عنوان این پست را چند ماهی است در دفتر ایدههایام یادداشت کردهام. یادم نیست کجا خواندماش. فقط یادم هست که برایام چقدر جالب و عجیب بود. در این چند ماهه روی چگونگی فرایند یادگیری با عضویت در شبکههای اجتماعی فکر کردم. اولاش به نظرم رسید احتمالا شناخت همکاران حرفهای میتواند یک جنبهاش باشد. بعد فکر کردم احتمالا کاربردی که گودر برای ما دارد هم یک جنبهی دیگرش است: بهاشتراکگذاری مطالب و ایدههای مرتبط با کار و تخصصمان. خوب خیلی هم بیربط نیست البته!
چند وقتی است که سعی کردهام وقت بیشتری روی لینکداین بگذارم و با آن آشنا شوم. در همین گشت و گذارها بود که چند هفته پیش بهصورت اتفاقی تصمیم گرفتم در یک گروه حرفهای مربوط به تخصصام ـ تحلیل سیستم و کسب و کار ـ عضو شوم. و خوب در این مدت با دیدن آنچه در این گروه میگذرد جواب سؤالام را در مورد اینکه یک شبکهی اجتماعی ـ البته تخصصی ـ چگونه میتواند چگونه باعث یادگیری شود، بهدست آوردم.
من در این مدت متوجه سه نوع یادگیری شدم:
مطلع شدن از آخرین روندها و مباحث مطرح در زمینهی تخصصام؛
آشنایی با مهارتها، رویکردها، ابزارها و خلاصه هر چیزی که در کارم نیاز دارم از خلال مباحث مطرح شده در گروه؛
یاد گرفتن از سؤالات دیگران و البته پاسخهای سایرین به آن سؤالات.
در کنارش خوب امکان مشورت گرفتن در مورد مشکلات هم وجود دارد.
به نظرم این یادگیریها هم میتواند در حوزهی تخصصی و حرفهایمان باشد و هم در حوزهی کار حرفهای!
در مورد خودم متوجه شدم که فکر کردن به سؤالات مطرح شده در این گروهها، چقدر باعث شدهاند تا کشفهای جدیدی در مورد کارم و تخصصام بکنم و این کلیدیترین نکته برای من بوده است.
این شبکههای حرفهای به دلیل تنوع بسیار زیاد آدمهایی که در آنها عضویت دارند (از نظر سطح دانش، مهارت، سابقه و از همه جالبتر کشورشان!) میتوانند محلی باشند برای یاد گرفتن نکاتی که توی هیچ کتاب و مجله و وبلاگ و سایتی یافت نمیشوند.
لینکداین نمونهای از شبکههای اجتماعی تخصصی است. تا جایی که من خبر دارم، برای خیلی از حرفهها شبکههای اجتماعی خاص وجود دارد که با کمی گوگل کردن پیدایشان میکنید. بنابراین شبکههای اجتماعی حرفهای مربوط به تخصصتان را پیدا کنید و تا آن زمان، گروههای حرفهای لینکداینتان را دریابید!
یک ـ “چندی پیش پژوهشی در دانشگاه دوک نشان داد ۵۶٪ دانشجویان کارشناسی ارشد رشتهی مدیریت بازرگانی در آمریکا به تقلب اعتراف دارند … دانشجوی بلندپرواز این رشته وقتی ببیند دیگران تقلب میکنند شاید بپندارد راه کامیابی همین است؛ یا «چون همه میکنند» او هم باید بکند؛ حتی شاید اخلاق را یک چیز لوکس بپندارد. ما در سال ۲۰۰۴ یافتههای پژوهشی را چاپ کردیم که نشان میداد حرفهایهای جوان گر چه درستکاری را دوست (و باور) دارند، پذیرفتهاند از هر راهی شده باید به پیروزی برسند. آنها میگفتند «پس از اینکه به جایی رسیدیم» در درستکاری سرمشق دیگران خواهیم شد!“
دو ـ “اگر افراد وقت بگذارند و دربارهی مأموریت کلان خود بیندیشند؛ و ببینند آیا در راه درست گام برمیدارند یا نه، بهتر میتوانند امید به درستکاری را افزایش دهند … برای نمونه در سالهای پایانی دههی ۱۹۹۰ پژوهشهای ما نشان داد حرفهایهای رشتهی ژنتیک در آمریکا چندان نگران وسوسه نبودند؛ چون چشم همه به پایان این خط یعنی بهداشت همگانی و درازی عمر بشر بود. “
سه ـ “اگر آماده نیستید در راه باورهای خویش اخراج شوید یا کناره بگیرید؛ کارمند هم نیستید، چه رسد به حرفهای؛ «بَرده»اید.”
چهار ـ “انسان باید جایگاه خودش را روشن کند. هم برای رسیدن به سلامتی و زندگی آبرومندانه، و هم برای فرو افتادن در ژرفنای نداری، بیماری، فاجعههای زیستی، و حتی جنگ هستهای راههای فراوان هت. اگر کسی در جایگاهی هست که میتواند به بهبود اوضاع کند، به خودش، زاد و رودش، کارکناناش اجتماعاش و زمینی که بر روی آن میزید بدهکار است که راه است را برگزیند.“
هاوارد گاردنر روانشناس برجستهی معاصر در گفتگو با هاروارد بیزینس ریویو؛ منتشر شده در مقالهای با عنوان “پندار نیک” در کتاب ارزشمند و بسیار خواندنی جستارهایی در رهبری
قبلا در مورد ۶ اصل موفقیت از نظر فردی به نام جیمز آلتوچر پستی داشتم. یک جای دیگر همان مطلب، جیمز به روش یاد گرفتن اثربخش انجام کارها اشاره میکند که اینقدر جالب بود که تصمیم گرفتم یک پست جداگانه را به آن اختصاص دهم. بدون هیچ شرح و تفصیلی این روش را بخوانید:
سوابق و تاریخچهی آن کار را مطالعه کنید.
وضعیت امروزش را مطالعه کنید.
انجاماش بدهید!
آن کار را از زوایای دید مختلف بررسی کنید.
نظرات و ایدههای اساتید فن آن حوزه را مطالعه کنید.
برای خودتان مربی پیدا کنید.
اگر مربی نداشتید، آن آدمی که میخواهید در آن کار مثل او شوید را در نظر بگیرید و هر روز صبح از خودتان بپرسید: “اون آدمه امروز باید چی کار کنه؟”
” از نظر من او بهترین مربی دنیاست. وقتی ما سه گانه را به دست آوردیم، او سالها بود که آن تیم را ساخته بود و اعتماد به نفس زیادی به تیم تزریق کرده بود. او کاری کرده بود که ما فکر کنیم بهترین تیم دنیا هستیم و می توانیم برای کسب هر جام تلاش کنیم. به همین دلیل بود که ما آنقدر خوب بودیم. هیچ تیمی نمی توانست به ما نزدیک شود. وقتی شما چنین اعتقادی داشته باشید، اتفاقات زیادی میتواند رخ دهد.” (پیتر اشمایکل در مورد سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
مهمترین نقش رهبر تیم دقیقا همین است: ایجاد کردن این باور در آدمها که در تیمی عضویت دارند که قرار است کار بزرگی انجام بدهد و البته میتواند این کار بزرگ را انجام دهد. شاید این طوری هم بشود این حرف اشمایکل افسانهای را تفسیر کرد: تمرکز بر استفاده از خوبیها و نقاط قوت تیم خودمان برای بردن به جای تمرکز بر نقاط ضعف تیم حریف! (سبک رهبری گواردیولا در برابر سبک رهبری مورینیو)
در همین زمینه دو پست قبلا داشتهام که پیشنهاد میکنم بخوانیدشان:
آبان پارسال دو کارگاه آموزشی مشاورهی مدیریت بهفاصلهی کمی برگزار شد که من هم در موردشان اینجا نوشتم. آنجا نوشته بودم که جمعبندی من مفیدتر بودن کارگاه آموزشی CMC (گواهینامهی رسمی مشاورهی مدیریت شورای بینالمللی انجمنهای مشاوران مدیریت) است. قصد داشتم در این کارگاه شرکت کنم که همزمانی آن با روز یکی از کلاسهای من که استادش هم بسیار به حضور و غیاب حساس بود، باعث شد شرکت نکنم (هر چند ایشان خودش در این کارگاه شرکت کرده بود و سر کلاس نیامد! :))
انجمن مشاورهی مدیریت ایران هفتهی پیش مجددا این کارگاه را با حضور همان استاد دورهی قبل ـ آقای آنتون فلاریجان باریسیچ (رئیس اجمن مشاورهی مدیریت کروواسی و رئیس کمیتهی گواهینامهی CMC در ICMCI) ـ برگزار کرد و من اینبار توانستم در این کارگاه دو روزه شرکت کنم. تجربهی بسیار جالب و هیجانانگیزی بود. بنابراین بد ندیدم نکات مهم این کارگاه را بنویسم:
۱- کارگاه با معرفی شورای بینالمللی انجمنهای مشاورهی مدیریت و گواهینامهی CMC آغاز شد. بحث دربارهی ماهیت کار مشاوران و نگاه مشتریان به صنعت مشاوره مبحث بعدی بود. بخش بعدی یک تمرین گروهی برای تعریف صنعت مشاوره با توجه به ویژگیهای خاص بازار ایران بود که استاد را به این نتیجه رساند که مشاوران ایرانی درک بسیار خوبی از صنعت مشاوره دارند. با بحث دربارهی وضعیت صنعت مشاوره در دوران رکود و بعدتر، یک تمرین گروهی برای طراحی یک بیزینس مدل جدید برای یک شرکت مشاوره در ایران روز اول به پایان رسید. روز دوم هم به ارایهی بیزینس مدلهای طراحی شده و بحث دربارهی آنها و بررسی فرایند استاندارد مشاورهی مدیریت گذشت.
در مجموع بهنظر میرسید که ما مشاوران ایرانی واقعا درک خوبی از ماهیت کار مشاوره داریم و مشکل از جانب کارفرماها است که بلد نیستند از ما درست استفاده کنند! 🙂
۲- پرزنت بعد از ظهر روز اول به بحث روندهای صنعت مشاوره در دوران رکود اختصاص داشت. نکتهی بانمکاش این بود که دقیقا خدماتی که الان در دنیا خریداری ندارند در ایران کاملا روی بورس هستند و بالعکس! مثلا در دنیا الان مشاوره در زمینهی کاهش هزینهها کمترین تقاضا را دارد؛ چیزی که در صدر نیازهای بازار ایران قرار دارد.
۳- چند آمار جالب: در دنیا در حال حاضر بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار مشاور مدیریت داریم! مشاورهی مدیریت از نظر اندازهی بازار سومین کسب و کار خدماتی جهان است! حدود ۱۰ هزار نفر در دنیا گواهینامهی رسمی CMC دارند.
۴- تا سال ۲۰۱۲ استاندارد ایزوی خدمات مشاوره هم بهتصویب میرسد و اجرایی خواهد شد.
۵- هر ۳ سال کار کردن بهعنوان مشاورهی مدیریت برابر ۱۵ سال سابقهی مدیریت است! (پیشنیاز CMC شدن یکی از این دو تا است.)
۶- مهمترین مشکل مشاوران در سراسر دنیا مثل ما مشاوران ایرانی پول گرفتن از کارفرماست!
در حاشیهی این کارگاه، یک خبر مهم اعلام شد: ، به احتمال بسیار زیاد تا یک ماه آینده بهعضویت رسمی ICMCI در میآید و در نتیجه میتواند بهصورت رسمی گواهینامهی CMC را هم صادر کند. همین کارگاهی که ما شرکت کردیم، پیشنیاز آموزشی این کار است و در کنارش داشتن سابقهی کار لازم، نوشتن داستان موفقیت از دو سه تا پروژهی انجام شده در سالهای اخیر و در نهایت پرزنت یکی از آنها برای داوران داخلی مسیر دستیابی به مدرک CMC است. همین که داوران داخلی هستند و مدرک بینالمللی، بهنظرم مسئلهی بسیار مهمی است.
دو تا اتفاق بانمک هم در حاشیهی این کارگاه افتاد که مینویسمشان: یکی اینکه وقتی استاد دربارهی پول ندادن کارفرماها صحبت کرد، از ما پرسید شما چه راهکاری دارید؟ یکی از دوستان مشاور گفت ما “شرخر” استخدام میکنیم. مترجم بنده خدا مانده بود چطور این اصطلاح را ترجمه کند!
دومی که بانمکتر هم بود اینکه استاد میخواست یک سایت اینترنتی را به ما نشان بدهد که بعدا استفاده کنیم. خلاصه وارد سایت شد و روی یکی از پیوندهای داخل سایت کلیک کرد … ۵ دقیقهای مترجم و بچهها داشتند برای ایشان توضیح میدادند که جریان این صفحهی پیوندها چیست!
در مجموع کارگاه بسیار خوبی بود. شاید خیلی هم نکات جدیدی برای اغلب ما به همراه نداشت؛ اما همنشینی با تعداد زیادی مشاور حرفهای (و البته مثل خودم جوان!) و شبکهسازی و تبادل تجربیات با آنها، فرصت جالبی بود که واقعا از آن لذت بردم. دیدن این همه مشاور جوان و علاقهمند با ایدههای بسیار خوب در مورد کار مشاوره لذت مضاعفی برای من بههمراه داشت.
بعدا در مورد برخی نکات فنی جالبی که از این کارگاه یاد گرفتم هم خواهم نوشت. امیدوارم خیلی زود امکان CMC شدن و در نتیجه فراهم شدن زمینه برای ورود به بازارهای جهانی مشاوره برای مشاوران توانمند ایرانی ایجاد شود. به امید آن روز.
هفتهی پیش با دوستی از همکاران درددل میکردیم. برای من جالب بود که چقدر درددلهایمان شبیه هم بود. این دوست عزیز با وجود اینکه درس مدیریت نخوانده، نکات رفتاری جالبی را در مورد برخی از افراد برایام تعریف کرد. در صحبتهایمان دیدم چقدر با هم، همدلیم و انگار من در نقد برخی رفتارها در محیط کار تنها نیستم.
خیلی وقتها دیدهام که آدمها از عدم پیشرفت شغلی در کارراههشان ناراضیاند. تا بهحال به این فکر کردهاید که شاید یکی از دلایلاش رفتارهایتان باشد؟ من که حداقل دو مورد را یادم میآید:
۱- یادم هست زمانی که تازه سر کار آمده بودم، بهدلیل سن کمام آدم بسیار شلوغی بودم. آن زمان از چند تذکر مدیرم (که یک بار هم با جریمهی مالی همراه بود)، ناراحت شدم؛ اما حالا از ایشان ممنونام که من را متوجه اشتباهاتام کردند. تغییر رفتارم در آن مقطع روی پیشرفت من در شرکت محل کارم بسیار مؤثر بود.
۲- زمانی در یک مؤسسهی حقوقی تازهتأسیس کار میکردم. تجربهای کوتاهمدت؛ اما بسیار بسیار مفید. آنجا مدیر بسیار کهنهکاری داشتم که سالها در خارج از کشور کار کرده بود. آن آقای مدیر ـ که مدتهاست از او خبری ندارم ـ برای من باز هم کمسن و سال و زودرنج، مثل یک پدر مهربان بود که اشتباهات رفتاریام را تذکر میداد و شکل درستشان را هم یادم میداد. آنجا بود که متوجه شدم چه نکات پیشپاافتادهای ممکن است چه مشکلات بزرگی را بهوجود بیاورند.
حالا بعد از ۵ سال کار کردن و تجربهی کار در ۵ محیط مختلف در بخش خصوصی (که البته برخی از آنها بهصورت مقطعی و کوتاهمدت بوده)، بهپایان رساندن دورهی حرفهای مدیریت MBA، همکاری و دوستی آنلاین و آفلاین با تعداد زیادی آدم واقعا حرفهای و البته مطالعات شخصی و وبلاگنویسی در حوزهی رفتار حرفهای، فکر میکنم تا حدود زیادی الفبای این رفتار را یاد گرفتهام.
بنابر شغلام که مشاورهی مدیریت است، با محیطهای حرفهای زیادی سر و کار داشتهام و آدمهای بسیار حرفهای را در این مسیر چند ساله دیدهام. شاید این به علاقهی شخصیام باز میگشته که همیشه دنبال این بودهام که کشف کنم این آدمهای حرفهای چه رفتارهای درستی دارند. وقتی رفتارهای آنها را با خودم مقایسه میکنم، نقایص رفتاری خودم را کشف میکنم و سعی میکنم برطرفشان کنم.
قبلا چند باری نوشتهام که انگیزهی اصلی راهاندازی گزارهها، یاد گرفتن و یاد دادن رفتارهای حرفهای بود. نمیخواستم صرف غر بزنم و فکر میکردم (و هنوز هم معتقدم)، بهترین راه مقابله با رفتارهای نادرست، یاد دادن رفتارهای درست است؛ البته به این شرط که طرف مقابل هم بخواهد یاد بگیرد! جدیدا البته یک نتیجهی دیگر هم گرفتهام که هر از چند گاهی غر زدن (!) هم میتواند بهانهای باشد برای یادآوری برخی نکات اساسی که معمولا بدیهی فرض میشوند؛ اما به همین دلیل معمولا هم نادیده گرفته میشوند.
بنابراین بد ندیدم منباب غر زدن (!) چند نکته را در این رابطه یادآوری کنم:
۱- رفتار جوانانه با رفتار کودکانه فرق دارند. بزرگ شدن و مثل آدم بزرگها رفتار کردن نه یک انتخاب که یک اجبار است.
۲- حرفهای بودن یعنی جلب نظر و علاقهی دیگران برای دانش و توانایی حرفهای و شخصیت و رفتار احترامآمیز شما؛ نه جلب توجه با رفتارهایی که در بهترین حالت میشود اسمشان را “جلف” گذاشت. داشتن شخصیت حرفهای با این رفتارها اصلا سنخیتی ندارد. خوشمزهگی و بامزهگی شاید به درد چند دقیقه جلب توجه دیگران بخورد؛ اما در بلندمدت به ضررتان است.
۳- پذیرش / تأیید ظاهری این رفتارهای شما توسط دیگران، بهمعنی درست بودن آنها نیست. در بهترین حالت فکر میکنند که رفتار شما برای آنها ضرری ندارد و در بدترین حالت هم ته دلشان دارند به شما میخندند که چطور دارید اعتبار حرفهایتان را برای یک خنده و لذت چند دقیقهای خرج میکنید. حالا گذشتم از اینکه طرف مقابلتان هم خودش حرفهای نباشد.
۴- اینکه مدیر یا سرپرستتان به شما چیزی نمیگوید، به این معنی نیست که از رفتار شما راضی است. در بهترین حالت هنوز امیدوار است که شما بهخودتان بیایید و در بدترین حالت هم از شما ناامید شده و به همکاری مقعطی ـ و نه درازمدت ـ با شما میاندیشد. ضرر این دومی آنقدر زیاد است که ارزش داشته باشید کمی به بازنگری رفتارهایتان بیاندیشید.
۵- بعضی رفتارها بسته به نوع محیط کار میتوانند نادرست باشند. برخی رفتارهایی که در یک محیط کارگری نادرست تلقی نمیشود؛ در محیط یک شرکت مشاورهی مدیریت در هیچ حالتی پذیرفته شده نیست.
۶- رفتار دوستانه داشتن و حتا دوست بودن و حتا تر (!) صمیمیت، بهمعنی مجاز بودن انجام هر کاری در محیط سازمان نیست. در سازمان “همکار بودن” اولویت اصلی در روابط آدمها است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. این واقعیتی تغییرناپذیر است. بنابراین با هم در محیط کار اول همکار هستیم و بعد دوست. خارج محیط کار، بهترین دوستان هم هستیم.
۷- ارتباط با همکاران تمرینی است برای روزهای آینده که شاید مسئولیت بزرگتری را پذیرفتید. روزهایی که بیشتر از همکارانتان با آدمهای خارج سازمان ـ بهویژه مشتریان ـ سر و کار خواهید داشت. اگر در یک محیط کوچک و دوستانه رفتارهای درست و حرفهای را تمرین نکرده باشید و اگر به رفتارهای درست عادت نکرده باشید، چطور میتوانید در آن روز که کوچکترین اشتباهی عواقب بسیار وخیمی را برای شما بهدنبال خواهد داشت، درست عمل کنید؟
حالا چطور رفتار حرفهای داشته باشیم؟ کتاب فوقالعادهی “آداب معاشرت در محیط کار به زبان آدمیزاد” را از دست ندهید. در مطالب مربوط به کار حرفهای در گزارهها هم در تلاش هستم تا در همین زمینه مطالبی را منتشر کنم. اما قبل از این کار اول باید بپذیریم که حرفهای نیستیم و بعد تصمیم بگیریم که حرفهای شویم. این یک تغییر دشوار اما بینهایت ضروری است.