یکی از مشکلات بزرگ و روزمرهی همهی ما، کمبود زمان و عدم تناسب آن با حجم کارهایمان است. همیشه از وقت نداشتن شکایت داریم و در آرزوی روزی هستیم که بتوانیم از زیر این بار گران رها شویم و بتوانیم اندکی زندگی کنیم! اما چه میشود کرد با دنیایی که هر روز، سبکی تحملناپذیرش سنگینتر میشود؛ چرا که کارهای عقبماندهی دیروز هم به کارهای امروز افزوده میشوند.
در دنیای حرفهایها برای این مشکل راهی وجود دارد: مدیریت زمان! اما چگونه؟ در اینجا برای شما چند پیشنهاد ساده اما کاربردی داریم:
ثبت: کشف کنید چقدر از زمانتان صرف چه کارهایی میشود؟
برنامهریزی: هر هفته بهجای غصه خوردن بابت دلتنگی عصرهای جمعه، ۳۰ دقیقه وقت بگذارید و برنامهی زمانی هفتهی آیندهتان را تهیه کنید.
اولویتبندی: کدام کارها ضروریاند و کدامها نه؟ برای کارهای ضروری، زمانبندی بدون وقفهای را در نظر بگیر!
حذف: کدام کارها را واقعا میشود حذف کرد؟ همیشه کارهایی هست! (مثلا: کمی کمتر در شبکههای اجتماعی چرخ بزن!)
هدفگذاری: هر روز صبح که از خواب بیدار شدی، فکر کن “انتظار من از امروز چیست؟ چه چیزی را باید تمام کنم؟”
محدود کردن: فعالیتهای وقتگیر و دارای ارزش زمانی متوسط مثل چک کردن ایمیل را به زمانهای خاصی از روز محدود کن (مثل: اول صبح، موقع ناهار و …)
چندوظیفهگی ممنوع: در هر زمان، فقط یک کار را انجام بده! هر کاری که تمام شد، سراغ کار بعدی برو!
مثل یک مشاور بودن: فرض کن مشاوری هستی که برای انجام گروهی کارها، پول دریافت میکنی و برای باقی کارها خیر. وقتات را صرف چه چیز خواهی کرد؟
نه گفتن: خیلی از کارها فقط برای این بهعهدهی تو میافتند که نمیتوانی بگویی: نه، وقت ندارم یا از عهدهاش برنمیآیم. سختی گفتن کلمهی “نه” از زحمات پیامد “آری گفتن” آسانتر است!
وقتی از مسئله و حل آن سخن میگوییم، بیاختیار بهدنبال روشهای عجیب و غریبی میافتیم که در طول زندگیمان برای حل مسائل یاد گرفتهایم. شاید هم بهیاد بیاوریم روشهای معجزهآسایی برای حل مسئله در کتابها و مقالات و سخنرانیهای موفقیت وجود دارند که “تضمین میکنند” میتوانید با کمک آنها مسئله را حل کنید. شاید هم مثل من بهیاد کتاب نوستالژیک جورج پولیا بیفتید که البته بهدنبال معرفی روشهای سادهتر حل مسائل پیچیدهی ریاضی بود! 😉
بسیاری از روشهای حل مسئله بهدنبال ارائهی الگوهایی برای پیدا کدن جواب قطعی حل مسئله هستند. اگر مثل من، مهندسی صنایع و مدیریت خوانده باشید، با ابزارهای حل مسئلهای نظیر “تحقیق در عملیات” آشنا هستید. اگر کتاب پرفروش این روزها یعنی هنر شفاف اندیشیدن را هم مطالعه کرده باشید، با رویکرد دیگری به حل مسئله آشنا شدهاید: چگونه مسئله را حل نکنیم!
یکی از چیزهایی که معمولا در این روشهای مختلف حل مسئله نادیده گرفته میشود و روشهای جدیدتر حل مسئله نظیر تفکر طراحی روی آن تأکید دارند، این است که تقریبا برای هیچ مسئلهای هیچ راهحل کاملا منطقی، کاملا شدنی و کاملا قطعی وجود ندارد و در نتیجه شما باید بهدنبال راهحلی بهینه برای مسئله باشید و در عین حال، تلاش کنید در طول زمان، با دریافت بازخورد از دنیای واقعی آن راهحل را بهبود ببخشید. در این رویکرد به حل مسئله، شما باید ابتدا مرزهای فضای حل مسئله را تا حدودی مشخص کنید (تحقیق در عملیات یادتان هست؟) و سپس درون این مرزها بهدنبال راهحل بهینهی مسئله بگردید. هر چند که میدانیم این راهحل، لزوما بهترین نیست و لازم است باز هم بگردیم. 🙂
اما سؤالی که پیش میآید این است که چگونه میتوان در درون فضای حل مسئله به جستجو پرداخت؟ روشهای مختلفی برای این منظور در ادبیات حل مسئله و تصمیمگیری ارائه شدهاند؛ اما من قصد دارم در اینجا به سه روش تجربی که بهویژه بهکار حل مسائل بغرنج و پیچیدهی سازمانی میآیند اشاره کنم:
۱- خواندن: “زیر این آسمان کبود هیچ چیز تازهای نیست.” این جمله را احتمالا بارها خواندهایم. شاید یک تفسیر آن هم این باشد که مشکلی که من با آن مواجهم را قبل از من دیگران هم تجربه کردهاند. شاید مشکل من مشابه آنها نباشد؛ اما حتما بخشی از آن را دیگری هم تجربه نموده است. همین موضوع خودش دلگرمیبخش است: اینکه بدانی در برابر این مسئله تنها نبودهای! بارها و بارها انگیزهی از دست رفتهی زندگیام با همین روش ساده بازگشته است. اما خواندن به ما کمک دیگری هم میکند: اینکه بدانیم در برابر مشکلات چگونه میتوان مقاومت کرد و حتی چگونه بر آنها غلبه کرد. شاید لازم باشد چندین راه را امتحان کنیم، شاید لازم باشد چندین روش حل مسئله را با هم ترکیب کنیم و شاید هم … لازم باشد همه چیز را رها کنیم! برای من ادبیات بهویژه رمان و مصاحبههای اهل فرهنگ و هنر همیشه راهی برای جستجو در فضای گسترده و نیمهتاریک حل مسائل دشوار زندگی بودهاند. برای مسائل سازمانی هم کتابها و مقالاتی که به واکاوی چالشهای مدیریتی در مقام عمل میپردازند همواره راهگشا بوده است. خواندن، البته یک مزیت دیگر هم دارد: اینکه ممکن است در آینده با مسئلهای مواجه شوی که قبلا روش حلش را جایی خواندهای!
۲- گفتگو: شاید این روش هم مانند همان قبلی باشد؛ اما یک مزیت دیگر هم دارد: اضافه شدن احساس و روابط انسانی و همدلی به فرایند کند و مکانیکی تحقیق از طریق مطالعه. 🙂 اینکه رو در روی آدمی بنشینی که او را دوست داری و یا حداقل او را واقعا داری میبینی، اینکه تو هم میتوانی حرف بزنی و واکنش نشان بدهی و ماجرا یک طرفه نیست، اینکه بسیاری وقتها در گفتگوی دو طرفه و حتی چند طرفه است که میتوان عمق واقعی مسئله را درک کرد، آن را از زوایای مختلف دید و دربارهی علل ایچاد آن به تفاهمی رسید و بسیاری مزیتهای دیگر، همگی گفتگو را به روشی دلپذیر و بهنسبت میانبر برای جستجو در فضای حل مسئله تبدیل میکنند. اما این روش هم محدودیتهای خاص خودش را دارد: اینکه خیلی وقتها آنی که باید، در دسترست نیست!
۳- نوشتن: این یکی از روشهای مورد علاقهی شخصی من است. گزارهها از همینجا متولد شد. در طول این سالها همواره نوشتن ـبهصراحت یا در لفافه ـ یکی از روشهای من برای فکر کردن و آزمون راههای حل مسئله بوده است. هر چند بهتدریج متوجه شدم که نوشتن مزیتهای پنهان دیگری هم دارد که تاکنون به آنها بیتوجه بودهام: اینکه نوشتن باعث نظمبخشی به ذهن جستجوگر ما میشود، اینکه نوشتن باعث میشود مسئله و ابعاد آن را بهتر بفهمیم (و شاید الگوهای تصویری حل مسئله نظیر روشی که در این کتاب معرفی شده از همینجا نشأت گرفته باشند) و اینکه نوشتن باعث میشود تا بتوان مسئله را از ذهن نگرانمان بیرون بکشیم و کمی از دغدغههایش بکاهیم! نکتهی جذاب دیگری را هم همین اواخر کشف کردم: اینکه خیلی وقتها با نوشتن داشتههایت در برابر مسئله و چالش پیش رویت، راهحل مسئله خودش پیدا میشود!
خواندن و گفتگو و نوشتن، سه استراتژی ساده برای جستجوی در فضای حل مسئلهاند که خیلی وقتها بهدلیل همین سادگی آنها را نادیده میانگاریم. بار بعدی که با مسئلهای حلنشدنی مواجه شدید، آنها را هم امتحان کنید؛ پشیمان نخواهید شد!
“رؤیایم مربیگری رئال مادرید است، همینطور آرزو دارم هدایت تیم ملی ایتالیا را برعهده گیرم. اگر چنین اهدافی نداشته باشید، بهتر است از همان اول وارد این حرفه نشوید.” (فابیو کاناوارو؛ اینجا)
کاپیتان تیم رؤیایی ایتالیای قهرمان جامجهانی ۲۰۰۶ چه خوب در یک جملهی کوتاه، گام اول در رسیدن به رؤیاهای بزرگ را خلاصه کرده است: جرأت و جسارت داشتن رؤیاهای بزرگ! شاید زیادی ساده بهنظر برسد؛ اما به این فکر کنید که تا بهحال چقدر رؤیاهای بزرگ زندگیتان را با توجیهاتی مثل: “نمیشود” و “نمیتوانم” و “نمیگذارند” کنار گذاشتید؟
داستان همیشه همین است. در هر لحظه از زندگی رسیدن به رؤیاهای بزرگ با توانمندی و امکانات امروز من و شرایط دنیای امروزم نشدنی است. این هنرِ من است که راهِ رسیدن به آنها را پیدا کنم. راهِ رسیدن هم طبیعتا بدون بهراه افتادن یافت مینشود! 🙂 همینجا است که اغلب ما شکست میخوریم. اینکه با تصور شکست خوردن، نشستن را به حرکت کردن ترجیح میدهیم و این نشستن، گاهی بهاندازهی تمام عمر طول میکشد …
تا بهامروز چند بار با افرادی برخورد کردهاید که در سنین میانسالی و کهنسالی در حسرتِ “هزار راه نرفته”شان زندهمانی میکنند، بهجای آنکه زندگی کنند؟ آنها اگر در روزهای جوانی “جسارت رؤیای بزرگ داشتن” را نداشتهاند، این را هم از یاد بردهاند که شما در هر سنی که باشید، هنوز برای خیلی کارها زمان دارید.
والت دیزنی بزرگ زمانی گفته بود: “اگر میتوانید رؤیایاش را داشته باشید، آن کار، شدنی است!” پس جرأت داشتن رؤیاهای بزرگ را داشته باشید و به خودتان حق بدهید رؤیاپرداز باشید. آنوقت خواهید دید که با لطف خداوند بزرگ، چه دریچههای بزرگ دیگری بهروی زندگی شما باز خواهند شد. از تو حرکت، از خدا برکت. بسمالله. 🙂
حرفهای خواندنی و احساسبرانگیز پیرمرد زلال و دوستداشتنی موسیقی ایران، استاد لوریس چکناواریان در مصاحبه با روزنامهی اعتماد را با هم بخوانیم:
ـ ما همیشه نمیتوانیم شاد باشیم. این شادی با گریه کامل میشود. اتفاقا گریه چیز خوبی است و این حس در کنار دیگر احساساتی که داریم واقعا مهم است. به نظر من اگر گریه نکنیم واقعا میمیریم. همیشه این را میگویم که نیمی از صورت باید بخندد و نیمه دیگرش گریه کند. گریه درست شبیه باران است و همان طور که باران باعث تمیزی طبیعت میشود گریه کردن هم روح و فکر ما را تمیز میکند…
ـ شادی یک احساس است و نشان میدهد که یک نفر واقعا همان احساس را در درونش دارد. این را نمیتوان به عنوان یک نسخه تجویز کرد. نمیتوان به همه گفت که همیشه شاد باشید. بههر حال خیلی از ما به خاطر مشکلات و مسائلی که داریم در غم زندگی میکنیم. حرف من در این است که اجازه بدهیم شادی هم وارد قلب ما شود. اینکه قرار باشد همیشه در غم زندگی کنیم به مرگ ما منجر خواهد شد. در این موضوع من طرفدار تعادل هستم.
ـ … زندگی باید از یکنواختی بیرون بیاید. زندگی مثل یک جنگ است و در این جنگ شما یا میبازید یا برنده میشوید. برای برنده شدن باید باخت. این نگاهی است که من نسبت به زندگی و فعالیتهایم دارم. بدترین موضوع این است که در این بین خودتان را جدی بگیرید. در حالی که باید در کاری که انجام میدهید جدی باشید. این جدی گرفتن خودمان نوعی خودکشی است. اما به هر حال جدیت در کار، ملزومات خودش را هم به دنبال دارد. یکی از این ملزومات وقت گذاشتن برای کار و امتحان کردن و انجام دادن شیوههای مختلف بسته به شرایط کاری است. مهم این است که مأموریتی را که خداوند به ما محول کرده درست انجام دهیم. هیچکسی اگر خداوند راهنمای او نباشد نمیتواند شاعر، نویسنده، موزیسین یا نقاش خوبی شود. ما از خودمان چیزی نداریم و وقتی به دیگر مخلوقات نگاه میکنیم تازه میفهمیم که هیچچیزی نیستیم.
ـ زندگی هیچ قانونی ندارد و اینها که میبینیم قانونهایی است که ما برای خودمان گذاشتهایم. نمیتوان این زندگی را با برنامهریزی پیش برد. به نظر من باید زندگی کرد و در این بین هر چه پیش آید خوش آید. ما اینجا هستیم تا مأموریتی را که خداوند بر عهده ما گذاشته انجام دهیم و اگر خودمان آن را جدی بگیریم خداوند هم به ما کمک خواهد کرد تا در کارمان موفق شویم…