“اگر همیشه فکر کنی که همه چیز را بلدی، هیچ وقت موفق نخواهی شد. همیشه باید بهتر شد و این کاری است که من در تلاش هستم که انجام دهم . من کارهایی که در ۱۸-۱۹ سالگی میکردم ،هنوز میکنم. اما همیشه در حال تکمیل شدن و یادگیری چیزهای بیشتر هستم . حالا پختهتر شده ام . تجربیات به تو انسجام میدهند و به تو کمک میکنند که در زمین راحتتر باشی . بازی به بازی سعی میکنم که بیشتر در خدمت تیم باشم.” (از گفتگوی آ اس با کریس رونالدو؛ اینجا)
قبلا دیدیم که به عقیدهی فرناندو تورس بهتر شدن یعنی کمتر اشتباه کردن. اما حرف کریس رونالدو هم در این زمینه بسیار جالب است: بهتر شدن یعنی انجام کارهای جدید در کنار انجام همان کارهای قدیم!
این روزها جنجالهای الکلاسیکوی شمارهی سه و اعتراضهای آقای خاص به دستهای پشتپرده، همخوانی جالبی با صحبتهای بهترین بازیکن تیم رئال دارد: کاش آقای خاص یاد بگیرد که فوتبال در ذات اصلیاش، چیزی است جز نتیجهگرایی و کاپ قهرمانی و خشونت و سیستمهای دفاعی.
پ.ن. به دلیل خوابآلودگی شدید من، پست لینکهای هفته فردا صبح.
در حالی که داشتم توسط تلفن همراهام با کسی صحبت میکردم ـ یادم نمیآید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت میکردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمانمان به سمت مینیون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده بود ـ راهنمایی میکردم.
من تلفن را در دست راستام گرفته بودم و چندین کیسه را در دست چپام و در همین حال سعی میکردم بچهها را از پریدن وسط خیابان باز دارم. در حالی که دانیل پسر دو سالهام به شلوارم آویزان شده بود، سوفیا و ایزابل ـ به ترتیب چهار ساله و هشت ساله ـ با دیدن ماشین در کنار خیابان شروع به دویدن به سمت آن کردند.
قبل از اینکه از پیادهرو خارج بشوند من فریاد کشیدم: “صبر کنید!” آنها دقیقا سر موقع ایستادند و این کار باعث شد با ماشینی که داشت از خیابان رد میشد تصادف نکنند. این وضعیت باعث شد آدرنالین زیادی در خون من ترشح شود. حرف زدنام را متوقف کردم. در واقع من باید قبل از پیش آمدن این اتفاق تلفن را قطع میکردم ـ حالا این برایام روشن بود ـ ؛ اما این کار را نکرده بودم. با خودم فکر میکردم که از وقوع چه فاجعهای جلوگیری کردهام.
اینکه چه چیزی باعث تغییر رفتار آدمی میشود، بسیار جذاب است.
من به مکالمهام با تلفن ادامه دادم و در همین حال فرزندانام را تا خودرویمان راهنمایی کردم. وقتی روی صندلی راننده نشستم، استارت زدم، دنده عقب گرفتم و چرخیدم تا عقبام را ببینم، هنوز داشتم با تلفن صحبت میکردم. در حالی که ماشین را با سرعت کمی به عقب میبردم و سعی میکردم که این کار مکالمهام را مختل نکند، به آرامی به بچهها گفتم: «کمربندها را ببندید!»
در همین حال سیستم حسگر خودرو شروع به بوق زدن کرد که علامت آن بود که چیزی پشت سر من قرار دارد. از پنجرهی عقبی نگاهی به بیرون انداختم؛ اما چیزی ندیدم. بنابراین با توجه به عجلهام و در حالی که هنوز با تلفن صحبت میکردم و همزمان به بچهها اشاره میکردم کمربندهایشان را ببندند و به آرامی دنده عقب میرفتم، صدای بوق سیستم را نادیده گرفتم؛ حتی وقتی که بوقها به شکل ممتد درآمدند.
ناگهان ماشین تکان شدیدی خورد و من صدای برخوردی را شنیدم. به ترمزها لعنتی فرستادم و بالاخره تلفن را قطع کردم. بعد از خودرو پیاده شدم و به عقب آن رفتم. آنجا دو موتور سیکلت له شده را دیدم!
من میتوانستم وقتی در نمای عقبی که در صفحه GPSام نمایش داده شده بود یا وقتی سیستم شروع به بوق زدن کرد آنها را تشخیص دهم. اما حواسام خیلی پرت شده بود.
چیزی که مرا خیلی ترساند این بود که ممکن بود کسی هم سوار این موتورسیکلتها میبود. یا اصلا میشد به جای این موتورسیکلتها بچههایی در حال بازی کردن باشند. من قسر در رفتم. کسی صدمه ندید. اما من در عین شکرگزاری، به شدت آشفته بودم.
رانندگی در حال صحبت کردن با تلفن، معادل رانندگی در حال مستی است. اساماس زدن حتی از آن بدتر است: کسانی که در حال رانندگی اساماس میزنند، احتمال تصادفشان ۲۳ برابر است؛ چنانکه اخیرا یک مطالعه نشان داده که رانندگانی که در حال رانندگی اساماس میزنند یا دریافت میکنند، در ۴٫۶ ثانیه از هر ۶ ثانیه اصلا جاده را نگاه نمیکنند.
این ثانیههای حواسپرتی ـ نگاهی کوتاهی انداختن به تلفن اغلب نامحسوسترین لحظه بیتوجهی است ـ تفاوت میان اجتناب از تصادف را با تصادف کردن ایجاد میکنند.
نکته جالب همین جا است: همه ما با اینکه این موضوع را میدانیم، باز هم کار خودمان را میکنیم!
ما همه کارهایی را که میدانیم در بلند مدت ما را از مسیرمان منحرف میکنند انحام میدهیم. مثلا تلاش برای ثابت کردن بر حق بودنمان وقتی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد یا پاسخگویی به یک ایمیل در یک کنفرانس چند جانبه.
چرا این کارها را متوقف نمیکنیم؟ چه چیزی صحبت نکردن با تلفن همراه را در هنگام رانندگی یا کنار گذاشتن یک ادعا را قبل از آنکه دیر شود، سخت میکند؟
جالب است که ما به دلیل ضعف تخیلمان فکر میکنیم میتوانیم از این کارها فرار کنیم! (و من خودم را هم در این میان مستثنا نمیکنم.)
مثلا فکر میکنیم: بقیه مردم وقتی با گوشیشان صحبت میکنند تصادف میکنند؛ ولی من نه! با توجه به تجربیات من در زمینه مکالمه با تلفن در حین رانندگی، خیلی سخت بشود تصور کرد که ممکن است من تصادف کنم! بنابراین همچنان به صحبت کردن با تلفن در زمان رانندگی ادامه میدهیم!
اگر ضعف در تصور مسئله اصلی باشد، تقویت تخیلمان و تمرین دادن آن راه حل مسئله است.
آیا در دنیای اصول تغییر رفتارهای انسانی، اجماعی دربارهی اینکه کدام یک از دو عامل ترس یا پاداش تأثیر بیشتری دارند، وجود دارد؟ یا خیر برخی معتقدند شما همزمان به هر دوی آنها احتیاج دارید. تجربهی من حاکی از آن است که شما هر دو را لازم دارید؛ ولی نه به صورت همزمان. اگر میخواهید رفتارتان را تغییر دهید، با کمی ترس شروع کنید و بعد پاداش گرفتن را تجربه کنید.
ترس یک کاتالیزور بسیار خوب است. ترس مرحلهی اول پرتاب موشک و نیروی محرک آغازین ما برای حرکت در فضای سکون است. اخیرا من ـ و بیش از ۳٫۵ میلیون نفر انسان دیگر ـ یک ویدئوی ۴ دقیقهای را تماشا کردیم که تصادف ایجاد شده توسط یک دختر نوجوان را که به دلیل ارسال اساماس در حین رانندگی رخ داده بود، دراماتیزه میکرد. این ویدئو جزئیات جالب تصادف و پیآمدهای آن را نشان میداد.
من دختری را با صورت خونین نگاه میکردم که از غم دوستانی که کشته بود، مات و مبهوت اطرافاش را نگاه میکرد. من درد، تأسف و نابودی درونی او را احساس میکردم.
بعد از دیدن آن ویدئو من استفاده از تلفن همراهام را در ماشین متوقف کردم. دیدن آن ویدئو تجربهای در مورد آیندهی احتمالی خودم به من داد. من میتوانستم تصور کنم که احتمال داشت اگر من هم آن خودرو را میراندم، اتفاق مشابهی رخ دهد.
چیزی که در مورد ترس مفید است، ایجاد یک حس تجربهی حال از آیندهی محتمل است. حتی اگر ما از آینده بترسیم، ترس، هماکنون در ما وجود دارد. و با توجه به اینکه تصمیمگیری ما به تجربه کنونی ما وابسته است، میخواهیم که رفتارمان را برای کاهش ترسمان تغییر دهیم.
با این حال این آخرِ ماجرا نیست. من از گفتناش متنفرم؛ اما چند روزِ بعد از له کردن موتورسیکلتها و چند روزِ بعد از تماشای آن ویدئو، من به عادت مکالمه با تلفن همراه در حین رانندگی برگشتم!
ترس ناپایدار است. ترس خستهکننده و استرسزا است و در طول زمان از بین میرود. مقصود ترس، کوتاهمدت است. برای تغییر در بلند مدت، تجربهی ترس باید با تجربهی یک زندگی بهتر تکمیل شود.
این گام دوم است: پاداشدهی! یک قولِ عملی به خودمان در مورد بهبود وضعیت کنونی! خوراکی که ما را برای ادامه دادن به عادت خوبمان به جای عادت بد قبلی ترغیب میکند.
من وقتی متوجه شدم که آن ویدئو را دوباره قبل از یک رانندگی طولانی با خانوادهام، نگاه کردهام (یک ترس محرک.) سپس من به این فکر کردم که رانندگی بدون حواسپرتی چه احساسی دارد! من وارد یک ریتم جدید شدم و آن را تثبیت کردم. من از خودِ رانندگی لذت بردم. من یک گفتگوی بسیار خوب با همسرم النور داشتم. کشف کردم که این، بهترین رانندگی من در یک دوره طولانی مدت بوده است.
بنابراین با ایجاد یک ترسِ مفید شروع کنید و سپس آثار مثبت انتخابتان را به خود یادآوری کنید.
در میانهی استدلال خود ـ وقتی اصرار دارید که کار درستی میکنید، در حالی که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد ـ لحظهای تأمل کنید تا آدمهایی را تصور کنید که دیگر نمیخواهند با شما گفتگو کنند. با دیدن این صحنه از آنها عذرخواهی کنید و صحنه را ترک گویید. گزارش ارزیابی عملکردتان را با نظرات آنها بر روی آن در نظر بگیرید. سعی کنید واقعا در لحظهی کنونی، آن گزارش را ببینید. این ترس به شما در متوقف کردن بحث و جدلتان کمک میکند.
سپس به خودتان اجازه دهید که از آن تصاویر ترسناک فاصله بگیرید و مطمئن شوید که به تغییر کیفیت گفتگوهایتان، لذت بردن دیگران از آن و اضطراب کمتر خودتان توجه کافی میکنید. این وضعیت ـ مانند رانندگی آرامشبخش و بدون تلفن همراه من ـ پاداشی است که تغییر ایجاد شده توسط شما را پایدار میکند!
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
براساس پیمایش انجام شده توسط مؤسسهی یونیورسام، گوگل در میان ۱۵۰ سازمان، جذابترین سازمان برای استخدام شدن در ایالات متحده محسوب میشود. این پیمایش در میان بیش از ۱۰,۰۰۰ متخصص جوان که بین یک تا هشت سال سابقهی کار داشتهاند و در فاصلهی نوامبر ۲۰۱۰ تا ژانویهی ۲۰۱۱ انجام شده است. ۱۰ کارفرمای جذاب آمریکایی را در شکل زیر میبینید:
فقط توجه کنید که افراد در تکمیل پرسشنامهشان به انتخاب یک سازمان محدود نبودهند و میتوانستهاند چند سازمان را هم انتخاب کنند.
این تحقیق از چند جهت برای من جالب بود: یکی اینکه در این فهرست ده تایی، ۵ سازمان از سازمانهای وابسته به دولت آمریکا هستند. حالا شاید ناسا را بتوان بهواسطهی ماهیت کاریاش جذاب دانست، اما به نظر میرسد پیامدهای بحران اقتصادی سالهای اخیر در علاقه به سازمانهای دولتی بیتأثیر نبودهاند.
نکتهی دوم که برای خودم بسیار جذابتر بود: کار مؤسسهی یونیورسام، کمک به سازمانها جهت افزایش جذابیتشان برای کارکنان احتمالی آینده است!!!
و سرانجام اینکه همانطور که میبینید نبرد گوگل و اپل و مایکروسافت در این جبهه هم برقرار است!
“آخر و عاقبتی مشابه با پیگرینی؟ (مربی فصل قبل رئال) اتفاق مشابهی رخ نخواهد داد. میدانید چرا؟ چون اگر سران رئال مرا اخراج کنند، من مربی مالاگا نخواهم شد و به تیم بزرگی در انگلیس یا ایتالیا میروم و نه مالاگا.” (از گفتگو با خوزه مورینیو؛ اینجا)
به مناسبت پیروزی تاریخی رئال در کسب تساوی با بارسای گواردیولا (تازه آن هم در ورزشگاه سانتیاگو برنابو)، دو درس جذاب از آقای خاص تقدیم به مهدی عامری عزیز:
پرسنال برندینگ را جدی بگیرید! اینکه مورینیو این حرف را میزند به این دلیل است که خود را بهعنوان یک مربی همیشه برنده به جهان فوتبال ثابت کرده است.
همیشه در کنار حفظ موقعیت کنونی، برای اوضاع بحرانی یک نقشهی B داشته باشید. فرقی هم نمیکند مدیر باشید یا کارشناس و کارمند. و همین طور فرقی نمیکند که موضوع مربوط به تصمیمگیری در سطح شرکت و سازمان و واحد و تیمتان باشد یا زندگی شخصی یا کاری خودتان. نقشهی B را فراموش نکنید لطفا!
شرکت معظم مشاورهی بین هر ساله گزارش بسیار جذابی را منتشر میکند با عنوان “راهنمای بهترین ابزارهای مدیریتی”. در این راهنما، ۲۵ ابزار پرکاربرد مدیریت که براساس پیمایش انجام شده توسط شرکت بین در دنیا از کاربرد بیشتری برخوردارند به شکلی جذاب معرفی و تشریح میشوند: برای هر ابزار مدیریتی، شرح، متدولوژی، کاربردهای معمول و منابع (شامل کتابها و مقالات) مرتبط برای مطالعهی بیشتر و عمیق در مورد آن ابزار معرفی میشوند.
گزارش مربوط به سال ۲۰۱۱ (که البته در واقع نتایج پیمایش سال ۲۰۰۹) را نشان میدهد، اخیرا منتشر شده است (البته اخیرا یعنی دسامبر سال ۲۰۱۰ که من تازه خبردار شدم!)
در این گزارش ابزارهای مدیریتی در این گزارش بهترتیب حروف الفبا مرتب میشوند. ۵ ابزار برتر مدیریتی سال ۲۰۰۹ اینها بودهاند:
بهینهکاوی (Benchmarking)
برنامهریزی استراتژیک
چشمانداز و رسالت سازمان
مدیریت ارتباط با مشتری (CRM)
برونسپاری
جالب است که در سال ۲۰۰۹ که بحران اقتصادی در اوج قرار داشت، ابزارهای استراتژیک و رقابتی در صدر فهرست ابزارهای پرکاربرد قرار گرفتهاند.
توضیحات بین را در مورد این گزارش جذاب از اینجا بخوانید، از اینجا به صورت آنلاین بخوانیدش و ببینیدش و از اینجا هم فایل این گزارش را با فرمت PDF به صورت مستقیم دریافت کنید.
کاش کسی همت کند و این کار را در میان شرکتهای مشاورهی ایرانی انجام دهد.
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
هر چیزی بازار نیست در باب سازمانها و نظمها (“تمایز هایک بین نظمها و سازمانها به یکسری تمایز دیگر باز میگردد که مهمترین شان این است که آیا موجود مورد بررسی دارای یک هدف واحد است یا فرآیندی است که طی آن افراد متعدد اهداف متعدد خود را دنبال میکنند. برای مثال، یک کسبوکار هدفی واحد دارد: سود. یک تیم ورزشی یک هدف واحد دارد: برنده شدن. بازارها، مانند دیگر نظمهای خودجوش، هدف واحد و مشخصی از خود ندارند، بلکه فرآیندهایی هستند قاعدهمند که در قالب آنها افراد یا گروهها میتوانند به دنبال اهداف خود باشند. کسبوکارها میتوانند به دنبال بیشینه کردن سود باشند، ولی بازارها «به دنبال» چیزی نیستند.”)
دلایل و پیامدهای افزایش حضور زنان در بازار کار (“طبق گفته «گلدمن ساچ» در مقاله اکونومیست: اگر تمام مسائل را یکسان فرض کنیم، افزایش مشارکت زنان در بازار کار نسبت به مردان موجب افزایش سطح تولید ناخالص داخلی در بسیاری از کشورها شده است. برای مثال این افزایش در ایتالیا ۲۱ درصد، اسپانیا ۱۹ درصد، ژاپن ۱۶ درصد، آمریکا ۹ درصد، فرانسه، آلمان و بریتانیا ۸ درصد بوده است.”)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
“تیمی از پژوهشگرانِ دانشگاه جانهاپکینز ایالات متحده، به سرپرستی عصبشناسان توصیفی اصولی از نحوهی فشردهسازیِ دادههای تصویری، توسط مغز انسان ارائه کردهاند. آنان دریافتهاند که سلولهای ناحیهی V4، که مرحلهای میانی واقع در مسیر اصلی بخش ادراک بصری مغز است؛ نسبت به تشخیص زوایای تند موجود در تصاویر، فوقالعاده بهگزین شدهاند. اما چرا تمرکز بر زوایای حاده تا این حد از حجم تصویر را میکاهد؟ بدیندلیل که طبق مشاهداتِ تیم پژوهشی، زوایای تندِ اندکی را در قیاس با سطوح صاف و یا منحنیهای نرم؛ در طبیعت میتوان مشاهده کرد. واکنش به خصوصیاتِ نادر یک صحنه نیز طبیعتاً مقرون بهصرفهتر است.” (اینجا)
حجم دادههای مرتبط برای پردازش تصویر بسیار بالاست. بنابراین باید راهی فشردهسازی این دادهها یافت تا امکان ذخیرهسازی، انتقال و پردازش آنها وجود داشته باشد. این تیم پژوهشی به دنبال این بوده تا ببیند روش فشردهسازی دادههای تصویری در مغز انسان چگونه است و خوب نتیجهی بسیار جالبی هم بهدست آورده است!
کار یک مشاور هم همین است. سازمانی که شما مشاورش هستید، برای این به سراغ شما آمده که احساس میکند اشکالی دروناش بهوجود آمده است. شما بهعنوان مشاور دارید از بیرون به این سازمان مینگرید و دو برتری هم نسبت به خود سازمان دارید:
چون جزیی از سازمان نیستید، میتوانید بدون پیشداوری و جهتگیری خاصی سازمان را بررسی کنید تا مشکل واقعی را بیابید.
اما دومین برتری خیلی مهمتر است: شما تجربهی کار کردن با سازمانهای مشابه را دارید. بنابراین با مطالعهی کیسهای متعدد، دو تصویر کلان و بسیار ارزشمند در ذهن شما ایجاد شده است: تصویر نقاط تمرکز مشکلات سازمان (یعنی همان زوایای حادهی سازمانی!) و تصویر یک سازمان سالم (که نتیجهی نسبی کار مشاورهی شما بوده است.) کار شما بهعنوان مشاور رسیدن از آن تصویر اولی به تصویر مطلوب دومی است.
بنابراین دوستان مشاور حواستان باشد: در حل مسئلهی کارفرما، ابتدا به سراغ آن زاویههای حادهی سازمانی بروید که بنابر تجربهی شما بیشتر احتمال دارد زمینهساز ایجاد مشکلات مشابه بین سازمانها شده باشند.
بدیهی است که این نکته تنها به سرعت بیشتر کار و برای داشتن یک نقطهی شروع در تحلیل سازمان، کمک میکند. والا همانطور که قبلا دیدهایم، در حل مسئلهی هر کارفرما با مسئلهای جدید مواجهیم و باید مسئله را از نو حل کنیم.
پیتر سیمزاینجا در تچ کرانچ مقالهی بسیار جالب و جذابی نوشته در مورد اینکه ایدههای میلیون دلاری از کجا پیدا میشوند. این مقاله اینقدر جذاب است که من ترجیح دادم کامل ترجمهاش نکنم تا خودتان تشریف ببرید و مطالعهاش کنید. اما برای آنها که حوصله یا وقتاش را ندارند؛ نکات مهم این مقاله از این قرار است:
هیچ کارآفرین موفقی با یک ایدهی بزرگ شروع نمیکند؛ بلکه با ایدههای معمولی و برای حل مسائل پیشپاافتادهی موجودِ پیش رو شروع بهکار میکند. در حین همین فرایند حل مسئله است که کارآفرینان ایدهی بزرگشان را کشف میکنند. مثال جذاب: پروژهی سرگئی برین و لاری پیچ، طراحی یک سیستم جستجو برای کتابخانهی دانشگاه استانفورد بود؛ نه یک موتور جستجوی جهانی به نام گوگل!
تقریبا هر جا کسی با ایدهی بزرگی شروع کرده شکست خورده؛ مثال واضحاش: گوگل ویو! اگر این طور نبود که همه موفق میشدند. بیل هیولت یکی از دو بنیانگذار HP کشف کرده که از هر ۱۰۰ ایدهی خوب HP، تنها ۶ ایده تبدیل به پیشرفتهای اساسی میشوند!
این، یکی از جذابترین مقالاتی بوده است که در زمینهی نوآوری و کارآفرینی خواندهام. من خودم همیشه به دنبال یک ایدهی بسیار عالی و الماس نشان برای کارآفرین شدن بودهام؛ ظاهرا اشکالام همین بوده که هنوز به جایی نرسیدهام!
من آخرین پست وبلاگم را با این جمله به پایان رساندم: “معیار درست بزرگمنشی ظرفیت ما برای حرکت در برابر بادهای مخالف زندگی همراه با چابکی و ظرافت است: پذیرفتن خودمان به همان شکل که هستیم بدون متوقف کردن تلاشهایمان برای بهتر شدن.”
هفتهی پیش من در این مورد عمیقتر اندیشیدم. چیزی که به ذهنم رسید این بود که یک زندگی خوب تا چه حد به پذیرفتن پارادوکسها نیازمند است.
همیشه انتظار یاد گرفتن و رشد کردن را داشته باشید؛ اما خودتان را همانطور که هستید بپذیرید
یادگیری و رشد نیازمند آمادگی برای نگاه صادقانه و بیرحمانه به نقاط ضعفمان است. با بهترین نقطهی قوت شخصیتان آغاز کنید. وقتی زیاده از حد از آن استفاده میکنید، اغلب این نقطهی قوت به بزرگترین نقطهی ضعف شما تبدیل میشود.
مهمترین نقاط قوت من، توانایی هدایتگری و همدلی است. وقتی بیش از حد آنها را به کار بگیرم، به زورگویی تبدیل میشوند. چند ماه پیش من با مشتری درگیر شده بودم که فکر میکردم غیرمنصفانه و با دورویی با من رفتار کرده است. من با او منصفانه رفتار کردم و این منجر به از دست رفتن آن مشتری برای ما شد.
ارزش چندانی در شکستن خودم دربارهی آنچه رخ داد یا مقابله با عصبانیتام وجود نداشت. مشتری بدرفتاری کرده بود؛ اما مهمتر، کاری بود که من انجام دادم: با پذیرفتن مسئولانه و بخشیدن خودم دربارهی این حقیقت که هر چند زیادی نزدیک شدن به افراد بخش غیرقابل انکاری از من است؛ اما من هنوز میتوانم خودم را رشد دهم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم.
همین هفتهی پیش که من ملاقاتی با مشتری دیگری داشتم؛ احساس کردم ضروری است کمی واکنش جدیتر نشان بدهم. به جای این کار، من آگاهانه عقبنشینی را انتخاب کردم و اجازه دادم نتیجهی کار، مواظب خودش باشد. و همین طور هم شد. با آگاه بودن از عادت خودم در مورد استفادهی بیش از اندازه از یک نقطهی قوت ـ یعنی با تشخیص نقطهی آسیبپذیری خودم ـ توانستم انتخاب دیگری داشته باشم.
ارزشآفرینی برای دیگران و مراقبت از خودمان
تأمین ضروریترین نیازهای و آرزوهایمان موجب دلخوشیهای پیاپی میشوند؛ اما این شادیها کوتاه مدت هستند. وقتی ما به چیزی یا کسی فراتر از خودمان خدمت کنیم، دیرپاترین احساس بامعنا بودن زندگی و رضایت از آن را کسب میکنیم. بخشیدن به دیگران منبعی بیپایان از انرژی است.
بهعنوان مثال وقتی با پرستاران بخش مراقبتهای قلبی در بیمارستان کلیولند کلینیک کار میکردیم، به شکل سازگاری تعهد آنها ما را شگفتزده میکرد. این پرستاران اغلب بدون اینکه چیزی بخورند، دمی بنشینند یا حتی دوشی بگیرند، ۱۲ تا ۱۴ ساعت به صورت مداوم برای بیمارانشان کار میکردند.
با این حال تقریبا همهی آنها کارشان در خدماترسانی به بیماران واقعا بدحال را رضایتبخش توصی میکردند. مشکل این بود که در طول زمان شغل آنها طاقتفرسا میشد.
به تشویق بیمارستان پرستاران نیازهای بیماران را بر نیازهای خودشان مقدم میدانستند و معتقد بودند که هر کار دیگری، خودخواهی است. بسیاری از پرستاران از پدیدهای به نام خستگی از غمخواری (Compassion Fatigue) رنج میبردند. نرخ خروج از شغل، بالا بود.
بنابراین قربانی کردن خودتان برای کمک به دیگران هیچ فرقی با تمرکز کامل بر روی خودتان به هزینهی دیگران ندارد. خودخواهی یعنی لذتبخش ساختن زندگی خودتان؛ اما مراقبت زا خود دربارهی اطمینان حاصل کردن از تأمین نیازهای اساسی شما است؛ بنابراین شما از خودتان رها میشوید و برای ارزشآفرینی برای دیگران انرژی به دست میآورید.
تمرکز زیاد و بازسازی منظم
ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن همواره با تقاضاهایی عجیب دست و پنجه نرم میکنیم؛ اما به ندرت روی چیزی برای زمانی طولانی تمرکز میکنیم. توجه مجذوبانه ـ توانایی به تأخیر انداختن دیگر چیزهای لذتبخش برای تمرکز بر یک موضوع در یک زمان خاص ـ شرط لازم رسیدن و حفظ تعالی در هر چیزی است.
اگر چه برخالف ماشینها، از انسانها انتظار نمیرود در بالاترین ظرفیت برای مدت طولانی کار کنند. به جای آن ما انسانها طوری ساخته شدهایم تا تقریبا در هر ۹۰ دقیقه، بین مصرف کردن انرژی قبلی، برای کسب انرژی جدید وقفهای ایجاد کنیم.
ساعاتی که کار میکنید ارزش ایجاد شده توسط شما را تعیین نمیکند؛ بلکه انرژی که به ساعات کاریتان میآورید است که مهم است. هر چقدر با مهارت بیشتری خود را بازسازی کنید، انرژی بیشتری هم خواهید داشت.
انسانهای دارای بهترین عملکرد ـ موسیقیدانها، شطرنجبازان و قهرمانان ورزشی ـ معمولا به همین شکل تمرین میکنند: بیشتر از ۴ و نیم ساعت در روز تمرین نمیکنند. آنها از بیشتر نصف ما هم بیشتر میخوابند و چرتهای بیشتری هم میزنند.
این افراد کشف کردهاند که وقتی برای مدت زیادی تمرین میکنند؛ حواسشان پرت میشود، انرژیشان کاهش مییابد و کارشان خستهکننده میشود. اما به این دلیل که آنها در زمان کار کردنشان کاملا روی کار تمرکز دارند؛ در زمان کوتاهتری کار بیشتری انجام میدهند.
اگر دوست داشتید در مورد اینکه چطور انرژیتان را مدیریت میکنید بیشتر بدانید، آزمون انرژی ما را امتحان کنید.