“همهی بازیها برای این هستند که نشان دهند ما چقدر خوب هستیم. نظر من این است که انتقاداتی که از من میشود طبیعی است. میدانم از کجا آمدهام و این خانه را میشناسم. شما باید با انتقادها کنار بیایید. من کارها را به بهترین روشی که میدانم و همچنین روشی که به سود بازیکنانمان است انجام دادهام. دیگر بحثهایی که میشود بیاهمیت است. مهمترین چیز برای من تابلوی نتیجه است.” (لوئیس انریکه؛ اینجا)
دیگر باید کمکم لوئیس انریکه را جدی بگیریم. هفت بازی، شش برد و یک مساوی و بدون گل خورده در لالیگا. البته نتیجهی بازی با پاریسنژرمن را میشود نادیده گرفت. شاید انریکه همان کسی باشد که در این چند سال بعد از پپ منتظرش بودیم!
لوئیس انریکه مارتینز در پنج کلمه خلاصهی تمام آموختههای علم مدیریت را خلاصه کرده است:
۱- خودشناسی؛
۲- محیطشناسی؛
۳- روشمندی؛
۴- انعطافپذیری؛
۵- نتیجهگرایی.
زیباتر از این نمیشد کل اصول مدیریت را به این سادگی خلاصه کرد! ناگفته پیدا است که این اصول برای موفقیت در هر کاری از جمله زندگی کاربردی و مهم هستند.
فعال شدن وبلاگهای اقتصادی نکتهی جالب و عجیب این هفته بود! با تشکر. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“جونینیو که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ همبازی بنزما در لیون بود، در گفتوگویی که با رادیو “مونکارلو” داشت، گفت: احساس میکنم فوتبال اولویت نخست زندگی بنزما نیست. او از نظر کیفی هیچ مشکلی ندارد و یک مهاجم کامل است؛ اما تمرکز لازم را در زمین ندارد. او باید برای درخشش در زمین تلاش بیشتری انجام دهد. برای عملکرد خوب تنها استعداد کافی نیست. یک بازیکن باید استعداد خود را پرورش دهد.” (اینجا)
جونینیو که با ضربات آزاد خیرهکنندهاش قطعا از یاد فوتبالدوستان فراموش نمیشود، به نکتهی بسیار مهمی در مورد موفقیت در دنیای حرفهای اشاره کرده است: تمرکز! بارها و بارها با افرادی مواجه شدهایم که از نظر استعداد و دانش هیچ مشکلی نداشتهاند؛ اما در دنیای واقعی بههیچ چیز و هیچ کجا نرسیدهاند یا اینکه با نقطهی مطلوب فاصلهی بسیاری دارند.
تجربهی شخصی من نشان از آن دارد که برای موفق شدن در هر کار و رشته و حوزهای استعداد و دانش حرف آخر را میزند. مهمترین عامل “تمرکز” روی انجام یک کار مشخص از نقطهی صفر تا قلهی نهایی آن است و گیر اصلی کار هم همینجا است. در دنیای امروز، تمرکز گوهر نابی است که به این راحتیها به کسی ندهندش و نتیجهاش این است که معمولا نمیتوانیم هیچ کاری را از آغاز تا انجام پیش ببریم. چند بار فرصت جذابی را در بخشی خالی از بازار دیدهایم که میتوانست تبدیل به کسبوکاری بزرگ شود؛ اما حتی کار را آغاز نکردهایم و دیگری با کیفیتی بسیار نازلتر از ایدهی ما همان کسبوکار را راه انداخته و موفق شده است؟ چند بار یاد گرفتن یک مهارت ضروری برای موفقیت در بازار کار یا زندگی را آغاز کردهایم اما به پایان نرساندهایم؟ چقدر تجربیات ناموفق در رسیدن و از آن بدتر راه افتادن برای رسیدن داشتهایم؟
شخصا از این تجربیات زیاد داشتهام. به حسرتهای بزرگ زندگیام که فکر میکنم، در اغلب اوقات میبینم مقصر اصلی خودم بودم که با تمرکز نکردن و تمرکز نداشتن، فرصت بزرگی را از دست دادهام و دردناکتر اینجاست که این ماجرا، مدام تکرار میشود …
واقعیت دنیای حرفهایها این است که آدمهای موفق با ناموفقها معمولا جز شانس، وجه تمایز دیگری هم دارند که کنترل آن بهتمامی در دستان خودشان است. این عامل همان “تمرکز” است که البته به این راحتیها بهدست نمیآید! جدا از اینکه عوامل ضدتمرکز لذتبخش ـ همانند: رسانههای اجتماعی، گوشی تلفن، بازی، عطش شدید به خبرخوانی، فیلم و سریال و … و بهصورت کلی آوار حجم بالایی از اطلاعات ـ در دنیای امروز بهاندازهی کافی خودشان را به زندگی ما تحمیل کردهاند، نباید فراموش کنیم که اصولا تمرکز بهمعنی کار کردن است که خودش سختترین کار دنیا است! همین است که هر روز از “تمرکز” دورتر و دورتر میشویم و بههمین ترتیب از حرکت در مسیر درست برای رسیدن به آرزوها و اهداف زندگی هم دورتر …
اما برای حل مشکل “نداشتن تمرکز” آیا راهحلی هم وجود دارد؟ من هیچ راهحلی جز تعهد به عوامل بیرونی را نمیشناسم. تجربهی عمیقی که از ایجاد گزارهها بهعنوان یک تعهد بیرونی برای یاد گرفتن و یاد دادن داشتهام (اینجا را بخوانید) به من نشان داده که ایجاد چنین تعهدی میتواند باعث شود که ما چه برای چشیدن لذت تحسین دیگران از انجام یک کار توسط ما و چه برای در امان ماندن از گزند حس بد ناشی از پیگیری آن کار توسط دیگران، محرک خوبی برای انجام کارها باشد.
برای تمرکز یک راهکار دیگر هم هست: عادت! عادت چیزی است که باعث میشود بدون هیچ محرک درونی و بیرونی، کاری را در زمان درست و با همان کیفتی که باید، بهانجام برسانیم. به عادتهای زندگیتان کمی فکر کنید! حال اگر بتوانیم عادتهای درست کاری ـ مثل خوشقولی (رونوشت به خودم) ـ ایجاد کنیم، آنوقت “تمرکز” هم تا حدود زیادی بهصورت خودجوش به بخشی از زندگی ما تبدیل خواهد شد. اهمیت موضوع ایجاد عادتهای درست تا آنجاست که سال ۲۰۱۲ کتابی بهقلم چارلز داهیگ با عنوان “قدرت عادت” منتشر شد که تا مدتها جزو فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز بود! (ترجمهی بخشهایی از ابتدای کتاب را از اینجا رایگان دریافت کنید.)
“تمرکز” اولین و آخرین عاملی است که برای موفقیت در هر کاری به آن نیاز دارید. شاید تنها عاملی که از فرمول موفقیت شما جا مانده، تمرکز و تداوم تا رسیدن باشد. 🙂
اگر تجربهای از روشهای ایجاد تمرکز دارید، خوشحال میشوم آن را با من و خوانندگان گزارهها در پایین همین پست بهاشتراک بگذارید.
بالاخره موفق شدیم هاستینگ گزارهها را جابهجا کنیم و علت تأخیر در انتشار پست لینکهای هفته هم همین بود. حالا روی سرور پایدار جدید، دوباره مستمر در خدمت شما خواهم بود!
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
هاستینگ گزارهها متأسفانه مشکلات بسیار زیادی را در این هفته ایجاد کرد؛ بههمین دلیل در هفتهی آینده بهامید خدا هاست را جابهجا خواهم کرد و احتمالا اختلالاتی وجود خواهد داشت. بابت مشکلات اخیر و آتی پوزش من را پذیرا باشید.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت
. اگر دائما فکر کنید که میخواهم به باشگاه بزرگتری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار میشود. مطمئنم که میتوانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیشتری بهدست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست … در زندگی باید در زمان مناسب، در جای مناسب قرار داشته باشید. من اکنون چنین شرایطی دارم. اکنون ۴۶ ساله هستم و چهار سال است که در این سطح مربیگری می کنم. اصلا فکر نمیکردم این تیم بتواند به قهرمانی برسد. فکر نمیکردم که خب، وقتی این تیم قهرمان شود، من کجا خواهم رفت؟ اگر به سایر باشگاهها نگاه کنید، میفهمید که در کجا قرار دارید. من در حال حاضر نمیتوانم در جای بهتری باشم. در حال حاضر، در این باشگاه، با چنین مدیران و کادر فنی همه چیز روبراه است.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
هفتهی پیش از لزوم داشتن فلسفهی مدیریتی و زندگی سخن گفتیم. اما یورگن کلوپ به نکتهی بسیار مهم دیگری اشاره میدهد: اینکه برای موفقیت باید در جایگاه مناسب نیز قرار گرفت. جایگاه مناسب یعنی جایی که:
اول ـ با ویژگیهای شخصیتی، شایستگیها و مهارتهای من / محصول / خدمت / کسبوکارم دارای تطابق نسبی باشد.
دوم ـ در برابر رقبا (همکاران / کسبوکارهای رقیب) دارای مزیت نسبی و برتری رقابتی باشم.
سوم ـ بتوانم کارم را در آنجا به اثربخشترین شکل ممکن انجام دهم و بهترین نتیجه را ایجاد کنم.
چهارم ـ در ذهن آدمها با ویژگیهای متمایزم ماندگار شوم.
پنجم ـ از حضور در آن جایگاه و کار کردن در آنجا لذت ببرم.
تجربه نشان داده است که کلید اصلی بسیاری از مشکلات و مسائل و شکستها، قرارگیری در جایگاه نامناسب بوده است. بنابراین باید بهدنبال روشهایی بگردیم که بهکمک آنها بتوانیم جایگاه مناسب خودمان را آنگونه که در مباحث برندینگ اشاره میشود بیابیم (جایگاهیابی) یا بسازیم (جایگاهسازی.) در اینباره باز هم با یکدیگر گفتگو خواهیم داشت.
باز هم سرور گرامی لطف کرد و دیشب قطع بود؛ امروز هم جلسه بودم کلا.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“خودشناسی ” سختترین کار دنیا است. پیشفرض اغلب ما در زندگی این است که خودمان را میشناسیم. اما همین پیشفرض خیلی وقتها ریشهی بزرگترین مشکلات زندگی ماست: وقتی فرصت بزرگی از دست میرود که بعدها میفهمیم با تکیه بر قوتها و شایستگیهای مان میتوانستهایم از آن بهرهبرداری کنیم یا وقتی شکستی بزرگ پیش میآید که متوجه میشویم بهدلیل ضعفهایمان بوده است، آنوقت است که درمییابیم بیشتر از دنیا نیازمند شناختن خود هستیم تا بار بعدی موقعیتی را از دست ندهیم و شکستی نخوریم. اما این حداقل دلایل شناخت خود است: با شناختن خود میتوانیم خودمان را همانطوری که هستیم دوست داشته باشیم!
اما برای خودشناسی باید از کجا شروع کرد و چه کاری باید انجام داد؟ گام اول در این مسیر، کنار گذاشتن هر گونه پیشفرضی در مورد خودمان، گذشته و امروز و آیندهمان و البته دنیا است. فراموش کردن اینکه من نمیتوانم و نمیشود، اینکه نمیگذارند و نمیخواهند و اینکه دنیا با من سر سازگاری ندارد، سختترین و مهمترین گام در مسیر خودشناسی است. وقتی توانستهایم بر “ساز مخالف” درونمان غلبه کنیم، آنوقت زمان برای شروع به شناخت بهتر خودمان فرا رسیده است.
برای شناختن خود راههای زیادی وجود دارد. تستهای روانشناختی، روانکاوی یا گفتگو و همراهی با یک منتور و مربی همگی روشهایی هستند که میتوانیم از آنها استفاده کنیم. اما یک نکتهی کلیدی مشترک میان تمامی این روشها وجود دارد که میتواند نقطهی شروع ما برای خودشناسی باشد: پرسیدن سؤالهای درست و کشف جوابهای درستتر! همهی روشهای خودشناسی دنیا از پرسیدن سؤالهایی از شما دربارهی خودتان، شخصیتتان، زندگیتان، نگاهتان به دنیا، روشهای فکر کردن و استدلالتان و چیزهایی شبیه اینها آغاز میکنند. نکتهی مهم اینجاست که این روشها بهدلیل مبتنی بودن بر دانش و تجربه، توانستهاند آدمها را از نظر شخصیت، ویژگیهای فکری و مانند آنها به انواع مشخصی دستهبندی کنند. شما در یکی از این دستههای آدمها قرار میگیرید و بدین ترتیب میتوانید تمامی زوایای پیدا و پنهان وجودتان را کشف کنید و به کمک این دستهبندیها رفتارتان را در موقعیتهای مختلف پیشبینی کنید. بدین ترتیب میدانید برای چه کارهایی ساخته شدهاید و برای چه کارهایی نه؛ کجا میتوانید چطور موفق شوید و کجا بهتر است کنار بکشید. اما در این میان چیزی هنوز کم است: گوهر وجودی شما.
روشهای خودشناسی دنیا همگی مدلهایی از انسانهای دنیای واقعی هستند. مدل از نظر لغوی به معنای «نمایش مفهومی یا ذهنی یک موضوع» است. در عمل “مدل” را میتوان «توصیف ساده یک پدیده و یا یک فرایند پیچیده» تعریف نمود. به بیان دیگر مدل نمادی از واقعیت است که مهمترین ویژگیهای دنیای واقعی را به شکلی ساده و کلی بیان میکند. اصل داستان اینجاست: آدمهای مدل شده از دنیای واقعی بنا بر نیازی که مدلسازی به سادهسازی و حذف جزئیات دارد، معمولا کمی عامتر از آن هستند که بتوان آنها را دقیقا بر من و شما و دیگری منطبق کرد. این آدمها اگر در دنیای واقعی دیده شوند، احتمالا کمی عجیب و غریب بهنظر میآیند. بنابراین لازم است که برای خودشناسی گامی از این مدلهای شخصیتی، روانکاوی و … جلوتر بگذاریم و نگاهی دقیقتر و عمیقتر به خودمان داشته باشیم.
اما چطور میشود این کار مشکل و نشدنی را انجام داد؟ با پرسیدن، با نگاه کردن و با جستجو. همه چیز از سؤال پرسیدن از خودمان آغاز میشود. پرسیدن سؤالهایی ساده با پاسخهای سختیاب و دیریاب. سؤالهایی که میتوانند ویرانکننده باشند. سؤالهایی که “پردهی پندار” را پاره میکنند و پنجرهای با شیشههای شفاف را به روی من و داستان زندگیام میگشایند.
اما با چه سؤالی باید شروع کرد؟ شاید همین سختترین سؤال ممکن باشد! اما برای فرار از این ترس از شروع کردن بیایید کمی سادهتر به ماجرا نگاه کنیم و با یک سؤال ساده شروع کنیم: “خودت را در یک جمله تعریف کن!” انگار سختتر شد!
این سؤال ظاهرا ساده اما بسیار سخت بهدنبال پاسخی است که اگر بیابیمش دنیا رنگ و بوی دیگری خواهد یافت. این سؤال را اینگونه هم میتوان مطرح کرد: “با بودن من این دنیا چه تغییری کرده است؟” یا “اگر روزی نباشم از این دنیا چه چیزی کم خواهد شد؟” میشود این سؤالات را باز هم به سؤالاتی دیگر شکست یا جور دیگری آنها را تفسیر کرد. در هر حال هدف اصلی برای ما رسیدن به همان تکجملهای است که در بند قبلی از آن صحبت کردیم. اینجا تازه نقطهی شروع است.