روایتتان را برایام بنویسید.
دسته: زندگی
درسهایی از فوتبال برای کسب و کار (۳۵)
“من نمرهی هشت از ۱۰ میدهم . فصل بسیار، بسیار خوبی بود. اگر پیش از شروع فصل به من میگفتند که قرار است قهرمان کوپا و نایب قهرمان لالیگا شوم و به نیمه نهایی چمپیونزلیگ برسم، مطمئنا خیلی خوشحال میشدم. اما در این باشگاه همیشه انتظارات بیشتر میشود . ما در راه رسیدن به فینال اروپا بودیم؛ اما این اتفاق فصل بعد با تلاش بیشتر و بیشتر ، محقق خواهد شد.” (ایکر کاسیاس دربارهی وضعیت این فصل رئال مادرید؛ اینجا)
در ادبیات مدیریت استراتژیک، موضوعی داریم به نام هدف بلندپروازانه (BeeHag.) گفته میشود که شما باید هدفی رؤیایی را که بهعنوان بهترین موفقیت ممکن در ذهنتان دارید، بهعنوان هدف کسب و کارتان (و البته زندگیتان) تعیین کنید و بعد برای رسیدن به آن برنامهریزی و تلاش کنید. این اصطلاح ابداع جیم کالینز است که در کتاب “ساختن برای ماندن” به آن اشاره نموده است. طبق تعریف او (به نقل از ویکیپدیا): “یک بیهاگ واقعی، هدفی است روشن و انگیزشبخش که بهعنوان نقطهی کانونی تمرکز فعالیتها و تلاشها عمل میکند و کاتالیزوری شفاف برای روح تیم است. این هدف یک خط پایان مشخص دارد؛ بنابراین سازمان میتواند متوجه شود که چه زمانی به آن هدف دستیافته است.” بیهاگ هدفی ۱۰ تا ۳۰ ساله است که بهنوعی چشمانداز سازمان را در یک هدف مشخص خلاصه میکند. بهعنوان مثال بیهاگ توئیتر “تبدیل شدن به نبض سیاره” است! برای آشنایی بیشتر و دیدن نمونههای دیگری از بیهاگ، به صفحهی ویکیپدیای مربوط به بیهاگ نگاهی بیاندازید.
در اینجا میبینیم که کاسیاس هدف بلندپروازانهی رئال را تمرکز روی رسیدن به فینال لیگ قهرمانان اروپا دانسته است. حالا فصل قبل نشد؛ سی فصل بعد! این میشود بیهاگ رئال مادرید. 😉
گزارهها (۱۰۱)
سکوت یک انسان، به شکل شگفتانگیری شنیدنی است …
توماس هاردی
سرنوشت: در راه ماندن!*
سؤال کردهام از جادههای پشت سرم
که تا کدام کجا، دوری از تو را ببرم
خودت بگو که به بال و پَرم توانشدهای
کجاست خط بهپایان رسیدنِ سفرم؟
***
صدام کن که که به آنی سفر تمام شود
و بشنویم:
تو را در همیشه منتظرم …
محمد علی بهمنی
* عنوان، برگرفته از بیتی از ه. ا. سایه
درسهایی از فوتبال برای کسب و کار (۳۴)
“در حال حاضر یک سال از قراردادم مانده و بعد از آن باید ببینیم چه میشود. من این جا بسیار خوشحالم و چیزی که قطعی است این است که فصل بعد هم در شالکه خواهم ماند. هنگامی که خوشحال هستید و استمرار دارید، این بسیار به شما کمک میکند. حالا میخواهیم روی فینال جام حذفی تمرکز کنیم و تلاش کنیم آن را ببریم، تا فصل را به خوبی به پایان برسانیم.” (رائول؛ اینجا پس از باخت به منچستر یونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا)
قبلا به یاد مدیران آوردیم که لازم است آدمها از بودن در سازمان / گروه آنها احساس رضایت کنند. این بار از زاویهی کارراهه به موضوع رضایت شغلی نگاه میکنیم: مهمترین و بزرگترین موفقیت برای هر فرد در شغلاش، خوشحال بودن از کیفیت بالای کاری است که دارد انجام میدهد!
بهعبارت دیگر موفقیت یعنی رضایت از بودن!
مشاهدهگر (۱۶)
گزارهها (۱۰۰)
میتوانم در سه کلمه هر آنچه را که از زندگی آموختهام، خلاصه کنم: “زندگی ادامه دارد …”
رابرت فراست
۶ اصل کلیدی موفقیت
جیمز آلتوچر اینجا ماجرایی از دوران کودکیاش تعریف میکند: “وقتی شش سالام بود؛ سریالی به نام آقای اِد تو تلویزیون پخش میشد. آقای اِد یه اسب سخنگو داشت و هر وقت با زناش دعواش میشد، میرفت سراغ اسباش. پدرم معتقد بود دیدن این سریال برای مغز من خوب نیست؛ چون عادتهای بدی را در ذهنام جا میداد!”
جیمز میگوید: “امروز من میدونم که خیلی چیزهای دیگه هم برای مغز آدم ضرر دارند. آرزو دارم کاش میشد بعضی از سلولهای مغزی بعضیهای دیگه رو میکشتند. اون سلولها با هوسها، عصبانیت و شایعهها مسموم شدند. بنابراین مغزتون را برای یک ثانیه فراموش کنید. بعضی وقتها مغزتون دشمن شماست. شما وقتی میتونید موفق بشین که کاملا احمق باشین. هر وقت نزدیکترین آدمهاتون فکر کردند که «این بابا یا دیوونه است یا یه مشکل روانی داره»، بدونید که دارید موفق میشید.”
بعد هم جیمز ۶ اصل کلیدی موفقیت را از نظر خودش بیان میکند که به نظر او از این میان فقط یکی با “مغز” در ارتباط است! این ۶ اصل را با هم مرور کنیم:
۱- اشتیاق: جیمز فکر میکرد که دختر ۵ سالهاش استعداد زیادی در رقص دارد. برای همین دخترش را در کلاس رقص گذاشت، او را به شوهای رقص برد و … اما دختر کوچکاش هیچ پیشرفتی نداشت. در وسط یک برنامهی کلاس جهانی رقص، یوسی کوچولو خواباش برد! “اون اشتیاقی به رقصیدن نداره. من فکر میکنم هیچ آدمی بدون داشتن اشتیاق به کاری که میکنه، موفق نخواهد شد.”
۲- پشتکار: “من تا ۱۴ سالگی شغلی نداشتم. بعدش هم کمابیش کار میکردم و پول در میآوردم. بعضی سالها بیشتر از چیزی که درآوردم از دست دادم. اما من از اینکه دارم ادامه میدم و به جلو میرم، سربلند بودم و احساس غرور میکردم. من خیلی زود موفق شدم و بعدش خیلی زود شکست خوردم. بارها این اتفاق برای من افتاد. اما خوبیاش این بود که تو این ماجراها یاد گرفتم چطوری کم نیارم، به سمت خورشید گام بردارم و چطور خودم را از خشم خدایان در امان بدارم.”
۳- شجاعت: “من شغل خوبی داشتم، حقوقام خوب بود و تازه در حال افزایش هم بود، زندگی هم عالی پیش میرفت؛ ولی من رهاش کردم و به یه شانس بزرگ چسبیدم. اما نشد و مجبور شدم دوباره شروع کنم. و باز هم دوباره و دوباره و دوباره. و باز هم تمام زندگیام رو باختم. و دوباره شروع کردم. تا وقتی که بتونم باز هم شروع میکنم.”
۴- دانش: جیمز میگوید کار من در حوزهی مالی بود. من دیدم بقیه چه چیزهایی بلدند. و یاد گرفتم و یاد گرفتم. چون حواسام بود که وقتی استخر دارد آدمها را میبلعد، آنهایی که ته استخر میمانند و غرق میشوند کسانی هستند که شنا بلد نیستند!
۵- شفافیت: “کسانی پیش من میان و میگن: من ایدهی خوبی برای راهاندازی کسب و کار دارم؛ ولی تا تو زیر این برگه رو امضا نکنی که تعهد میدی ایدهی منو فاش نمیکنی، بهت نمیگم! من میخوام بهتون بگم اگر به ایدهتون باور دارید، اگر بهش اشتیاق دارید، اگر دانش تخصصی لازم رو در موردش کسب کردید و اگر اطمینان دارید که واقعا هم این دانش رو دارید، چرا میترسید ایدهتون را ازتون بدزدند؟”
۶- انعطافپذیری: “همه چیز که همیشه خوب پیش نمیره. هر روز چیزها تغییر میکنند. شما نمیتونید خودتونو به نتایج بچسبونید. اگر مثلا هدفتون اینه که گوگل بیاد کسب و کار شما رو بخره، نمیتونید همون محصولی که باید را بسازید. بنابراین انعطافپذیری داشته باشید. به جای فکر کردن به نتیجه، به خودتون و کارتون ایمان داشته باشید و به فرایند توسعه فکر کنید. فرایند درست، خودش بهتون جایزهی لازم رو میده!”
موفق باشید!
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما!*
اگر آفتاب شود
امید نخواهم داشت
تمام روز
تمام حادثه
در مسیر عاطفهی تو باشد
دوباره باید تأسف داشت
که صدای آب و سبزی درختان
آنقدر واقعی است
که باید سخن از مرگ گفت
من آرامش را نمیخواهم
من حرف دارم
گوش کنید
خواهش میکنم
فقط تا طلوع آفتاب گوش کنید …
احمد رضا احمدی
* عنوان پست، بیتی است از غزلهای زلال دیوان شمس تبریزی.
خوب وبلاگ بنویسید؛ لطفا!
امروز ۳۱ آگوست روز جهانی وبلاگ بود. دوستان مختلف در دنیای مجازی در مورد این موضوع نوشتهاند. من هم بد ندیدم به موضوعی بپردازم که مدتهاست برای من یک دغدغهی جدی است. مخاطب این نوشته طبعا بیشتر وبلاگنویسان حوزهی مدیریت و آیتی هستند که من بیشتر دنبالشان میکنم؛ اما خوب نکاتی که مینویسم در وبلاگهای سایر حوزهها هم احتمالا معنادار است.
احتمالا وقتی عنوان این پست را خواندهاید در ذهنتان این سؤال پیش آمده که خوب وبلاگنوشتن یعنی چه؟ اگر خوانندهی ثابت یا حتا غیرثابت گزارهها باشید، احتمالا با مجموعه پستهای لینکهای هفته مواجه شدهاید که در آنها تلاش دارم تا بهترین مطالبی را که در طول هفته مطالعه کردهام، معرفی کنم. بنابراین با سابقهی بیش از یک سال رصد هفتگی بسیاری از وبلاگهای حوزهی مدیریت و آیتی (که قطعا کامل هم نبوده ولی در حد وسعام تلاش کردهام وبلاگهای اصلی این حوزهها را حتما مطالعه کنم)، به ۵ مشکل مشترک میان این وبلاگها برخورد کردهام. بد ندیدم که یکجا مستندشان کنم؛ شاید حداقل باعث شود تا دیگران هم کمی به آنها فکر کنند. بیایید نگاهی بیندازیم به برخی اشکالات وبلاگنویسی تخصصی در حوزههای مدیریت و آیتی در دنیای وب فارسی:
۱- ضعف ادبیات فارسی: این مشکل به نظر من مهمترین و آزاردهندهترین مشکل وبلاگهای این حوزه است. این مشکل خودش چند وجه دارد:
ـ ضعف املایی: اشتباهات املایی ظاهرا برایمان خیلی مهم نیست؛ احتمالا هم در اغلب اوقات درستاش را بلد نیستیم!
ـ ضعف در نگارش: طبعا انتظار نمیرود که یک وبلاگنویس مدیریت یا آیتی مثل یک وبلاگنویس حوزهی ادبیات نگارش خوب، جذاب و روانی داشته باشد؛ اما نگارش بد هم برای خودش تبدیل به معضلی شده است. بارها به مطالبی با محتوای بسیار عالی برخورد کردهام که از بس از نظر نگارش ضعیف بودهاند، مشتریان احتمالیشان را از دست دادهاند. چه بهتر که بتوانید یک سبک نگارشی خاص خودتان هم ایجاد کنید. نمونهی خوب این کار نوشتههای دکتر علی رضا مجیدی و خواهرشان خانم فرانک مجیدی در یک پزشک است که من هم بسیار از خواندنشان لذت میبرم.
ـ استفادهی نادرست از واژهگان تخصصی: واقعا از خواندن مطلبی که در آن واژهگان تخصصی دارای معادل فارسی بسیار زیبا و مصطلح، با حروف انگلیسی و یا از آن هم بدتر، با حروف فارسی نوشته شدهاند، رنج میبرم. خواهش میکنم کمی با زبان تخصصی حوزهی وبلاگنویسیتان آشنا شوید. کتابها و مقالات نوشته شده یا ترجمه شده توسط دیگران را بخوانید تا با معادلهای درست این گروه از واژهها آشنا شوید. اینجوری نوشتن باکلاس بودن نیست؛ نشاندهندهی ضعف زبانی و نگارشی شما است. حالا بگذریم که شاید ناآگاهی شما را هم نسبت به ادبیات روز حوزهای که دارید در مورد آن مینویسید، نشان دهد!
ـ ضعف درستنویسی: ظاهرا برای بسیاری از وبلاگنویسان این حوزه، درستنویسی فارسی در دنیای مجازی (مخصوصا رعایت نیمفاصلهی نازنین!) اصلا اهمیتی ندارد. یاد بگیریم که در دنیای مجازی (و از جمله دنیای وب)، درست فارسی بنویسیم. دستور خط مصوب زبان فارسی را حتما بخوانید. البته کتاب غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی هم مرجع آموزشی بسیار مفیدی است!
بهنظرم اشکالات املایی و نگارشی، متأسفانه اغلب ریشه در جدی مطالعه نکردن ما دارند. خیلی از ما حتا حوصلهی خواندن رمان و داستان کوتاه را هم نداریم. عادت کردن به نوشتههای دنیای مجازی (که بسیاریشان دقیقا همین اشکالات ادبیات فارسی را دارند) هم که دیگر اوضاع را بدتر میکند. بنابراین برای بهتر شدن ادبیات فارسیتان، لطفا بیشتر کتاب بخوانید!
۲- معجون کپی بهعلاوهی پیست!: منظورم وبلاگهایی است که ذاتا برای کپیپیست ایجاد شدهاند. هر مطلب خوبی که در وب تولید میشود در هزاران وبلاگ ـ و اغلب بدون ذکر منبع اصلی ـ بازنشر میشود. یک ژانر جدیدی هم در این زمینه پیدا شده که کارشان کپی پیست مقالات چند ده صفحهای ارایه شده در کنفرانسها و نشریات تخصصی است. من واقعا بارها و بارها به این فکر کردهام که این حضرات، با این کارشان چه نیاز روحی و روانی را از خودشان ارضا میکنند؛ اما هنوز درک نکردهام که دقیقا کدام یک از نیازهای هرم مازلوشان ارضا میشود! اگر کسی میداند، لطفا مرا هم روشن کند. بنابراین کپی پیست ممنوع!
۳- تکرار مکررات: این موضوع در وبلاگهای متمرکز روی فناوری بسیار دیده میشود که یک خبر و یک مطلب، بارها و بارها بدون هیچ نکتهی اضافی با ادبیات متفاوت نویسندگان منتشر میشود. بخشی از این مسئله بهنظرم برمیگردد به کمبود ایده برای نوشتن (که پایینتر به آن خواهم پرداخت)؛ بخشی هم برمیگردد به جذابیت خبرها و شاید انتشار همزمان آنها توسط وبلاگهای مختلف. شخصا برای حل این یکی ایدهی خاصی ندارم؛ جز اینکه لطفا ایدههای خوب و تک داشته باشید.
۴- ضعف ایدهها: این هم از مشکلات بسیار جدی وبلاگهای این حوزه است. بهنظرم قاعدهی درست وبلاگنویسی این است که وبلاگ، یک ایدهی کلی داشته باشد (مثلا ایدهی کلی گزارهها، نوشتن دربارهی روشهای درست و حرفهای کار کردن از یک سو و مشاورهی مدیریت از سوی دیگر است) و همینطور هر پست هم ایدهی مشخصی داشته باشد. اما … در عمل چند اشکال زیر رخ میدهد:
ـ نداشتن ایدهی کلی: خیلی از وبلاگهای حوزهی مدیریت و آیتی، از نداشتن ایدهی کلی رنج میبرند. پراکندهنویسی و نداشتن هدف مشخص، هم خود نویسنده را گیج میکند و هم خوانندهگاناش را. در این حالت یا باید سبک نگارشیتان خیلی جذاب باشد، یا جنجالی بنویسید و یا خوششانس باشید که مشتریهایتان را از دست ندهید!
ـ نوشتن، بدون ایده: بعضی پستها را که میخوانم؛ آخرش از خودم میپرسم: خوب که چی!؟ نویسنده قرار بود به من چه چیزی را انتقال بدهد؟ اینکه خود را به نوشتن متعهد کنید خوب است؛ اما خواهش میکنم وقتی واقعا ایدهای ندارید (حالا این ایده میتواند حتا در حد ترجمهی یک خبر باشد)، ننویسید!
ـ نوشتن با ایدههای تکراری: نوشتن با ایدههای تکراری و حتا ادبیات تکراری (!) جز خسته کردن مخاطب، نتیجهای ندارد. البته نوشتن در مورد ایدههای تکراری خوب است اگر از زاویهی دید جدیدی میخواهید به ماجرا وارد شوید و واقعا نکتهی ناگفتهای دارید.
ـ نوشتن با ایدههای ضعیف: وبلاگنویسی هم بازاریابی دارد. یک وبلاگنویس، هر چقدر هم انگیزههای قوی داشته باشد به بازخوردهای مخاطبان (مثل تعداد همخوان شدن، تعداد لایک در گودر و فیسبوک و گوگل پلاس وان، کامنتها و …) زنده است. شما باید بتوانید مشتریانتان را جذب کنید و سپس آنها را نگهدارید. با ایدههای ضعیف، هیچ وقت در این راه موفق نخواهید شد. وبلاگهای موفق دنیای وب، آنهایی هستند که نه همیشه ولی اغلب ایدههای منحصر بهفرد و یکتایی دارند که در هیچ جای دیگر دنیای وب فارسی پیدا نمیشوند. پرسنال برندینگ را در وبلاگنویسی هم جدی بگیرید لطفا!
۵- تعهد نداشتن به نوشتن: بدون هیچ تعارفی گر میخواهید وبلاگی داشته باشید که سالی یک بار بهروز شود، ننویسید بهتر است. حالا مثل من هم شاید خوب نباشد زیادی متعهد باشید;)؛ اما ماهی حداقل سه چهار مطلب خوب داشته باشید تا هم فراموش نشوید و هم مخاطب جدید پیدا کنید.
مدعی هم نیستم که خودم اشتباهات بندهای یک و چهار را ندارم (در مورد سه بند دیگر مدعیام که ندارم!)؛ ولی تا جایی که توانستهام سعی کردهام تا خودم مرتکب آنها نشوم. شاید برخی از این نکات هم سلیقهای باشند.
در هر حال لطفا وبلاگ بنویسید؛ اما خوب!
پ.ن. نوشتهی امیر مهرانی و نوشتهی وبلاگ دلزده را هم در این زمینه بخوانید.