رابرت لواندوفسکی گفت: «چنین اتفاقی [نبردن توپ طلا] برای من مهم نیست، زیرا این عناوین دیگر چیزی ورای عناوین اصلی هستند. اگر من موفق به فتح عنوانی شوم، خوشحال شده و احساس غرور میکنم؛ اما امسال شانسی دریافت توپ طلا وجود ندارد. چنین تصمیمی دیگر گرفته شده و زندگی ادامه دارد.» (اینجا)
شاید لواندوفسکی بدشانسترین ستارهی طلایی چند دههی اخیر فوتبال دنیا باشد. کارهای شگفتانگیز او و رکوردشکنیهایش همیشه در سایهی دو غولِ فراموشنشدنی تاریخ فوتبال یعنی لیونل مسی و کریس رونالدو قرار گرفته است. این دو برای سالهای متمادی «توپ طلا» را هم فقط میان خودشان دست بهدست میکردند تا سال ۲۰۱۸ که لوکا مودریچ این انحصار را شکست و راه را برای دیگر ستارهها باز کرد.
سال ۲۰۲۰ اگر چه با بروز بحران کرونا یکی از عجیبترین سالهای تاریخ فوتبال بود؛ اما فوتبال مانند همیشه راهی برای بقا و ادامه دادن، یافت و فصلی که بهنظر میرسید نمیتواند به پایان برسد، با ظهور پدیدهای در مربیگری بهنام هانسی فلیک، برای لوا و یارانش در بایرن مونیخ، پایانی چون قصههای پریان داشت: بردن سه گانه با نتایج درخشان و فوتبالی باکیفیت و فراموشنشدنی.
رهبر ارکستر خوشالحان بایرن در زمین، نه نویر بود و نه یاشوا کیمیچ و نه هیچ ستارهی دیگری، بلکه رابرت لواندوفسکی بود که برای تیمش همه کار کرد: گل زد، گل ساخت و تیمش را بهسوی رستگاری پایانی پیش برد؛ بهویژه در لیگ قهرمانان با آن شکل عجیب برگزاریش که بازیهای حذفی را به تکبازی تبدیل کرده بود.
به این ترتیب، اگر توپ طلا امسال اعطا میشد، هیچکس تردید نداشت که تنها ستارهای که لایق دست یافتن به آن بود، رابرت لواندوفسکی بود. اما در تصمیمی عجیب، فرانس فوتبال ـ اعطاکنندهی توپ طلا ـ تصمیم گرفت که برای ۲۰۲۰ اعطای جایزهی توپ طلا را لغو کند و بدین ترتیب، لوا دستش از این جایزهی افسانهای کوتاه ماند.
اما واکنش او به این موضوع برای من شخصا بسیار آموزنده بود: اینکه من برای بُردن جایزهدهایی که وجود دارد میجنگم، از برنده شدنشان لذت میبرم و از نبردنشان غصه میخورم، و نه اینکه از برنده نشدنِ جایزهای که به هر دلیلی وجود ندارد، غمگین شوم.
ماجرای بسیاری غصههای شخصی ما در نرسیدن به آرزوهایمان و خواستههایمان شاید شبیه این ماجرا باشد. بگذریم از اینکه خیلی وقتها بهحد کافی تلاش نمیکنیم و نمیرسیم؛ اما خیلی وقتهای دیگر هم با تمام جان و دل، میکوشیم و باز هم نمیرسیم، آن هم در حالی که:
یک قوم، ندویده رسیدند به مقصد / یک قوم، دویدند و به مقصد نرسیدند!
و این نرسیدنها و ناکامیهای زندگی، تبدیل به حسرتهایی میشوند که تا انسانْ عمر دارد، غمشان را در اعماق وجودش با خودش به اینسو و آنسو میکشاند. اما واقعیت این است که گر نیک بنگریم، بسیاری از این نرسیدنها، تنها موضوعی اعتباری هستند که در ذهن ما هستند و در دنیای واقعی، وجود خارجی ندارند! در واقع، من، خودم برای خودم، دستاوردی را بهعنوان هدفی بزرگ ترسیم کردهام که برای من جز داشتن حسِ برتری و خوب و عالی بودن، عایدی دیگری ندارد. در واقع میخواهم قهرمان رقابتی باشم که وجود ندارد!
بهگمانم ریشهی بسیاری از غمها و غصههای ما، همین نرسیدن به جایزههای خودساختهای است که در آن، رقیب دیگری هم وجود ندارد؛ اما باز هم بازنده میشویم. 🙂 جایزههایی که شاید جنبهی خارجی هم داشته باشد؛ اما اساسا اگر فقط کمی با دیدهی عقلِ ابزاراندیش به آنها نگاه کنیم و جنبههای احساسیشان را به کناری بگذاریم، آنوقت تازه متوجه میشویم که تا چه اندازه ماجرا بیهوده است و در نتیجه غم و غصه و هیجان و اضطراب و دلنگرانی هم در مورد آن، بیمعنا است. (بهعنوان مثال نگاه کنید به مِهرطلبیهای انسانها در شبکههای اجتماعی که همواره ما را برای گرفتن لایک، چگونه شگفتزده میکنند و نگاه کنید به باندبازیهایی که در شبکههای اجتماعی تنها برای گرفتن همین لایکِ ظاهرا بیمقدار، رخ میدهد.)
از لوا ممنونم چون به من این تلنگر را زد تا که برای یک بار هم شده، به رقابتها و دستاوردهایی که حال و هوای زندگیام را به برنده شدن آنها وابسته کردهام، بهصورتی عمیق بیاندیشم. شاید، این، شروع راهی جدید در زندگی باشد و من را بهسوی بازتعریف اهداف و دستاوردها و معناهای زندگیام بکشاند و کشف ارزشهایی که حتی طی طریقْ در مسیر رسیدن به آنها، برایم بزرگترین لذت و آرامش درونی را به ارمغان آورد.
«اسکودتو؟ من همیشه از بچهها میخواهم که بلندپرواز باشند. خواب دیدن ممنوع نیست؛ اما ما دوست داریم که پا روی زمین بمانیم، هدف اصلی ما، رشد کردن، خوب بازی کردن و صعود به لیگ قهرمانان است.وقتی فرصت برای رسیدن به یک هدف وجود دارد، پس باید تلاش کنید!» (پائولو مالدینی؛ اینجا؛ با اندکی اصلاح)
میشد در دو دههی ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، عاشقانه فوتبال ایتالیا و حتی دنیا را دنبال کنی و این کاپیتان جذاب میلان و تیم ملی ایتالیا را دوست نداشته باشی؟ کاپیتان مالدینی حتی برای منِ هوادار تیم رقیبش ـ اینتر ـ اسطورهای دوستداشتنی و فراموشنشدنی است.
فروغِ «میلان» هم گویی با رفتن او دیگر خاموش شد. بعد از خداحافظی کاپیتان مالدینی، میلان هم برای یک دهه به خواب زمستانی فرو رفت؛ بهگونهای که برای تیمی که در دههی قبل، ۳ بار به فینال رسید و دو بار قهرمان شد، رسیدن به مرحلهی گروهی لیگ قهرمانان آرزو شده است!
حالا کاپیتان مالدینی برگشته تا در مقام مدیر فنی و با یک نسل جدیدِ جوان و البته شیرِ پیری بهنفس بهنام «زلاتان»، شکوهِ از دست رفتهی میلان را احیا کند. در فصلِ جدید سری آ، اوضاع، چندان هم بد پیش نرفته و میلان، در صدرِ جدول سری آ است. امشب، تا ساعتی دیگر، میلان، با ناپولی بازی میکند که اسطورهی دیگر میلان یعنی استاد «جنارو گتوزو»ی متعصب و جذاب، آن را هدایت میکند.
میلان، یک سازمانِ در حال بازسازی است و پائولو مالدینی بزرگ هم در سخنان بسیار جالبش، اشاراتی به اصول استراتژیکی داشته که هر سازمانی در زمانِ بازسازی خود باید به آنها توجه کند. در اینجا این اصول را مرور میکنیم:
۱- رؤیا ببینید؛ اما هدفهای واقعبینانه باشید: مالدینی میگوید که فتح سری آ یک رؤیا است که ما به خودمان حق میدهیم آن را داشته باشیم؛ اما رسیدن به لیگ قهرمان، اولویت اصلی ما است. چرا؟ چون تیم فعلی میلان در برابر تیمهای تا بُنِ دندان مسلحی چون یووه، اینتر و حتی ناپولی، هنوز خیلی چیزها کم دارد تا آن میلانِ درخشانی بشود که یادمان میآید. رسیدن به لیگ قهرمانان، یعنی دسترسی به منابع مالی بیشتر که میتواند برای تقویت تیم استفاده شود. بنابراین در زمان بازسازی سازمان، اگر چه رسیدن به اهداف بزرگ، حتما نباید فراموش شود؛ اما باید با رویکرد مرحلهای ابتدا به اهدافِ قابل دسترستر فکر کنیم. اهدافی که هم بتوانند گرهای از امروز سازمان باز کنند و هم بتوانند فردایی بهتر را برای سازمان رقم بزنند.
۲- روی رشد کردن در جهت رسیدن به هدفها متمرکز شوید؛ اما از فرصتهایی که پیش میآید، غافل نشوید:مالدینی میگوید که ما میخواهیم رشد کنیم و بهتر بازی کنیم. تمامِ رشدِ یک تیم فوتبال، در بهتر بازی کردن و نتیجه گرفتنش متجلی میشود و این هم مستقیما روی تحقق هدفِ اصلی میلان، یعنی صعود به لیگ قهرمانان، تأثیرگذار است. اما همین بهتر شدن، خود میتواند زمینهساز بهرهگیری از فرصتی باشد که میلان در این فصل سری آ با آن مواجه شده: اینکه رقبای اصلیش یعنی یووه و اینتر، اصلا خوب نتیجه نمیگیرند. بنابراین شاید رؤیای فتح اسکودتو برای میلان، آنقدرها هم دور از دسترس نباشد! به همین شکل، در زمان بازسازی هر سازمانی، باید هدف را روی رشدِ پله پلهی تمامی اجزای سازمان گذاشت؛ اما از شاخصهای اصلی عملکرد (KPIها) غافل نشد. در واقع قرار است سازمان رشد کند تا به اهدافش برسد و سنجهی میزان موفقیت در رسیدن به اهداف، مانند داشبوردهای خودروها است که ما را در سنجش وضعیت خودرویمان یاری میکنند: اینکه سرعت و شتاب حرکت چقدر است؟ چقدر سوخت و انرژی داریم؟ آیا موتور و سایر تجهیزات خودرو درست کار میکنند؟ و چیزهایی شبیه اینها. (تمرین: همین مفاهیم را در ادبیات سازمانی شبیهسازی کنید!)
در راستای حرفهای مالدینی بهنظرم میرسد که نکتهی مهم این است که: باید دنبالِ استراتژیکترین سنجهای گشت که تمامِ عملکرد و رشدِ سازمان در آن خلاصه میشود. سایر سنجهها میتوانند تغییرات ابعاد مختلف رشد را نمایش دهند؛ اما «سنجهی استراتژیک» همانند ستارهی قطبی است که میزان همسو بودن ما با را با مقصدمان ـ یعنی اهدافمان ـ مشخص میسازد.
۳- وقتی فرصتی هست، باید با تمامِ وجودْ تلاش کرد؛ اما نباید لذت بردن از مسیر را فراموش کرد: سازمانِ در حال بازسازی، باید تمامِ منابع و انرژیش را روی بهتر شدن برای استفاده از فرصتهای استراتژیکی که در دسترسش قرار دارد، بگذارد (حتی کوچکترین فرصتهایی که میتوانند به سازمان، فرصتِ بقا یا بهبود جایگاهِ رقابتی و منابعش را بدهند)؛ اما نباید فراموش کرد که حتی در چنین موقعیتهای بسیار چالشبرانگیزی هم، لذت بردن از کاری که میکنیم، نباید فراموش شود؛ چرا که خود، منشأ انرژی درونی برای ادامه دادن و رفتن و رفتن تا رسیدن است. بازسازی سازمانی که تا مرزِ نابودی پیش رفته، قطعا یکی از سختترین کارهایی است که یک مدیر میتواند در زندگیاش انجام دهد ـ بهویژه در شرایط سخت اقتصادی ـ اما قطعا هم بزرگترین کاری است که یک مدیر میتواند در رزومهاش به آن افتخار کند. خیلی وقتها ساختن یک سازمانِ نو، بسیار سادهتر از بازسازی سازمانی است که گذشتهای موفق داشته و به هر دلیلی از روزهای خوباش فاصله گرفته است (و البته در دنیا و همین ایران عزیزمان، مدیرانی هستند که اساسا تخصصشان همین است!)
در طول دوران کاریام بهعنوان مشاورهی مدیریت، چند باری تجربهی مواجه شدن با سازمانهایی که در حال بازسازی بودهاند را داشتهام و البته کتابهایی هم در این زمینه مطالعه کردهام که سرآمدشان، کتاب «راز فیلها» (سرگذشت شورانگیز بازسازی آیبیام) بوده است. براساس این تجربهها و مطالعات، فکر میکنم که نکات بالا واقعا کلیدیترین نکاتی هستند که در مسیر بازسازی سازمان به آنها توجه کرد؛ با یک تبصره و آن هم اینکه سازمان، باید پیش از هر کاری، یک مدیرِ لایق و کاملا دلسوز برای سرنوشت سازمان (و نه دلسوز برای خودش) مانند پائولو مالدینی را بیابد و منابع و اختیارات حداقلی را هم در اختیار او بگذارد. روی آن بخش دلسوزی برای سازمان هم بسیار تأکید میکنم؛ چرا که دیدهام وجود نداشتن آن در مدیری که قرار بود یک شرکت قدیمی صنعتی را احیا کند، در نهایت باعث تعطیلی کامل آن شرکت شد!
و ناگفته پیدا است که بازسازی زندگیهای شخصی شکست خوردهمان هم میتواند با همان اصول سه گانهی بالا انجام شود.
با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد روزهای شنبه منتشر شوند، برویم سراغ قرار هفتگیمان. فقط فید لینکدونی گزارهها از این هفته عوض شده و میتوانید RSS فید جدید را از اینجا مشترک شوید. فید قبلی بهدلایل فنی دیگر بهروز نخواهد شد.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
فصل قبل فوتبال بهتازگی تمام شده و فصل جدید هم خیلی زود از راه رسید. بحران کرونا چنان طوفان عظیمی بود که شاید در مخیلهی هیچ یک از ما نمیگنجید که قرار است تمام ابعاد زندگیمان را در فاصلهای کمتر از یک سال برای همیشه تغییر دهد. و بهنظر میرسد تأثیر کرونا روی فوتبال هم جالب خواهد بود. در اینباره البته بعدتر خواهم نوشت؛ اما از آنجایی که مهمترین متغیر تأثیرگذار روی اقتصاد فوتبال در این روزها بحران کرونا است و بهانهی اصلی مدیران اغلب باشگاهها برای پوشش ضعفهای مدیریتیشان هم همین اقتصاد شکنندهی پساکرونایی شده، از اینجا نوشتهام را آغاز کردم.
بهعنوان یک هوادار قدیمی فوتبال، از همان روزهای اول، چند تیم را بهعنوان تیمهای محبوبم انتخاب کردم. انتخابهایی که اگر چه در دوران نوجوانی صورت گرفت؛ اما بعدها که بزرگتر شدم و بهلطف اینترنت به دریای بزرگی از اطلاعات، دسترسی پیدا کردم، فهمیدم که چقدر هم با روحیات و شخصیتم همخوانی داشتهاند. در واقع تیمهایی را انتخاب کرده بودم که «فرهنگ هواداری» و «ارزشهای سازمانی»شان با ارزشهای شخصی من همسویی داشت. تیمهایی که هیچوقت از انتخابشان پشیمان نشدم و حتی در بدترین روزهایشان هم با بردها و باختهایشان زندگی کردم، شاد شدم یا گریستم.
متأسفانه چند سالی است که تیمهای محبوب من در نتیجهگیری موفق نبودهاند و در این بحران، شاید بیش از هر عاملی مدیریت این باشگاهها مقصر بوده است که در این نوشته قصد دارم به بررسیاش بپردازم. در واقع این نوشته، مطالعهی موردی (Case Study) کوتاهی است دربارهی اینکه چگونه مدیریت نکنیم. 🙂 در این نوشته از هر باشگاه، یک مسئلهی کلیدی را انتخاب کردم. میشد بحث را گستردهتر هم کرد؛ اما تقریبا نکاتی که در مورد هر باشگاه مینویسم را میتوان به دیگر باشگاههای فهرست هم تعمیم داد.
با این مقدمه برویم سراغ این مطالعهی موردی. گفتنی است ترتیب تیمها، ترتیب محبوبیت آنها برای من است و نه ترتیب اهمیت چالشها:
۱- استقلال: بیثباتی در تمام ارکان باشگاه: فارغ از تمام شوخیها و جدیهایی که در مقایسهی میان دو تیم بزرگ پایتخت و جانبداری در حمایت از تیم قرمزپوش وجود دارد، مهمترین مسئلهی استقلال در یک دههی اخیر، عدم ثبات در تمامی ارکان باشگاه ـ از مدیرعامل و هیأت مدیره بگیرید تا سرمربی و کادرفنی و بازیکنان ـ بوده است. شاهد مثال آنکه هر بار کمی ثبات بهوجود آمده، نتایج تیم، درخشان بوده (اواسط دوران شفر یا دوران حضور آندرهآ استراماچونی.) همین که در یک سال اخیر استقلال ۵ مدیرعامل و سه سرمربی داشته، بهگمانم نشان از آن دارد که در این باشگاه و بر این باشگاه چه گذشته است. جالب اینجا است که این وضعیت را حتی با کلاسیکترین اصول مدیریت (مثلا اصول مدیریت علمی تیلور یا اصول مدیریتی فایول) که بیش از ۱۰۰ سال از عمرشان میگذرد هم میتوان نقد کرد. با این وضعیت، تیم نه درست آماده میشود (۲۰ روز به فصل جدید مانده، استقلال نه مدیرعامل دارد و نه سرمربی! پنجرهی نقل و انتقالاتش هم بسته است) و نه در طول فصل و در مقاطع حساس فصل، وضعیت بهسامانی دارد (استقلال بعد از رفتن آندرهآ ۱۰ روز سرمربی نداشت! یا نگاه کنید به بلایی که در هفتهی قبل از فینال جام حذفی، رفتار غیرحرفهای مدیرعامل و سرمربی استقلال بر سر تیم آورد.) عامل این وضعیت هر چیزی و هر کسی است، اینکه انتظار داشته باشیم، چنین تیمی نتیجه بگیرد، نهتنها مخالف عقل و منطق سلیم، که مخالف اصول مدیریت هم هست!
۲- بارسلونا: تضاد اهداف مدیریت با ارزشهای بنیادین سازمانی باشگاه: من هوادار فلسفهی مردمی باشگاه بارسلونا شدم؛ آن هم در روزهایی که بارسا در دورهی دوم حضور لویی فنخال در یکی از تاریکترین دورانهای خود از نظر نتیجهگیری بهسر میبرد و یک باشگاه درجه دوم شده بود. بارسلونا بیش از هر تیم دیگری در دنیا، حامل ارزشهایی است که هویت باشگاه و فوتبال آن را تعریف میکنند. «فراتر از یک باشگاه» که شعار بارسا است، بر این تأکید دارد که بارسلونا فقط یک تیم فوتبال نیست، بلکه یک نماد است، نمادی از فوتبال هجومی نابِ شناسنامهدار و البته سرشار از انسانیت و شرافت، خودبسندگی بهجای وابستگی و تولیدکننده بودن بهجای مصرفکننده بودن با «لاماسیا» و ارزشهای والای دیگری از این دست. حداقل در دورانی که من بهیاد دارم، نقطهی اوج تحقق این ارزشها در زمان خوآن لاپورتا بود، که برایش مثالهای زیادی هست: از درج نام یونیسف روی پیراهن باشگاه بهعنوان اولین لوگوی درج شده روی پیراهن مقدس نماد کاتالونیای جمهوریخواه (در برابر رئال مادریدِ ژنرال فرانکو) تا تیم زیبای پپ و درخشش اسطورههای برآمده از لاماسیا. آن بارسلونا خودِ خودش بود، تیمی که فوتبال برای فوتبال بازی میکرد و نه برای نتیجهگیری و جام گرفتن و هواداران اصیلش هم از فوتبال نابش لذت میبردند و نه صرف جام گرفتنش. جالب اینکه آن تیم ـ که مدیر مالیاش استاد اقتصاد یکی از بزرگترین دانشگاههای دنیا بود ـ از نظر مالی هم در جایگاه مناسبی قرار داشت. با کنار رفتن لاپورتا و سر کار آمدنِ تیم ساندرو راسل ـ یوزپ بارتومئو، سابقهی ۱۰۰ سالهی باشگاه یک شبه به فراموشی سپرده شد و تیم، تبدیل به یک بنگاه اقتصادی شد. برای من باورنکردنی نبود که بارتومئو قبل از بحران کرونا با کمال افتخار از این میگفت که بارسا این فصل رکورد درآمدزایی تاریخ یک باشگاه فوتبال را خواهد شکست! و نتیجهی این رویکرد چه بود؟ به فراموشی سپرده شدن تمام ارزشهای باشگاه و تقلیل آن به یک تیمِ صرفا دنبال نتیجهگیری، کوچ الماسهای ناب لاماسیا به تیمهای دیگر و سرانجام، شکست وحشتناک مقابل بایرن مونیخ در لیگ قهرمانان اروپا. وقتی خودتان نباشید، روزی بالاخره بار کجتان به زمین خواهد خورد.
۳- منچستر یونایتد: ناتوانی در تصمیمگیری درست و بهموقع: با رفتن سر الکس فرگوسن، ۷ سال است که منچستر یونایتد به در بسته میکوبد. از انتخابِ اشتباهِ دیوید مویس گرفته تا انتخاب اشتباهترِ ژوزه مورینیو و خریدهای خیلی اشتباهتر و پر هزینه ـ از دیماریا بگیرید تا ممفیس دیپای ـ و نادیده گرفتن جوانان آکادمی ـ جز معدود بازیکنانی چون مارکوس رشفورد ـ مالکین و مدیران یونایتد، دیگر نه میخواستند و نه میتوانستند با الگوی فرگوسنی تیم را مدیریت و اداره کنند. برای آنها هم مانند مدیران بارسلونا باشگاه یک بنگاه تجاری پولساز بود، با این فرق که حتی بدون نتیجهگیری هم همچنان به پولسازیاش ادامه میداد. اینگونه بود که بزرگترین باشگاه تاریخ لیگ برتر، تبدیل به تیمی درجه دو شد که فتح جام اتحادیه و لیگ اروپا برایش افتخار بزرگی شد، و بهجای جنگیدن برای بردن لیگ برتر و لیگ قهرمانان اروپا، حالا رسیدن به مرحلهی گروهی لیگ قهرمانان، برایش جشن و شادی دارد. اینکه در دوران پسا فرگوسن آیا مسیرهای دیگری هم وجود داشت که آن را طی کرد تا از زیر سایهی آن مرد بزرگ بیرون اومد یک بحث است؛ اما اینکه مدیران باشگاه حتی بعد از انتخاب اولهگونار سولشائر بهعنوان سرمربی برای برگشتن به سبک فرگوسن در ادارهی تیم نیز همچنان مهمترین اصل منچسترِ فرگوسن را به فراموشی سپردهاند، عجیب است، اصلی که میگفت تیم بهاندازهی نیازش و دقیقا در نقاطی که ضعف دارد و آن هم در زمان مناسب باید خرید کند (فرگوسن با لجبازی یاپ استام و دیوید بکهام را بیرون کرد؛ اما خیلی زود فهمید که چه ضرری به تیم زده و ریو فردیناند و کریس رونالدو را جایگزین آن دو ستارهی مغضوب کرد.) جالب این است که با خریدن برونو فرناندز در ژانویهی پارسال هم تیم مدیریتی فعلی اثر خریدِ درست و بهموقع را دیدند؛ اما یکی از سه باشگاه اول ثروتمند دنیا همچنان در ۲۴ ساعتْ مانده به بسته شدن پنجرهی نقلوانتقالات، همچنان برای خریدن یک مداقع درجه دو مانند الکس تیس به پورتو التماس میکند، در رؤیای خرید جیدون سانچو از دورتموند است تا میسون گرینوود، ستارهی جوان آکادمی را نیمکتنشین کند و مهمترین نقطهی ضعف تیم یعنی دفاع وسط فراموش شده، واقعا در نوع خودش جالب است.
*****
میشود به اینتر میلان هم اشاره کرد که دچار بلاتکلیفی در اهداف است. اینترِ موراتی دو دهه تلاش کرد تا به نقطهی اوج افتخار رسید: بردن سه گانه در ۲۰۱۰. بعد از آن روزهای درخشان، حالا یک دهه است که اینتر در بلاتکلیفی کامل است و نه میخواهد تیم درجه دومی مانند رم و لاتزیو باشد و نه میتواند مانند تیمهای بزرگی چون یوونتوس هزینه کند.
و همینطور بروسیا دورتموند که هر چقدر استادِ یافتن استعدادهای نابِ جوان است، چندین فصل است که دچار عدم توازن در کیفیت نیروی انسانی است و در دو رکن اساسی هر تیم فوتبال یعنی سرمربی و دروازهبان بهشدت دچار مشکل است. عجیب اینکه مدیریت باشگاه، بهطرز عجیبی نمیخواهد این ضعف اساسی را بپذیرد.
*****
باشگاه فوتبال، همانند هر سازمان دیگری با کیفیت مدیریتاش میتواند به اهدافش دست پیدا کند یا نکند. اما چند نکتهی مهم هم لازم است در تفاوتِ میان باشگاه فوتبال و دیگر سازمانها در نظر گرفته شوند:
۱- در فوتبال، نتایج را همه میبینند و میتوانند در مورد آن قضاوت کنند و مدیران هم نمیتوانند آنها را پنهان کنند.
۲- فوتبال یک رقابتِ کاملا شفاف است: تیمها با هم بازی میکنند و برنده و بازندهی بینشان مشخص میشود. رتبهبندی در لیگها و جام در تورنومنتها اگر چه بعضی وقتها در نمایش بهترین تیمها کجتابی دارد؛ اما در بلندمدت، این نتایج، چندان هم دور از واقعیت نیستند.
۳- در فوتبال، میشود در کوتاهمدت نتایج سازمان را اندکی تغییر داد ولی در سازمانهای دیگر، به این راحتی نیست.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
ریسک یک تصمیم تاریخساز (تغییر پارادایم ژئوپولیتیک دنیا: ایران در کجای این دنیای قشنگ نو باید قرار بگیرد؟) (روزنامهی شرق)
اقتصاددانان و اوضاع اقتصادی (نوشتهی جانانهی استاد عزیزم دکتر محمد طبیبیان دربارهی اوضاع کنونی اقتصاد و راهکارهای برونرفت از آن)
نیسان آبی مقدر(نوشتهی خواندنی آقای علی صارمیان در باب نمادگونه بودن نیسان آبی از وضعیت کنونی جامعهی ایرانی در روزنامهی اعتماد!)
ایدهها و روایتهایی در باب زندگی، سلامت و اندیشه:
روایتهایی دربارهی مدیریت، زندگی سازمانی و کار حرفهای:
«توییتر» دیگر آن توییتر سابق نخواهد بود!(توییتر چگونه دورکاری را مدیریت میکند؟ قبلا لینک مطلب انگلیسیاش را گذاشته بودم. حالا ترجمهاش را از دنیای اقتصاد بخوانید.)
روایت خیلی بزرگتر از نویسنده است (بهعنوان توسعهگر کسبوکار و بازاریاب و کارآفرین، روایتشناسی یکی از علومی است که باید به آن مسلط باشیم.) (روزنامهی اعتماد)
«از همان زمان کودکی و بهخاطر جثهی ریزی که داشتم تردیدهای زیادی نسبت به من وجود داشت … اما من هرگز در مورد خودم تردید نداشتم. برای من مهم نبود دیگران چه میگویند و من رؤیاهای خودم را داشته و همیشه به جلو نگاه می کردم و شک نداشتم که به آنها دست پیدا میکنم. هیچکس موفقیت را به شما هدیه نمیدهد و همه چیز با تلاش فراوان حاصل میشود. وقتی جوان بودم به تیمی در بوسنی قرض داده شدم و یک سال بعد راهی بهترین تیم کرواسی یعنی دینامو زاگرب شدم؛ اما در ادامه و حتی زمانی که به تاتنهام هم محلق شدم تردیدهایی در موردم وجود داشت. این انتقادات باعث قویتر شدن من شد و من باید از رئال مادرید بهخاطر اعتمادی که به من داشت تشکر کنم. اما اینجا نیز در ابتدا به من اعتقاد نداشتند و گوش کردن به صحبت افرادی که معتقدند من به اوج نمیرسم، تبدیل به بخشی از زندگی من شده است.» (لوکا مودریچ؛ اینجا)
«امروز میتوان گفت که موفقیت در فوتبال به خیلی عوامل بستگی دارد. در فوتبال اسپانیا میتوانید یک هفته قهرمان باشید و هفتهی دیگر شما را تا حد یک احمق پایین میکشند. من نه تحت تأثیر اغراقها قرار میگیرم و نه روحیهام با انتقادات پایین میآید و فکر میکنم، رمز موفقیتم نیز همین مسئله باشد.» (تونی کروس؛ اینجا)
در موفقیتهای رئال مادرید در طول ۶ سال گذشته، فارغ از هر حرف و حدیثی، قطعا زوج مودریچ ـ کروس یکی از عوامل اصلی بوده است. هافبکهایی باهوش و با تکنیک، که نبض تپندهی تیم را در دست خود دارند و به بازی سایر بازیکنان، شکل و نظم میبخشند. قطعا رسیدن تیمهای ملی آنها به فینال دو جام جهانی پیاپی (کروس در ۲۰۱۴ و مودریچ در ۲۰۱۸) بدون حضور این دو نفر، خیلی خیلی سختتر از مسیری میشد که در واقعیت طی کردند. بنابراین اینکه راز موفقیت آنها بهعنوان دو بازیکن بسیار موفق چه بوده، احتمالا سؤال بسیار جذابی است و اینکه از زبان خود آنها پاسخ این سؤال را بشنویم هم ماجرا را جذابتر میکند.
پاسخ هر دو نفر را در بالا خواندید. 🙂 مثل تمامی انسانهای بسیار موفق دیگر، آنها هم راز موفقیت عجیب و غریبی ندارند و میتوان آن را در «سه کلمه» خلاصه کرد:
۱- رؤیا: اساسا بدون داشتن رؤیا مگر میشود بهحرکت درآمد و بهسوی تعالی حرکت کرد؟ پس همه چیز با رؤیا شروع میشود؛ رؤیایی که با تمام وجود آن را بخواهی و حاضر باشی در مسیر آن، هر سختی و مرارتی را تحمل کنی. و نباید فراموش کرد که رؤیاها شخصیترین دارایی هر انسانی محسوب میشوند که باید، باید و باید توسط خود او تعریف و تفسیر شوند، فارغ از اینکه دیگران از فرد چه میخواهند یا در وی، چه پتانسیلی میبینند. هر کدام از ما باید بداند از این دنیا چه میخواهد (و بهگمانم حتی دانستن اینکه چرا این چیزها را از دنیا میخواهد هم آنقدرها مهم نیست!) فکر میکنم در رؤیابینی نباید خودمان را محدود هم بکنیم: رؤیاها نباید به داشتهها و توانمندیهای امروزمان محدود شوند. رؤیا دستاورد یا حسی است در آینده که من میخواهمش، بدون هیچ قید و محدودیتی!
۲- دست بهکار شدن: وقتی رؤیاهایمان مشخص شدند، دیگر زمانِ بهراه افتادن است. به راه افتادن هم نیاز به تهیهی ساز و برگ آنچنانی ندارد؛ دل به دریا زدن و شروع هر کاری که از دستت برمیآید، مهمترین نقطهی شروع است و ترسیدن و بهتعویق انداختن کارها برای یافتن رهتوشهی مناسب، تنها باعث میشود تا زمان پذیرش شکست و تسلیم شدن، بهجلو بیافتد! بنابراین: هر کاری که از دستت برمیآید را همین الان انجام بده! البته طبیعتا شروع کردن یک چیز است و ادامه دادن چیز دیگر و این موضوعی است که سر جای خودش، در مورد آن بسیار نوشتهام.
۳- عزتنفس: در مسیرِ سنگلاخِ رفتن بهسوی رؤیاها، دستاندازها و خارهای بسیاری وجود دارد که انسان را خسته میکنند و البته اینجا هم نباید «حرفِ مردم» را فراموش کرد. «نمیشود»، «نمیتوانی» و «نمیگذارند» سه کلیدواژهی اصلی هستند که آشنای نزدیک گوش هر کسی هستند که به راه افتاده باشد. اما وقتی بپذیری رؤیایی داری که با تمام وجودت میخواهی به آن برسی و البته با تمام وجودت برای رسیدن به آن میکوشی، چه باک از حرف و بهانههای زمین و زمان؟ تنها باید بپذیری که وجودِ ارزشمندی داری و این وجودِ ارزشمند، شایستهی رسیدن به رؤیاهایی است که دارد.
من همیشه فکر کردهام که این بخش از غزلی عاشقانه از زندهیاد حسین منزوی (که عنوان این پست هم برگرفته از همین غزل است)، چقدر زیبا و در اوج کمال، داستان جویندگان و پویندگان راه تعالی را روایت میکند؛ همانها که با مددجویی از پروردگار بزرگ و مهربان، در سختترین و تاریکترین روزهای زندگی و دنیا، «راهِ رفتن تا رسیدن» را در پیش میگیرند و حتی اگر در ظاهر هم به رؤیاهایشان نرسند، دنیای درونیشان را وسیعتر و سرسبزتر میسازند:
عشق گاهی اوج را، تا خاک پایین میکشد
عشق گاهی خاک را، تا اوج بالا میبرد
من کیام؟ ای عشق! آهویی که شیرش میدرد؟ یا نه، تیهویی که سوی قاف، عنقا میبرد؟
کمکم کسبوکارها و سازمانها در حال باز شدن هستند. بهنظر میرسد دیگر تا مدت زمانی بهطول حداقل یک یا دو سال باید با «کرونا» همزیستی کنیم. بنابراین خواهش برادرانهی من از شما مخاطبین عزیز گزارهها این است که با احتیاط از خانه خارج شوید، به مهمانی و دورهمیهای غیرضروری نروید و دستورات بهداشتی بهویژه ماسک زدن و ضدعفونی کردن وسایلتان را کاملا جدی بگیرید!
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
«راستش بعید میدانم که حکمرانی بلامنازع بر فوتبال انگلیس دیگر ممکن باشد. یونایتد ترکیب خیلی خوبی داشت، با یک مربی استثنایی که شمّ بالایی در شناخت و انتخاب بازیکنها داشت و میتوانست تشخیص دهد که در تیمش به هر بازیکن چه مدتی نیاز دارد. بازیکنانی که او به جای بازیکنان قبلیاش به خدمت میگرفت همیشه استثنایی بودند. مسئلهی پول را هم باید به اینها اضافه کرد. خلاصه اینکه ترکیب همه فاکتورها برای یونایتد عالی بود. ما هم به نوبه خود برای موفقیت هر کاری لازم باشد خواهیم کرد ولی باور کنید دیگران هم در جا نخواهند زد. یونایتد در حال بازگشت است و چلسی هم در بازار نقل و انتقالات تهاجمیتر از همیشه وارد شده. وقتی بازی منچسترسیتی و آرسنال را دیدم به خودم گفتم چطور ممکن است ما از این تیم ۲۲ امتیاز بیشتر داشته باشیم؟» (اینجا)
«من قول میدهم که ما پیشرفت خواهیم کرد. ولی معنای این حرفم این نیست که ما همه چیز را خواهیم برد. وعده من این است که بهتر میشویم و پیشرفت میکنیم. سیتی یک تیم استثنایی است و بههمین خاطر است که نمیتوانم وعده بدهم که همهی جامها را خواهیم برد. اگر از تیم من در ماینتس بپرسید میبینید آنها چقدر تلاش میکردند. در دورتموند هم همینطور. ولی ما در لیورپول گروه متفاوتی داریم. گروهی متشکل از تعداد زیادی بازیکن در کلاس جهانی. ولی باشگاههای دیگر هم چنین ستارههایی دارند.» (اینجا)
«من همه چیز را در مورد بازیکنانم میدانم، نیازی نیست که آنها را در یک بازی خاص تماشا کنم تا بتوانم برای تیم، برنامهریزی کنم. تصمیماتی مانند این در طول درازمدت گرفته میشوند و در دو یا سه بازی تفاوت فاحشی نخواهند داشت.» (اینجا)
«دیگر تاریخ روی دوش ما سنگینی نمیکند. اکنون تاریخ، پیشینهی شگفتانگیز ما بر اساس آنچه انجام دادهایم است. وقتی وارد لیورپول شدم، ما باید میگفتیم دیگر ما را با کسی مقایسه نکنید،با آن افراد شگفتانگیز و فوقالعاده که برای این باشگاه بازی میکردند و در گذشته همه چیز را برای لیورپول کسب میکردند. ما نمیتوانیم چنین کاری بکنیم و جهان تغییر کرده است. هواداران باید ما این فرصت را به ما میدادند تا راهمان را پیدا کنیم. این تنها در این شرایطی ممکن بود، زیرا هیچ کس صبر و شکیبایی در کنار ما را از دست نداد. مربیگری در فوتبال یک شغل خوب اما دشوار است، زیرا ما واقعا نمیتوانیم زمان بخواهیم.
ما باید سریعاً به موفقیت برسیم، مردم باید مراحلی را که ما طی میکنیم را ببینند، این اتفاق رخ داد زیرا آنها چنین تصمیمی گرفتند. بنابراین رقم خوردن این داستان ممکن شد. ما در شرایط خوبی هستیم، تیمی جوان داریم و هنوز هم به دنبال اهداف جدیدی هستیم. این مقصد نهایی نیست. شرایط مثل فینال لیگ قهرمانان سال گذشته است. شما باید ادامه دهید و این همان کاری است که ما حالا انجام خواهیم داد.» (اینجا)
سریعترین قطعی کردن قهرمانی لیگ برتر جزیره در عجیبترین فصل تاریخ که بلای کرونا برای فوتبال رقم زد، همراه شد: لیورپول یورگن کلوپ در هفتهی ۳۱م لیگ برتر، قهرمان شد. در پررنگ کردن ترکیب «لیورپول یورگن کلوپ» تعمد دارم. این تیم، همانند هر تیم رؤیایی دیگری در تاریخ، امضای مربی بزرگش را پای نتایج درخشانش دارد. اما این «قصهی پریان» یک جنبهی نادیده هم دارد: هواداران لیورپول که خود کلوپ هم در جملات منتخب بالا در مورد آنها سخن گفته است. همینجا من بهعنوان یک هوادار قدیمی منچستر یونایتد، به تمامی دوستان لیورپولیام این قهرمانی زیبا را تبریک میگم. و اگر چه عادل فردوسیپور عزیز احتمالا اینجا را نخواهد دید؛ اما یک تبریک اختصاص یرا هم برای او اینجا ثبت میکنم. 🙂
اما لیورپول یورگن کلوپ چه دارد که آن را تبدیل به نماد فوتبال دنیا در دو سال اخیر تبدیل کرده است؟ بیایید براساس گفتههای استاد کلوپ، نگاهی بیاندازیم به ۳ عاملی که این تیم را به یکی دیگر از تیمهای رؤیایی فوتبال تبدیل کرده است:
اول ـ فروتنی واقعبینانه در کنار روحیهی جنگجوی ادامهدهنده: یورگن کلوپ هیچوقت مانند خیلی از مدعیانِ پر سر و صدای این دو دههی اخیر فوتبال، ادعایی در مورد خودش نداشته است. او با وجود شخصیتِ بسیار جذابش، همیشه تیمش را معرف خودش میداند و نه خودش. و جالبتر اینکه حتی تیمش را هم هیچوقت بهترین تیم دنیا نمیداند. او تیمی رقابتی میسازد که بتواند با دیگر مدعیان پا بهپا بجنگد و تا آخرِ ماجرا بجنگد. چه کسی فکر میکرد بعد از باخت در فینالِ ۲۰۱۸ لیگ قهرمانان ـ که بیشتر، نتیجهی مصدومیت محمد صلاح با خطای ناجوانمردانهی سرخیو راموس و دروازهبان فاجعهای بهنام لوریس کاریوس بود تا اینکه هنرِ رئالِ زیدان باشد یا از دست دادن قهرمانی لیگ برتر در آخرین گام فقط با اختلاف یک امتیاز، لیورپول نای ادامه دادن مسیر را داشته باشد، چه برسد به اینکه جامی که از دست داد را دقیقا سال بعدش بهدست بیاورد؟ چه کسی فکر میکرد باخت ۳-۰ در نیوکمپ در نیمهنهایی لیگ قهرمان پارسال را لیورپول در بازی برگشت با برد ۴-۰ بارسای مسی جبران کند؟ این، معجزهی اصلی یورگن کلوپ است. او تیمی ساخت که از باخت نمیترسد، تیمی که فشار روانیِ خردکنندهی دههها جام نبردن را بههیچ انگاشت و تیمی که روحیهی تبدیل باخت به برد را بهخوبی پیدا کرد. لیورپول یورگن کلوپ همیشه حتی بعد از بزرگترین ضربهها هم سرحال و نیرومند دوباره بهپا میخیزد. بهگمانم از نظر خود استاد کلوپ، این در لیورپول این روزها جذابترین نکته باشد. باقی داستان هم نتایج درخشان تیم او است که در تاریخ ثبت خواهند شد! حالا چالش اصلی برای لیورپول استاد کلوپ همانطور که گفته ادامه دادن است. آنها توانستند باخت را به بُرد تبدیل کنند؛ اما آیا میتوانند به بُردن عادت کنند؟
دوم ـ راه درست با ابزارهای درست همراه با پیشرفت پله به پله اما مستمر و دائمی: لیورپول در زمانی که کلوپ به آن آمد، در مرحلهی تغییر نسل بود. دوران بازیکنان بزرگی چون استیون جرارد و جیمی کرگر بهسر آمده بود و بازیکنان بزرگ دیگری مانند لوئیس سوآرز هم مانند تمام این سالها در سودای بردن جامهای بزرگ، تیم را به مقصد تیمهای دیگر ترک کرده بودند. اولین کار کلوپ طبیعتا ساختن تیمی جدید با نسلی جدید بود و این، احتمالا بزرگترین موفقیت او در ساختن «تیم رؤیایی»ش بود. یادم هست اولین بازی که الکساندر آرنولد را در ترکیب اصلی لیورپول گذاشت، بازی با یونایتد بود. آرنولدِ نوجوان در آن بازی اینقدر بد بازی کرد که برای من عجیب بود چرا باید در ترکیب باشد و بماند؟ حالا آرنولد، بهترین دفاع راست دنیا است. 🙂 مثالهای دیگری از این دست در تیم فعلی لیورپول زیادند: محمد صلاح، اندی رابرتسون و ویرجیل فندایک همگی تا پیش از بازی در لیورپول کلوپ، بازیکنانی معمولی بودند؛ اما حالا از جمله بزرگترین ستارههای فوتبال دنیا هستند. کلوپ میدانست از تیمش چه فوتبالی را میخواهد: «گگن پرسینگ» که فوتبالی مبتنی بر پرس شدید حریف از جلو برای بازپاسگیری هر چه سریعتر توپ و تبدیل موقعیت دفاع به حمله برای فشار پیاپی روی حریف است؛ آنقدر که حریف از شدت فشار، گیج شود و اشتباه کند! حملات لیورپول، برقآسا و کشنده است و دفاعش، متراکم و پرفشار. برای چنین تاکتیکی، کلوپ باید ابزار درست را از ابتدا میساخت: شکل دادن به ترکیبی مناسبی از بازیکنان که متناسب با تاکتیک گگن پرسینگ باشند؛ یعنی ترکیبی از بازیکنان فیزیکی و قدرتمند در مرکز (در تمامی خطوط!) و بازیکنان تکنیکی و سریع اما با قدرت بدنی بالا در کنارههای زمین (مدافعین کناری و وینگرها.) اینکه استاد کلوپ توانست این ترکیب درخشان از بازیکنان را بسازد، هنر بزرگی است که تنها از مربیان بزرگ تاریخ برمیآید. به حرفهایش در بالا در مورد منچسترِ سر الکس فرگوسن دقت کنید. (یکی از بزرگترین مشکلات منچسترِ پسا ـ فرگی این بود که نتوانست تغییر نسل را بهخوبی رقم بزند. و شاید حتی اگر اولهگونار سوشائر جامی هم نبرد، بزرگترین خدمتش همین تغییر نسل بازیکنان منچستر باشد.)
سوم ـ صبر استراتژیک تمامی ارکان باشگاه: لیورپول کلوپ تا زمانی که به اولین جام رسید، ۴ سال صبر کرد: از ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹. در این بازهی زمانی دو فینال بزرگ را بهشکل بدی باخت (لیگ اروپا ۲۰۱۶ و لیگ قهرمانان ۲۰۱۸) و در لیگ هم قهرمانی فصل قبل را فقط با اختلاف یک امتیاز به منچستر سیتیِ پپ گوآردیولا واگذار کرد. اما کسی ـ چه مدیران و چه هواداران ـ در اینکه استاد کلوپ باید همچنان مربی تیم بماند، تردیدی نداشت. همهی ارکان باشگاه لیورپول، با صبر استراتژیکشان به استاد کلوپ اجازه دادند آنقدر بازنده شود تا راه برنده شدن را یاد بگیرد. و دو قهرمانی بزرگِ سالهای اخیر، نوش جانشان!
این روزها که آسمان لیگ جزیره بعد از چند سال، دوباره قرمز رنگ شده است (و برای من، متأسفانه، این قرمز، منچستری نیست!)؛ به سرود رسمی و جذاب باشگاه لیورپول فکر میکنم و در خوشحالی لیورپولیها از این جهت شریک هستم که فوتبال ـ این ورزشی که خودِ زندگی است ـ باز هم به ما نشان داد که پاداش بزرگی برای سختکوشانِ همیشه امیدوار کنار گذاشته و با این داستانِ رؤیایی، همهی ما میتوانیم در این روزهای سختِ زندگی، برای ادامه دادن در مسیر رفتنْ تا رسیدن، نفسی تازه کنیم:
زمانی که از طوفان گذر میکنی
سرت را بالا بگیر
و از سیاهی نترس
در پایان این طوفان
آسمانی طلایی است و
چکاوکی به زیبایی میخواند
در باد به راهت ادامه بده
زیز باران به راهت ادامه بده
اگر خسته شدی و رؤیاهایت در آستانه نابودی قرار گرفت
ادامه بده، ادامه بده
با امیدی در قلبت
و تو هیچگاه تنها قدم نخواهی زد
تو هیچگاه قدم نخواهی زد
ادامه بده، ادامه بده
با امیدی در قلبت
و تو هیچگاه تنها قدم نخواهی زد
تو هیچگاه قدم نخواهی زد …
از لیورپول و هوادارانش و استاد یورگن کلوپ برای یاد دادنِ «هنرِ ادامه دادن» متشکرم. قهرمانی زیبایتان، مبارکتان باشد!
«واقعا هیچ چیز خاصی در من وجود ندارد. تنها روش من در زندگی این است که کاری که دوست دارید را با ۱۰۰ درصد عشق و علاقه انجام دهید و از انسانهای استثنایی در اطرافتان استفاده کنید. در مورد من، این انسانهای استثنایی دستیارانم، بازیکنان و همهی اعضای باشگاه هستند. هر کسی در لیورپول کار خودش را انجام میدهد و این در نهایت نتیجه خوبی خواهد داشت. اینجا هیچ چیز خاصی وجود ندارد و همه چیز طبیعی پیش میرود.» (یورگن کلوپ؛ اینجا)
یورگن کلوپ خود را با طعنه به آقای سابقا خاص ـ یعنی ژوزه مورینیو ـ «آقای معمولی» مینامد و از معمولی بودنش هم بسیار خوشحال است! و این یکی از چیزهایی است که این روزها حسابی ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
ده سال قبل که من اتفاقی با موضوع «برند شخصی» آشنا شدم و در موردش در گزارهها هم مطالبی نوشتم، هیچوقت فکر نمیکردم که عصرِ رسانههای اجتماعی قرار است چه پدیدههای غریبی را نشانمان بدهد که با ساختن «برند شخصی»، درآمدهای میلیارد تومانی در ماه خواهند داشت. و البته گفتنِ این حرف هم بیش از اندازه تکراری است که ریای «بیشنمایی» (همان شوآف خودمان) چه آتشی است که به جانِ صداقت و «خودْ بودن» افتاده است.
من متخصص روانشناسی و جامعهشناسی و رسانه نیستم. تنها یک مشاهدهگر سادهام که در تمامی این ده سال، از همان چیزی متعجب شدهام که زمانی در یادداشتهایم در مورد برندسازی شخصی در مورد آن هشدار میدادم: اینکه «برندسازی شخصی همان شهرت نیست» و در واقع، آینهای تمامنما از شخصیت و قابلیتهای ما است که خودمان آن را میسازیم و صیقلش میدهیم تا بتوانیم در دنیای حرفهایها، ماندگار شویم و با توانمندیهایمان به خلق خدا خدمت کنیم. آن زمان من فکر نمیکردم که هدف اصلی از برندسازی شخصی، «پول درآوردن» باشد و حتی برایم بدیهی بود که «اصول اخلاق حرفهای» مانند هر حوزهی دیگری از «کار حرفهای» در این حوزه هم معنادار هستند! اجازه بدهید اعتراف کنم که اشتباه میکردم و شاید من هم اگر همان ۱۰ سال پیش، «شهرت و پول درآوردن به هر قیمتی» را انتخاب میکردم، مسیر زندگیم بهگونهای دیگر پیش میرفت و با بسیاری از رنجهایی که زندگی در این سالها بر دوشم گذاشت، اساسا مواجه نمیشدم.
اما آیا داستان به همین سادگی است؟ آیا طی آن مسیر اصلا میتوانست برای من شدنی باشد؟ کمی که دقیقتر فکر میکنم، پاسخم منفی است. نه، پای گذاشتن در چنان مسیری، اساسا نیاز به ویژگیهای دارد که من از آنها بیبهرهام. بحث در مورد اصول اخلاقی را بهکنار میگذارم و دربارهی ویژگیهایی حرف بزنم که ظاهرا برای «برندسازی شخصی» مورد نیاز است:
علاقهی حریصانه به دیده شدن توسط دیگران: یک آدمیِ کاملا درونگرا که از در دیدْ بودن وحشت دارد، قطعا از این قابلیت بیبهره است. 🙂
دایرهی تحریف واقعیت: اگر کتاب زندگینامهی «استیو جابز» بهقلم والتر ایساکسون را خوانده باشید، میدانید در مورد چه سخن میگویم! ولی در اینجا منظورم سادهتر از آن قابلیت استثنایی استیو جابز است: اینکه بتوانی دنیا و آدمها را جوری در ذهنت تصویر و تفسیر کنی که با انگارههایت همسویی داشته باشد. اشکال اینجا است که در دوران قبل از عصر شبکههای اجتماعی «یا دنیایی خواهم یافت یا دنیایی خواهم ساخت» در اغلب موارد صرفا شامل مجموعهای از خیالپردازیهای ذهنی بود؛ اما در دنیای رسانههای اجتماعی، این دنیا میتواند در خارج از ذهن فرد هم خلق شود: در ذهنِ مخاطبان سادهدلی که راهِ فرار از روزمرگی و بیمعنایی و دردهای زندگیشان را میتوانند در تصویری بیابند که یک «سلبریتی» برای آنها از زندگیش میسازد.
خودفریبی: در دنیای ادبیات و سینما، افرادی که خودشان را فریب میدهند، بهعنوان بیمارهای روانی ترسیم میشوند که برای خودشان حتی از بشریت هم خطرناکترند! اما در دنیای رسانههای اجتماعی، خودفریبی نه یک بیماری بلکه یک الزام و چه بسا یک استراتژی است!
اینها ویژگیهای کلیدی هستند که من بهعنوان ویژگی مشترکِ «ستارهها» یا همان «سلبریتیها»ی رسانههای اجتماعی مشترک هستند و بهنظر میرسد بیش از اینکه اکتسابی باشند، ذاتیاند. و لابد خوشا به سعادت این استعدادهایی که بهلطف شبکههای اجتماعی، برخلاف گذشته کشف میشوند و اجر میبینند و با زندگی رؤیایی و «لاکچری»شان مایهی رشک ما و هوادارانشان میشوند. 🙂
اگر بخواهم سطور بالا را خلاصه کنم میتوانم بگویم که: «برندسازی شخصی» این روزها به «برندبازی شخصی» بدل شده است و مهمترین راز موفقیت آن هم این است که «بتوانی خودت نباشی و به دیگران ثابت کنی خیلی بهتر از آنها و رقبای سلبریتیات خودت نیستی!»
باید اعتراف کنم زندگی در این دنیا برای انسانهای سادهدلی مثل من، زجرآور است. وقتی شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکنم و محتواهایی سرشار از روی و ریا را میبینم که تنها فقط و فقط با هدف دیده شدن (همان چند تا لایک دارهی خودمان!) تولید شدهاند تا در نهایت به یکی از دو دستاورد «شهرت» یا «ثروت» تبدیل شوند، دلم برای گذشتهای نهچندان دور تنگ میشود که در «گودر» و کمی قبلتر از آن، در «وبلاگستان فارسی»، خوشهچینی از دنیای معرفت جمعی و لذت بردن از زندگیهای سادهی آدمهایی مثل خودمان، رؤیایی دوردست نبود.
با این «دنیای قشنگ نو» و این «مدینهی باطله» چه میشود کرد؟ تحمل؟ پناه بردن به دنیای رؤیاها و خاطرهها؟ دوری و خلوتگزینی؟ واقعیت این است که پاسخی برای این سؤال ندارم. فقط میدانم برای انسانی مانند من، زرق و برق و فریبندگی این دنیا جذابیتی ندارد و ترجیح میدهم تا مانند یورگن کلوپ، انسانی معمولی و بدون «سوپرپاور» باشم که با کمک آدمهای دور و برش تلاش میکند به هدفهای بزرگ جمعی دست یابد تا اینکه مانند ژوزه مورینیو، رؤیا و توش و توان جمعی را قربانی «خاص بودن»م کنم.
و در این مسیر، همواره با زمزمهی این بیتهای زندهیاد قیصر امینپور ـ که مصراعی از آن، زینتبخش عنوان این نوشته است ـ به خودم یادآوری میکنم که راه، کدام است و چاه، کدام:
این منم در آینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه کیست؟ باورم نمیشود
خوب میشناسمت، در خودم که بنگرم …
سالها دویدهام از پی خودم، ولی تا به خود رسیدهام، دیدهام که دیگرم
در به در به هر طرف، بینشان و بیهدف
گم شده چو کودکی، در هوای مادرم
از هزار آینه تو به تو گذشتهام
میروم که خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه کردهام؟ من چگونه گم شدم؟ باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم!
در تمامی سالهایی که هوادار فوتبال بودهام، فاصلهی عذابآور دو ماهه بین دو فصل فوتبال، از سختترین روزهای زندگیام بوده است. روزهایی بدون هیجان فوتبال، بدون انتظار رسیدن روز مسابقه، بدون لذت ناب و بیمانند ۹۰ دقیقه تماشای خود فوتبال. و حالا در روزگار کرونا، ۲ ماه است که فوتبال نداریم؛ آن هم در زمانی که هر سال هیجانانگیزترین و زیباترین مقطع فصل بود. و بدتر اینکه نمیدانیم فوتبال عزیزمان کِی قرار است بازگردد!
وضعیت این روزهای فوتبال بهعنوان یکی از بزرگترین زیربخشهای صنعت سرگرمی، نکات عجیبی را به ما نشان میدهد که درسهایی را برای روزگار پسا کرونا نهفقط برای سازمانها و کسبوکارها بلکه حتی تکتک ما خواهند داشت. در ادامه به ۳ چالشی اشاره میکنم که فوتبال این روزها با آن مواجه است و کوتاه میگویم چه درسی از این چالشها میتوان گرفت:
۱- وقوع شرایط اضطراری، غیرممکن نیست، پس باید توان تصمیمگیریِ سریع در ابهام را بالا برد: البته برای ما ایرانیها این موضوع تبدیل به یکی از موضوعات طبیعی زندگی شده؛ ولی شاید هیچ کسی در دنیا فکر نمیکرد که بند «فورس ماژور» قراردادها روزی واقعا بهجریان بیافتد! فوتبال دو ماه است متوقف شده و با چالشهای مختلف مالی و اقتصادی، حقوقی و قانونی و حتی زمانبندی مواجه است. باشگاههای شاید یکی از بهترین مثالهای زندگی در لحظه باشند؛ مخصوصا در سالهای اخیر که پول قابل توجهی از طریق حقوق پخش تلویزیونی به فوتبال تزریق شد. باشگاهها دغدغهی پول نداشتند پس همواره روی امروزشان تمرکز میکردند. کرونا نشان داد که عصر استراتژی، اگر چه هنوز سرنیامده ولی ماهیت استراتژی بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ، پویا (دینامیک) شده و در نتیجه برای پاسخگویی سریعِ استراتژیک به چالشهای پیشآمده توسط شرایط اضطراری، نیاز به داشتن «توان تصمیمگیری چابک و متناسب با شرایط» داریم. در واقع شاید بیش از هر زمان دیگری ـ حداقل در دوران بعد از جنگ جهانی دوم ـ نقش رهبران قدرتمند در سازمانها از فرایندها و الگوهای استراتژیکی پراهمیتتر شده باشد. چقدر «توان تصمیمگیری سریع و در ابهام» را داریم؟ این دقیقا همان چیزی است که نداشتنش «صنعت فوتبال» را فلج کرده است.
۲- مدیریت هزینهها همیشه مهم است، حتی وقتی سطح درآمدها و سود، مناسب است: بحران کرونا نشان داد که بسیاری از باشگاههای بزرگِ اروپا چقدر گرانْ اداره میشوند! بهترین مثالش هم باشگاه بارسلونا که مدیریت آن در سالهای اخیر، به پردرآمدترین باشگاه جهان بودن مفتخر بود و میخواست اولین تیم با درآمد میلیارد دلاری باشد (و با همین رویکردِ صرفا تجاری، روحِ فوتبال را در بارسا کشت!) طبیعتا در زمانی که درآمدها سر جای خودشان هستند، این گرانْ اداره شدن به چشم نمیآید و وقتی با بحرانی مثل کرونا مواجه میشویم که درآمدها را به پایینترین سطح ممکن میرساند، آنوقت است که تازه این مشکل، خود را بهخوبی نمایان میکند. حدس میزنم در دنیای پسا کرونا، دوباره مثل دهههای ابتدایی بعد از جنگ جهانی دوم، روشها و ابزارهای مدیریت و کاهش هزینه و افزایش بهرهوری، دوباره بسیار پرطرفدار خواهند شد. بهعبارت بهتر، علم بهینهسازی که در دوران جنگ جهانی دوم ابداع شد و بسیاری از ما آن را با نام «تحقیق در عملیات» میشناسیم، احتمالا بازگشت شکوهمندانهای به دنیا مدیریت و کسبوکار خواهد داشت.
۳- تنوع درآمدی خوب است؛ اما اینکه توزیع درآمدها بین منابع درآمدی مختلف چگونه است حتی از تنوع درآمدی هم مهمتر است: مهمترین مشکلِ فوتبال در این روزها توقف، عدم دسترسی به درآمد حقوق پخش تلویزیونی است؛ یعنی همان بلای خانمانسوزی که در سالهای اخیر، به جان فوتبالِ زیبای ما افتاده و آن را تا سطح یک فیلمِ سینمایی که صرفا برای فروش ساخته میشود، پایین آورده است. جالب است که وضعیت در لیگهایی که حقوق پخش تلویزیونی، درصد کمتری از درآمدهای کلی باشگاه است، نسبتا بهتر از سایر لیگها است (مثال: بوندسلیگای آلمان) در مقابل لیگهایی که وابستگی زیادی به حقوق پخش تلویزیونی دارند (مانند: سری آ ایتالیا). بنابراین در دنیای پسا کرونا، قاعدتا مدیران باشگاهها ـ و همهی کسبوکارها ـ باید بخشی از توان خود را روی تنوعبخشی بیشتر به منابع درآمدی موجود و متعادلسازی نسبت آنها در سبد درآمدی کسبوکار متمرکز کنند و از آن مهمتر، روی نوآوری برای خلق منابع درآمدی جدید، وقت و انرژی بگذارند (بهعنوان مثال، شاید در دوران پسا کرونا شاهد اقبال بیشتر باشگاهها به تیمهای بازیهای ورزشی الکترونیکی باشیم.)
شیوع کرونا از آن اتفاقات عجیبی است که شاید هر یک از ما در دوران زندگیمان تنها یک بار با آنها مواجه شویم. این روزها شاید ما انسانهای عادی ـ و نه بندگان زر و زور ـ بیش از هر زمان دیگری به محدودیتهای توانِ بشرِ مغرورِ مدعیِ فتح و مسکونیسازی سایر سیارات جهان هستی پی برده باشیم. بنابراین انتظار بسیاری از متفکران این است که در کنار تحولات عمیقِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، دنیای پسا کرونا دنیایی انسانیتر از دنیای تلخِ این سالهای اخیر باشد. در مسیرِ رسیدن به آن دنیای انسانیتر، فوتبال ـ این پرطرفدارترین ورزش دنیا ـ میتواند و باید تأثیرگذار باشد. منتظر بازگشتش میمانیم!
پ.ن. اگر علاقهمند تخصصیتر فوتبال هستید، چندی پیش در گفتگو با پادکست «فوتیمو» در مورد تأثیرات اقتصادی کرونا با فوتبال صحبت کردهام که میتوانید از اینجا گوش بدهید.