این مسئله دو وجه دارد:
۱- اجرای عالی کارهای تکراری: بازیکنان بارسا این کارهای تکراری را آنقدر عالی انجام میدهند که هر چقدر هم تیمهای حریف در بازی دفاعی پیشرفت کنند دست آخر پیشرفتهترین تاکتیکشان برای متوقف کردن بازیکنان بارسا میشود خشونت! (مراجعه کنید به حرکات وحشیانهی پپه در تمامی الکلاسیکوهای دو سال اخیر!)
۲- خلاقیت در انجام کارهای تکراری: بازیکنان بارسا در انجام کارهای تکراری خلاقیت دارند! از جمله آنها دقیقا در انجام همین تاکتیک پاس توی عمق و گل زدن، بازیکنان متفاوتی نقش ایفا میکنند. مثلا اگر همیشه در ذهن بازیکنان حریف این الگو ثبت شده که باید ژاوی یا اینیستا پاس بدهند و مسی و الکسیس و ویا گل بزنند، بهیکباره در یک بازی مشکل که کار گرهخورده شاهد این هستیم که مسی پاس میدهد و ژاوی گل میزند. یا از آن هم جالبتر، مسی پاس میدهد و اریک آبیدال در سن ۳۲ سالگی دومین گل تاریخ دوران بازیگریاش را در الکلاسیکو بهثمر میرساند!
ماجرا وقتی جالبتر میشود که بارسا بهیکباره حتا روش گل زدنش را عوض میکند و حریف را با تاکتیک خودش غافلگیر میکند. گل اول الکلاسیکوی جام حذفی همینطوری بهثمر رسید: اولین گل بارسا از روی ضربهی کرنر در کل فصل جاری!
راستش من هنوز در این مورد به نتیجه نرسیدهام که آیا این پویایی و توان بالای ذهنی برای بروز خلاقیت در سختترین شرایط ممکن، وابسته به نبوغ بازیکنان بارسلونا است و یا نتیجهی آموزشهایی که در مکتب لاماسیا دیدهاند. این خیلی شاید مهم نباشد؛ مهم درس دیگری است که ما از این بارسای جادویی میگیریم: سادهترین الگوی موفقیت اجرای عالی و خلاقیت در انجام کارهایی است که نه فقط برای دیگران که برای خودمان هم تکراری شدهاند!
پ.ن.۱٫ عکس بالا مربوط است به الکلاسیکوی رفت لیگ امسال؛ همان بازی ۳-۱ معروف. میتوانید در چهرهی تکتک بازیکنان بارسا لذت و غرور ناشی از بهترین بودن را ببینید! این عکس واقعا جادویی است.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
در دوران کودکی سری اول کارتون فوتبالیستها ـ یعنی همان ماجراهای تیم شاهین و کاکرو دائیچی، ماسارو و یوسوجی (همان دروازهبان موبلند افسانهای) و شوت مثلثی معروف تیمش عقاب ـ همیشه برایم محبوبتر بود تا سری دوم و طولانیتر (یعنی ماجرای سوباسا و واکی و کاکرو یوگا.) سری اول شخصیتپردازی بهتری داشت و داستان دلنشینتری. در آن روزها که هنوز چیزی از رهبری سازمانی نمیدانستم، میفهمیدم که ماسارو (دروازهبان و کاپیتان تیم شاهین) چیزی دارد که دیگران (حتی ستارهشان کاکرو) آن را ندارند. و خوب حالا متوجه شدهام که علت متفاوت بودن شخصیت ماسارو این بود که او رهبر تیمش بود!
یکی از جذابترین قسمتهای آن کارتون، قسمتی بود که تیم شاهین در یک بازی دوستانه مقابل تیمی قرار گرفت که توسط رایانه هدایت میشد. یک برنامهی رایانهای وضعیت بازی را لحظه به لحظه تحلیل میکرد و بعد دستورات تاکتیکی را به مربی تیم (که البته نقشش در حد بیسیمچی بود!) میداد و او هم از طریق گوشیهای احتمالا بلوتوثی آنها را به بازیکنان منتقل میکرد. نیمهی اول را این تیم رایانهای با نتیجهای سنگین به نفع خودش تمام کرد. بین دو نیمه بازیکنان تیم شاهین به این فکر کردند که چطور با این تیم مقابله کنند. تنها راه در دسترس، گیج کردن آن رایانهی کذایی بود. برای همین تغییرات تاکتیکی در تیم ایجاد شد؛ مثلا کاکرو به خط دفاع رفت و در یک ضدحمله ناگهان ماساروی دروازهبان خودش را به پشت محوط جریمه رساند و گل زد! رایانه از این تغییرات گیج شده بودو توان تحلیل منطقیش را از دست داده بود. در نهایت بازی با نتیجهای عجیب بهنفع تیم شاهین به پایان رسید. در این ماجرای خیالی میشد دید که حتا بهترین تاکتیک هم هیچ وقت نمیتواند حریف نبوغ شود.
*****
سومین الکلاسیکوی فصل در شرایطی برگزار میشد که رئال در بهترین شرایط بهسر میبرد و بارسا، چند هفتهای بود خوب نتیجه نمیگرفت. رئال ۶ امتیاز نسبت به بارسا برتری داشت و تازه یک بازی کمتر انجام داده بود. آقای خاص دیگر مطمئن بود این بار میتواند از رقیبی که فصل قبل در تمام رقابتهای معتبر نقرهداغش کرده بود، انتقام بگیرد. بازی شروع شد و ثانیهی بیست و یکم اشتباه وحشتناک والدس، باعث بهثمر رسیدن یک گل شوکهکننده شد. رئال دیگر داشت به هدفش میرسید … مورینیو با هوشمندی تمام، هافبکهای استثنایی بارسا را از کار انداخته بود. اما در اواسط نیمهی اول، ناگهان یک حرکت انفجاری از مسی و پاس استثناییش همراه با شوت الکسیس، ورزشگاه را کاملا ساکت کرد. بعد هم نیمهی دوم و تغییراتی که پپ گوآردیولا در تیمش داد و آزاد شدن اینیستا و ژاوی و گل دوم و سوم. و سرانجام سوت پایان را داور بهصدا درآورد و آقای خاص ماند و یک باخت دیگر در مهمترین بازی فصل.
چرا اینگونه شد؟ حرکت مسی در چارچوب هیچ تاکتیکی قابل تفسیر نبود. این نبوغ بیپایان لئو بود که خواب مورینیو را آشفته کرد. اما مگر بارسلونا تاکتیک نداشت؟ داشت اما ویژگی کلیدی بازی بارسا در برابر رئال این بود که در بارسا، چارچوب تاکتیکی مشخص است و معلوم است بازیکنان در بازیشان چه کارهایی را باید بکنند و چه خطقرمزهایی دارند (مثلا باید روی زمین بازی کنند و با پاسکاری و حفظ توپ جلو بروند.) اما در همین چارچوب تاکتیکی، گوآردیولا برای هر بازیکن نقش کاملا دقیقی تعیین نمیکند. همه باید حمله کنند و همه دفاع. فرقی نمیکند بازیکن روبرو کریس رونالدو باشد یا لاسانا دیارا. نزدیکترین بازیکن چه مسی باشد و چه پویول، باید دست به پرس بزند. از آن طرف در حمله هم همینطور از پیکه گرفته تا ویا و الکسیس، اگر موقعیت داشته باشند باید گل بزنند. در این رویکرد تاکتیکی، بازیکن هم در تعیین تاکتیک تیم نقش دارد؛ اما در چارچوب تاکتیک تیمی!
اما در مقابل در رئال … رئال یک چارچوب تاکتیکی کاملا منسجم و مشخص دارد. نقش هر بازیکن و شعاع حرکتی او در زمین کاملا معین است. پپه و لاس و ژاوی آلونسو میدانند باید مسی و ژاوی اینیستا را مهار کنند. کاکا و کریس رونالدو و اوزیل و بنزما هم همینطور میدانند کجا باید باشند و چه کار باید بکنند. در این رویکرد تاکتیکی، بازیکن تنها یک مهره در دست مربی است و خودش هیچ اختیاری ندارد. همین است که بازیکن نابغهای مثل کاکا در سیستم مورینیو هیچ کاری از دستش برنمیآید …
عکس بالا را خیلی دوست دارم. خلاصهی سه پاراگراف این بخش است!
******
این اواخر کمی در مورد زندگی و افکار استیو جابز مطالعه داشتم. رویکرد استیو جابز تا حدودی شبیه گوآردیولا است. در اپل او بود که تعیین میکرد نتیجه باید چه باشد. اما جابز کاری به این نداشت که چطور قرار است اپل به این نتیجه برسد. مثلا در مورد طراحی آیپاد جایی گفته که مهندسان تولید اپل میگفتند تولیدش غیرممکن است؛ اما او معتقد بود که چون اومدیرعامل است پس میشود! در سیستم اپل، تنها محدودیت برای نبوغ، دستیابی به نتیجهی مورد انتظار است.
اگر بخواهیم یک مثال هم برای رویکرد رئال بیاورم یاد مایکروسافت میافتم. معروف است که بیل گیتس و بعد از او استیو بالمر، کنترل بسیار شدیدی روی ساختار و فرایندها و شیوهی کار مایکروسافت و نیروی انسانیاش دارند. نتیجه اگر چه در یک نگاه کلی عالی است (و گهگاه به نتیجهای استثنایی مثل کینکت منجر میشود)؛ اما هیچوقت بهاندازهی اپل درخشان نیست که هر محصولش جریانساز است.
******
ماسارو، گوآردیولا و استیو جابز. امیدوارم از آنها یاد بگیرم چطور اجازه دهم نبوغ و استعداد، خودش به نتیجهی مورد انتظار دست پیدا کند.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“فکر میکنم که راز موفقیت ما در سادگیای است که بازیکنان در درک شیوهی بازی دارند. هر چقدر کارها آسانتر باشد، اوضاع بهتر است. این همان چیزی است که گواردیولا به ما آموخته و در نهایت همهی دنیا سبک کاری بارسلونا را تحسین میکنند.” (دنی آلوز؛ اینجا)
دنی آلوز میگوید: راز موفقیت = ساده انجام دادن کارها! و بارسا همینطوری رئال را شنبه در الکلاسیکو شکست داد … اما همهش هم این نیست! پیروزی بارسا از زاویهی دید رهبری سازمانی، دلیل مهمتری هم داشت. دلیلی که باعث شد متوجه شوم ایدههای رهبری پپ عزیز را با استیو جابز بزرگ چقدر نزدیکاند. شنبه برایتان مینویسمش.
پ.ن. این هفته از نظر کاری بهشکل غیرقابل باوری شلوغ بودم. این شد که گزارهها چند روزی بهروزرسانی نشد. امیدوارم دیگر از این مشکلات پیش نیاید.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“گواردیولا مربی نیست که لب خط بایستد و بگوید: شوت کن،شوت کن،شوت کن. شاگردان گواردیولا کارهای سختتری را انجام میدهند. بازی بارسا نتیجهی تمرین و ایدههای روشن مربیاش است. گواردیولا از شاگرداناش میخواهد تا این ایدهها را درک کرده و اینها را پیدا کنند. مشخص شده که گواردیولا خیلی مهم تر از شاگرداناش است. البته خود او برعکس این را میگوید، مشخص است، چه بگوید! بگوید که من بهترین هستم؟؟ من هم چنین باوری ندارم. باید بررسی کنیم که پیکه قبل از روی کار آمدن گواردیولا چه بود؟ پدرو قبل از کارکردن با گواردیولا کجا بود و یا بوسکتس! حتی اینیستا هم بازیکن ثابت تیم نبود.” (اینجا)
“یک چیزی بود که او (پپ گواردیولا) را متفاوت میکرد: او با ایدهای کاملا شفاف روی کار آمد و مثل بقیه نبود که تازه شروع به جستجو کند. به گواردیولا گفتم که اگر میخواهد مثل مسیح باشد، باید در چه مسیری قراربگیرد: او با ایدهی شفافی آمد و با ایدهی شفافی هم رفت … ” (اینجا)
دو پاراگراف بالا توصیف سزار لوئیس منوتی مربی تیم قهرمان جهان سال ۱۹۷۸ آرژانتین و مربی سابق بارسلونا از پپ گواردیولای عزیز ما است! جملاتی شورانگیز و بسیار جالب. منوتی میگوید که یک رهبر پیش از هر چیز باید برای رهبریاش یک ایدهی مشخص داشته باشد و سعی کند تا این ایده را افرادش هم دقیقا بفهمند. چیزی که قبلتر خودم هم کشفاش کرده بودم: تعریف دقیق نقش رهبری در سازمان بهروایت پپ گواردیولا.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
شنبه شب همین هفته باز هم شاهد یک پیروزی درخشان دیگر برای بارسای گوآردیولا بودیم: بارسا بدون اینیستا و الکسیس، ۸ بر صفر اوساسونا را نابود کرد! مدتهاست میخواهم دربارهی مثلث طلایی موفقیت بارسا بنویسم و چه بهانهای بهتر از این بازی بینظیر و زیبای بارسا؟
فوتبال، برای همهی فوتبالیستها یک شغل است و برای بعضی از آنها، تمام زندگیشان. برای بعضی فوتبالیستها، فوتبال بدون موفقیت دوستداشتنی نیست؛ اما برای برخی دیگر بیش از خود موفقیت، این راه رسیدن به موفقیت است که لذتبخش است. و خیلی وقتها همین تفاوت دیدگاه است که آنها را برنده میکند! چیزی که در بارسای عصر پپ دیدهایم و من هم بارها در موردش نوشتهام.
در موفقیت این بارسای شگفتانگیز، سه الگوی رفتاری حیاتی تأثیرگذارند. این سه الگو بهصورت نمادگونه در بازی سه ستارهی اصلی این تیم ـ مسی، ژاوی و اینیستا ـ نمود یافتهاند. این سه الگو را در قالب یک مثلث در شکل زیر نشان دادهام:
بیایید کمی دقیقتر به این مثلث نگاه کنیم:
۱- لیونل مسی: “لذت ببر!” در این زمینه قبلا چند باری نوشتهام؛ از جمله در اینجا که نوشته بودم: “بازیکنان بارسا بازیکنان توانمندی هستند و این را باور کردهاند. اما فقط باور کافی نیست! علاوه بر آن بازیکنان بارسا از توانمند بودنشان لذت میبرند!” به بازی این پسرک ریزنقش آرژانتینی دقت کنید: همیشه و در همه حال، لذت بردن از فوتبالی که دارد بازی میکند برایاش مهمتر از هر چیز دیگر است. لذت بردن از فوتبال برای او یعنی دریبل زدن و پاس دادن و گل زدن و مهمتر از همه زیبا بازی کردن. مسی میداند که بهترین بازیکن جهان است، میداند که چه توانایی ها و مهارتهای شگفتانگیزی دارد و از همه مهمتر میداند که چگونه از این همه خوب بودن، لذت ببرد. بنابراین: از خودت، تواناییهایات، کارت، دنیای اطرافات و زندگیات لذت ببر!
۲- ژاوی هرناندز: مهارت را عادت کن!” “فوتبال من پاس دادن است.” این را خودش در یکی از مصاحبههایاش گفته. پاس دادن یکی از سادهترین و ابتداییترین مهارتهای فوتبال است. به مدرسهی فوتبال که بروید، احتمالا از همان جلسهی اول پاس دادن جزو درسهای اصلی مربیتان است. همهی ما وقتی فوتبال بازی میکنیم، پاس میدهیم و شوت میزنیم؛ اما چه چیزی ژاوی را برای پاسهایاش، ژاوی کرده است؟ جالب است که وقتی اسماش را به انگلیسی گوگل کنید یکی از پیشنهادات اصلی گوگل “پاسکاریهای ژاوی” است! ژاوی چه کرده؟ این اواخر که هر هفته با عدهای از دوستان فوتسال بازی میکنیم، به نکتهای پی بردم که بعد با دقت در بازی ژاوی، جواب این سؤال را به من داد. کشف من این بود که برای موفقیت در فوتبال، فقط بلد بودن مهارتهای درست، کافی نیست؛ باید بتوانی آنها را در درستترین زمان ممکن بهکار بگیری. چیزی که ژاوی را متمایز میکند، زمان و فردی است که برای پاس دادن انتخاب میکند. کمی که دقت بکنید، متوجه زمانبندی دقیق پاسهای ژاوی میشوید. خیلی وقتها اگر ژاوی یک ثانیه دیرتر یا زودتر پاس بدهد، توپ به آن کسی که باید، نمیرسد. چطور ژاوی این مهارت شگفتانگیز را بهدست آورده است؟ از نبوغ و استعداد ژاوی که بگذریم، تبدیل شدن یک مهارت درست به یک عادت درست است که باعث شده ژاوی بتواند این پاسهای جادویی را بدهد. بنابراین: “مهارتهای مورد نیاز برای موفقیت در زندگی و کار را به عادتهای تبدیل کن!”
۳- آندرس اینیستا: “در ستایش سادگی!” روزهای اولی که ریکارد به بازی میگرفتاش، بهشدت روی اعصاب من راه میرفت! این پسرک لاغراندام کممو، اینقدر ساده بازی میکرد و اینقدر بازیاش در چشم نمیآمد که در مقایسه با رونالدینیو، مسی، ژاوی و دکو واقعا من نمیفهمیدم چرا باید در آن بارسا بازی کند. با آمدن پپ اما عصر آندرس هم آغاز شد. پسرک دوستداشتنی لاماسیا زیر نظر پپ به عنصری غیرقابل انکار در سیستم تهاجمی بارسا تبدیل شد. او حالا میتوانست با آن سادگی سبک بازیاش ـ پاسهای سریع و دریبلهای ریز و پرهیز از هر گونه حرکت اضافی ـ جادو کند. پاس گل بدهد و گل بزند. هنوز هم وقتی هست کسی نمیبیندش و وقتی که نیست، تازه برای آدم سؤال پیش میآید که کجاست؟ بنابراین: “لازم نیست کار را سخت و پیچیده کنی. این کار بهمعنی مهارت یا استعداد بیشتر نیست. ساده باش و ساده کار کن، اما اثربخش!”
راز موفقیت بارسای جادویی عصر پپ همین است: “لذت، عادتهای درست و سادگی.” چیزی که اوج و کمالاش را میتوان در رفتار و سبک مربیگری خود پپ پیدا کرد.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
۱- جمعه به دعوت امیر مهرانی عزیز در کارگاه شناخت تواناییها و نقاط قوت شرکت کردم. خوش حالام که بالاخره امیر را بعد از مدتها که قرار بود همدیگر را ببینیم و نمیشد، دیدم و یک روز خوب را با هم گذراندیم. کارگاه امیر (فارغ از بحث دوستیمان!) جذاب و کاملا مفید بود. من فقط توصیه میکنم که در دفعات بعدی برگزاری این کارگاه، حتما در آن شرکت کنید و به یک نکتهی مهم که در این کارگاه یاد گرفتم هم اشاره میکنم: “خیلی وقتها ما فکر میکنیم که کاری را درست انجام نمیدهیم، چون دانش و اطلاعات کافی در مورد روش درست انجام آن کار نداریم. اما واقعیت این است که در اغلب موارد، مشکل نداشتن اطلاعات نیست: ما استعدادی در آن کار نداریم!“
۲- دوستان و بزرگواران دیگری را هم در این کارگاه زیارت کردم؛ از جمله چند نفر از خوانندگان عزیز گزارهها که کامنتهای خوبی هم در مورد اینجا به من دادند. سعی میکنم نکاتی که دوستان فرمودند را رعایت کنم و مجددا اینجا ازشان تشکر میکنم. همین طور تشکر ویژهای دارم از خانم مفاخری و آقای شاکری مدیران مجموعهی مدیران ایران بابت زحماتشان در برگزاری این کارگاه.
۳- دیشب فینال لیگ قهرمانان اروپا برگزار شد و بارسای شگفتانگیز ما در زیباترین فینال لیگ قهرمانانی که من یادم میآید، منچستر یونایتدِ سر الکس ـ افسانهی فوتبالی من ـ را نابود کرد و قهرمان شد. مبارکا باشد … اما دو نکته در این بین برای من خیلی جالب بود: یکی اینکه اینجا در مورد تیم رؤیایی بارسای یوهان کرویف که اولین بار قهرمان اروپا شد خواندم که چرا اینقدر در تاریخ بارسا این تیم مهم است. نویسنده برگشته بود به زمانی که کرویف هنوز بازیکن بود و به خوزه نونس رئیس وقت بارسا توصیه کرده بود کمپ لاماسیا را برای پرورش جوانان کاتالونیا تأسیس کند. این استراتژی، در طول سالهای بعد در بارسا اجرا شد و اینطوری ستارههای تیم رؤیایی بارسای کرویف مثل خود پپ گواردیولا از دل این سیستم درآمدند. در این مقالهی جالب جایی نقل قولی از مایکل لادروپ یکی از ستارگان تیم رؤیایی بارسا نکتهی جالبی گفته: “قهرمانی سال ۹۲ نقطهی اوج موفقیت سیستم پایهگذاری شده در بارسا و سبک هلندی توتال فوتبال این تیم بود. این قهرمانی باعث تغییر همیشگی تاریخ یک باشگاه برای همیشه شد: بارسا دیگر یک قدرت برتر اروپایی محسوب میشد.” و امروز، این بارسای شگفتانگیز هم نشانهی دیگری است از اینکه انتخاب درست استراتژی و از آن مهمتر اجرای آن چه نقشی در موفقیت سازمان دارد. در کنار آن، من همیشه در نوشتههایام بر جذابیت پنهان داشتن توان گذاشتن تأثیری بزرگ و متفاوت تأکید میکنم. این هم مثالی دیگر از اینکه اینطوری، نه تنها خودتان لذتاش را میبرید؛ بلکه در تاریخ هم ماندگار میشوید!
۴- و نکتهی دوم: تصویر بازوبند کاپیتانی بر بازوی اریک آبیدال و بالا بردن جام قهرمانی لیگ قهرمانان، تصویری بسیار شگفتانگیز و فراموشنشدنی است. اریک آبیدال نماد بزرگی برای تلاش برای شکست دادن شکستها و دستیابی به موفقیت است. مبارزهی او با آن تومور کبدی و موفقیتاش در بازگشتن به زندگی عادی بعد از یک مشکل بسیار بزرگ، واقعا ستودنی است. اما من کلاه را به احترام تیمی بزرگ از سر بر میدارم که باز هم درس بزرگ دیگری را در زندگی به ما داد: “یکی از مهمترین وظایف اعضای هر تیم، کمک کردن به همدیگر برای غلبه بر بحرانهای زندگی شخصی است.“
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“زمانی که به بارسلونا پیوستم ، مربی و همتیمیهایام از من حمایت کردند و به من اعتماد به نفس دادند. آنها مرا خاطر جمع کردند که مرا انتخاب کردهاند و در این انتخاب اشتباهی صورت نگرفته و ما در نهایت درکنار هم به موفقیت خواهیم رسید.” (داوید ویا؛ اینجا)
اجتماعی شدن آسان و سریع برای پذیرش فرد جدید در محیط کار یک سازمان یا یک گروه (مثلا تیم پروژه)، یکی از حساسترین و مهمترین جنبههای فرهنگ سازمانی است. چیزی که متأسفانه اغلب سازمانهای ما از آن غافلاند …
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“ریکارد برای من مثل یک پدر بود. او در طول دورههای سخت، به من خیلی کمک کرد و یکی از معدود افرادی بود که به من اعتماد به نفس میداد. او همیشه از من میخواست که آرام باشم و میگفت:”آرامشات را حفظ کن. من در کنار تو هستم.” من تا آخر عمرم قدردان زحمات او هستم.” (ویکتور والدس؛ اینجا)
ترسهای زیردستانتان را بشناسید و به آنها بفهمانید که تا زمان غلبه بر آن ترسها، در کنارشان هستید؛ مخصوصا وقتی که آنها از اشتباهات خودشان میترسند!