مقالهی انگلیسی این هفته این مقاله از سایت بیزینس اینسایدر است با عنوان: چرا جوزف استیگلیتز فکر میکند دیدگاههای میلتون فردیمن باعث افزایش نابرابری اقتصادی شده است (مقالهی بسیار جذابی است؛ بهویژه از زاویهی دید نوع نگاه به طراحی منافع سازمانی برای فعالیت اقتصادی در جامعه.)
هیچ کدام از ما نیست که برای زندگیاش هدفی نداشته باشد و بهدنبال تحقق آن نباشد. هدف، معنابخشترین عنصر زندگی است! بدون داشتن هدف، زندگی شور و روشنی خود را از دست میدهد و به مردابی بدل میشود که گذر عمر در آن مساوی است با فرو رفتن هر چه بیشتر در آن. چنانکه دکتر ویکتور فرانکل در کتاب دلنشین “انسان در جستجوی معنا” شرح داده، در روزهای تلخ و تاریک زندگی، آنچه موجب نجات آدمی میشود، ایمان به زیبایی رؤیاها و معنای بزرگی است که وجود هر انسانی را تعریف میکنند. قصهی پرغصهی زندگی گویی با درک این معنی است که به آرامش میرسد و این معنی، همان هدف والای زندگی است یا بهعبارت دیگر، همان دستاوردی که انسان دوست دارد بدان دست یابد.
در ادبیات مدیریت، هدف را این چنین تعریف کردهاند: نقاط نهایی و پایانی که فعالیتهای یک فرد یا سازمان به سمت آنها هدف گرفته شده است. هدف عبارت است از بیان نتایج مورد انتظار (شامل کار مشخص و قابل اندازهگیری) در محدودهی زمانی خاص و با هزینهای معین. در واقع هدفها میگویند که چه چیزی باید به دست آید و نتایج باید چه زمانی حاصل شوند؛ اما نمیگویند که چگونه باید به این نتایج دست یافت. تمامی انسانها و سازمانها هدفهای چند گانهای دارند که در بطن یک سلسله مراتب پیچیده پراکندهاند.
این نگاه به هدف، نگاهی مکانیکی است. هدف، ثمره و دستاورد تلاشهای ما در زندگی است و بدون دستیابی به آن، همهی تلاشها و مرارتها بیهوده بهنظر خواهد رسید. البته اگر که پیرو فلسفهی برخی از ادبا و کارآفرینان بزرگ همروزگارمان باشیم که “مقصد، خود راه میتواند باشد” آنوقت تلاش و کوشش در جهت دستیابی به هدفها آنچنان هم بدون مفهوم و معنا بهنظر نخواهند رسید.
اما یکی از چالشهای اصلی افراد هدفمند این است که هر چقدر که در مورد اهمیت هدف و هدفگذاری محتوا وجود دارد، در مرود روش هدفگذاری محتوای آنچنان اثربخشی در دست نیست. بله، مدلهای هدفگذاری همانند مدل اهداف هوشمند (SMART) به ما میگویند که اهدافی که برای خود تعیین میکنیم باید چه ویژگیهایی داشته باشند؛ اما در مورد اینکه چگونه چنان هدفهایی را بیابیم سخنی نمیگویند. شاید در بهترین حالت، ادبیات مربوط به هدفگذاری با طرح سؤالاتی درست و نشان دادن تجربیات زندگی سایر افراد و سازمانها به ما در کشف رویکردمان در هدفگذاری یاری برسانند؛ اما در نهایت باید پذیرفت که هدفگذاری منطقی تجربی دارد که باید در طول زندگی و کار، با اندیشیدن و تلاش کردن و توأمان و تحمل پستیها و بلندیهای بسیار به گوهر آن دست یافت.
از اطالهی کلام بیش از این میپرهیزم و بهسراغ بحث اصلی این نوشته میروم. یکی از جذابترین ایدههایی که برای کشف روشمند هدفهای ذهنی (که لزوما بر ما مکشوف نیستند؛ اما زندگی ما بهسوی آنها نشانه رفته است) که با آن مواجه شدهام این است: “هدف آن چیزی است که برای رسیدن به آن حاضر به دادن هزینه هستیم!” یا “هدف چیزی است که برای رسیدن آن حاضر به تخصیص منابع محدود زندگیمان ـ اعم از وقت، پول و … ـ هستیم.” زیبایی این تعریف اینجا است که ما را در برابر آیینهی تمامنمای زندگیمان مینشاند، آینهای که به ما دروغ نمیگوید و واقعیت هستیمان را بازتاب میدهد. اگر همین الان از خودمان بپرسیم که در طول سالیان اخیر فارغ از نتایج بهدست آمده برای چه چیزهایی هزینه دادهایم و آیا از این هزینهها راضی هستیم یا نه و اگر مجددا همین سؤال را با در نظر داشتن اینکه به چه نتایجی دست یافتیم از خود بپرسیم، آنوقت به معیار مناسبی برای تحلیل “آنچه گذشت” و “آنچه با ادامهی رویکرد کنونی در راه است” خواهیم رسید. حال وقت افتادن به وادی “شک و حیرت” است که گذر از آن، هنر انسانهای بزرگ روزگار است، پاکبازانی که عشق را جوهرهی هستی میدانند؛ همانگونه که حسین منزوی بزرگ زمانی سروده بود:
میان “هستم” و “شک میکنم” پلی است،
و گر به عشق شک نکنی، بییقینیت زیبا است!
و امیدوارم در نهایت، سرنوشت ما آنی نباشد که منزوی در شعری دیگر سروده بود:
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود …
شاید بشود اینگونه گفت که: هدف زندگی ما آن چیزی که گنج زندگیمان را بهپای آن میریزیم. آیا ارزشش را دارد؟ پاسخ این سؤال، تعیینکنندهی مسیر روزهای باقیماندهی زندگی ما است.
“در اواخر فصل گذشته، من شرایط خوبی نداشتم و فرصتهای زیادی برای بازی به دست نمیآوردم. من با افراد زیادی صحبت کردم و حالا کاملاً بازیکن متفاوتی نسبت به قبل هستم. حالا پس از اعتمادی که همه به من داشتند، زمان آن رسیده که بهتر و بهتر شوم. شاید قبلا بهجای آن که ذهنم مشغول به خودم باشد، بیش از حد به بقیه فکر میکردم. باید تعادل مناسبی در این زمینه برقرار باشد. همیشه شرایط خوب و بد وجود خواهد داشت اما فعلاً اوضاع خوبی برقرار است و شرایط خوبی دارم.” (تئو ولکات؛ اینجا)
شاید هم بعضی وقتها برای بهتر شدن اوضاع بهترین کار عوض کردن محیط کار و زندگیات باشد: همان کاری که ولکات در زمستان امسال انجام داد و به اورتون پیوست. اما گذشته از این، آن تکجملهی ولکات که پررنگ کردهام نکتهی جالبی دارد: نقطهی تعادل میان پرداختن به خود و مشغولیت با خواستههای دیگران کجاست؟
ما در زندگی به دیگران نیاز داریم. چون انسان هستیم! اما مشکل از آنجایی که آغاز میشود که هر یک از ما انسانها بنا بر آنچه در ذاتمان نهفته است، خود را مرکز جهان میانگاریم. اینجا است که روابط انسانی از تعادل خارج میشود. نیاز ما به دیگران بهجای آنکه مبتنی بر اخلاق و انسانیت باشد، بر خودخواهیهایمان تکیه میکند. بنابراین دنیا و مافیها (و بالتبع، انسانهای این دنیا) همهگی جزوی از از ابزارهای ما برای رسیدن به خواستههایمان میشوند (و این همان مشکلی است که از همان روز اول تاریخ، اساس ظلم را ساخته و همواره آن را مستحکمتر کرده است …)
دنیای واقعی و زندگی روزمره البته ظاهرا به این شدت، تلخ نیست. اما در همین دنیا هم ما با خواستههای بسیاری از دیگران مواجه هستیم که دوست دارند زندگیمان را آنطوری که آنها میخواهند بسازیم و پیش ببریم؛ نه آنگونه که میخواهیم! و این همان جایی است که حرفهای تئو ولکات به کارمان میآید. ولکات میگوید کلید آرامش و موفقیت، تمرکز روی خود و خواستهها در عین گرفتن بازخورد از دیگران است. زندگی هر یک از ما در نهایت زندگی خودمان است و اگر چه میتوانیم با برآورده کردن خواستههای بهحق دیگران، آنها را خوشحال کنیم؛ اما نباید فراموش کنیم که همیشه باید تعادلی بین دو کفهی بین آنچه از ما میخواهند و آنچه میخواهیم وجود داشته باشد. اگر چه هیچ دلیلی وجود ندارد که این تعادل بهمعنی برابر بودن وزن دو کفه باشد؛ اما سنگینتر بودن بیش از اندازهی هر کفه، ما را میان خودخواهی و ایثار جابهجا میکند (و البته اگر چه خودخواهی صفت مضمومی است؛ ایثارِ زیاده از حد نیز تبعات خاص خودش را دارد!)
به حرفهای ولکات از زاویهی دید دیگری هم میشود نگاه کرد. اینکه کلید پیشرفت در زندگی، تمرکز روی بهتر کردن خودمان است، بهجای آنکه به فکر این باشیم که چرا آن دیگری از ما جلوتر افتاده، چطور میشود از او سبقت گرفت یا بدتر از آن، زمینش زد، چرا چرخ دنیا همیشه لنگ میزند و بسیاری از سؤالات بیپاسخ این چنینی در زندگی. اینکه همیشه بخواهی از دیروزت بهتر باشی یعنی پیشرفت و تجربه نشان میدهد که احتمالا تنها راه رسیدن به موفقیت، گام برداشتن آهسته و پیوسته رو به جلو است. همین موضوع را میشود از زاویهی دید روابط انسانی به این شکل تعبیر کرد که نیازی نیست بهتر شدن یا حتی بهتر بودنمان را همیشه به رخ دیگران بکشیم. بهجای آن میتوانیم خروجی کارهایمان دربارهی ما و اهداف و توانمندیهایمان حرف بزند. مطمئن باشید کارهای بزرگ، بهوقتش توسط آنهایی که باید، دیده خواهند شد. ترازوی دوم در روابط انسانی میان دو کفهی خودبیشنمایی (شوآف) و فروتنی حرکت میکند. دوست دارید نقطهی تعادل این ترازو کجا باشد؟
نکتهی آخر هم اینکه دو ترازوی بالا هم در روابط با تکتک انسانها و هم در روابط با گروههای انسانی و جامعه معنادار هستند. شما میتوانید بهدنبال تعداد زیادی نقطهی تعادل بگردید یا اینکه بهسادگی یک نقطهی تعادل کلی را در ترازوی خواستهها و ترازوی خودنمایی بیابید. اینکه کدام را انتخاب کنید یا اینکه ترکیبی از این دو راه را برگزینید، در واقع شکلدهندهی یکی از مهمترین استراتژیهای زندگی شما خواهد بود: استراتژی روابط میانفردی. احتمالا لازم نیست که یادآوری کنم استراتژی برنده با ترکیبی از رؤیاپردازی و واقعگرایی در بستر سختکوشی و انعطافپذیری پدید میآید. همچنین حتما توجه دارید که این دو ترازو در روابط میان کسبوکارها با ذینفعانشان هم کاملا معنادارند.
مقالهی انگلیسی این هفته این مقاله از سایت فوربس است با عنوان: چگونه تیم اوشتروندز (تیم سامان قدوس) توانست با انجام دادن متفاوت کارها در لیگ اروپا موفق شود!
پاسخ به ۱۰ سؤال متداول در رابطه با رزومهنویسی (مهمترین نکتههایی که در رزومهنویسی باید رعایت کنید را در این مقاله بخونید. من همیشه روی همینها در کارگاههای رزومهنویسیام تأکید میکنم.)
درک درستی از رشد اقتصادی نداریم (بخش اول این مصاحبه که به مباحث علمی میپردازد، بسیار خواندنی است؛ اما جایی که بحث وارد مصادیق دنیای واقعی میشود، بیشتر از علمی بودن، احساسی است. در هر حال مطالعهاش را توصیه میکنم.)