“من تیمی را مقابل لوانته به زمین فرستادم که حس کردم برای کسب نتیجهی پیروزی کافی است.” (خوزه مورینیو؛ اینجا)
تعریف مدیریت اقتضایی از زبان آقای خاص! یک مدیر باید بسته به موقعیت، تصمیم بگیرد.
“من تیمی را مقابل لوانته به زمین فرستادم که حس کردم برای کسب نتیجهی پیروزی کافی است.” (خوزه مورینیو؛ اینجا)
تعریف مدیریت اقتضایی از زبان آقای خاص! یک مدیر باید بسته به موقعیت، تصمیم بگیرد.
“اگر همیشه فکر کنی که همه چیز را بلدی، هیچ وقت موفق نخواهی شد. همیشه باید بهتر شد و این کاری است که من در تلاش هستم که انجام دهم . من کارهایی که در ۱۸-۱۹ سالگی میکردم ،هنوز میکنم. اما همیشه در حال تکمیل شدن و یادگیری چیزهای بیشتر هستم . حالا پختهتر شده ام . تجربیات به تو انسجام میدهند و به تو کمک میکنند که در زمین راحتتر باشی . بازی به بازی سعی میکنم که بیشتر در خدمت تیم باشم.” (از گفتگوی آ اس با کریس رونالدو؛ اینجا)
قبلا دیدیم که به عقیدهی فرناندو تورس بهتر شدن یعنی کمتر اشتباه کردن. اما حرف کریس رونالدو هم در این زمینه بسیار جالب است: بهتر شدن یعنی انجام کارهای جدید در کنار انجام همان کارهای قدیم!
این روزها جنجالهای الکلاسیکوی شمارهی سه و اعتراضهای آقای خاص به دستهای پشتپرده، همخوانی جالبی با صحبتهای بهترین بازیکن تیم رئال دارد: کاش آقای خاص یاد بگیرد که فوتبال در ذات اصلیاش، چیزی است جز نتیجهگرایی و کاپ قهرمانی و خشونت و سیستمهای دفاعی.
پ.ن. به دلیل خوابآلودگی شدید من، پست لینکهای هفته فردا صبح.
“آخر و عاقبتی مشابه با پیگرینی؟ (مربی فصل قبل رئال) اتفاق مشابهی رخ نخواهد داد. میدانید چرا؟ چون اگر سران رئال مرا اخراج کنند، من مربی مالاگا نخواهم شد و به تیم بزرگی در انگلیس یا ایتالیا میروم و نه مالاگا.” (از گفتگو با خوزه مورینیو؛ اینجا)
به مناسبت پیروزی تاریخی رئال در کسب تساوی با بارسای گواردیولا (تازه آن هم در ورزشگاه سانتیاگو برنابو)، دو درس جذاب از آقای خاص تقدیم به مهدی عامری عزیز:
پ.ن. مقالهی هفته، حتما فردا.
“خود تورس بهتر شده است؟ فکر نمیکنم. موضوع این است که فکر نمیکنم که تورس بتواند بهتر شود. ایبراهیموویچ هم بهتر نشده. او همان بازیکن سابق است و در بود یا نبود اتوئو یک جور بازی میکند. میتوانی تغییراتی داشته باشی و از اشتباهاتات بکاهی؛ ولی چطور میتوانی بهتر شوی؟” (گفتگوی روزنامهی مارکا با فرناندو تورس؛ اینجا)
درس این شماره این است: حتما لازم نیست برای واقعا بهتر شدن تلاش کنید. همین که بتوانید تعداد اشتباهاتتان را کاهش دهید یعنی بهتر شدن!
“ریکارد برای من مثل یک پدر بود. او در طول دورههای سخت، به من خیلی کمک کرد و یکی از معدود افرادی بود که به من اعتماد به نفس میداد. او همیشه از من میخواست که آرام باشم و میگفت:”آرامشات را حفظ کن. من در کنار تو هستم.” من تا آخر عمرم قدردان زحمات او هستم.” (ویکتور والدس؛ اینجا)
ترسهای زیردستانتان را بشناسید و به آنها بفهمانید که تا زمان غلبه بر آن ترسها، در کنارشان هستید؛ مخصوصا وقتی که آنها از اشتباهات خودشان میترسند!
“اگر کسی را نداشته باشید که به شما انگیزه بدهد، دیگر دلیلی هم برای جنگیدن ندارید. این کاری است که مربیان باید انجام بدهند. مورینیو به اندازهای به من روحیه میداد که حاضر بودم به خاطر او بمیرم. یک مربی باید خودش را با بازیکنانی که در اختیار دارد تطبیق دهد، به ویژه وقتی ۷۰ میلیون یورو برای او خرج می کنید.” (زلاتان ایبراهیموویچ؛ اینجا)
رهبران و مدیران محترم؛ شما برای این در سازمان هستید: انگیزه دادن به زیردستانتان برای انجام کارهایی که برای رسیدن به اهداف سازمان لازم است!
اما ماجرای زلاتان و بارسا که خودش به آن اشاره کرده، یک تا درس جالب دیگر را هم به ما میآموزد: برای حل یک مشکل (اتوئو!) به سراغ یک مشکل دیگر (زلاتان) نروید! فلسفهی فوتبال بارسا بازی زمینی و تکنیکی است. یک مهاجم قد بلند و سر زن مثل زلاتان (هر چقدر هم تکنیکی باشد) در کجای این چارچوب تاکتیکی جای میگیرد؟
“بازیهای زیادی باقی مانده و ما باید تحت هر شرایطی در دیدارهای آتی به پیروزی برسیم. هر چه بیشتر پیش میرویم بهتر میشویم و این برتری را داریم که سرنوشتمان به دست خودمان است.” (داوید ویا در مورد بارسلونا) اینجا
در دنیای رقابت، باید تلاش کنید که شما پیروز شوید؛ نه اینکه رقیب ببازد. داشتن توانایی بردن، خود یک مزیت رقابتی است.
“ما نگران تکرار اتفاقات دیدار با پرتغال هستیم. میخواهیم بازیکنان به دعوت شدنشان احترام بگذارند. این روتین نیست. ما باید عالی بازی کنیم، پیروز شویم و بهترین تصویر ممکن را بسازیم.” (اسپانیا چهار هیچ به پرتغال باخت!) اینجا
این جملات پاسخ ویسنته دلبوسکه سرمربی موفق تیم ملی اسپانیا به همتای مادریدیاش یعنی خوزه مورینیو هستند که از او خواسته بود به بازیکنان اصلی تیم در بازیهای دوستانه استراحت بدهد. دلبوسکه به درستی دست روی نقطهی حساسی برای یک تیم (بخوانید سازمان) موفق گذاشته است: “تصویر (Image).” موضوع تصویرسازی در مباحث مختلفی از علم مدیریت مطرح شده است؛ از جمله در برنامهریزی استراتژیک که تصویر بخشی از رسالت (Mission) سازمان محسوب میشود (دیگران ما را بهعنوان یک سازمان چه کاره ببینند!؟)، در بحث مدیریت استراتژیک برای رقابت بهعنوان یک مزیت رقابتی (موفقیتهای قبلی ما و شناخته شدنمان بهعنوان یک سازمان موفق میتواند روی دیگران چه رقبا و مشتریان تأثیراتی به نفع ما بگذارد) یا در بازاریابی و برندسازی (از جمله پرسنال برندینگ) که در آن میخواهیم خودمان کاری کنیم که دیگران آن طوری که ما میخواهیم و با آن تصویر مطلوبی که در ذهن ما هست، بشناسندمان.
اما فقط ساخت تصویر نیست که مهم است. حرف دلبوسکه از جهت دیگری نیز بسیار جالب است: او میگوید ما بهعنوان قهرمان جهان نباید بگذاریم که تصویر باشکوهی که از ما در ذهن دیگران ایجاد شده، مخدوش شود. ما باید همان تیم بزرگ و برندهای که به آن شهره شدهایم، باقی بمانیم.
بنابراین درس این شماره این است: ساختن یک تصویر مناسب و متناسب از خودتان در ذهن دیگران بسیار مهم است؛ اما حفظ آن تصویر و مراقبت برای مخدوش نشدن آن اهمیت بسیار بیشتری دارد!
پ.ن. فعلا دارم با نصب وردپرس روی هاست کلنجار میروم (یا شاید هم وردپرس با من کلنجار میرود!) بنابراین فعلا گزارهها همینجا به روز میشود و لطفا از گودر بخوانیدش تا من و سرور هاستام با هم دوست شویم! فید گزارهها
مورینیو: امیدوار بودم که در فینال به بارسا بخوریم!
این همه از پپ درس مدیریتی گرفتیم؛ یک بار هم از خوزه مورینیو بگیریم! مختصر و مفید: وقتی میخواهید برای خودتان و سازمانتان چشمانداز تعیین کنید و هدف بگذارید، اصلا به مسیری که باید طی کنید فکر نکنید. چشمانداز به سادگی جایی است که قرار است در پایان مسیر آنجا باشید؛ مسیر رسیدن به چشمانداز را بعدا باید خودتان بسازید! فقط یادتان نرود که دستورالعمل پپ گواردیولا را برای هدفگذاری یادتان نرود: چشمانداز و هدفتان باید قابل دستیابی باشند.
“آیا حس مشابهی با آن فصل که توانستید سه جام قهرمانی کسب کنید دارید؟
نه. اولا به این خاطر که در صد سال اخیر این اتفاق تنها یک بار رخ داد و نمی توان پس از دو سال بخواهیم که این افتخار تکرار شود. به بازیکنان هم گفتهام که صحبتهای احمقانهای که در مورد جامهای سه گانه و این مسائل میشود را فراموش کنند. وقتی که در ذهنات اهداف بلند بالایی داری، خیلی بد است. باید به اهداف قابل دسترس بیاندیشی!” (اینجا)
باز هم پپ گواردیولای بزرگ. من شخصا فکر میکنم این گواردیولا میتواند برای خودش جک ولشی از آب در بیاید و چند سال دیگر، بنشیند به نوشتن کتاب و سخنرانی در مورد اصول مدیریت و رهبری و حسابی پول دربیاورد. حالا تا آن موقع ما هم از ایدههای مدیریتی پپ استفاده میکنیم!
دو درس دیگر از این جملات گهربار استاد پپ: