چه زندگی شگفت‌انگیزی، آقای استیو جابز!

“من فکر می‌کنم وقتی شما کاری را انجام دادید که به به‌ترین نتیجه انجامید، باید به‌سراغ یک کار شگفت‌انگیز دیگر بروید. به همان کار قبلی نچسبید؛ تنها کشف کنید که حالا باید چه کار کرد؟” (اخبار شبانگاهی NBC؛ می ۲۰۰۶)

“ثروت‌مندترین انسان گورستان بودن برای من مهم نیست … این‌که شب وقتی به تخت‌خواب می‌روم به‌خودم بگویم ما امروز کار شگفت‌انگیزی را انجام دادیم … این چیزی است که برای من مهم است.” (مصاحبه با وال‌استریت ژورنال؛ ۲۵ می ۱۹۹۳)

*****

چه زندگی شگفت‌انگیزی آقای جابز. می‌شود رؤیا دید و مهم‌تر این‌که می‌شود به آن رؤیا در بیداری رسید. از شما ممنونیم که این را یادمان دادید. دنیا، بدون شما حتما چیزی کم داشت. دنیای بدون شما، حتما چیزی کم دارد؛ آقای جابز. اما آسوده بخوابید …

منبع گزاره‌های استیو جابز

دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۳۸)

“من خیلی خوشحالم که جزئی از این تیم بودم. ما یک مربی سطح بالا داشتیم و بازی‌کنانی که فوق‌العاده بودند.” (پیتر اشمایکل در مورد دوران حضورش در منچستر یونایتد؛ این‌جا)

آیا اعضای گروه / سازمان شما از بودن کنار شما و همکاران‌شان خوش‌حال‌اند؟

دوست داشتم!
۰

چند گزاره درباره‌ی درستکاری حرفه‌ای

یک ـ “چندی پیش پژوهشی در دانشگاه دوک نشان داد ۵۶٪ دانشجویان کارشناسی ارشد رشته‌ی مدیریت بازرگانی در آمریکا به تقلب اعتراف دارند … دانشجوی بلندپرواز این رشته وقتی ببیند دیگران تقلب می‌کنند شاید بپندارد راه کامیابی همین است؛ یا «چون همه می‌کنند» او هم باید بکند؛ حتی شاید اخلاق را یک چیز لوکس بپندارد. ما در سال ۲۰۰۴ یافته‌های پژوهشی را چاپ کردیم که نشان می‌داد حرفه‌ای‌های جوان گر چه درستکاری را دوست (و باور) دارند، پذیرفته‌اند از هر راهی شده باید به پیروزی برسند. آن‌ها می‌گفتند «پس از این‌که به جایی رسیدیم» در درستکاری سرمشق دیگران خواهیم شد!

دو ـ “اگر افراد وقت بگذارند و درباره‌ی مأموریت کلان خود بیندیشند؛ و ببینند آیا در راه درست گام برمی‌دارند یا نه، بهتر می‌توانند امید به درستکاری را افزایش دهند … برای نمونه در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۹۰ پژوهش‌های ما نشان داد حرفه‌ای‌های رشته‌ی ژنتیک در آمریکا چندان نگران وسوسه نبودند؛ چون چشم همه به پایان این خط یعنی بهداشت همگانی و درازی عمر بشر بود. “

سه ـ “اگر آماده نیستید در راه باورهای خویش اخراج شوید یا کناره بگیرید؛ کارمند هم نیستید، چه رسد به حرفه‌ای؛ «بَرده‌»اید.”

چهار ـ “انسان باید جایگاه خودش را روشن کند. هم برای رسیدن به سلامتی و زندگی آبرومندانه، و هم برای فرو افتادن در ژرفنای نداری، بیماری، فاجعه‌های زیستی، و حتی جنگ هسته‌ای راه‌های فراوان هت. اگر کسی در جایگاهی هست که می‌تواند به بهبود اوضاع کند، به خودش، زاد و رودش، کارکنان‌اش اجتماع‌اش و زمینی که بر روی آن می‌زید بدهکار است که راه است را برگزیند.

هاوارد گاردنر روان‌شناس برجسته‌ی معاصر در گفتگو با هاروارد بیزینس ریویو؛ منتشر شده در مقاله‌ای با عنوان “پندار نیک” در کتاب ارزشمند و بسیار خواندنی جستارهایی در ره‌بری

دوست داشتم!
۱

چطور کاری را یاد بگیریم؟

قبلا در مورد ۶ اصل موفقیت از نظر فردی به نام جیمز آلتوچر پستی داشتم. یک جای دیگر همان مطلب، جیمز به روش یاد گرفتن اثربخش انجام کارها اشاره می‌کند که این‌قدر جالب بود که تصمیم گرفتم یک پست جداگانه را به آن اختصاص دهم. بدون هیچ شرح و تفصیلی این روش را بخوانید:

  • سوابق و تاریخ‌چه‌ی آن کار را مطالعه کنید.
  • وضعیت امروزش را مطالعه کنید.
  • انجام‌اش بدهید!
  • آن کار را از زوایای دید مختلف بررسی کنید.
  • نظرات و ایده‌های اساتید فن آن حوزه را مطالعه کنید.
  • برای خودتان مربی پیدا کنید.
  • اگر مربی نداشتید، آن آدمی که می‌خواهید در آن کار مثل او شوید را در نظر بگیرید و هر روز صبح از خودتان بپرسید: “اون آدمه امروز باید چی کار کنه؟”
دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۳۷)

” از نظر من او بهترین مربی دنیاست. وقتی ما سه گانه را به دست آوردیم، او سال‌ها بود که آن تیم را ساخته بود و اعتماد به نفس زیادی به تیم تزریق کرده بود. او کاری کرده بود که ما فکر کنیم بهترین تیم دنیا هستیم و می توانیم برای کسب هر جام تلاش کنیم. به همین دلیل بود که ما آن‌قدر خوب بودیم. هیچ تیمی نمی توانست به ما نزدیک شود. وقتی شما چنین اعتقادی داشته باشید، اتفاقات زیادی می‌تواند رخ دهد.” (پیتر اشمایکل در مورد سر الکس فرگوسن؛ این‌جا)

مهم‌ترین نقش ره‌بر تیم دقیقا همین است: ایجاد کردن این باور در آدم‌‌ها که در تیمی عضویت دارند که قرار است کار بزرگی انجام بدهد و البته می‌تواند این کار بزرگ را انجام دهد. شاید این طوری هم بشود این حرف اشمایکل افسانه‌ای را تفسیر کرد: تمرکز بر استفاده از خوبی‌ها و نقاط قوت تیم خودمان برای بردن به جای تمرکز بر نقاط ضعف تیم حریف! (سبک ره‌بری گواردیولا در برابر سبک ره‌بری مورینیو)

در همین زمینه دو پست قبلا داشته‌ام که پیشنهاد می‌کنم بخوانیدشان:

ساخت هتل ۱۵ طبقه در ۶ روز چگونه ممکن شد!؟

انگیزه‌ی درونی بازیکنان بارسا؛ الگویی برای همه‌ی آدم‌ها

دوست داشتم!
۰

کنترل کن، نه فرار!

دو ماه پیش همین روزها یکی از بدترین اتفاق‌های زندگی‌ام رخ داد. لحظات بسیار سختی را گذراندم که هنوز به‌یاد آوردن‌شان مرا آزار می‌دهد. مدام سعی می‌کردم تا فراموش کنم و نمی‌شد. هر لحظه و هر نفس، زندگی سخت‌تر از قبل می‌شد. من ناخواسته داشتم به تهِ چاهِ زندگی سقوط می‌کردم …

******

آن روزهای سخت گذشته‌اند. حالا من به‌شرایط عادی زندگی برگشته‌ام. این‌که چه شد و چه کردم، بماند برای وقتی دیگر که شاید تصمیم گرفتم از این تجربه‌ی شخصی عمیق‌ام بنویسم. اما وقتی که خوب شدن را شروع کردم، برای برنگشتن آن حالت بد روحی ـ روانی قبلی باید کاری می‌کردم. همان روزها آقای حق‌پرست عزیز سؤالی را پای یکی از پست‌های گزاره‌ها مطرح کردند: “یک سؤال در ذهن‌ام پیدا شده. چرا با رواج این همه کتاب‌ها، مجله‌ها و سمینارهای مختلف درباره‌ی موفقیت حتی افرادی که از این کتاب‌ها و مجله‌ها استفاده می‌کنن و به همین سمینارها می‌رن کمتر می‌تونن تو زندگی روزمره‌شون این رؤیاها را پیاده کنن و به‌قول شما رؤیاهاشون رو زندگی کنن؟”

آن نیاز شخصی و این سؤال باعث شدند تا من روزهای زیادی برای حل این مسئله‌ی بغرنج (!) فکر کنم: چرا تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن را نمی‌توانم در لحظات سخت زندگی‌ام پیاده کنم؟

در همین فکر کردن‌ها یاد زمانی افتادم که تعلیم رانندگی می‌رفتم. آن روزها هر وقت منِ تازه‌کار در موقعیتی سخت قرار می‌گرفتم و می‌خواستم مثلا با انحراف به چپ یا راست و یا ترمز زدن از آن موقعیت فرار کنم، مربی‌‌ام به من می‌گفت: “فرار نکن. ماشین را کنترل کن. این راه‌هایی که تو استفاده می‌کنی، احتمال تصادف را بالاتر می‌برند!”

و همین‌جا بود که من پاسخ آن سؤال را پیدا کردم: وقتی اتفاق ناخوشایندی در زندگی آدم می‌افتد و باران احساسات منفی بر سر روح آدمی هم‌چون سیل فرو می‌ریزد، به‌صورت ناخودآگاه و ناخواسته در برابر آن مقاومتی نمی‌کنیم. به این ترتیب احساسات منفی بدون هیچ مانعی شروع می‌کنند به تخریب روحیه‌ی آدم که نتیجه‌ای جز ناامیدتر شدن و دل‌خستگی بیش‌تر ندارد. شبیه همین اتفاق وقتی که با شکست بزرگی هم روبرو می‌شویم رخ می‌دهد. در این حالت آدم گویی در مردابی قرار گرفته و می‌داند که دست و پا زدن‌اش نتیجه‌ای جز بیش‌تر فرو رفتن ندارد؛ اما از فرط استیصال، هم‌چنان تقلا می‌کند …

حداقل در مورد من، مشکل اصلی این‌جا بود که احساس می‌کردم شکست در گذشته، یعنی این‌که موفقیت در آینده دیگر وجود نخواهد داشت! خودم هم الان به احساس آن موقع‌ام می‌خندم؛ اما همه‌ی ما تجربه‌ی روزهای بد زندگی‌مان را داریم و می‌دانیم که در چنین شرایطی آدم نمی‌داند که حق با عقل است یا احساس …

بنابراین در برابر آن اتفاق بد ـ همان‌طور که مربی‌ام گفته بود ـ چاره‌ای نداشتم جز کنترل کردن احساسات منفی‌ام و نه فرار کردن از آن‌ها. بنابراین وقتی یاد آن ماجرا می‌افتادم، سعی نمی‌کردم که فراموش‌اش کنم. به‌جای آن تمام تمرکز و تلاش‌ام را روی کنترل احساسات‌ام می‌گذاشتم.

خوب به‌تدریج بخشی از مشکلات‌ام حل شد. اما هنوز برای‌ام عجیب بود در آن روزها خیلی تلقین احساسات مثبت و روش‌های شادمانی و موفقیت برای خارج شدن از آن موقعیت بد، کمک‌ام نمی‌کردند! سؤال آقای حق‌پرست هم دقیقا همین بود. مدتی که از آغاز کنترل احساسات و نه فرار کردن از آن‌ها گذشت و وضعیت زندگی‌ام نسبتا عادی شد، متوجه شدم که آن تکنیک‌های تا چند روز پیش بی‌اثر، چقدر دوباره روی زندگی‌ام اثرگذار شده‌اند.

و این‌جا بود که کشف بزرگ دوم‌‌ من اتفاق افتاد: تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت، شادی، خوب کار کردن و … معمولا فرض‌شان این است که منِ نوعی در شرایط عادی و نرمال زندگی به‌سر می‌برم و حداقل، نمودار زندگی من بالای محور مختصات خود است (و نه به‌صورت یک موج سینوسی زیر محور!) این تکنیک‌ها با این فرض، به من کمک می‌کنند تا شرایط نرمال زندگی‌ را حفظ کنم و آن بخش‌هایی از زندگی‌ام را هم که درست نیست ـ مثل عادت‌های بد ـ اصلاح کنم. فرض بر این است که یک زندگی نرمال و روی مسیرِ درست و مستقیم، به موفقیت و شادکامی و خوش‌بختی دست خواهد یافت! به بیان دیگر این تکنیک‌ها می‌خواهند به من کمک کنند تا شاد و موفق بمانم نه این‌که شاد و موفق بشوم! 

بنابراین وقتی که من از نظر روحی ـ روانی در شرایط خوبی نبودم، نمی‌توانستم از آن تکنیک‌ها استفاده‌ی مناسب را ببرم. اما وقتی به حالت عادی برگشتم، امکان استفاده از آن‌ها را برای ثابت نگه داشتن شرایط خوب زندگی‌ام پیدا کردم.

بنابراین در مواجهه با شکست و روزهای بد و غم‌ناک، بیش از هر چیز روی کنترل احساسات منفی‌تان و نه فرار کردن از آن‌ها تمرکز کنید. این کار خود به خود باعث می‌شود تا کم‌کم به زندگی عادی‌تان برگردید. می‌توانید به جملاتی مثل “زمین خوردن که کاری نداره؛ بلند شدنه که سخته!” و “خوش‌بینی یعنی انتظار همیشگی وضعیت به‌تر!” (توئیت‌های آن روزهای من!) هم به‌عنوان مسکن فکر کنید! (برای من که جواب داد!) بعد کمی که اوضاع مناسب‌تر شد، از تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن هم به‌عنوان یک داروی مکمل بهره بگیرید تا سرعت به‌بودتان را افزایش ببخشید.

******

“کنترل کن، نه فرار!” چه درس خوبی. برای همیشه این جمله‌ی کوتاه را از مربی‌ام به یادگار نگه می‌دارم.

دوست داشتم!
۸

لبخند گم‌شده‌ی خاطره‌ها …

شدیم ساعت و تقویم خود نمی‌فهمیم
چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است این‌جا؟

به شوق دیدن آرامش پس از توفان
هنوز حوصله‌ها در تلاطم است این‌جا

کجاست جذبه‌ی لبخندهای‌مان؟ وایا!
چقدر حافظه‌ها بی‌تبسم است این‌جا …

محمد علی بهمنی

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل