ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
شما عمری را پای ترجمه یکی از پشتوانههای اصلی ادبیات کلاسیک گذاشتید، غیر از آن هم حتی وقتی سراغ نویسندههای متاخرتر میروید باز هم آنهایی هستند که به نوعی در کلاسیکهای امروزی جای میگیرند، چقدر شوق خواندن اینگونه ادبی را میان مخاطبان کتاب در ایران میبینید؟
من ناشر نیستم و به بازارش کاری ندارم، مساله اینجاست که من عاشق آن سرچشمه هستم، یعنی ادبیات ناب. من با پروست زندگی کردم، گاهی برای ترجمه یک پاراگراف یک ماه وقت گذاشتم. پروست برای من ۱۱ سال طول کشید. آن وسط کارهای دیگری هم کردم، اما میخواستم یک کاری بزرگتر از همه آنچه تا آن روز کار کرده بودم را شروع کنم و بالاخره حاصلش را با رضایت دیدم.
(عکس و متن از از گفتگوی منتشر نشدهای با زندهیاد مهدی سحابی؛ چاپ شده در روزنامهی اعتماد؛ شمارهی ۲۳۱۶؛ شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰؛ اینجا)
پ.ن. بهدلیل اینکه متأسفانه نرسیدم لینکهای هفته را کامل مطالعه کنم؛ پست لینکهای هفته فردا شب منتشر خواهد شد.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
در طول سالهای زندگیم هیچ آلبومی را بهاندازهی آلبوم “عشق است …” ناصر عبداللهی گوش نکردهام. موسیقی حزین و صدای زیبای ناصر بهجای خود؛ اما آنچه مرا شیفتهی این آلبوم موسیقی کرده ترانههای شگفتآور و دلنشین یک پیرمرد نازنین است: محمد علی بهمنی. ترانههایی که تکتک واژههایشان وصف روزهای زندگی این سالهای من بوده است. بارها و بارها این ترانهها را شنیدهام، زیر لب زمزمه کردهام و در گوشهی خلوت و تنهایی برای دلتنگیهایم گریستهام …
***
سادگی و صمیمیت یا جادو؟ در تمامی این سالها به این فکر کردهام که غزلهای بهظاهر سادهی این شاعر جنوبی مگر چه دارند که اینطور آدم را غرق خود میکنند؟ این اواخر که مجموعهی کامل اشعار استاد را خواندم، در تمامی لحظات خواندن یک کتاب هشتصد و اندی صفحهای به همین ماجرا فکر میکردم؛ اما باز هم نتوانستم “راز” بزرگ و جادوی غزلهای بهمنی را کشف کنم. بنابراین باز دل سپردم به روایت زندگی و دلتنگیها و تنهاییهایش از زبان شاعری که خوشبختانه هنوز زنده است و غزل فکر میکند …
***
در میان تمامی ترانههای آلبوم “عشق است …”، یک ترانه برای من رنگ و بوی دیگری دارد. ترانهای که تکتک مصراعهایش را زندگی کردهام. ترانهی پایانی این آلبوم را میگویم: نامهربانی. بارها و بارها این ترانه را بهزبان “مناجات” خطاب به خدای بزرگ زیر لب زمزمه کردهام ….
در دیگران میجوییام اما بدان ای دوست
اینسان نمییابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمیخواهم
گر میتوانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این برشانهها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست
آنسان که میخواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست …
***
برای من شخصا دنیا بدون غزلهای “محمد علی بهمنی” حتمن چیزی کم داشت. تولدت مبارک استاد عزیز.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
کلاهقرمزی نوستالژی مشترک نسل ما است. این مایی که میگویم منظورم بچههای دههی ۵۰ و دههی ۶۰ است. خاطرات روزهای شیرین کودکی و شیطنتهای کلاهقرمزی دوستداشتنی که خیلی وقتها دوست داشتیم ما هم آنها را مرتکب شویم اما از ترس تنبیه بزرگترها یا برای حفظ کلاس مؤدب بودن بیخیالشان میشدیم. 😉 پسرخاله را هم که دیگر نگو! نماد یک بچهی محروم زحمتکش همه کاره که همیشه دنبال کمک کردن به دیگران و باز کردن گرههای کور زندگیشان بود.
در این سالها کلاهقرمزی بارها و بارها به فرمهای مختلف در خانههای ما حاضر شده: از فیلم “کلاهقرمزی و پسرخاله” ـ که همین اواخر قبل از عید باز دیدمش و اشکم جاری شد ـ بگیرید تا نوروزی (یادم نیست چه سالی بود) که کلاهقرمزی هفتسینش را با سیخ و سیم چیده بود. 🙂 همهی این سالها ماجراهای کلاهقرمزی و پسرخاله و آقای مجری را دیدهایم، لذت بردهایم، خندیدهایم و کنار هم یک خاطرهی خوب را تجربه کردهایم.
سه سال است که عیدها کلاهقرمزی باز مهمان ماست. ایدههای درخشان ایرج طهماسب و حمید جبلی انگار هیچوقت تمام نمیشوند. هر سال با سورپرایزهایی جدید و طنازیهایی متفاوت و فضاسازیهایی متنوعتر از قبل. برای من در این سه سال اخیر جالب بوده که کلاهقرمزی ویژهی نوروز با یک طراحی و ایدهسازی کامل وارد مرحلهی تولید شده و این پیشنیاز وقتی با پسنیازِ اجرای واقعن عالی ایده همراه شده، نتیجهش شده یک برنامهی بهیادماندنی. هنوز طعم شیرین حضور “ابراهیم حاتمیکیا”ی ظاهرا عبوس و جدی کنار کلاهقرمزی شیطان و بانمک و آیتم دستور غذای شاهکار “ببعی” را بهعنوان فقط دو نمونهی عالی از کارهای طهماسب و جبلی در این سه سال اخیر در دهانمان حس میکنیم.
اما … امسال در تولید کلاهقرمزی بهنظرم آن مرحلهی ایدهسازی و طراحی برنامه یا خیلی ضعیف برگزار شده یا کلا حذف شده است. البته با توجه به تولید فیلم جدید مجموعهی کلاهقرمزی در اواخر سال ۹۰ ـ مخصوصا اینکه فیلم به جشنوارهی فیلم فجر هم نرسید ـ میشود حدس زد واقعن زمان کافی برای این کار وجود نداشته است.
در کلاهقرمزی ۹۱ هر چند هنوز ایدههای درخشان و اجرای واقعن عالی را داریم، اما من در کلیت این مجموعه بهعنوان یک محصول فرهنگی که منِ بیننده آن را مصرف میکنم اشتباهاتی میبینم. سعی میکنم خیلی خلاصه در مورد این اشتباهات بنویسم:
۱- تمرکز اشتباهی روی مخاطبان: کلاهقرمزی تلویزیونی همیشه یک ذات آموزشی را داشته. چه در زمان “صندوق پست” و چه در مجموعههای چند سال اخیرش. این خوب است اما نه برای نسل “عمو پورنگ” و “فیتیلهایها” که قالب آموزشیشان جور دیگری است. من شخصا در میان بچههای کوچکتر فامیل حتا یک نفر را هم ندیدهام که حتا رغبت به تماشای کلاهقرمزی داشته باشد. کلاهقرمزی مخصوص ما نوستالژیبازهاست. مخاطب کلاهقرمزی ماییم. نتیجهی این ماجرا شده نکتهای که در بند دوم به آن اشاره میکنم.
۲- اشتباه در ایدی محوری: ایدهی محوری گوگل، فروش تبلیغات براساس جستجو است. اگر یادتان باشد ایدهی محوری کلاهقرمزی ۸۸ که در آن بعد از سالها “آقای قرمزکلاه” (به قول حمید جبلی در فیلم اول مجموعهی کلاهقرمزی) به تلویزیون برگشت، نوستالژی بود؛ تازه با حضور آن همه مهمان دوستداشتنی که خودشان کم برای ما نوستالژیساز نبودند. شاید من دارم اشتباه میکنم؛ اما امسال بار آموزشی برنامه در مقایسه با سالهای قبل بسیار افزایش پیدا کرده و در مقابل، آن جنبههای نوستالژیک ماجرا کمتر شده است.
۳- اشتباه در محصول محوری: محصول محوری گوگل، جستجو است نه شبکهی اجتماعی. گوگل با تأکید اشتباه روی توسعهی شبکهی اجتماعی دارد باعث ضعیف شدن کسب و کار اصلیش در برابر رقیب ضعیفی مثل بینگ میشود. در مورد کلاهقرمزی هم بیتعارف ـ با وجود تمامی جذابیتهای سایر شخصیتهای فرعی ـ محصول محوری خود این عروسک است. اما متأسفانه امسال عروسک “جیگر” ـ که من با آن اصلا ارتباطی برقرار نمیکنم و ایدهی جذابی هم ندارد ـ تبدیل به عروسک محوری برنامه شده و این بهنظر من اصلا خوشایند نیست. این در حالی است که کلاهقرمزی هر قسمت کمرنگتر از قبل میشود. پسرخاله هر سه چهار قسمت یک بار برمیگردد. اصلا از “گیگیلی” خبری نیست!
من میپذیرم که شاید این تغییر برای خیلیها دوستداشتنی باشد. حتمن بسیاری به شیرینکاریهای این جناب “جیگر” میخندند. اما به خودم این حق را میدهم نپسندمش. برای ایرج طهماسب و حمید جبلی با آن سابقهی درخشانشان و این ایدههای بینظیر که هنوز در گوشه و کنار برنامه میبینیم (مثلا آنجایی که فامیل دور و کلاه قرمزی و پسر عمه زا در برابر نخوردن از یک سینی شیرینی مقاومت کردند و آقای مجری همین که رسید شروع کرد به خوردن!) افت دارد که به کمدی برسند که محورش بلاهت ذاتی این کرهالاغ و پرزور بودنش باشد (که این دومی خودش هم باز مفهومی کنایی است.) شاید این قرار است تکرار ایدهی موفق پارسال یعنی “ببعی” باشد: ظهور یک شخصیت جدید و بسیار جذاب بهدلیل ماهیت متفاوت شخصیت و ویژگیهایش با بقیه. اما در عمل این درنیامده و بار طنز برنامه روی ایدهی امکانپذیر نبودن اطلاق اسم الاغ یا خر به این عروسک ـ که علت تغییر اسمش هم هست ـ متمرکز شده و همین هم هزار بار تکرار میشود. این من را نمیخنداند. در مقابل، با یک “سلاین” گفتن “کلاهقرمزی” از خنده روی زمین پخش میشوم.
۴- تنوع بیش از اندازه و در نتیجه پیچیدگی محصول: شما همهتان بهتر از من از زندگی استیو جابز باخبرید. زندگینامهش را خواندهاید و میدانید که یکی از رازهای اصلی جادوی محصولات جابز، سادگی آنها است. اما مجموعهی “کلاهقرمزی” هر روز پیچیدهتر میشود. من واقعا متعجبم چرا این دو آدم نازنین ـ آقایان طهماسب و جبلی ـ روی قالب تکراری آموزشی بودن برنامه این همه تأکید میکنند و هیچ خلاقیتی را در این ماجرا نمیبینیم؛ اما از این طرف آن همه شخصیت شناسنامهدار مجموعهی کلاهقرمزی را احتمالا برای ایجاد تنوع به نفع یک شخصیت واقعا لایتچسبک کمرنگ یا حذف میکنند. اما همهی ماجرا این نیست. “فامیل دور” در آخرین قسمت کلاهقرمزی ۹۰ ازدواج کرد؛ اما در کلاهقرمزی ۹۱ خبری از عروسش نیست. خواهر پسرعمه زا و دخترش دو سه قسمتی هستند و بعد کلا حذف میشوند. “آقوی همساده” اگر چه ایدهی بسیار درخشانی است؛ اما مقطعی است: میآید و میرود و دوباره میآید و میرود. ناگهان شخصیت “دلاک” رو میشود و خداحافظ. با همهی اینها هنوز محور قصه و روایت شخصیت “جیگر” است. راستش این روزها فکر میکنم شاید خوب باشد یکی دو قسمت “صندوق پستی” دوباره پخش شود تا همه به یاد بیاوریم که چه شخصیتهای بانمکی آنجا بودند که امروز کسی بهیادشان نیست. “ژولیپولی” نمونهی درخشان “زبان بدن” در عصری بود که هیچ کس در ایران حتا عبارت “بادی لنگوئج” به گوشش نخورده بود. آقای نقاش را چی؟ یادتان هست؟ خود صندوق پستی را چطور؟ سؤال این است که اگر میخواهیم تنوع ایجاد کنیم چرا سراغ این شخصیتها نرویم که آن جنبهی نوستالژی ماجرا را هم پررنگتر بکنند؟ من شخصا دلیل این همه آشفتگی ـ و نه تنوع ـ را در شخصیتپردازی نمیفهمم.
باید این را بگویم که با وجود نقدهای بالا، “کلاهقرمزی” هنوز برای من با فاصلهای در حد هزاران سال نوری بهترین برنامهی تلویزیون است. کلاهقرمزی با هر متر و معیاری یک پدیده است؛ پدیدهای که باعث میشود طعم گس آن پنجشنبههای این روزها دور ـ که تمام هفته منتظر رسیدنشان بودیم برای دیدن صندوق پستی ـ با لحظه لحظهی برنامه زیر زبانم احساس شود. هنوز هم با دیدن این برنامه و ایدههای درخشانش، ساعتی فارغ از تمام ماجراها کنار خانواده مینشینم و میخندم و “حال میکنم.” دست گل تیم سازندهش واقعن درد نکند. تمام حرف من اینجا بهسادگی این بود: “کلاهقرمزی اینقدر عالی بوده که نباید حتا یک درصد هم افت کند.”
پ.ن. قرار بود این پست بعد از تعطیلات نوشته شود که بهدلایلی به امشب افتاد. در هر حال این اولین پست گزارهها در سال جدید است. سال نو مجددا مبارک و سال شاد و موفقی را برای تکتک شما آرزو دارم.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
این روزهای آخر سال، تقریبا تمام نشریات چاپی و رسانههای آنلاین کشور ویژهنامههای نوروزی خودشان را منتشر کردند که خیلیهاشان را هم من برای تعطیلات نوروز گرفتم تا مطالعه کنم. تعداد زیادی مطالب آنلاین و کتاب هم در برنامهام گذاشتم که بخوانم. با توجه به اینکه امسال هم مثل سالهای قبل مسافرت نخواهم رفتم، شاید اینجوری از تعطیلات استفادهی مفید بکنم! با خودم گفتم شاید کسان دیگری هم باشند که بخواهند از تعطیلاتشان استفاده بکنند و چیزهای جدیدی یاد بگیرند. برای این دوستان عزیز، چهار پیشنهاد آنلاین دارم و سه کتاب را هم معرفی میکنم.
اول چهار پیشنهاد آنلاین: سایت هاروارد بیزینس ریویو بخشهای ویژهای برای بعضی موضوعات تدارک دیده که شامل مجموعهای از مقالات و نوشتههای خواندنی نویسندگان HBR هستند. در این میان سه مجموعه از این بخشهای ویژه بهنظرم از همه جالبتر هستند:
HBR Insight Center: Communication: اسپانسر این بخش شرکت معظم مایکروسافت است. این بخش را شدیدا توصیه میکنم که پر است از مقالاتی جذاب در مورد روابط بین فردی و رفتار حرفهای در دنیای امروز.
HBR Insight Center: Marketing That Works: قبلا هم گفتهام که بازاریابی برای من جذابیت دو گانهای دارد: از یک طرف برای هر کسب و کاری لازم است و از طرف دیگر، علم مطالعهی رفتارهای آدمها در زمینهی انتخاب و خرید است. در این بخش که اسپانسر آن شرکت معظم SAS است، میتوانید مقالات جذاب و کاربردی در زمینهی بازاریابی بخوانید.
HBR Insight Center: American Competitiveness: بگذارید یک بخش جذاب برای خودم را هم معرفی کنم. مدتها است در آمریکا این بحث میان علما و متفکران سیاست و مدیریت و اقتصاد مطرح شده که آمریکا جایگاه رقابتیاش را در میان ملل دارد از دست میدهد (مزیت رقابتی ملل یکی از شاهکارهای آقای مایکل پورتر را که یادتان هست!) در این بخش که اسپانسرش شرکت معظم دل است، متفکران مختلف نظر خود را دربارهی این سؤال که آیا آمریکا واقعا جایگاه رقابتیاش را از دست داده یا نه و البته چگونگی بازپسگیری جایگاه رقابتی قبلی مینویسند. اگر به اقتصاد کلان، سیاستگذاری و استراتژی رقابتی علاقهمندید نباید این مجموعه مقالات را از دست بدهید!
من سعی میکنم مقالاتی منتخب از هر یک از این چهار بخش را بهتدریج به فارسی برگردانم و ایدههای بعضی دیگر را هم برایتان بنویسم.
دوم: کتاب استیو جابز؛ شیوههای رهبری برای نسل جدید. این کتاب نوشتهی معاون سابق استیو جابز در اپل است و با زبانی ساده اصول مدیریت و رهبری استیو جابز را بررسی میکند. خوبی ماجرا این است که الیوت خودش تقریبا در متن تمامی ماجراهای اپل و زندگی جابز حاضر بوده و در نتیجه به برخی نکات پشتپردهی جالب در مورد جابز و اپل اشاره میکند که در جای خودشان بسیار جالباند. نکتهی مهم این کتاب تلاش الیوت برای دستهبندی ایدههای اصلی جابز در مدیریت کسب و کار و طراحی محصول است و بهنظر من بسیار هم موفق بوده است.
سوم: رقص عقابها: این کتاب را خیلی اتفاقی دیدم و خریداری کردم. بعد از خواندنش احساس بسیار بسیار خوبی پیدا کردم و برای همین توصیه میکنم شما هم بخوانیدش. در این کتاب آقای امیر حسین مظاهری طی چند گام ساده اصول هدفگذاری و اجرای اهداف را به ما یاد میدهد. ویژگی بسیار کلیدی این کتاب فرم داستانی آن است که درسهایش را در قالب یک قصهی پرماجرا و جذاب از زبان تعدادی از بزرگترین کارآفرینان ایرانی ـ از جمله آقای بهروز فروتن و بابک بختیاری مؤسس آیسپک ـ ارائه میکند. این کارآفرینان بزرگ از سختیها و شیرینیهای زندگی و از کارهای درست و اشتباهاتشان برای ما میگویند. بخوانید و لذت ببرید و یاد بگیرید!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
الوعده وفا: عیدی گزارهها به خوانندگان و همراهانش:
کتابی که در دست دارید مجموعهی منتخبی است از نوشتههایی که نویسندگان وبلاگهای مدرسهی مدیریت هاروارد روی این سایت استثنایی منتشر کردهاند. در این نوشتهها روشهای بسیار ساده و در عین حال کاربردی و جذابی برای “بهتر زیستن” و “کار حرفهای” عرضه شده است. این نوشتهها به ما یاد میدهند چگونه به زندگی و کار نگاه درستی داشته باشیم و چطور برخی از شایعترین مشکلات مطرح در این دو عرصه از حیات آدمی را حل کنیم. در این میان بیش از هر کسی در این مجموعه نوشتههای بینظیر پیتر برگمان را خواهید خواند که ایدههای عالی او همیشه مرا از انرژی و هیجانی بینظیر سرشار کرده است.
در آستانهی سال نو امیدوارم انتشار این ترجمهها بهعنوان عیدی گزارهها به خوانندگان و همراهان خوبم و همهی علاقهمندان به زندگی و کار بهتر، بتواند اوقات فراغت تعطیلات عیدتان را پربارتر سازد و در سپری کردن یک سالِ جدیدِ بهتر، شادتر و موفقتر نسبت به سالی که روزهای آخرش را میگذرانیم، برایتان مفید باشد.
دومین کتاب دوم الکترونیکی گزارهها را با عنوان “زندگی بهتر؛ کار بهتر با روشهای ساده!” از اینجا با لینک مستقیم دانلود کنید!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
ـ پیشبینی نشده و پیوسته. گاهی باید خودم را مجبور کنم. من کارم را بهعنوان یک نویسندهی تلویزیونی آغاز کردم که آخر هر هفته برنامهاش باید روی آنتن میرفت. پس وقتی دوشنبه صبح سر کار میرفتم باید نوشتن را شروع میکردم و نمیتوانستم منتظر الههی هنر بمانم تا ایده بگیرم. باید میرفتم و چیزی مینوشتم تا آنتن خالی نماند. هنوز هم میتوانم چنین کاری بکنم. میروم توی اتاق و خودم را مجبور میکنم که البته کار خوشایند و جالبی نیست. معمولا در طول سال، ایدههای مختلفی میگیرم و آنها را جایی یادداشت میکنم. بعدا وقتی آنها را مرور میکنم از نوشتن بعضیهایشان واقعا تعجب میکنم؛ ولی بعضیها هم خوب و بهدردبخور هستند.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
یک: یادم نیست چه کسی “جزیرهی سرگردانی“ش را به من داد که بخوانم. آن روزها تازه بهصورت جدی رمانخوان شده بودم. شروعش که کردم، نتوانستم زمینش بگذارم. داستان “هستی” و “مراد”ش و البته “سلیم”، گیراتر از آنی بود که بشود تا پایانش صبر کرد.
دو: مطمئنم که همهی ما گوشهای از سرگشتگی هستی و ذرهای از ایمان “مراد” را داریم. اما من، همیشه “سلیم” بودهام …
سه: برای من “هستی” یکی از سه شخصیت برتر رمانهایی است که تا بهامروز خواندهام. در هستی، “آن”ی وجود دارد که نمیدانم چیست؛ اما جستجوی هستی بهدنبال “مراد” در “جزیرهی سرگردانی” و “ساربان سرگردان”، اینکه میداند زندگی اینی نیست که “مامان عشی” و “سلیم” و بقیه دارند اما نمیداند چیست و سرگردانی درونی و صداقت بیرونیش، برای من جذابیتی رازآلود داشته است.
چهار: و حضور مادرانه و مرشدگونهی خود “سیمین” داستان ایران در داستان و حرفهایش و آرامشی که به هستی میبخشد را مگر میشود فراموش کرد؟
پنج: جزیرهی سرگردانی را سه بار خواندهام و باز هم خواهم خواند. جزیرهی سرگردانی ـ که در ساربان سرگردان ـ تازه میفهمیم چه ناکجاآبادی است ـ داستان جوانهایی است که سرگردانِ راه “رسیدن”اند. پاکبازند و پاکزی. اما آیا پاداش تلاش برای رسیدن، کشیدن دردِ گرفتاریِ ماندن است؟ (ساربان سرگردان را بخوانید تا بفهمید چه میگویم …)
چند سالی بود و هست که هر بار به کتابفروشی انتشارات خوارزمی ـ ناشر کتابهای بانو سیمین ـ در انقلاب سری میزنم، جویای زمان انتشار “کوه سرگردان” میشوم. هر بار فروشندهی مسن و خوشاخلاق فروشگاه با لبخندی به من اطمینان میداد بهزودی تا اینکه روزی در جواب من با ناراحتی گفت که کتاب سوم سه گانهی بانو سیمین، گم شده و ما برای همیشه از فهمیدن سرانجامِ سرگشتگیها و دلدادگیهای هستی و مراد و سلیم محروم خواهیم ماند …
بهاحترام بانویی که “جزیرهی سرگردانی”ش حدیث زندگیمان بود و فرجام نرسیدن آدمهایش، شاید سرنوشتمان. روح بزرگ بانو “سیمین دانشور” شاد.