قبلا در مورد مدل مرجع فرایندی مرکز بهرهوری و کیفیت آمریکا با عنوان APQC PCF مطالبی داشتهام. این مدل، بهترین و کاملترین مدل مرجع فرایندی در دنیا محسوب میشود. این مدل نتیجهی بهینهکاوی بنیاد APQC با مشارکت بسیاری از شرکتهای معظم دنیا است. این مدل میتواند برای تکمیل معماری فرایندی سازمان در سطوح مختلف اجزای این معماری مورد استفاده قرار بگیرد.
بنیاد APQC همین اواخر ویرایش جدید (۵٫۰٫۲) مدل فراصنعتی یا عمومی (Cross Industry) خود را منتشر کرده است که میتوانید از اینجا در قالب فایل PDF یا اکسل دانلودش کنید. طبق سند یادداشت انتشار این مدل، تغییرات این سند نسبت به ویرایش قبل،بسیار کم هستند و شامل تغییراتی در سطح لایهی فعالیتها (Activity) مدل است. تعدادی فعالیت مورد نیاز به فرایندهای مربوط اضافه شدند و چند فعالیت تکراری هم حذف شدهاند. عبارات برخی فعالیتها هم ویرایش شدهاند.
پ.ن. من در زمینهی سفارشیسازی، بهکارگیری و طراحی فرایندهای سازمان براساس مدل APQC PCF تجارب مفیدی داشتهام (رزومهی من) و بر این اساس برای ارائهی خدمات مشاوره و آموزش به سازمانها در زمینهی بهبود و بازطراحی و بازمهندسی فرایندهای کسب و کار براساس مدل مرجع APQC PCF و سایر مدلهای مرجع آمادگی دارم. در صورت تمایل میتوانید برای دریافت کاتالوگ خدمات مشاوره و آموزش در این زمینه یا طرح سؤالات فنی خود با من تماس بگیرید.
بهزودی بستهی کاملی از مستندات و فایلهای راهنمای مربوط به مهندسی فرایندها ـ بهویژه در حوزهی مدل APQC PCF ـ (شامل: کتاب، راهنماها، فرمها و تمپلیتهای مربوط به فازهای مختلف مهندسی فرایندها، نمونههای بهترین فرایندها و …) برای استفاده آماده خواهد شد. برای اطلاع یافتن از عرضهی این بسته جهت خریداری آن لطفا ایمیلتان را اینجا ثبت فرمایید.
“چه امیدهایی برای ۲۰۱۲ دارید ؟
این که سال بعد در همین زمان در همینجا باشم. این یک رؤیای خوب شخصی برای سال ۲۰۱۲ است. از نظر حرفهای میخواهم به بیشترین رضایت ممکن برسم، هر چند که شاید گاهی همه چیز مربوط به ما نباشد.” (ایکر کاسیاس؛ اینجا)
هدفِ حرفهای شما چیست؟ کاسیاس چقدر قشنگ گفته باید این هدف چه باشد: کسب بیشترین رضایت ممکن از خود و کارهایمان.
تفکر طراحی یکی از جذابترین و جدیدترین موضوعاتی است که در دنیای مدیریت و تجارت راه خود را گشوده است. این شکل تفکر به موضوع طراحی همانند یک فرایند مینگرد و نه یک فعالیت مقطعی و ایستا. تفکر طراحی، خلاقیت را با رویکرد ساختاریافته و متدولوژیک در هم میآمیزد تا نوآوری ایجاد کند. در واقع تفکر طراحی بهدنبال این است که به نه فقط هنرمندان بلکه به همهی افرادی که بهنوعی با موضوع “طراحی” درگیرند (از منِ مشاور که باید وضعیت مطلوب سازمان مشتری را طراحی کنم تا شمای مهندس که باید فلان کارخانه را طراح کنید و آن یکی که باید مدل پژوهش علمی خود را طراحی کند) یاد بدهد چطور خلاقیت خود را بهصورت سیستماتیک بهکار گیرند تا به طرحهایی شگفتانگیز دست پیدا کنند.
مدتی هست که با این موضوع آشنا هستم و روی آن هم برای کمی کار کردهام؛ اما نهچندان حرفهای. مطالعات من بیشتر برای لذت بردن از مفاهیم زیبای مطرح در ادبیات این موضوع بوده است. حالا خوشحالم که دوست هنرمندم رضا بهرامینژاد عزیز بهپشتوانهی تجربهی خودش بهعنوان یک هنرمند جوان قصد دارد کارگاه آموزشی را در این زمینه برگزار کند.
کارگاه رضا با عنوان “روباه و خارپشت” روز پنجشنبه ۱۸ اسفند ماه از ساعت ۱۵ تا ۲۰ برگزار میشود. جزئیات ماجرا را در اینجا روی وبلاگ خود رضا ببینید.
من هم در این کارگاه حضور دارم. مطمئنم مثل کارگاه دیگر دوست خوبم امیر مهرانی عزیز، علاوه بر یاد گرفتن چیزهای جدید با دوستان خوب و جدید دیگری هم آشنا خواهم شد؛ آن هم دوستانی که احتمالا بیشترشان هنرمند هستند. همین هیجانزدگی من را برای رسیدن روز برگزاری کارگاه بیشتر کرده! خوشحال میشوم که اگر از میان خوانندگان گزارهها هم کسی در کارگاه حضور داشت، با هم بیشتر آشنا شویم و گپ و گفتی داشته باشیم. 🙂
خودم هم سعی میکنم ضمن نوشتن گزارشی از کارگاه، در آینده در مورد تفکر طراحی و کاربردهایش در مشاورهی مدیریت، برایتان مطالبی بنویسم.
برای بهبود کیفیت اطلاعات دریافتی از یک مشتری، هیچ روشی بهتر از پرسیدن پرسشهای کوتاه نیست. ما همه میتوانیم زمانهای بسیاری را بهیاد بیاوریم که روبروی یک مشتری نشسته بودیم تا کمکاش کنیم ـ و میدانستیم که میتوانیم کمکاش کنیم؛ البته اگر اطلاعاتی دربارهی نیازها و اهدافاش به ما میداد!
مشکل این است که بدون توجه به اینکه چه پرسشی را مطرح میکنیم، پاسخ یکسانی دریافت میکنیم: یک “نمیدانم” چاق و چله! (یا چیزی شبیه آن.) سپس اغلب ما بدون فکر کردن، به جامهی فروشندگی (و البته مشاورهی) خودمان درمیآییم و شروع میکنیم به تشریح همهی چیزهایی که از دید ما مشتری به آنها نیاز دارد. متأسفانه وقتی زمان توافق بر سر فروش ـ یا جمعبندی اطلاعات دریافتی از افراد ـ فرا میرسد، مشتری ناراضی است.
مشکل ما در تعامل با این نوع مشتریان این است که ما نیاز داریم تا روش بهتری را برای ترغیب آنها و مجبور کردنشان به فکر کردن دربارهی آنچه میخواهند یا نیاز دارند ـ و سپس انتقال این اطلاعات به خودمان ـ بیابیم.
پاسخ این مسئله؟ پرسشهای کوتاه. من باور دارم پرسشهای کوتاه برای شما پاسخهای بلندی را بههمراه خواهند داشت (در حالی که پرسشهای بلند، پاسخهای کوتاه را دریافت میکنند.) چیزی که اغلب اتفاق میافتد این است که ما در هنگام گفتگو با مشتری، سؤالهایی از آنها میپرسیم که مطمئنیم سادهاند؛ اما در حقیقت این سؤالات تنها برای ما سادهاند. برای کسی که با محصولات و خدمات ـ و در حالت کلیتر کار ما و اطلاعاتی که نیاز داریم ـ ناآشناست؛ پرسشهای ما پیچیدهاند.
برای مثال ما ممکن است سؤالی پرسیم که دو پاسخ متناقض دارد. در نتیجه پاسخ مشتری از آن چیزی که ما تنها به آن نیاز داریم منحرف میشود. و این موضوع باعث نگرانی مشتریان و بروز واکنشهایی مثل شانه بالا انداختن یا نگاههای متعجب به ما میشود.
چیزی که ما نیاز داریم پرسیدن سؤالهای کوتاه است. سادهترین شکل آنها، سؤالاتی مثل “چرا” و “چگونه” هستند. یا ممکن است این شکلی به نظر برسند: “میتوانید برای من مثالی بزنید؟” یا “میشود لطفا دوباره این موضوع را توضیح دهید؟”
هر چقدر سؤال کوتاهتر باشد؛ احتمال بیشتری میرود که پاسخ طولانیتری دریافت کنیم. گام بعدی پرسیدن سؤال کوتاه دیگری است که به سؤال قبلی مرتبط است. خوبی این روش این است که به مشتری اجازه میدهد همهی حرفهایاش را بزند. بدین ترتیب آنها در طول گفتگویشان با شما، نیازها و منافع مورد انتظار خود را برای شما بیان میکنند. آنها اهدافشان را به شما میگویند و همهی اطلاعاتی را که شما برای پاسخگویی به آنها به بهترین شکل ممکن به آنها نیاز دارید، در اختیار شما قرار میدهند.
وقتی از رویکرد پرسشهای کوتاه استفاده میکنید، تنها لازم است دو نکته را بهیاد داشته باشید. اول: از مشتری سؤال ساده و روشنی بپرسید که میدانید حتما به آن پاسخ میدهد. بعد از اینکه به سؤال شما جواب داد، رویکرد پرسشهای کوتاه را با پرسیدن اینکه “میتوانید مثال دیگری برای من بیان کنید؟” پی بگیرید. سپس کمی صبر کنید و به مشتری اجازه بدهید تا به شما اطلاعات بیشتری را بدهد. در اینجا گفتگو را با پرسشهای کوتاهی مثل: “چطور؟” یا “چرا؟” ادامه دهید. در واقع شما باید هر کاری را که میتوانید برای تشویق آنها به طولانیتر کردن گفتگو انجام دهید.
قانون دومی که باید بهیاد داشته باشید این است که بهصورت ثابت سؤالهای کوتاه یکسانی را نپرسید. اگر این کار را بکنید، مثل یک کودک ۳ ساله به نظر میرسید و نه یک فروشنده ـ یا مشاور ـ حرفهای (که خودتان او را میشناسید!) بهترین روش اجتناب از این اشتباه، انتخاب یک نکته از میان سخنان طرف مقابل و بررسی آن نکته تا جزییترین سطح ممکن است.
وقتی روی جزئیات مربوط به یک موضوع خاص تمرکز میکنید، مهارتهای گوش دادن خود و توان خود را برای تشخیص درست اطلاعات بهنمایش میگذارید. خوبی این رویکرد این است که اگر کار کند، مشتری اغلب اوقات همان چیزی را به شما میگوید که میخواهد و از شما هم در مورد ویژگیها و مزایای محصولات و خدمات شما خواهد پرسید.
پرسشهای کوتاه برای شما پاسخهای بلند را به ارمغان میآورند. پرسشهای طولانی، پاسخهای کوتاه را در پی دارند. شما اختیار دارید رویکرد منتخب خودتان را برگزینید؛ اما اگر میخواهید واقعا دربارهی نیازهای مشتری چیزی بفهمید، پرسیدن سؤالهای کوتاه شما را سریعتر به مقصد خواهد رساند.
این شبها شبکههای استانی صدا و سیما سریال جذاب و خوشساخت کرهای را بهصورت شبانه پخش میکنند بهنام ایسان یا درستترش ییسان. ما هم بهلطف همزمانی با زمان شام خوردن خانوادگی از دیدن این سریال استفاده میکنیم. 🙂 جالب است که این جناب ییسان یک شخصیت تاریخی است و اینطور که از صفحهی ویکیپدیایش + برمیآید، در کره مثل عباسمیرزای دورهی قاجار ما بوده. البته برخلاف عباسمیرزا ییسان ناکام نشد و دست آخر با وجود توطئههای بسیار، شاه هم شد.
این جناب ییسان در داستان سریال، چند نفر آدم فوقالعاده مورد اعتماد دارد که در گذشتن از تمام سختیهای مسیر زندگی کمکش میکنند: از دوران کودکی تا دوران ولیعهدی و سرانجام پادشاهی. نکتهی جالبتر نگاه ییسان به آدمهای اطرافش در حکومتداریش است: همیشه “اعتماد” به دیگران اصل است؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود. مهمترین آدم مورد اعتماد او فردی بود بهنام منشی هونگ. این آدم دست راست و همهکارهی ییسان بود. ییسان در مورد هونگ جملهی طلایی داشت که بارها تکرارش کرد: “من به تو بهاندازهی خودم اعتماد دارم!” ولی از آنجایی که یکی از اصول ثابت تاریخ، “سوء استفاده از قدرت نامحدود” است؛ هونگ در استفاده از این قدرت دچار اشتباه شد و بعد برای توجیه اشتباهاتش مجبور شد به ییسان خیانت بکند. و جالبتر اینکه ییسان حتا پس از اعتراف خود هونگ هم نخواست باور کند که اون این خطای بزرگ را مرتکب شده و ویران شد …
راستش برای من این سطح اعتماد مدیر به زیردست بسیار جالب بود. مخصوصا اینکه قبلا اینجا نوشته بودم که بهقول پیتر دراکر “اعتماد یعنی آشنایی با روش کار همدیگر.” اعتماد چسب اصلی همکاری در سازمانها است. اشتباه ییسان در مورد هونگ این بود که تنها به او اعتقاد قلبی داشت و از روشهای کاری غلط او اطلاعی نداشت. بنابراین مشخص است که “اعتماد” یک سطح بهینه دارد.
اما بدون اعتماد هم هیچ چیز سر جایش نمیماند. هیچ آدمی نمیتواند با دیگری کار کند. هیچ آدمی جرأت انتقاد از وضعیت موجود را نخواهد داشت. از همه مهمتر اینکه بهگمانم اعتماد، رابطهی برعکسی با پدیدهی مشهور “زیرآبزنی” در سازمانها دارد. هر چقدر اعتماد بیشتر باشد؛ سعایت علیه همدیگر هم کمتر میشود و بالعکس. فرقی هم نمیکند در چه سطحی؛ بین مدیر و کارشناسهایش، بین خود کارشناسها و حتا بین خود مدیران.
یادم هست که چند سال پیش دوست بسیار عزیزی در شرکتش با این موضوع روبرو شده بود که فردی، دیگری را بهدزدی متهم کرده بود. او از آن فرد دلیل خواسته بود و طرف دلیلی ارائه نکرده بود. دوست من آن کارشناس را که یکی از فنیترین و کلیدیترین آدمهای سازمان بود اخراج کرده بود. البته بعدها دزدی آن طرف دیگر هم اثبات شد؛ اما دوست من معتقد بود گناه اولی بزرگتر است: “شکستن اعتماد در سازمان.”
مدیری که اجازهی سعایت از دیگری را با / بدون دلیل و مدرک میدهد؛ باید مطمئن باشد که علیه خودش هم همین اتفاق خواهد افتاد. و از آن بدتر، فردی که علیه دیگران ـ بهحق یا وحشتناکتر بهدروغ ـ سخنچینی میکند، باید حواسش باشد که روزی دیگر هم خواهد رسید که دنیا علیه او خواهد بود. هر دو طرف باید از این آگاه باشند که این کارشان تنها به شکسته شدن اعتماد در سازمان کمک میکند و هیچ اثر دیگری نخواهد داشت. آدمی هم که به دیگران اعتماد ندارد و یا اعتماد دیگران را نسبت بههم خدشهدار میکند، حتمن به خودش هم اطمینانی ندارد.
این روزها در شرایط بد اقتصادی سازمانها شاید یکی از تاکتیکهای بقا همین باشد؛ اما جدا از مسائل اخلاقی، هزینهی این کار برای سازمانها آنقدر زیاد است که بهتر است مدیران سازمانها حواسشان باشد که تأثیرات بلندمدت این رفتارها چیست. بدون اعتماد، حتا باشکوهترین و قدرتمندترین سازمانها هم از بین میروند. تخریب اعتماد (چه راست بدون مدرک باشد و چه دروغ) فرقی ندارد با تخریب خود سازمان.
بیایید از خودمان شروع کنیم و از همین امروز اعتماد دیگران را نسبت بههم نشکنیم.
لایبری دات نو (Library.nu) یا همان گیگاپدیای خودمان، یکی از مهمترین و بهترین سایتهای اینترنتی برای من بود. جایی که میشد بیخیال از قیمتهای سرسامآور کتابهای دوستداشتنی زبان اصلی، بین قفسههای جذاب کتابها قدم بزنی و لذت “کتاببینی” را تجربه کنی. میتوانستی کتابها را داغ داغ بگیری و ورق بزنی و لذت ببری. میشد که بفهمی موضوعات مهم روز و موضوعات جدید در حوزهی تخصصات چیستند. میتوانستی بهعنوان یک دانشجوی ایرانی جهان سومی، لذت پیدا کردن و استفاده از یک تکستبوک روز دنیا را تجربه کنی …
انگار اینها همه دیگر خاطرهاند. نقض کپیرایت یک گناه نابخشودنی است و باید حتمن جلوی آن گرفته شود. این بود که پیگیریهای اطلاعاتی در حد جیمز باند (!) صورت گرفت تا بالاخره سایت توقیف شد (جزئیاتش اینجا) حرفی نیست و قطعا حق با ناشران است. اما کاش میشد از این حضرات ناشر غربی سؤال کرد که آیا این سایت تنها سایت فعال در این زمینه بود؟ آیا رقم واقعن خندهدار جریمهی ۲۵۰ هزار دلاری و شش سال زندان برای صاحب سایت (آن هم در حالی که فقط یک قفسهی بیزینس سایت صدها هزار دلار میارزید)، راضیتان میکند؟ با این انبوه سایتهای بینام و نشان دیگر چه میکنید؟
از روزی که خبر بسته شدن سایت را شنیدم، یکی از نگرانیهای اصلیام این بود که حالا از کجا باید دنبال کتابهای روز دنیا گشت؟ اما تا اینترنت را ازمان نگرفتهاند غمی نیست! کمی جستوجو کردم و حاصل این گشتوگذارها شد همین پست. چند سایت پیدا کردم که البته بهخوبی گیگاپدیای مرحوم نیستند؛ اما خوب برای خودشان منابع بسیار عالی محسوب میشوند. آمادهاید؟ آقایان و خانمها ۵ سایت جایگزین برای گیگاپدیای محبوب همهی ما:
۱- Ebookee: این سایت از گیگاپدیا هم قدیمیتر است و یک جورهایی موتور جستوجوی کتابهای الکترونیک محسوب میشود. مثل گیگاپدیا قفسهبندیهای مرتبی دارد؛ اما مهمترین اشکالش این است که دیتابیسش در واقع همان سایت آمازون است و در نتیجه خیلی وقتها ممکن است خوشحالی ناشی از پیدا کردن یک کتاب خیلی ضروری، با دیدن صفحهی کتاب در سایت کوفتتان شود! 🙂 اشکال بعدی هم اینکه بسیاری از لینکهای کتابها، قدیمی و شکسته هستند و کار نمیکنند. در هر حال مرجع مفیدی است؛ ولی نه خارقالعاده.
۲- سافتآرشیو: این سایت یکی از مراجع اصلی دانلود همه چیز ـ از جمله کتاب ـ در اینترنت است و قفسهی کتابهای خوبی دارد؛ مخصوصا همین قفسهی بیزینسش که بهش لینک دادم. شاید مشکلش این باشد که کتابهایش بیش از حد کتابهای بازاری بیزینس هستند.
۳- مدیافایربوکز: این یکی هم بسیار سایت خوبی است و کتابهایش را هم روی مدیافایر آپلود میکند. متأسفانه موتور سرچ قدرتمندی ندارد و بیشتر به این درد میخورد که هر از گاهی داخلش بگردید و قفسههایش را دید بزنید!
۴- Veryebooks: این سایت از نظر حرفهای بودن کتابها بسیار بهتر از قبلیهاست. موتور سرچ فوقالعادهای هم دارد. بدیاش این است که تعداد کتابهایش خیلی زیاد نیست.
۵- ebookmeme: این سایت فوقالعاده است!!! مهمترین جنبهی این فوقالعادگی این است که تمرکز زیادی روی ارائهی تکستبوک دارد. من خودم هنوز باورم نشده که ویرایش ۲۰۱۲ خیلی از تکستبوکهای مدیریتی معروف را ـ که حتا یکیشان را سه سال بود دنبالش بودم ـ از این سایت گرفتم! این سایت برای آپلود کتابها هم سرور اختصاصی خودش را دارد و در مجموع بهترین جایگزین گیگاپدیا در حوزهی کتابهای تخصصی است.
حالا که دارم پیشنهاد میدهم قفسهی همیشه غنی و جذاب avaxhome و سایت عجیب و غریب downocean را هم از دست ندهید!
“من دوست دارم به تیمهای بزرگ دنیا گل بزنم؛ اما مهمتر از گل زدن این است که مقابل تیمهای بزرگ خوب بازی کنم. من تا بهحال کارهای بزرگی انجام دادهام و در مقاطع حساس گلهای حساس زیادی به تیمهای بزرگ زدهام. هنوز هم زمان دارم و امیدوارم بتوانم به بارسلونا هم گل بزنم. رؤیاهای من هیچ وقت تمام شدنی نیست.” (جواد نکونام در مورد بازی خودش مقابل بارسلونا؛ اینجا)
جملهی آخر را درشت بنویسید بگذارید جلوی چشمتان! 🙂
خوب همه میدانیم که استراتژی یعنی چه و به چه کاری میآید. همیشه ترجمهی استراتژی به عملیات یا همان جاریسازی استراتژی از چالشهای مهم پیش روی مدیران ارشد سازمانها و مشاوران مدیریت بوده است. مدلها و رویکردهای مختلفی برای این منظور در ادبیات موضوع ارائه شدهاند؛ بهویژه کارهای مهم رابرت کاپلان و دیوید نورتون روی کارت امتیازی متوازن.
جیمز آلن که مشاور شرکت معروف بین در انگلستان است، اینجا روی وبلاگهای مدرسهی مدیریت هاروارد به همین موضوع مهم از زاویهی دید جالبی پرداخته است. آلن میگوید تفاوت کسی مثل استیو جابز با دیگرانی که ایدههایی شبیه او در مورد محصولات مصرفی الکترونیکی داشتند در این بود که جابز بهخوبی توانست ایدههایاش را در زندگی روزمرهی اپل و کارکناناش جانمایی کند. همه هر روز که در اپل سر کار میآیند میدانند باید چه کار بکنند و این کار هم دقیقا به استراتژی و ایدههای کلان اپل متصل است. در واقع در اپل و تمامی سازمانهای موفق، استراتژی بهخوبی به کارهای روتین و روزمره ترجمه شده است.
اما همهی ماجرا این نیست. استراتژی ابزاری است برای ساختن آیندهی مطلوب و در نتیجه معمولا فرض میشود که باید بر کارهای جدید متمرکز باشد. آلن میگوید که خیلی وقتها سازمانها اینقدر روی پیدا کردن ایدههای جدید برای استراتژیهای آینده متمرکز میشوند که یادشان میرود هنوز ایدههای قدیمی بسیار عالی دارند! در واقع تکرار درست ایدههای قدیمی و موفق، خودش یک استراتژی موفق محسوب میشود. “شرکتهای موفق معمولا ایدهها و مقصود رقابتی (Competitive Intent) ثابتی دارند.” چیزی که آنها را موفق میکند، هر روز زندگی کردن با همان ایدههای ثابت و قدیمی است. در واقع سلاح رقابتی و ابزار تغییر برای این شرکتهای موفق، جایدهی درست ایدهها در زندگی روزمرهی کارکنان شرکت است.
یک آمار جالب هم توسط آقای آلن ارائه شده: ۸۰ درصد تیمهای مدیریتی معتقدند دارند یک پیشنهاد عالی را به مشتری ارائه میکنند؛ این در حالی است که فقط ۸ درصد مشتریان با آنها موافقاند!
آقای آلن و همکارش کریس زوک این نگاه جالب را در کتابشان با عنوان “قابلیت تکرار (Repeatability)” تشریح کردهاند.
شادی از آن احساسات خوب انسانی است که بودناش آرزوی همیشگی بشر است. همهی ما شادی را دوست داریم و از نبودناش رنج میکشیم. اما خوب اصولا شادی در زندگیهای ما محبوبی نایاب است! برای همین است که “تجارت شادی” همیشه یکی از پرسودترین و تضمینیترین راههای کسب درآمد بوده است. طنز هم یک واکنش ادبی ـ هنری به همین احساس نیاز است: شاد بودن با شاد شدن! قبلا هم نوشتهام که “شاد ماندن” مهم است و نه “شاد بودن”!
چند روز پیش این مصاحبهی جذاب با دانیل گیلبرت روانشناس شادی را در وبلاگهای مدرسهی مدیریت هاروارد خواندم. این مصاحبه نکات بسیار جالبی در مورد شادی و تأثیر آن بر زندگی انسانها داشت که بد ندیدم خلاصهای از آن را اینجا بنویسم:
ـ آدمها معمولا تأثیرات مثبت اتفاقات خوب و تأثیرات منفی اتفاقات بد را بر احساس شادیشان بیش از حد برآورد میکنند و البته این را هم در مواجهه با اتفاقات خوب و بد واقعا احساس میکنند. آنها حتا دورهی زمانی تأثیر اتفاقات خوب / بد را اشتباه ارزیابی میکنند. این در حالی است که در تحقیقات مشخص شده بهندرت اتفاق خوب یا بدی در زندگی ما رخ میدهد که تأثیرات احساسیشان روی شادی، بیش از سه ماه طول بکشد.
ـ این نگاه ما به اتفاقات خوب یا بد است که باعث ایجاد احساس شادی یا غم نسبت به آنها میشود. یک مثال خیلی جالب که در مصاحبه به آن اشاره شده در مورد پیت بست طبلزنی بود که در سال ۱۹۶۲ از گروه بیتلها جدا شد. او این روزها یک طبلزن نهچندان معروف است. یک بار از او که شانس عضویت در بزرگترین گروه موسیقی قرن بیستم را از دست داده بود پرسیدند در این مورد چه احساسی دارد. فکر میکنید پاسخ پیت چه بود؟ او گفت: “من الان بسیار شادترم نسبت به زمانی که شاید عضو بیتلها میبودم.”
ـ اغلب آدمها در برابر نامرادیها و غمها از آنچه فکر و احساس میکنند، محکمتر هستند.
ـ شادی مصنوعی (مثلا دیدن یک فیلم طنز) مشخصا یک شادی طبیعی (ناشی از یک اتفاق خوب در زندگی) نیست؛ اما این احساس شادی، واقعی است و از نظر تأثیر تفاوتی با شادی طبیعی ندارد!
ـ خیلی وقتها ما بعد از یک اتفاق بد، دیگر نمیخواهیم دنبال چیزهای نو و خوب و شادیآفرین بگردیم. تجربه نشان داده که همیشه در پی اتفاقات بد، اتفاقاتی شادیآفرین رخ میدهند؛ اما مشکل اینجا است که ما به دنبال آنها نیستیم!
ـ نوابغ غمگینی مثل بتهوون و ونگوگ و همینگوی استثنا بودهاند! هیچ رابطهی مستقیمی میان غمگین بودن و خلاقیت وجود ندارد.
ـ مهمترین منبع شادی “زندگی اجتماعی” است. “شبکهی اجتماعی” شما است که شادیهای زندگیتان را میسازد.
ـ مهمترین مسئله در مورد شادی “بسامد” آن است؛ نه “شدت” آن! در واقع تحقیقات ثابت کردهاند که آنچه باعث حفظ شادی انسان میشود، تعداد اتفاقات خوب در یک بازهی زمانی است؛ نه میزان خوب بودن و شادیآفرینی آن اتفاقات. بهعبارت دیگر طول شادی مهم است نه عرض آن! همین مسئله نشاندهندهی اهمیت بسیار زیاد اتفاقات کوچکِ شادیآفرین در زندگی روزمرهی ماست. “شاد ماندن” ـ و نه “شاد بودن” ـ مثل کم کردن وزن است. هیچ نسخهی شفابخشی وجود ندارد. باید با تمرین و در طول زمان این مهارت را کسب کرد. بنابراین به شادیهای کوچک زندگی روزمره هر چقدر میتوانید اهمیت بدهید!
ـ چه چیزهایی باعث ایجاد شادی در زندگی روزمره میشوند؟ پیشنهادهای آقای گیلبرت اینهاست: مدیتیشن، ورزش، خواب کافی و نوعدوستی. کمک به دیگران اثر شگفتانگیزی بر احساس شادی دارد. آقای گیلبرت ضمنا پیشنهاد میدهد که هفتهای دو بار سه چیزی را که بهخاطر آنها به خودتان مباهات میکنید، جایی بنویسید و برای کس دیگری هم تعریف کنید چرا اینها افتخارات شما هستند!
ــ “احساس خوب” با “احساس شادی” متفاوتاند. لزوما هر احساس خوبی شادیآفرین نیست!
ـ و آخرین نکته اینکه هر کسی برحسب شرایط زندگی خودش شیوهی خاصی برای “شادی” دارد. روش “شاد ماندنتان” را پیدا کنید.
خلاصه کنم: ببینید کی و با چه چیزی احساس شادی میکنید. شادیهای کوچک زندگیتان را کشف کنید و تعداد آنها را در زندگیتان تا میتوانید بالا ببرید. حواستان باشد که باید “شاد باشید” نه اینکه “شاد بشوید!”