درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰)

“کاری که همیشه می‌خواسته‌ام انجام دهم بازی برای یونایتد است و خوش‌اقبال بوده‌ام که این کار را ۲۰ سال است انجام می‌دهم. عالی است که بدانم هنوز به موفقیت تیم کمک می‌کنم و حس می‌کنم داخل و خارج از میدان کارهای زیادی می‌توانم انجام دهم.” (رایان گیگز؛ این‌جا)

رایان گیگز اسطوره‌ی زنده‌ی (!) باشگاه منچستر یونایتد، غیر از حضور خودش در سطح اول فوتبال دنیا در سن ۳۷ سالگی که نشان‌دهنده‌ی اهمیت ثبات داشتن در زندگی شغلی است، درس دیگری را هم به مدیران و ره‌بران سازمان‌ها می‌دهد: مهم است که فرد بداند در موفقیت سازمان یا تیمی که عضو آن است تأثیرگذار است و هنوز کارهای زیادی باقی مانده که باید انجام‌شان بدهد! این برعهده‌ی شماست که این احساس را در فرد ایجاد کنید.

دوست داشتم!
۰

مقاله‌ی هفته (۹) ـ زیاد فکر می‌کنیم یا کم؟

مایکل ای. نورتون استاد بازاریابی مدرسه‌ی مدیریت هاروارد معتقد است که همان‌طور که کم فکر کردن به یک موضوع بد است؛ زیادی فکر کردن هم بد است! مقاله‌ی این هفته بسیار کوتاه است؛ اما چند نکته‌ی جالب را نشان‌مان می‌دهد:

  1. در ادبیات آکادمیک، دو روش اصلی برای تصمیم‌گیری وجود دارد: الف ـ روش شهودی که مبتنی بر شهود آدم‌ها و استفاده از هیوریستیک‌ها و میان‌برهای تصمیم‌گیری است. اشکال این روش، بالا رفتن احتمال خطا یا انحراف در تصمیم‌گیری درست است. روش دیگر، روش کلاسیک تئوری تصمیم‌گیری و استفاده از روش‌های تحقیق در عملیات، درخت تصمیم و دیگر ابزارهای کمّی و کیفی از این دست است.
  2. در ادبیات موضوع ثابت شده که زیادی فکر کردن هم مضر است؛ اما مشکل این‌جا است که هیچ کس هنوز نمی‌تواند دقیقا نشان دهد که نقطه‌ی بهینه‌ی میزان فکر کردن برای تصمیم گرفتن کجاست. تأکید نورتون بر همین است که عموما اشکال فرایند تصمیم‌گیری مبتنی بر زیادی فکر کردن (!) نادیده گرفته می‌شود.
  3. یک خطای بسیار جالب زیادی فکر کردن که نورتون به آن اشاره می‌کند: تمرکز بر معیارهای اشتباهی برای ارزیابی گزینه‌های تصمیم. یعنی فرد تصمیم‌گیر، درگیر قضاوت در مورد متغیرهایی می‌شود که ربطی به مسئله‌ی او ندارند. مثالی که او می‌زند این است که مدیر آی‌تی یک سازمان می‌خواهد تعدادی لپ‌تاپ برای کارکنان سازمان بخرد. او برای ارزیابی گزینه‌ها شدیدا به ویژگی‌هایی مثل قدرت چند رسانه‌ای یا قدرت پردازش لپ‌تاپ توجه می‌کند؛ در حالی که برای کاربران اصلی آن لپ‌تاپ‌ها اندازه، وزن و وضعیت امنیت آن لپ‌تاپ‌ها مهم‌تر است.
  4. اما … آقای نورتون به یک نکته‌ی جالب دیگر هم اشاره می‌کند: مدیران وقتی می‌خواهند درباره‌ی آینده فکر کنند وسواس زیادی به خرج می‌دهند، گزینه‌ها را مدام وارسی و ارزیابی می‌کنند و کلّی فکر می‌کنند تا بالاخره تصمیم بگیرند (که نمونه‌ای از اشکال‌ این شکل تصمیم‌گیری را در نکته‌ی شماره‌ی ۳ دیدیم.) اما در هنگام اتخاذ تصمیمات عملیاتی، آن‌‌ها به این بهانه که “ثابت شده شهود من همیشه خوب جواب می‌ده”، تصمیمات را به صورت شهودی اخذ می‌کنند. و این‌جا یک اشکال دیگر پدید می‌آید.
  5. شهود عمدتا به صورت ناخودآگاه مبتنی است بر تجربیات قبلی آدم‌ها: وقتی چیزی یک بار کار کرده؛ نتیجه‌ی شهودی این است که دفعه‌ی بعد هم کار خواهد کرد. مثالی که نورتون می‌زند این است که مدیری قبلا کارمند بسیار خوبی داشته که از نظر ایجاد ارتباط چشمی هم خوب بوده. او برای انتخاب کارمند بعدی، معیار اصلی‌اش را برقراری ارتباط چشمی خوب در نظر می‌گیرد. متوجه شدید اشکال کار کجاست؟ شهود دو متغیر کاملا مستقل را با هم می‌سنجد!
  6. سرانجام این‌که آقای نورتون شیمی تصمیم‌گیری مغز را هم مطالعه کرده! (به حق چیزهای نشنیده!) او می‌گوید که از نظر فرایندهای درون مغز، تفاوتِ تصمیم‌گیریِ مبتنی بر روش‌های تصمیم‌گیری وتصمیم‌گیریِ شهودی را این‌جوری می‌شود نشان داد: وقتی یک روز با دوستان‌ات می‌ری کافه و سر فرصت از منوی کافه نوشیدنی مورد علاقه‌ات را انتخاب می‌کنی، به صورت سیستماتیک تصمیم‌ گرفته‌ای. اما یک روز بسیار سرد که خودت را به دکه‌ی روزنامه‌فروشی کنار خیابان می‌رسانی تا حتا شده یک لیوان آب داغ (!) بگیری و لااقل کمی گرم شوی، به صورت شهودی تصمیم گرفته‌ای.

این مقاله‌ی جذاب دو صفحه‌ای را از این‌جا دانلود کنید.

تئوری‌ تصمیم، یکی از جذاب‌ترین حوزه‌های علم مدیریت برای من است؛ به‌ویژه بخش روان‌شناسی‌اش! (اگر MBA را در دانشگاه صنعتی شریف یا دوره‌های دوم و سوم پلی‌تکنیک خوانده باشید، حتما پای درس استاد عزیز این درس آقای دکتر عیسایی نشسته‌اید و می‌دانید که چه می‌گویم.) باز هم در این حوزه مقاله خواهیم داشت.

(خودمونیم یک مقاله‌ی دو صفحه‌ای چقدر نکته داشت! :))

دوست داشتم!
۵

کاری را که عاشق‌اش هستید، انجام ندهید

نویسنده: دوری کلارک/ مترجم: علی نعمتی شهاب

سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ ره‌بری عملیات پاک‌سازی رودخانه‌ی به شدت آلوده‌ی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذاب‌ترین موفقیت‌های زیست‌محیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالب‌تر این‌که پاک‌سازی رودخانه اولویت دوم او به‌عنوان یک پروژه‌ی وکالت بود. او در واقع می‌خواست به جا افتادن کودکان کره‌ای در جامعه‌ی آمریکا کمک کند و حتی ممکن بود این مسیر را هم برگزیند. اما او به این نتیجه رسید که برای درست انجام دادن این کار، باید از نظر احساسی به‌شدت درگیر آن شود و در نتیجه تصمیم گرفت که به جای آن، یک پیش‌گام محیط‌زیست شود.

خرد جمعی این روزها بر این باور است که شما باید علاقه‌تان را دنبال کنید. اما مدیران و کارشناسان می‌توانند وقتی که به چیزی بیش از اندازه حساسیت نشان می‌‌دهند، به مسیر شغلی خود آسیب برسانند. در این‌ نوشتار به چهار دلیلی که باید قبل از انجام دادن “کاری که عاشق‌اش هستید” دو بار فکر کنید اشاره می‌شود:

  1. دوست‌اش دارید؛ اما در آن کار خوب نیستید: سال‌ها قبل وقتی بخش ارتباطات را برای یک کمپین تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری هدایت می‌کردم، سرپرست اسکات بودم. اسکات یک کارمند سخت کوش، باهوش و دوراندیش بود که عاشق زرق و برق و سر و صدای زیاد موجود در دفاتر خبری بود؛ اما در عین حال نویسنده‌ی خوبی هم نبود. من علاقه‌‌ی او را دوست داشتم و می‌دیدم که تلاش می‌کند تا یاد بگیرد؛ اما با این حال موفقیت در هر کار رسانه‌ای بدون داشتن مهارت‌های مربوط به ربط دادن مطالب به یکدیگر بسیار مشکل است. بنابراین من سخت تلاش کردم تا او را به وظایف مربوط به تحلیل سیاسی هدایت کنم. وقتی که کمپین به پایان رسید؛ او وارد همین کار شد. خیلی سخت است که خودتان را به شکل دقیق ارزیابی کنید؛ بنابراین از دوستان و کارفرمای‌تان بخواهید که استعدادها و ضعف‌های شما را تعیین کنند و سپس نقاط قوت شما را برای هدایت شما به‌کار بگیرند؛ حتی اگر در این مسیر آن‌ها شما را به سمت شغل “ایده‌آل‌تان” هدایت نکنند.
  2. شما در حوزه‌ی مورد علاقه‌تان مهارت دارید؛ اما از کارهایی که در حواشی آن است متنفرید: بسیاری از فعالان حوزه‌ی کسب و کار در پیشه‌شان چیره‌دست هستند؛ اما خارج از آن پرچم را به زمین می‌اندازند. آنجلا یک طراح گرافیک بی‌نظیر است که پیش از این‌که تصمیم به کار کردن به صورت خویش ـ فرما را بگیرد، برای شرکت‌های بزرگ تبلیغاتی کار می‌کرد. اما هر چقدر او ارتباط نزدیک با مشتریان و کمک به آن‌ها برای برندسازی صحیح را دوست می‌داشت؛ نمی‌توانست قیمت‌گذاری و جریان نقدینگی کسب و کارش را مدیریت کند. یاد گرفتن این مهارت‌ها ممکن است؛ اما برای بسیاری از آدم‌ها، این کار خارج از حوزه‌ی علایق‌شان جای می‌گیرد.
  3. از نظر احساسی زیادی حساس هستید. قبلا در مورد ماریون استودارت صحبت کردم. اخیرا صحبت‌هایی را که چارلین هریس ـ نویسنده‌ی مجموعه‌ی خوناشامی موفقی که براساس آن سریال خون واقعی هم ساخته شد ـ در مورد مشکل مشابه خودش گفته بود، شنیدم. به‌ گفته‌ی هریس نویسندگان برتر عاشق شخصیت‌های‌شان یا کلمات‌شان نمی‌شوند و اهمیتی نمی‌دهند که آن‌ها ویرایش شوند. آن‌ها در واقع از هر پیشنهادی که کار آن‌ها را بهتر کند، استقبال می‌کنند. نویسندگانی که بیش از حد به کارشان وابسته‌اند، در مواجهه با نقدها به‌شدت قضیه را شخصی می‌کنند و در نتیجه هرگز رشد نمی‌کنند. به شکل مشابه فعالان حوزه‌ی کسب و کار نیاز دارند به شکل دقیق به این موضوع توجه کنند که آیا علاقه‌ی آن‌ها به کارشان قضاوت‌شان را تحت تأثیر منفی قرار می‌دهد یا خیر. وقتی شما عمیقا به پروژه‌ی مربوط به یک حیوان خانگی اهمیت بدهید؛ تصمیم‌گیری منطقی در مورد این‌که آیا باید زنده بماند یا بمیرد بسیار سخت خواهد بود.
  4. هیچ کس هزینه‌های‌ شما را پرداخت نمی‌کند. شما می‌توانید یک سرگرمی را تبدیل به یک شغل کنید؛ البته اگر کسی حاضر باشد سکوی پرتاب شما باشد. بعضی وقت‌ها بازار خیلی کوچک است (برنامه‌ریزی مسافرت‌های گران‌قیمت برای ماه عسل زوج‌های جوان به بلاروس.) بعضی وقت‌ها حاشیه‌‌ی سود بسیار کم است (رامیت ستی نویسنده‌ی مباحث مدیریت مالی شخصی کسب و کارهای مبادله‌ی کتاب‌های درسی و تولید تی شرت را با عنوان “ایده‌های کسب و کاری پسر بچه‌ها” مسخره می‌کند) و بعضی وقت‌ها هم شرکت شما اولویت‌های دیگری دارد (فرقی نمی‌کند شما چند بار پیشنهاد هدایت حرکت سازمان را به سمت ویدئوهای تحت وب ارایه داده باشید؛ رئیس شما دوست دارد روی شغل واقعی‌تان تمرکز کنید.)

انجام کاری که عاشق‌اش هستید می‌تواند موجب وقف کردن زندگی‌تان بر آن و به دست آوردن احساس معنادار بودن زندگی شود؛ اما برخی وقت‌ها علاقه‌ی صرف می‌تواند شما را در دیدن بازخوردها کور کند (آیا شما تنها کسی هستید که فکر می‌کنید این ایده‌ی خوبی است؟)، می‌تواند شما را ناراحت کند (چه کسی می‌داند اجرای این ابتکار به‌معنای مدیریت یک دو جین کارمند جدید است؟) یا به چشم‌اندازهای مالی شما ضرر برساند.

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. مشخص‌تر بگویم دنبال ناشر می‌گردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰

لینک‌های هفته (۳۷)

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

مدیریت:

بهترین و بدترین مشاغل ۲۰۱۱، چطور جیمی‌جامپ باشیم؟، پست مهمان: آشنایی با رشته علوم اکچوئریال و در جستجوی اریک (این پست اریک کانتونا را نخونید از دست‌تون رفته ها! از ما گفتن بود.) (امیر مهرانی)

ادغام وزارتخانه ها – یک نقد علمی (از زاویه‌‌ی دید یک آدم دکترای مهندسی صنایع که سال‌ها تجربه‌ی اجرایی و مشاوره هم داشته: فرهنگ فصیحی)

در باب اهمیت شاخص‌های زمانی (در کنترل پروژه طبعا!) (نادر خرمی‌راد)

نمونه‌‌ی زنده (امیر علیزاده در توصیف تفکرات مدیران فوتبال ایران)

داستان اولین دوره سی اس ام ایران به پایان رسید (خیلی ممنون بابت اسلایدهای دوره که آن‌لاین گذاشته شده برای دانلود)

ابزار زدگی (baseline.ir)

آیا زنان مدیران بهتری نسبت به مردان هستند؟ (به نظر می‌رسد بله!)

مدرسه کسب و کار وارتون (معرفی مدرسه‌ی مدیریت دانشگاه پنسیلوانیا به‌ترین بیزینس اسکول دنیا)

راز ۱۲۵ ساله “کوکاکولا” (“بر اساس تحقیقات انجام شده، کوکاکولا بعد از کلمه‌ی اوکی (Okay) شناخته‌‌شده‌ترین کلمه در جهان است؛ به این معنی که ۹۸ درصد از مردم جهان این کلمه را می‌شناسند؛ یعنی از هر صد نفر در هر کجای جهان تنها دو نفر پیدا می‌شوند که کوکاکولا را نمی‌شناسند.” برندینگ به‌تر از این می‌خواین!؟)

فناوری اطلاعات:

آسیب‌شناسی وبلاگ‌نویسی در ایران (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

هفت ابزار عالی و کاربردی برای همکاری های اجتماعی در زمینه کسب و کار (ابزارهای مدیریتی خوبی داره بین‌شون) و وضعیت فعلی موبایل در جهان (اینفوگرافی) (علی اسماعیل‌زاده؛ بهترین ارتباط)

میزان Web 2.0 بودن وب‌سایت شما (معرفی سرویس)! و پرسش پاسخ مایکروسافت Answers Microsoft (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

آگهی‌های گودری: «لطفا دست به دست کنید!» (در ستایش گودر!)

کارکنان Apple برای کار بدون جابز آماده می‌شوند (در همین زمینه پست ۱۰ پیامد احتمالی خروج استیو جابز از اپل من را بخوانید.)

گوگل نمایش نتایج جستجوی خود را تغییر می‌دهد (به نظر من که خوش‌گل‌تره!؛ وبلاگینا)

پنج چالش اینترنت برای پنج سال آینده

نوت‌بوک‌های گوگل با نام کروم‌بوک از راه رسیدند (مبارکه!)

نشریه الکترونیکی تصویری “تاک”، ورود هنر به خانه‌ها (این هم یک مزیت جذاب اینترنت!)

Social Media Statistics & Facts 2011 (یک ویدئوی بسیار جذاب. از دست‌اش ندهید.)

“استیو جابز” سومین مهندس برتر دنیا معرفی شد (حق تسلا رو دزدیدن، دارن باهاش پز می‌دن!)

فیس‌بوک رسما از زاکربرگ عذرخواهی کرد! (یک وکیل بنده خدایی اسم‌اش دقیقا مارک زوکربرگ بوده؛ فیس‌بوک فکر کرده اکانت‌اش جعلی بسته‌! بعد ثابت شده که نیست، عذرخواهی کردند ازش!)

ارزیابی رفتارهای کاربران در وب‌سایت‌های خبری جهان

عرضه‌ی سهام شبکه‌ی اجتماعی لینکدین در بورس

بازار ۸/۳ میلیارد دلاری ابزارهای موبایلی در سال ۲۰۱۱

آندروید مارکت وارد ۹۹ کشور جدید شد (ولی ایران نه هنوز!)

آگوست اندروید گوگل از App Store اپل جلو می‌زند (ایشالا)

گوگل:اندروید اپل را در وعده ناهار صرف می‌کند! (آمار و ارقامی از وضعیت اندروید در جهان فناوری)

طعم شیرینی زنجفیلی زیر زبان تنها ۴ درصد گوشی‌های اندرویدی!

جنگ اپل و نوکیا برای کسب رتبه‌ی اول فروش در بازار گوشی‌های هوشمند امسال

استفاده آفلاین از سرویس‌های گوگل (ایشالا پریم)

جدال گوگل و فیس‌بوک بر سر اسکایپ برنده‌ای جز مایکروسافت نداشت! (متأسفانه مایکروسافت اسکایپ را با قیمت نجومی ۸٫۵ میلیارد دلار خرید!)

سرویس موسیقی گوگل معرفی شد

فعالیت گوگل را در دنیا ببینید

مشاهده داخل مغازه‌ها در سرویس جدید گوگل

مک‌آفی و تولید نرم‌افزار امنیتی پردازش ابری

اپل آلوده‌ترین شرکت فناوری دنیا (باز تعریف کنید از اپل! :دی)

فوربس معرفی کرد: پر درآمدترین مدیران تکنولوژی جهان

تولید نرم افزار و توسعه صادرات کالا با ارزش افزوده و فناوری بالا حمایت می شود (توسط دولت)

وزیر ارتباطات: توسعه تلفن ثابت در ایران به مرز اشباع رسیده است

مدیر عامل مخابرات تهران در خصوص اینترنت پر سرعت سخن گفت

اتصال فیبرنوری به منازل کلید خورد / اجرای اولیه پروژه در چند نقطه کشور

اقتصاد:

روشن‌فکر حوزه سیاست عمومی نداریم. داریم؟ و مداخله در اقتصاد: قاعده یا استثنا؟ (حامد قدوسی)

سیستم ورشکسته بازنشستگی در ایران (روی نکته‌ی بسیار مهمی دست گذاشته حجت قندی)

وقتی افزایش بیکاری خوش یمن است (بسیار جالب!) (علی دادپی)

هایک در میان ما (وبلاگ مجله‌ی اقتصادی)

چگونه می‌توانید جهان را نجات دهید؟ (از آموزش دختربچه‌ها شروع کنید)

جزئیات تشکیل ۴ وزارتخانه جدید اعلام شد (فعلا که همه چیز رو هواست؛ ایناهاش:) جدال بر سر ادغام وزارتخانه‌ها؛ شورای نگهبان حق را به مجلس داد

بودجه سال نود سرانجام تصویب شد (حدود ۵۴ میلیارد دلار)

تورم تا سالگرد ‌هدفمندی ‌یارانه‌ها ‌ به‌۴۰ ‌درصد‌ می‌رسد (به سلامتی!)

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

۹ روش متفاوت افراد موفق (بی‌نظیره این! حتما بخونید.)

تغییر یا تقدیر (کوتاه اما استثنایی!)

همانند یک مدیر عامل سطح بالا فکر کنید

پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹)

“زمانی که به بارسلونا پیوستم ، مربی و هم‌تیمی‌های‌ام از من حمایت کردند و به من اعتماد به نفس دادند. آن‌ها مرا خاطر جمع کردند که مرا انتخاب کرده‌اند و در این انتخاب اشتباهی صورت نگرفته و ما در نهایت درکنار هم به موفقیت خواهیم رسید.” (داوید ویا؛ این‌جا)

اجتماعی شدن آسان و سریع برای پذیرش فرد جدید در محیط کار یک سازمان یا یک گروه (مثلا تیم پروژه)، یکی از حساس‌ترین و مهم‌ترین جنبه‌های فرهنگ سازمانی است. چیزی که متأسفانه اغلب سازمان‌های ما از آن غافل‌اند …

دوست داشتم!
۰

کتاب‌خانه (۱)

دوستان همینا از من خواسته‌اند تا در این روزها که در ایام برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب به سر می‌بریم، کتاب‌های خوبی را که در حوزه‌ی مدیریت می‌شناسم معرفی کنم. به نظر بد نیامد که هر از چند گاهی این کار را انجام بدهم. ضمن عذرخواهی از این دوستان بابت تأخیر یک هفته‌ای در انتشار این پست، در این‌جا می‌خواهم دو کتاب بسیار خوبی را که در سال‌های اخیر خوانده‌ام، معرفی کنم:

۱٫ ماجراهای یک مشاهده‌گر؛ پیتر دراکر؛ ترجمه‌ی غلامحسین خانقائی؛ سازمان مدیریت فرا: این کتاب، زندگی‌نامه‌ی خودنوشت پیتر اف. دراکر بزرگ پدر علم مدیریت نوین در طول مسیر زندگی نود و چند ساله‌ی اوست. شاید بیش از هر چیز دیگر، نگریستن به جهان از زاویه‌ی دید یک متخصص برجسته قطعا جذابیت‌های خاص خود را دارد؛ هر چند که از آن مهم‌تر یاد گرفتن چطور نگاه کردن به دنیا است. دراکر در صفحات آغازین کتاب می‌گوید: “مشاهده‌گرها از خود تاریخچه و سرگذشت ندارند. آن‌ها در عین حضور در صحنه جزو نمایش نیستند؛ آن‌ها حتی تماشاچی هم نیستند. موفقیت نمایش و بازی‌گران آن در گروی توجه جاضران به آن‌هاست؛ در حالی که عکس‌العمل مشاهده‌گر نسبت به نمایش فقط بر خود او تأثیر می‌گذارد. ولی مشاهده‌‌گر در پشت صحنه ـ همانند یک آتش‌نشان حاضر در یک تماشاخانه ـ در کنج مخفی خود، چیزهایی را می‌بیند که از دید بازی‌گران و حاضران در مجلس نادیده می‌ماند و از همه مهم‌تر این‌که او از منظر متفاوتی جدای از بازی‌گران و تماشاچیان به نمایش می‌نگرد. در واقع، مشاهده‌گران به جای این‌که هم‌چون آینه نور را بازتاب نمایند، به صورت منشور عمل کرده و آن را به رنگ‌های اصلی‌اش تجزیه می‌کنند.

و با این تعریف از مشاهده‌گر است که وارد خواندن داستان زندگی طولانی، پرفراز و نشیب و جذاب دراکر می‌شویم. با مادربزرگ بی‌نظیر و بانمک او همراه می‌شویم (این مادربزرگه واقعا استثناییه؛ باید فصل مربوط به او را بخوانید و کلی با خواندن کارهای بانمک‌اش بخندید تا بفهمید چه می‌گویم)، از روش تدریس سه خواهر معلم دراکر در کودکی نکات جالبی را می‌آموزیم، در مسیر زندگی او با آدم‌هایی گم‌نام اما بسیار مؤثر در تاریخ جهان روبرو می‌شویم، رشد حرفه‌ای دراکر را در اروپا و آمریکا دنبال می‌کنیم، با دیدگاه‌های دراکر نسبت به نظریات بزرگانی چون فروید و مارشال مک لوهان آشنا می‌شویم،‌ ماجراهای زندگی چند تن از ثروت‌مندان معروف اروپایی و آمریکایی و درس‌های زندگی آن‌ها را مرور می‌کنیم و با ایده‌ها و روش‌های مدیریتی افسانه‌هایی مانند آلفرد اسلوان آشنا می‌شویم. شاید مهم‌ترین نکته‌ی کتاب همان یاد گرفتن “چگونه مشاهده‌ کردن” باشد. دراکر به ما می‌آموزد که چطور به دنیا و زندگی دیگران، از زاویه‌ی دید یک آدم حرفه‌ای بنگریم.

۲٫ بازآفرینی سازمان؛ راسل ایکاف؛ ترجمه‌ی تقی ناصر شریعتی و همکاران؛ انتشارات سازمان مدیریت صنعتی: ایکاف را همه‌ی علاقه‌مندان به تحلیل سیستم‌ها حتما می‌شناسند. ایکاف هم به‌نوعی در کنار بزرگانی چون چرچ‌من پدر علم تحلیل سیستم‌ها محسوب می‌شود. روایت روش ساده اما بسیار جذاب و کاربردی تحلیل سیستم‌ها به روایت ایکاف را هم دانش‌آموختگان دانشکده‌ی صنایع پلی‌تکنیک حتما از زبان استاد ارج‌مندمان دکتر رمضانی به یاد می‌آورند. ایکاف هم که متأسفانه مانند دراکر باید از او با پیش‌وند مرحوم یاد کنیم، در این کتاب به دنبال پیشنهاد طرحی جدید برای طراحی سازمان‌ها است: سازمان شبکه‌ای. اما اهمیت این کتاب به این موضوع برنمی‌گردد؛ بلکه این کتاب به دلیل توصیف دیدگاه‌های ایکاف در مورد سیستم‌ها و تحلیل‌شان است که اهمیتی بسیار پیدا کرده است. ایکاف در این کتاب از تعریف و انواع سیستم‌ها شروع می‌کند و جلوتر، به توصیف ماهیت و ابعاد سازمان و مدیریت از دیدگاه خودش می‌رسد. در ادامه به تشریح فرایند طراحی آرمانی سازمان از دید خودش می‌رسد و در این فرایند مباحثی بسیار جذاب را مطرح می‌کند. از جمله فصلی با عنوان “فرایند / برنامه‌ریزی ابزار” که شاید برای من به‌عنوان یک تحلیل‌گر و مشاور، یکی از جذاب‌ترین و مفیدترین متونی باشد که درباره‌ی ابزارهای مدیریت خوانده‌ام. البته این کتاب در بخش‌هایی هم نگاه ایکاف را به موضوعاتی مانند دموکراسی در سازمان‌های نوین مطرح می‌کند که در جای خودش برای من به‌عنوان یک علاقه‌مند علوم اجتماعی بسیار جذاب بود. پایان کتاب هم خلاصه‌ای است از کتاب بی‌نظیر دیگر ایکاف: برنامه‌ریزی تعاملی.

من قبل‌تر در گزاره‌ها دو کتاب دیگر را هم معرفی کرده‌ام که باز هم پیشنهاد می‌کنم اگر آن‌ها را نخوانده‌اید، نگاهی بهشان بیاندازید:

رقص فیل‌ها ـ یک نگاه کلی (به‌ترین کتاب مدیریتی که در چند سال اخیر خوانده‌ام!)

معرفی کتاب: شرکت سهامی حیوانات

دوست داشتم!
۲

مقاله‌ی هفته (۸) ـ سه قدم تا ساختن یک تیم برجسته

این روزها کم‌تر کاری را می‌شود در سازمان به تنهایی انجام داد. اصلا همین وجود اصل “سازمان‌دهی” در مدیریت و این‌که برای اداره‌ی سازمان‌ها و پروژه‌ها، ساختار سازمانی در نظر گرفته می‌شود، خود نشان‌دهنده‌ی اهمیت تیم‌ها در دنیای مدیریت امروز است (سطح استدلال را دارید! ;))

بر همین اساس، مقاله‌ی این هفته به این موضوع می‌پردازد که چطور یک تیم خوب را بسازیم. نویسندگان مقاله بر این باورند که برای خوب کار کردن تیم‌ها، باید اول یک تیم خوب را ساخت! (شنیدید این مربیای فوتبال یکی از بهانه‌های همیشگی‌شون اینه که تیم را من نبستم!!!) البته این مقاله بر ساختن یک تیم خوب در سطح مدیریت ارشد سازمان متمرکز است و به همین دلیل مثال‌های‌اش هم کاملا در این سطح از سازمان‌ها مطرح شده‌اند؛ اما سه اصل پیشنهادی‌اش برای هر تیمی در هر سطحی از سازمان یا پروژه معنادار است. بنابراین در مرور مقاله، به پیش‌زمینه‌ی اصلی طرح مسئله‌ی آن توجه نمی‌کنم!

خوب سه قدمی که باید برای ساختن یک تیم خوب طی شوند، این‌ها هستند:

۱- آدم‌های درست و حسابی را در تیم‌تان وارد کنید. افراد به‌درد نخور را بندازید بیرون! خیلی وقت‌ها مدیران و ره‌بران سازمان‌ها / تیم‌ها فکر می‌کنند که وقتی برای عضویت در تیم‌شان یا قرار گرفتن افراد در یک پست سازمانی مشخص، شرح شغل و شرح وظایف و سطح حقوق و دستمزد مشخص و شرایط احراز تعیین می‌کنند، خود به خود افراد مناسب در جایگاه مناسب قرار می‌گیرند! اما راه‌کار مؤثر این است که به این نگاه کنید که کل تیم و هر نفر به‌عنوان یک فرد عضو تیم شما، باید چه نوع مشارکتی در تحقق اهداف عملکردی و ایجاد تغییرات لازم داشته باشند. مثال: این همه ما در پروژه‌های مختلف‌مان ناظر داشتیم و آخرش هم نفهمیدیم این موجود گرامی نقش‌اش دقیقا در پروژه چیست! 🙂

۲- مطمئن شوید هر کس دقیقا کاری را که باید، انجام می‌دهد: زمان همیشه برای همه محدود است. از طرف دیگر هر فرد بسته به سطح دانش و مهارت و هوش و تجربه‌اش برای خودش و کل تیم می‌ارزد که کارهای خاصی را انجام دهد. تعارف و تواضع و چیزهایی شبیه این‌‌ها را بگذارید کنار: اگر در گام اول آدم‌های درستی را انتخاب کرده باشید در این گام می‌توانید وظایف هر فرد را به درستی تعیین کنید. اگر هم کسی هست که برای‌اش کاری ندارید، در گام اول اشتباه کرده‌اید؛ محترمانه فکری به حال آن فرد بکنید. توجه کنید که در تیم شما هر کسی باید چه کارهایی را انجام دهد و چه کارهایی را نه. جدا از این‌که می‌ارزد آدم خاصی، کار خاصی را انجام دهد به این هم فکر کنید که همه کاره بودن آدم‌ها، خیلی وقت‌ها واقعا همان معنای هیچ کاره بودن را دارد! البته این موضوع فقط برای تعیین وظایف افراد مفید نیست: این‌که تیم شما هم در کل چه کارهایی را باید انجام دهد و چه کارهایی را باید به دیگران واگذار کند، در جای خودش بسیار مهم است.

۳- پویایی‌های درون تیم‌ها و فرایندهای پشتیبان را از یاد نبرید: این بخش مقاله خیلی متمرکز بر مثال حرکت کرده و شاید در نگاه اول حرف‌اش ملموس نباشد. در این‌جا بحث تعارض‌ها و تضادهای احتمالی که ممکن است در تیم پیش بیاید، ایجاد گروه‌های غیررسمی، داشتن دیدگاه‌های متفاوت نسبت به موضوع واحد و چیزهایی شبیه این‌ها مطرح است. شاید یک مثال جالب‌اش، مشکلی باشد که در تقریبا اغلب پروژه‌های طرح جامع فناوری اطلاعات و معماری سازمانی به‌وجود می‌آید: لزوما همه‌ی مشکلات کسب و کاری سازمان توسط فناوری اطلاعات حل نمی‌شود؛ اما متخصصان بیزینس در این پروژه‌ها خیلی وقت‌ها انتظاراتی دارند که آی‌تی نمی‌تواند آن‌ها را پاسخ‌گو باشد. حتما همه‌ی ما تجربیات این چنینی را داشته‌ایم‌ و می‌دانیم که مدیریت این‌گونه مسائل چقدر برای موفقیت تیم‌ها حیاتی است. راه‌حلی که در مقاله برای این مسائل پیشنهاد شده به‌شدت بر نقش مدیر / ره‌بر تیم تکیه دارد. مدیر / ره‌بر باید توانایی تشخیص به‌موقع مسائل و مدیریت تنش‌ها و تضادها برای هدایت آن به سمت و سویی که باعث حل مسائل شود (نه این‌که آن‌ها را در به‌ترین حالت در یک وضعیت ثابت حفظ کند) را داشته باشد. مثال جالبی در این زمینه در مقاله آمده: مدیرعامل یک شرکت معدنی فکر می‌کرد سکوت‌اش در برابر بحث‌های مطرح شده در جلسات هیأت مدیران ارشد سازمان، باعث می‌شود مدیران ارشد خودشان در مورد موضوعات مورد اختلاف به توافق برسند و در نتیجه، مسائل راحت‌تر حل شوند. اما او پس از مدتی متوجه شد که کارش اتفاقا باعث می‌شود که سایرین بیش‌تر بر موضع خود تأکید کنند و اصلا کوتاه نیایند! و این‌جا بود که تصمیم به دخالت گرفت …

در کنار موضوع پویایی‌های درون تیمی، نقش فرایندهای پشتیبان مدیریت تیم را فراموش نکنید. این موضوع هم در مقاله با یک نمونه به شکلی جالب تشریح شده: اعضای تیم مدیریت ارشد یک شرکت بیمه پس از مدت‌ها مشاجره، سرانجام به این نتیجه رسیدند که دعوا فایده‌ای ندارد و به‌تر است همه روی تحقق یک چشم‌انداز و استراتژی مشخص، متمرکز شوند. آن‌ها در همین راستا توافق کردند که چه کسی مسئول چه کاری هست و چه کاری نه (گام دوم)، کدام حوزه‌های کاری نیازمند توجه همه‌ی اعضای تیم مدیریت ارشد هستند و کدام حوزه‌ها به توجه فرد مسئول‌شان نیازمندند. آن‌ها در کنار این کار، گروهی از معیارهای کلیدی ارزیابی عمل‌کرد را برای خودشان تعیین کردند و یک‌دیگر را به صورت سیستمی در مورد آن معیارها به یک‌دیگر پاسخ‌گو ساختند. این کارها نتایج شگفت‌انگیزی در عمل‌کرد کلی سازمان داشت که می‌توانید در مقاله بخوانیدشان!

این مقاله‌ی کوتاه و جذاب ۵ صفجه‌ای را از این‌جا دانلود کنید. این مقاله در فوریه‌ی ۲۰۱۱ در مک‌کنزی کوارترلی منتشر شده است.

دوست داشتم!
۲

اجازه ندهید انتظارات‌تان شما را فریب دهند

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب

دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان می‌درخشید و جوانه‌های کوچک بر روی شاخه‌های درختان خودنمایی می‌کردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتان‌ام را از دست ندادم؛ اما ۱۰ دقیقه‌ طول کشید تا دوش آب گرم باعث شود آن‌ها به آرامی و با درد بسیار به رنگ عادی خود برگردند.

این‌جا یک چیزی عجیب است. من تقریبا تعطیلات آخر هر هفته‌‌ی زمستان‌ها را بدون سرمازدگی در دمایی زیر صفر درجه اسکی می‌کنم. بنابراین آن روز چه اتفاقی برای من افتاد؟

خوب این اتفاق دقیقا به این دلیل رخ داد که زمانی که من سرمازده شدم دیگر بهار از راه رسیده بود!

می‌دانید: در زمستان وقتی هوا سرد است من یک ژاکت پر گرم می‌پوشم و چندین لایه لباس گرم هم زیر آن به تن می‌کنم. از همه مهم‌تر من از گرم‌کننده‌های پا استفاده می‌کنم ـ که بسته‌های شیمیایی نازکی هستند که داخل کفش اسکی من قرار می‌گیرند و برای ۶ ساعت حرارت تولید می‌کنند. من به آن‌ها نیاز دارم چون کفش‌های من تنگ هستند؛ چیزی که باعث جریان خون من را مختل می‌کنند و در نتیجه مرا وقتی هوا سرد است نگران سرمازدگی می‌کنند.

این بار از آن‌جایی که آخرین اسکی در تعطیلات آخر هفته در بهار بود، من یک ژاکت نازک پوشیدم و از گرم‌کننده‌های پای خودم استفاده نکردم.

اما دمای هوا زیر صفر درجه بود! فکر می‌کنم دقیقا ۲۰ درجه فارنهایت زیر صفر!

آیا قبل از بیرون رفتن دمای هوا را بررسی کردم؟ البته که این کار را کردم. می‌دانستم هوا سرد است. درد پاهای‌ام یک ساعت بعد از یک ساعت اسکی کردن شروع شد؛ اما من هم‌چنان به کارم ادامه دادم. من به سادگی داده‌های موجود را نادیده گرفتم. چرا؟ خوب چون بهار بود! من انتظار هوای گرم‌تری را داشتم. تجربه قبلی‌ام به من نشان می‌داد که در این زمان از سال هوا آفتابی و گرم است. هر سال من در چنین زمانی با تی‌شرت اسکی می‌کردم! تعطیلات آخر هفته‌ی قبل هوا حدود ۱۵ درجه بالای صفر بود و من به راحتی با تی‌شرت‌ام اسکی کرده بودم.

همه‌ی آن اطلاعات گذشته با این واقعیت که هوا واقعا آن قدر سرد بود که من دچار سرمازدگی شوم، بی‌مصرف شده بودند.

این، مثال خوبی است در مورد این‌که چقدر ساده انتظارات ما نسبت به وضعیت واقعی، استفاده از اطلاعات گذشته برای وضعیت کنونی و آرزوهای‌مان، ما را به اشتباه می‌اندازند و چقدر وقتی این چنین عمل می‌کنیم سرانجام دردناکی در انتظار ما است.

یک اصطلاح خاص برای چنین خطایی در علم روان‌شناسی وجود دارد: خطای تأیید (Confirmation Bias یا تله‌ تأیید.) ما به دنبال داده‌ها، رفتارها و شواهدی می‌گردیم که به ما نشان می‌دهند که چیزها همان‌طوری هستند که ما باور داریم باید باشند. به عبارت بهتر، ما به دنبال تأیید این هستیم که در موضع حق قرار داریم.

در اوایل دهه ۱۹۹۰، وقتی برای یک شرکت مشاوره با اندازه‌ی متوسط کار می‌کردم، به دوره‌ی MBA مدیران اجرایی دانشگاه کلمبیا رفتم. دو سال پس از فارغ‌التحصیلی من هنوز برای همان شرکت اول کار می‌کردم و برای روبرو شدن با چالش‌های جدید آماده بودم. من چند مهارت جدید داشتم ـ مهارت‌هایی که با پول پرداخت شده توسط شرکت محل کارم به دست آورده بودم ـ و می‌خواستم از آن‌ها استفاده کنم.

اما آن شرکت “منِِ جدید (The new me)” را ندید! آن‌ها “من ِقدیم (The old me)” را دیدند؛ فردی که او را ۴ سال قبل استخدام کرده و آموزش‌اش داده بودند. در نتیجه آن‌ها همان کارهای قبلی را به من دادند و از من به همان شکلی که قبل از گذراندن دوره MBA استفاده می‌کردند، بهره گرفتند.

مدتی بعد یک مشاور کاریابی با من تماس گرفت؛ اما او که از قبل مرا نمی‌شناخت در کمال تعجب من را همان طوری دید که بودم و نه در جایگاهی که تصور می‌کرد باید باشم. تنها چند ماه بعد من آن شرکت را ترک کردم و به شرکت جدیدی پیوستم که می‌خواست از مهارت‌های جدید من برای جهش خود بهره‌‌برداری کند.

این پدیده عامل اصلی بسیاری از شکست‌های شخصی، حرفه‌ای و سازمانی است: این‌که دنیای پیرامون ما تغییر می‌کند؛ اما ما هنوز انتظار داریم که جهان به همان شکلی باشد که ما فکر می‌کنیم باید باشد، و در نتیجه هیچ کاری نمی‌کنیم!

همیشه در دوران مربی‌گری‌ سازمانی‌ام با این چالش مقابله کرده‌ام. در واقع چالش برانگیزترین وظیفه یک مربی این نیست که به بقیه کمک کند تا تغییر کنند؛ بلکه سخت‌ترین بخش کار تغییر نگرش دیگران نسبت به آن فرد است. زیرا وقتی ما یک عقیده را شکل می‌دهیم، در برابر تغییر آن مقاومت می‌کنیم.

امروز دایره‌المعارف بریتانیکا که در ۲۰۰ سال گذشته همواره جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها بوده است توسط رسانه‌های دیجیتال مورد هجوم واقع شده است و احتمالا نمی‌تواند خود را بازیابی کند. شرکت کداک که از سال ۱۸۸۸ میلادی تاکنون فروشنده موفقی بوده است، نمی‌توانست حتی تصور کند که با چه سرعت و شدتی توسط رقبای جدید دنیای دیجیتال پشت سر گذاشته شود.

خوب چرا ما در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان می‌افتیم؟‍

براساس تجربه‌های‌مان!

معمولا انتظارات ما از واقعیت درست‌ هستند. در بهار، هوا گرم‌تر است. انسان‌ها معمولا کاملا تغییر نمی‌کنند. و یک محصول ۲۰۰ ساله، در هر حال ۲۰۰ ساله است. این وضعیت تا حدودی ثابت است.

چنین وضعیتی به ما احساسِ خوبِ امنیت و بر حق بودن می‌دهد.

اما بعضی وقت‌ها ما اشتباه می‌کنیم؛ البته احتمالا نه در اغلب مواقع. ممکن است در یک زمان مشخص درست فکر و عمل می‌کردیم؛ اما پس از آن شرایط تغییر کرده باشند. در نتیجه امروز احتمالا داریم اشتباه می‌کنیم و نمی‌خواهیم هم بدانیم که چنین است. ما آن اشتباه را حتی نمی‌بینیم. زیرا سرگرم راه یافتن شواهدی برای تأیید ایده‌های قبلی‌مان هستیم.

متأسفانه وقتی خطای تأیید به ما احساس بهتری می‌دهد، در عین حال باعث می‌شود بدتر رفتار کنیم. بنابراین کارکنان، سازمان را ترک می‌کنند. کسب و کارها می‌لغزند و من سرمازده می‌شوم.

خوب چطور از افتاده در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان اجتناب کنیم؟

برای این منظور باید تمرین کنید!

به جای گشتن به دنبال این‌که چطور چیزهای مختلف شبیه هم هستند، می‌توانیم دنبال تفاوت‌های آن‌ها بگردیم. به جای جستجو برای یافتن شواهدی در جهت تأیید دیدگاه‌مان می‌توانیم برای رد کردن آن تلاش کنیم. به جای خواستنِ بر حق بودن، می‌توانیم خواستار قرار گرفتن بر موضع ناحق باشیم.

البته این کار حجم عظیمی از اطمینان را می‌طلبد. اجازه بدهید با آن روبرو شویم، در حال که همه‌‌ی ما ترجیح می‌دهیم در جای درست قرار بگیریم تا جای غلط.

اما نکته‌ی تمسخر برانگیز این‌جاست: هر چه بیش‌تر به دنبال غلط‌ها بگردید احتمال رسیدن به سرانجام مثبت و درست بیش‌تر است!

بار بعدی که به یک زیردست‌تان نگاه کردید از خود بپرسید چه چیزی تغییر کرده است؟ به جای تمرکز بر کارهای غلط او، به دنبال کارهای مثبتی بگردید که شما هرگز قبلا متوجه آن‌ها نشده‌اید.

وقتی به صنعت‌تان می‌نگرید از خودتان بپرسید چه تغییراتی در آن رخ داده است و چرا ممکن است این تغییرات موجب بی‌معنی شدن استراتژی کسب و کار شما شوند. از دیگران بخواهید با نظر شما مخالفت کنند. و به جای استدلال کردن، فقط گوش دهید!

دفعه‌ی بعدی که بیرون رفتید بدون توجه به فصل، دست‌تان را از پنجره بیرون ببرید و دمای هوا را امتحان کنید!

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل