گره‌های بی‌حوصله‌گی …

گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله‌ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من، اثرِ سخت‌ترین زلزله‌ها را

پرنقش‌تر از فرش دل‌م بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخی نه گفتن‌مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را …

محمد علی بهمنی

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۵۱): پپ گواردیولا؛ همیشه راضی از خود ناراضی!

امشب یک مرد بزرگ باز هم با شایستگی هر چه تمام‌تر جایزه‌ی به‌ترین مربی سال دنیا را جلوتر از بزرگ‌مرد دیگری به نام سر الکس فرگوسن دریافت کرد. + مرد بزرگ قصه‌ی ما سال ۲۰۰۸ که مربی بارسا شد، همه هر هفته منتظر اخراج شدن او بودند. بازی هفته‌ی اول را هم که در نیوکمپ به یک رقیب تازه‌وارد و ضعیف باخت، دیگر بهانه‌ها جور شده بود. اما هفته‌ها گذشت و اخراج که نشد هیچ، کاری انجام داد که هیچ تیمی نتوانسته بود تا قبل از او آن را انجام بدهد: فتح سه گانه‌ی لالیگا، جام حذفی اسپانیا و مهم‌تر از همه لیگ قهرمانان اروپا. داریم از پپ گوآردیولا صحبت می‌کنیم: به‌ترین مربی جهان!

در این سه سال خیلی‌ها موفقیت‌های او را با بارسا به حساب نسل جادویی بازیکنان بارسا گذاشته‌اند؛ اما اگر به فهرست بازیکنان تیم‌هایی مثل رئال و بایرن و میلان و اینتر نگاه کنید، می‌بینید که خیلی هم حق با این گروه نیست. هیچ کس نمی‌تواند نقش پپ را در پدید آمدن سبک بازی منحصر به‌فرد بارسا انکار کند. اما عوامل موفقیت پپ چه بوده است؟ امشب زمان خوبی است تا به‌مناسبت این موفقیت پپ، نگاهی بیاندازیم به اصولی که پپ عزیز را موفق کرده است:

وقتی هیچ کس جدی‌تان نمی‌گیرد، خودتان خودتان را جدی بگیرید! اگر پپ می‌خواست به حرف منتقدان گوش کند، همان روزهای اول حضورش در بارسا باید این تیم را ترک می‌کرد.

و من این همه نیستم! هیچ وقت بی‌خودی مغرور نباشید. از خوبی‌های و توانایی‌های‌تان لذت ببرید؛ اما لازم هم نیست بهترین بودن‌تان را به زبان بیاورید. خودتان بدانید کافی است!

من می‌توانم تأثیر بگذارم، پس هستم! گواردیولا همیشه با تأثیری که بر سبک بازی بارسا گذاشته شناخته می‌شود. فوتبال تک‌ضرب و حفظ توپ بی‌نظیر بارسای او حسرت تمام مربیان دنیا است.

همیشه هم هدف‌های کوتاه‌مدت داشته باشید و هم هدف‌های بلند مدت. پپ همیشه پیروزی در هر بازی را هدف اصلی خود قرار می‌دهد؛ اما هرگز از هدف اصلی و نهایی‌اش ـ قهرمانی ـ هم غافل نمی‌شود.

برای موفقیت لازم نیست از روش‌های غیراخلاقی استفاده کنید! پپ همیشه و تحت هر شرایطی به مربی و بازیکنان حریف و داوران احترام می‌گذارد.

برای کارهای‌تان ایده داشته باشید. حداقل خودتان بدانید که قرار است در چه کاری موفق شوید و چطور می‌خواهید موفق شوید.

حواس‌تان به ریسک‌های احتمالی باشد و برای‌شان برنامه داشته باشید. گواردیولا حتی وقتی تیم‌اش در بازی رفت مرحله‌ی حذفی مسابقات تیم حریف را با نتیجه‌ای عجیب در هم می‌کوبد، باز هم برای بازی برگشت نگران پیروزی حریف است. بنابراین هیچ وقت حتی نامحتمل‌ترین خطرات ممکن برای مسیرتان به سوی تحقق اهداف‌تان را هم نادیده نگیرید.

و در نهایت این‌که انجام درست کارهای بزرگ، استثنایی است نه شکست خوردن! همیشه ساختن و خوب بودن و خوب ماندن، از تخریب و شکست خوردن، سخت‌تر است! بنابراین وقتی کاری را خوب انجام می‌دهید، از این‌که موفق شده‌اید لذت ببرید. وقتی هم شکست خوردید، بدانید که طبیعت زندگی بیش‌تر بودن شکست‌ها نسبت به موفقیت‌هاست.

این بند آخر را در جملات پپ در هنگام دریافت جایزه‌اش می‌توان به‌خوبی دید: او جایزه‌اش را متعلق به تمام کسانی دانسته است که در طول بیش از صد سال حیات باشگاه بارسلونا برای تبدیل شدن این باشگاه به یکی از به‌‌ترین باشگاه‌های جهان تلاش کرده‌اند. “برای من مایه‌ی مباهات و افتخار است که عضوی از این باشگاه بی‌نظیر و جذاب بوده‌ام.”+

پ.ن. این مطلب چند هفته قبل در صفحات سبک زندگی شماره‌ی ۳۴۰ هفته‌نامه‌ی همشهری جوان چاپ شده است.

دوست داشتم!
۲

یازده میان‌بر پنهان در دستیابی به اهداف

نویسنده: جرمی دین؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

همه‌ی ما با نقاط قوت و ضعف فرایند هدف‌گذاری آشناییم. ما باید اهداف خاص و چالش‌انگیز تعیین کنیم، از ابزار پاداش‌دهی استفاده کنیم، روند پیش‌رفت را ثبت کنیم و به‌صورت آشکار از خودمان تعهد نشان دهیم.

پس چرا هم‌چنان شکست می‌خوریم؟

تحقیقات روان‌شناختی به ما نشان می‌دهند ذهنیت‌های ما چرا و چگونه می‌توانند در دستیابی‌ به اهداف‌‌مان به ما کمک کنند:

۱- خیال‌پردازی مثبت را کنار بگذارید.

بزرگ‌ترین دشمن هر هدفی توهمات مثبت است. تحقیقات انجام شده روی موضوع خیال‌پردازی، نشان می‌دهد که خیالات مثبت با شکست در کار پیدا کردن، دوست‌‌یابی، گذراندن امتحان یا حتی پشت سر گذاشتن عمل جراحی مرتبط‌اند. کسانی که منفی خیال‌‌بافی می‌کنند، نتایج به‌تری به‌دست می‌آورند. بنابراین لطفا از آینده‌‌ای که نیامده با خیال راحت لذت نبرید تا به آن‌جا برسید.

۲- خودتان را متعهد کنید.

علت دست نیافتن به اهداف‌مان، کمبود تعهد است. یکی از تکنیک‌های قدرتمند روان‌شناسی برای افزایش تعهد، تقابل ذهنی است. این تکنیک شامل لذت بردن از یک خیال زیبا و سپس خالی کردن یک سطل واقعیت سرد روی آن است. این کار مشکل است؛ اما تحقیقات نشان می‌دهند که در عمل واقعا کار می‌کند.

۳- شروع کنید!

می‌توانید از اثر زایگارنیک برای کشاندن خود به‌سوی هدف‌های‌تان استفاده کنید. یک روان‌شناس روس به نام بلوما زایگارنیک اشاره کرده که پیش‌خدمت‌ها تنها سفارش‌هایی را به یاد می‌آورند که در حال سرو شدن هستند. وقتی سفارش‌ها به مشتریان تحویل داده می‌شوند؛ از ذهن آن‌ها پاک می‌شوند.

اثر زایگارنیک به ما می‌آموزد که یک سلاح خوب برای جلوگیری از به‌تعویق انداختن کارها، شروع کردن از جایی است … هر جایی. برداشتن آن گام اول می‌تواند به‌تنهایی تفاوت میان شکست و پیروزی را رقم بزند. وقتی شروع به‌کار کردید، هدف در ذهن‌تان ماندگار می‌شود.

۴- فرایند را تصور کنید نه نتیجه را!

همه‌ی ما مستعد سفسطه‌ی برنامه‌ریزی هستیم: این‌که اندیشه به‌نرمی بر همه‌ی موانع چیره خواهد شد (و البته می‌دانیم که به‌سختی چنین اتفاقی می‌افتد.) به‌ جای آن، تصور فرایند دستیابی به هدف‌تان به شما کمک می‌کند تا بر گام‌هایی که باید بردارید، متمرکز شوید. این کار هم‌چنین به کاهش نگرانی و تشویش نیز کمک می‌کند.

۵- از اثر جهنمی بپرهیزید.

وقتی هدف‌مان را گم می‌کنیم، به‌خوبی می‌توانیم به دام اثر جهنمی بیافتیم. افرادی که از محدودیت کالری رژیم غذایی‌شان فراتر رفته‌اند، به‌خوبی با آن آشنا هستند. با این استدلال که “دیگر وقت‌اش گذشته”، این افراد فکر می‌کنند “در چه جهنمی بودم!” و در نتیجه شروع می‌کنند به خوردن حجم زیادی از غذاهای نامناسب.

اهدافی که در برابر اثر جهنمی آسب‌پذیرند، معمولا اهداف کوتاه‌مدت و بازدارنده هستند (وقتی قصد دارید کاری را متوقف کنید.) می‌توان با تعیین اهداف بلند دتی که به به‌دست آوردن چیزی می‌انجام‌اند، از این اثر اجتناب کرد.

۶- تنبلی را کنار بگذارید.

وقتی اهدافی سخت را در نظر داریم و نمی‌دانیم که “آیا به زحمت‌‌اش ‌می‌ارزد؟”، معمولا تصمیم برای به‌تعویق انداختن کار به‌آرامی و پنهانی به ما نزدیک می‌شود. در چنین شرایطی نکته‌ی کلیدی فراموش کردن هدف و پنهان کردن جزئیات است. سرتان را پایین بندازید و از فرجه‌های زمانی خودساخته استفاده کنید.

۷- نقطه‌ی تمرکز را عوض کنید.

نمی‌توانید راه پیش روی‌تان را همیشه با سر پایین طی کنید و گم نشوید. در بلندمدت، کلید دستیابی به هدف تغییر تمرکز میان هدف نهایی به کاری است که همین الان در حال انجام آن هستید. تحقیقات پیشنهاد کرده‌اند که در زمان ارزیابی پیش‌رفت ـ به‌ویژه ارزیابی چند وظیفه‌ی سخت ـ به‌ترین روش متمرکز ماندن بر روی وظایف است. اما وقتی وظایف ساده‌اند یا هدف، دست‌یافتنی است، به‌تر است روی هدف نهایی تمرکز شود.

۸- از رفتار روبات ـ مانند بپرهیزید.

اغلب رفتار ما شبیه روبات‌ها است. ما کارها را واقعا نه از روی اندیشه و تفکر که برحسب عادت یا کپی‌برداری ناگاهانه از دیگران انجام می‌دهیم. این نوع رفتار کردن می‌تواند دشمن بزرگ هدف‌ ما باشد. از خودتان بپرسید آیا کارهایی که انجام می‌دهید، واقعا شما را به هدف‌تان نزدیک می‌کند؟

۹- هدف را فراموش کنید؛ نیت چیست؟

اهداف اغلب در خدمت نیت‌های بنیادین ما هستند و باید هم باشند. اما یک جنبه‌ی تاریک هم در هدف‌گذاری وجود دارد. وقتی اهداف بسیار خاص‌اند، چسبیدن به آن‌ها آسان است؛ وقتی اهداف بسیاری وجود دارند، اهداف غیرمهم و راحت نسبت به اهداف حیاتی اما سخت اولویت‌ بیش‌تری می‌یابند و وقتی اهداف بسیار کوتاه‌مدت‌اند، تفکر کوتاه‌مدت را تشویق می‌کنند. هدف‌گذاری اشتباه انگیزه را از بین می‌برد و می‌تواند حتی باعث رفتارهای غیراخلاقی شود. به ذهن‌تان بسپرید که همیشه اول باید به کل هدف نگریست.

۱۰- بدانید چه زمانی باید توقف کنید.

برخی اوقات مسئله آغاز کردن نیست؛ بلکه درک این است که چه زمانی باید ایستاد. روان‌شناسان دریافته‌اند که هزینه‌های سوخته می‌توانند باعث شوند تا ما کارهای عجیبی انجام دهیم. “هزینه‌های سوخته” به تلاش یا پولی اشاره دارند که در راه دستیابی به هدف‌مان پرداخته‌ایم. بنابراین حتی زمانی که طرح‌‌مان شکست می‌خورد، به حرکت براساس آن ادامه می‌دهیم.

تحقیقات نشان داده‌اند که هر چه انسان‌ها روی هدفی سرمایه‌گذاری کنند، احتمال بیش‌تری می‌دهند که موفق شوند ـ بدون این‌که این خیال‌پردازی ربطی به موفقیت واقعی داشته باشد. بدانید که چه زمانی باید سکان قایق را بچرخانید که در غیر این‌ صورت، افسار اسب مرده‌ای را در دست خواهید داشت.

۱۱- نقشه‌های اگر ـ آن‌گاه داشته باشید.

همه‌ی این تحقیقات نشان‌گر اهمیت خود کنترلی در دستیابی به هدف هستند. متأسفانه همان‌طور که همه می‌دانیم، کنترل کردن خود می‌تواند بسیار مشکل باشد. یک استراتژی که توسط بسیاری از تحقیقات توصیه شده، داشتن نقشه‌های اگر ـ آن‌گاه است. شما به‌سادگی جزئیات کارهایی را که باید در یک موقعیت خاص انجام دهید، مشخص می‌کنید. این کار اگر چه آسان به‌نظر می‌رسد؛ اما اغلب ترجیح می‌دهیم بدون داشتن نقشه پرواز کنیم. نقشه‌های اگر ـ آن‌گاه با کمی ابتکار می‌توانند برای غلبه بر تمام موانعی که پیش از این به آن‌ها اشاره شد به‌کار گرفته شوند.

منبع

دوست داشتم!
۷

رفتی سفر چه آروم نگفتی یاری داری …

یک صبح گرم تابستان: چهار پنج سال‌ بیش‌تر ندارم. رفته‌ایم به باغ “آقاجان” تا بزرگ‌ترها انگور بچینند. منِ هنوز کوچولو هم از آن‌جایی که احساس می‌کنم بزرگ شده‌ام و می‌خواهم به بزرگ‌ترها کمک کنم، می‌روم سراغ یکی از بوته‌های مو و دست‌م را دراز می‌کنم تا یک خوشه‌ی بزرگ و طلایی را بچینم که … خبر نداشته‌ام که دست‌م را در لانه‌ی زنبورها فرو کردم! داد و فریادم که به آسمان رفت، “آقاجان” را دیدم که دوان دوان خودش را به من رساند. دست‌م را گرفت و سریع جای نیش زنبور را با گِل پوشاند. بعد دست‌م را بوسید: “ناراحت نباش بابا. زودِ زود خوب می‌شی.” من داشتم از پشت شیشه‌ی تار اشک‌ها، لبخند مهربان‌ش را می‌دیدم و آرام می‌شدم …

******

بیست و دو سال بعد؛ یک صبح سرد پاییزی: رفته‌ام به دیدن‌ش. مدت‌ها است بیماری امان “آقاجان” را بریده است. امروز ولی انگار در خوابی آسوده است. عمیق اما آرام نفس می‌کشد. بدن نحیف‌ و رنجورش دل آدم را می‌لرزاند. مادرم می‌گوید: “آقاجان ببین علی اومده این‌جا شما رو ببینه. بیدار شو.” چشمان‌ش شاید برای کسری از ثانیه باز می‌شود و برقی از سر رضایت و شادی در آن‌ها می‌بینم. دست‌های مهربان‌ش را می‌بوسم: “ناراحت نباش بابا. زودِ زود خوب می‌شی.” در همین حال دارم از پشت شیشه‌ی تار اشک‌ها، صورت مهربان‌ش را می‌بینم (و چه می‌دانستم این آخرین بار است …)

******

فردا شب همان روز: تا دیروقت جلسه داشته‌ام و تازه رسیده‌ام خانه. دارم استراحت می‌کنم که ناگهان حال‌م به‌شدت منقلب می‌شود. چند دقیقه بعد “مامان‌جان” تماس می‌گیرند: “آقاجان برای همیشه خوب شد …”

******

این یادداشت باید خیلی زودتر از این‌ها نوشته می‌شد. به دلایلی مجبور بودم ماجرا را مسکوت نگه دارم تا به امروز. با اشک‌هایی از ته دل این پست را به یاد لبخند مهربان‌ش تقدیم می‌کنم به “آقاجان” عزیز و مهربان‌م؛ دوست‌داشتنی‌ترین بابابزرگ دنیا.

پ.ن. عنوان این پست، مصرعی است از ترانه‌ی غم دوری آلبوم بی‌واژه‌ی محمد اصفهانی که این روزها زیاد گوش می‌دهم‌ش …

دوست داشتم!
۹

در ستایش خاکستری بودن!

وقتی کسی “من” را می‌بیند یا وقتی اسم “من” شنیده یا خوانده می‌شود، آن کسی که در ذهن دیگران می‌آید، “منِ” واقعی نیست. این “من” تنها تصویری است از وجود واقعی من که در ذهن دیگران ایجاد شده است. همان “هر کسی از ظن خود شد یار من” مولانا.

همه‌ی ما دوست داریم این تصویر، زیبا و پرنقش و نگار باشد. دوست داریم که شیشه‌ی این قاب عکسِ ذهنی، تمیز و بدون خش باشد. دوست داریم که با زیبایی تصویرِ ذهنی، در قلب دیگران ماندگار شویم. برای همین است که همیشه همراه با انجام کارهای خوب و نیک برای خودمان و دیگران و نمایش نقاط قوت‌مان، سعی می‌کنیم تا کارهای بد و نقاط ضعف‌مان را از دیگران بپوشانیم. خیلی وقت‌ها هم ماجرا دروغ گفتن نیست؛ تنها همه‌ی راست را نمی‌گوییم!

در مقدمه‌ی کتاب زندگی‌نامه‌ی رسمی استیو جابز، والتر ایساکسون می‌نویسد که در تمامی دوره‌ی تألیف کتاب جابز و همسرش لورن بر این نکته تأکید داشته‌اند که در کنار کارهای بزرگ جابز نباید نقاط تاریک و اشتباهات جابز فراموش شود. جابز معتقد بود که باید تصویر ماندگار او، تصویر یک انسانِ معمولی باشد: انسانی خاکستری با همان نقاط قوت و ضعفی که دیگران دارند. این نکته را که خواندم، چند روزی ذهن‌م به این مشغول بود که چرا جابز تا این حد بر این موضوع تأکید کرده بود. و دست آخر فهمیدم:

در یک نگاه کلان، ارزش هر کاری نسبی است و در قیاس با سایر کارها سنجیده می‌شود (بحث‌م فلسفی و اخلاقی نیست.) از هر کار بزرگی، همیشه کارهای بزرگ‌تری وجود دارند و برعکس؛ زشت‌تر از هر کار زشتی هم حتما وجود دارد. خوبی در برابر بدی است که معنادار است و زیبایی کارهای  بزرگ و و موفقیت‌آمیز، در کنار اشتباهات و شکست‌ها است که آشکار می‌شود. جابز همین را می‌خواست نشان دهد: این‌که چگونه یک آدم معمولی با وجود تمام محدودیت‌ها و ضعف‌ها‌ی‌ش، می‌تواند تبدیل به انسانی خارق‌العاده و موفق شود.

البته خوب این نکته به آن معنا هم نیست که پرده‌پوشی لازم نیست و باید یک تصویر کاملا واقعی از خودمان در ذهن دیگران بسازیم. حتما یک نقطه‌ی بهینه در این تصویرسازی برای هر انسان وجود دارد؛ نقطه‌ای که آدم لازم نباشد در آن با تأسف به قول ابوالفضل بیهقی در دل بگوید: و من این همه نیستم!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۵۰)

“برای موفقیت‌های ناپولی حد و مرزی وجود ندارد. ما تمام تلاش‌مان را در سری آ، لیگ قهرمانان اروپا و کوپا ایتالیا انجام خواهیم داد.” (ادینسون کاوانی؛ این‌جا)

وقتی راهِ رفتن مشخص است؛ موفقیت یعنی هر چقدر بیش‌تر جلو رفتن در مسیرِ پیش رو!

دوست داشتم!
۲

گزاره‌ها (۱۱۴)

روزتان را با دانه‌هایی که کاشته‌اید بسنجید؛ نه خرمنی که درو کرده‌اید.

رابرت لوئیس استیون‌سون

دوست داشتم!
۴

کدام اقیانوس کم‌عمق؟

نام شرکتی را در یک نشریه‌ی تخصصی مدیریت می‌بینم که مدعی داشتن سابقه و تخصص در یکی از حوزه‌های اصلی فعالیت شرکت ماست. به‌عنوان یک رقیب بالقوه به سایت‌ش سر می‌زنم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. اما هر چه می‌گردم در سایت جز آگهی‌های متعدد برگزاری کلاس‌ها و کارگاه‌های آموزشی جناب آقای مدیرعامل شرکت چیزی پیدا نمی‌کنم. آقای مدیرعامل تقریبا حوزه‌ای نیست که در آن توان تدریس نداشته باشد؛ از استراتژی گرفته تا فرایند و از بازاریابی گرفته تا مدیریت منابع انسانی و رفتار سازمانی! نگاهی به رزومه‌ی او می‌اندازم؛ دو سه سالی از من بزرگ‌تر است و دانش‌جوی دکترای گرایشی ناشناخته از مدیریت در یک دانشگاه ناشناخته‌تر است! در عجب‌م که واقعا سطح توان آدمی تا به کجاست؟

******

همه‌ی ما آدم‌هایی شبیه این آقای مدیرعامل را زیاد دیده‌ایم. آدم‌هایی که در بسیاری حوزه‌ها متخصص‌اند و در هر زمینه‌ای صاحب‌نظر و دارای حق اظهارفضل. خب شاید هم حق دارند. در زیر این آسمان آن‌قدر موضوع جذاب وجود دارد که آدم می‌تواند به همه‌شان هم علاقه داشته باشد و اگر کمی توانایی‌های غیرمعمول هم داشته باشد (مثلا بهره‌ی هوشی بالا یا حافظه‌ی بسیار خوب)، آن‌وقت حتما توان و صلاحیت ورود به همه‌ی حوزه‌ها را هم دارد! به این ترتیب مثلا من هر روز در حوزه‌ی خاصی کارشناس و متخصص می‌شوم؛ یک روز کارشناس فرایندهای کسب و کار هستم و فردا متخصص منابع انسانی. امروز مهندس ناظر فونداسیون پروژه‌ی ساختمانی هستم و فردا مهندس طراح سازه‌ی فلان پالایشگاه. امروز کارشناس ابزار دقیق هستم و فردا مهندس نصب دکل‌های مخابراتی. و یا حتا امروز مدیر مالی و اداری هستم و فردا استاد حقوق فلان دانشگاه! 😉

شرایط نامتعادل بازار کار و امنیت شغلی پایین هم البته عوامل تأثیرگذاری هستند. در هر حال من باید کار کنم و درآمد کسب کنم؛ هر جایی که بشود و با انجام هر کاری که می‌توانم. کیفیت انجام کار هم البته مهم است؛ اما من که دارم تلاش خودم را می‌کنم. ما مکلف به وظیفه‌ایم نه به نتیجه!

******

امروز علوم مختلف بشری تا آن‌جا گسترده و پیچیده شده‌اند که حتا آشنایی مختصر با همه‌ی آن‌ها هم ممکن نیست. اگر در قدیم عنوان “حکیم” شایسته‌ی بزرگانی مثل ابن‌سینا بود که در تمامی علوم دوران خودشان، متخصص بودند؛ پیدا کردن “حکیم” جزو محالات روزگار ماست.

تقسیم علوم و تخصصی شدن کارها تا جایی پیش رفته که به اعتقاد برخی، جهان در حال بازگشت به عصر پیش از آدام اسمیت است؛ عصری که در آن هر کس تنها می‌تواند در یک حوزه‌ی بسیار محدود متخصص باشد. این ایده را توماس مالون و هم‌کاران‌ش در تحقیقی مطرح کرده‌اند که نتایج آن در مقاله‌ای با عنوان “فراتخصص‌گرایی” در شماره‌ی ۱۲۳ ماه‌نامه‌ی گزیده‌ی مدیریت (آبان ۱۳۹۰) به چاپ رسیده است.+ به‌ عقیده‌ی آن‌ها، این یک تغییر پارادایم در شیوه‌ی کار کردن بشر است؛ یک موج عظیم که همه را با خود می‌برد. آن‌ها می‌گویند که ابتدا کارفرمایان با درک مزایای ناشی از این تغییر پارادایم، به آن تن خواهند داد و بعد از آن‌ها کارکنان هم به‌اجبار با آن همراه خواهند شد.

******

امیر مهرانی عزیز این‌جا از مزایای متخصص نبودن گفته است. من کاملا با نکاتی که امیر نوشته موافق‌م. اما می‌خواهم روی یک نکته‌ی نوشته‌ی امیر دست بگذارم؛ جایی که درباره‌ی نوآوری و استخراج الگو با دید بین‌رشته‌ای نوشته است. در واقع می‌توان این‌طور به ماجرا نگاه کرد که وقتی یک اقیانوس وسیع اما کم‌عمق باشی، به‌صورت بالقوه یک متخصص حل مسئله‌ی بی‌نظیر هم هستی؛ چرا که در مواجهه با هر مسئله، می‌توانی تعداد زیادی ایده‌های متفاوت و متنوع حل مسئله داشته باشی. اصلا پایه‌ی تکنیک حل مسئله‌ی TRIZ همین است: این‌که ممکن است جواب یک مسئله در فضای حل مسئله‌ای نباشد که یک متخصص دنبال آن می‌گردد. یک مثال کلاسیک‌ش این است که مهندسان طراح خودرو برای کاهش زمان عمل ترمزها تمام راه‌حل‌های مکانیکی را امتحان کردند؛ ولی بعدها فهمیدند که در واقع راه‌حل این مسئله، استفاده از مدارهای الکترونیکی است!

اما اگر کمی دقت کنید همین هم خودش نوعی تخصص است: تخصص تحلیل سیستم و حل مسئله. در واقع داشتن نگاه فراتخصصی و استخراج راه‌حل و الگو از حوزه‌های مختلف هم خودش نیازمند نوعی تخصص است. بنابراین اگر متخصص یک حوزه‌ی مشخص نیستید و اگر دوست ندارید خودتان را به یک حوزه‌ی کاری یا علمی محدود کنید، روی کسب دانش و مهارت تحلیل سیستم و حل مسئله تمرکز کنید. در واقع بسیاری از افراد موفق که در حوزه‌های مختلف کاری و علمی به چهره‌های برجسته تبدیل شدند، این موفقیت‌ها را به‌واسطه‌ی دانش و توان حل مسئله‌شان کسب کردند. فرایند و ابزارهای تحلیل و حل مسئله شاید در نگاه اول، ساده باشند و در تمام حوزه‌ها قابل کاربرد؛ اما به‌کارگیری به‌موقع و در جای درست‌شان خودش یک تخصص است. اما همین تخصص حل مسئله هم یک پیش‌نیاز دارد!

مدتی قبل حامد قدوسی هم در یک لیوان چای داغ‌ش در همین مورد نوشته بود +. حامد هم در مورد دانش‌مندانی نوشته بود که در شاخه‌های مختلف یک علم منشأ تأثیر شده‌اند. حامد نوشته بود که عامل موفقیت این دانش‌مندان فهم عمیق مبانی رشته‌ی علمی خودشان بوده است. 

******

از کنار هم گذاشتن پاراگراف‌های پراکنده‌ی بالا و با ترکیب نتایج تحقیق پروفسور مالون و نوشته‌های امیر و حامد می‌خواهم به این نتیجه برسم: انتخاب با شماست که یک برکه‌ی عمیق باشید یا یک اقیانوس کم‌عمق. اما اگر انتخاب‌تان دومی است، فراموش نکنید که هر اقیانوس نامی دارد! بنابراین اگر قرار است یک اقیانوس یک سانتی‌متری باشید، نام آن را پیدا کنید: قرار است در کدام رشته‌ی علمی یا کدام شاخه‌ی کاری اقیانوس کم عمق باشید؟

در دنیای پیچیده‌ی امروز، متأسفانه هیچ گریزی از متخصص بودن نیست: حتا اگر نخواستید دریاچه‌ی کم‌عمقی در یک رشته یا حوزه‌ی خاص باشید، آخرین راهِ پیشِ روی شما تبدیل شدن به یک متخصص حل مسئله است!

دوست داشتم!
۷

شش چراغ قرمز در مسیر خلاقیت

نویسنده: بکی مک‌کری؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

چند روز پیش مارتی کولمنِ خلاق ـ معروف به پدر دستمال کاغذی‌ها ـ پیشنهادهای خود را در زمینه‌ی خلاقیت در اکسپوی بلاگ ورلد ارائه داد. با توجه به این‌که خلاقیت برای نوآوری و کارآفرینی کلیدی است؛ می‌خواهم حرف‌های مارتی را ثبت کنم.

چرا او را پدر دستمال کاغذی‌ها می‌نامیم؟ او وقتی برای دخترهای‌ دبیرستانی‌اش ناهار درست می‌کرد، برای آن‌ها روی دستمال کاغذی‌ طرح‌‌هایی می‌کشید که با جملات برگزیده و الهام‌بخش و پرنشاطی همراه بودند. او هنوز هم به کشیدن طرح‌های‌اش روی دستمال کاغذی‌ها ادامه می‌دهد؛ البته با این تفاوت که امروز به همه‌ی ما الهام می‌بخشد.

این هم یادداشت‌های من از سخنرانی آن روز او:

هر کدام از ما مسیر خلاقیت خاص خودمان را داریم. و همه‌ی ما هم چراغ قرمزهایی داریم. مهم نیست آن‌ها از کجا سر راه پدیدار می‌شوند. شما باید با آن‌ها روبرو شوید و از آن‌ها بگذرید:

چراغ قرمز شماره‌ی یک: پول. پول شما را خلاق‌تر نمی‌کند و تضمینی هم برای موفقیت به شما نمی‌دهد. پول معمولا در نتیجه‌ی خلاقیت، جذب می‌شود. برای این‌که جذاب‌تر باشید چه می‌کنید؟ همه چیز به زیبایی درونی‌ باز نمی‌گردد. دلیل‌اش این است که ما یک جنبه‌ی بیرونی هم داریم. پول ارزشمند است؛ اما زمان هم به همان اندازه مهم است.

وقتی کاملا توجه کنید متوجه می‌شوید که منظورم عشق به کارتان است. بنابراین:

چراغ سبز شماره‌ی یک: عشق را در مرکز دایره‌ی توجه‌تان نگاه دارید.

چراغ قرمز شماره‌ی دو: وقت نداشتن. همه‌ی ما به‌اندازه‌ی یکسانی وقت داریم. وقتی می‌گویید وقت ندارید، منظورتان این است که برای این کار وقت ندارید. همه‌ی کارها برابر نیستند، همان‌طور که همه‌ی لحظات شبیه هم نیستند. در زمان تلف شده، خوشی به‌دست نمی‌آید.

اخطار: در مسیر نادرست با سرعت پیش نروید!

چراغ سبز شماره‌ی دو: پافشاری کنید. در رویارویی صخره و موج، موج برنده می‌شود؛ نه برای قدرت‌اش بلکه به‌دلیل پافشاری‌اش. قطعه به قطعه. گام به گام. گام‌های کودکانه.

چراغ قرمز شماره‌ی سه: آموزش ندیدن. آموزش دیدن شما را خلاق‌ یا موفق نمی‌کند. هیچ کسی عقل کل نیست.

اخطار: تکبر در مورد چیزهایی که می‌دانید می‌تواند باعث شود چیز بیش‌تری یاد نگیرید. شما باید با ذهن باز از قضاوت‌های گذشته‌تان بگذرید.

چراغ سبز شماره‌ی سه: هر جا و هر گونه که می‌توانید آموزش ببینید.

چراغ قرمز شماره‌ی چهار: باید در حد کمال باشد. با کمال‌گرا بودن به کمال نمی‌رسید. فرایند خلاق شدن، نیازمند آشفتگی و کامل نبودن است. بهترین کاری که می‌توانید را انجام ندهید. هر کاری را که می‌توانید بکنید. همیشه نمی‌توانید کیفیت ۱۰۰ درصد داشته باشید. بدون از دست دادن شور و اشتیاق‌تان از شکستی به شکست دیگر بروید. چیزهایی که بین شکست‌ها اتفاق می‌افتند مهم‌اند.

چراغ سبز شماره‌ی سه: خودتان باشید. همه‌ی دیگران، رفته‌اند.

چراغ قرمز شماره‌ی پنج: اتفاقی بدی برای من افتاده. مشکلات شما واقعی‌اند. مشکلات اساسی، ارزش‌شان را بازتاب می‌دهند. مشکلات‌‌تان را با دیگران مقایسه نکنید. عادت‌های بد شما ممکن است برای تطبیق پیدا کردن با وضعیت‌های بد به شما کمک کنند. اما این، دلیلِ چسبیدن به آن‌ها نیست. تا وقتی جهت حرکت‌تان (عادت‌‌های‌تان) را تغییر ندهید، به‌جایی می‌رسید که دارید می‌روید.

چراغ سبز شماره‌ی پنج: با مشکلات‌تان رشد کنید. آبراهام لینکلن می‌گوید موقعیت به‌سختی به‌دست می‌آید؛ بنابراین ما باید با این موقعیت‌‌ها رشد کنیم.

چراغ قرمز شماره‌ی شش: من یک جوجه‌ام! واقعیت این است که شما شکست خواهید خورد. بله؛ کسی بهتر از شما هم پیدا می‌شود. اما اجازه ندهید دانستن این موضوع بر شما غلبه کند. چه کسی بهتر از شما باشد و چه نه؛ او در مورد شما فکر نخواهد کرد.

چراغ سبز شماره‌ی شش: زندگی بیش از آن‌چه انتظار داشتم غیرقابل انتظار بود!

منبع

دوست داشتم!
۱
خروج از نسخه موبایل