جری وایزمن اینجا به نکتهی جالبی اشاره کرده: ریک پری در مبارزات انتخاباتی جمهوریخواهان برای انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۲ ایالات متحده در ۵ ایالت اول برنده شد؛ اما بهناگاه آفتاب اقبالش غروب کرد! وایزمن معتقد است که این سقوط از گفتگوی ریک پری با اندرسون کوپر از شبکهی خبری سیانان آغاز شد:
کوپر از پری میپرسد: “طبق قوانین فعلی فرزند مهاجران غیرقانونی که در ایالات متحده متولد شده باشد، شهروند قانونی ایالت متحده میشود. آیا بهنظر شما باید این تغییر کند؟”
پری در جواب میگوید: “بگذارید من برایتان توضیح بدهم منظور کوپر چیست.”
کوپر: “لازم نیست؛ شما فقط پاسخ من را بدهید.”
پری: “متوجهم. شما از من پاسخ میخواهید؛ اما من سؤال شما را آنطوری که دوست دارم جواب میدهم.”
همین اتفاق برای میت رامنی هم در یک گفتگوی تلفنی دیگر میافتد. آنجا رامنی در جواب سؤال مصاحبهگر که میپرسد: “بهنظر شما در اذهان عمومی چه درک نادرستی نسبت به شما وجود دارد؟” دربارهی اوضاع اقتصادی نامساعد اقتصاد ایالات متحده صحبت میکند. بعد در برابر اصرار مصاحبهگر به سؤال خودش میگوید: “شما سؤالهایی که دوست دارید میپرسید؛ من هم به سؤالهایی که دوست دارم جواب میدهم.” مصاحبهگر هم کم نمیآورد و میگوید: “این پاسخ نبود؛ واکنش بود!”
آقای وایزمن میگوید هر دو نفر مرتکب این اشتباه شدند که به سؤالی که فکر میکردند پرسیده شده یا سؤالی که دوست داشتند جواب بدهند، پاسخ دادند و نتیجه برای اعتبار آنها در اذهان عمومی فاجعهبار بود. برای همین در هر گفتگویی ـ مخصوصا در جلسات و مذاکرات تجاری ـ دقیقا به سؤالی که پرسیده شده پاسخ بدهید، نه اینکه چیزی را بگویید که فکر میکنید لازم است گفته شود.
معمولا همهی ما این تجربه را داریم که سفر، موقع رفتن بیشتر از برگشتن طول میکشد! فرقی هم نمیکند یک سفر روزمره برای رسیدن به محل کار باشد یا یک سفر واقعی. پیریا راجوبیر و همکاراناش در تحقیقشان روی این موضوع کار کردهاند. در این تحقیق از ۱۲۷ دانشجوی مقطع کارشناسی خواسته شده تا احساسشان را مورد زمانی که سفرشان از خانه تا کلاس درس و بالعکس طول میکشد، گزارش کنند. نتیجه: آنها احساس کردهاند برگشتن به خانه ۵ دقیقه کمتر طول میکشد! (۲۲ دقیقه در برابر ۱۷ دقیقه) علت چیست؟
محققان معتقدند علتاش این است که افراد بهصورت ذهنی مقصد “خانه” را در یک محدودهی بزرگتر جغرافیایی تعریف میکنند؛ در حالی که مقصدهای ناآشنا یا نامحبوب (!) را در فضایی کوچکتر در نظر میگیرند.
اگر خوانندهی پستهای فوتبالی گزارهها بودهاید از میزان علاقهی من به ژاوی هرناندز ـ هافبک میانی باشگاه بارسلونا و تیم ملی اسپانیا ـ باخبرید. ژاوی هنرمندی تکرارنشدنی است؛ رهبر ارکستر موزون و زیبای توتال فوتبال بارسا. بازی بارسا بدون ژاوی چیزی کم دارد؛ حتا اگر لیوی مسی نازنین ۵ تا ۵ تا گل بزند و اینیستا با دریبلهای جادوییش چشمهایمان را بنوازد. به قول پپ: “ژاوی تاکتیک خالص است!”
اما این ژاوی دوستداشتنی چه دارد که او را از بقیه اینقدر متمایز میکند؟ کارلو گارگانیزه نویسندهی سایت گل اینترنشال اینجا به ۵ ویژگی کلیدی ژاوی اشاره کرده که بهنظرم همهی ما میتوانیم آنها را از ژاوی یاد بگیریم و برای موفقیت حرفهایمان بهکار ببریم. این ۵ ویژگی با تفسیر من (!) اینها هستند:
۱- چشمانداز و آگاهی: ژاوی در هر لحظه برآورد دقیقی از محلی که هست دارد. همواره میداند کجاست، کجا باید باشد و بهکجا باید برسد. همیشه در همانجایی هست که باید. میداند باید از این نقطه به کدام نقطهی زمین برود. شما چطور؟ میدانید کجایید و قرار است به کجا بروید؟
۲- تخصص: تخصص ژاوی پاس دادن است. این را همه میدانند و خودش بهتر از همه. فرقی نمیکند: پاس بلند، متوسط و کوتاه. هر جور پاسی را که لازم باشد به بهترین شکل ارسال میکند. تخصص شما چیست؟
۳- درک درست از وضعیت دیگران: هیچ آدمی در یک تیم یا سازمان، تنها نیست. بههمین دلیل ژاوی فقط حواسش به خودش نیست. او حواسش هست که دیگران الان کجا هستند. چند لحظه بعد هم که جایشان تغییر کرد، دقیقن میداند چه کسی کجاست! دقت کنید که با بازی شدیدا پویای بارسا که در آن همواره بازیکنان در حال عوض کردن جایشان هستند، این کار ژاوی چقدر بینظیر است. شما چطور؟ از همکارانتان باخبرید؟ میدانید چه کار میکنند؟ خبر دارید چه کیفیت و مهارتهایی دارند؟
۴- مرد بازیهای بزرگ: ژاوی همیشه وقتی چالشهای بزرگ و سخت پیش میآیند، از راه میرسد و نتیجه را بهکلی تغییر میدهد. خیلی وقتها تفاوت بارسا با رقیبانش نه داشتن لیو مسی، که داشتن ژاوی است. آیا واقعن در گروه یا سازمانتان تأثیرگذار هستید؟
۵- بازیگر تیمی: ژاوی مهارت کار تیمی را هم بلد است. ژاوی همیشه جایی هست که بازیکن همتیمیش توپ را به او پاس بدهد. ژاوی در زمین درست در همان لحظهای که باید و بههمان کسی که باید پاس میدهد. این پست قبلیم را بخوانید تا بفهمید بازیگر تیمی یعنی چه!
جفری جیمز اینجا به نکتهی جالبی اشاره کرده است. او میگوید آدمهای مستعدِ شکست خوردن، معمولا وقتی میخواهند کاری را شروع کنند میگویند: “من تلاشم را میکنم … (I will Try)” (حالا در فارسی شد چهار کلمه برای این حرف ربط؛ به بزرگواری خودتان ببخشید!) آقای جیمز معتقد است که این آدمها با گفتن این جمله مجوز شکست خوردنشان را صادر میکنند: “اونا وقتی شکست خوردن به خودشون میگن: «خوبیش اینه که من حداقل، تلاش خودم را کردم.»” آیا این چیزی جز یک بهانه است؟
بنابراین بهجای گفتن “من تلاشم را میکنم!” بگویید: “من این کار را انجام خواهم داد” یا از آن بهتر: “من باید این کار را انجام بدهم!”
بچههای کوچولو همیشه دوستداشتنیاند. مهربانی، سادگی و نگاه «کودکانه»شان همیشه جذاب و انرژیبخش است. همهی ما بارها برای کودکیمان دلتنگ شدهایم. بارها هم شنیدهایم که چه خوب است مثل کودکان بهدنیای پیچیدهی زندگی بزرگسالی نگاه کنیم. اما خوب این هم از آن کارهای سهل ممتنع است. چطور میشود اینطور به زندگی نگاه کرد؟ مگر میشود مانند کودکان بیخیالانه و بدون اندیشهی فردا زندگی کرد؟ دنیای پیچیدهی ما خوب نیست؛ ولی دنیای آنها هم بیش از حد ساده است!
چند وقت پیش صبح که داشتم به محل کارم میرفتم اتفاقی رادیوی تاکسی روی موجی بود که برنامهی خردسالان رادیو را پخش میکرد. خانم مجری از بچهها ـ که بزرگترینشان ۴ ساله بود ـ پرسید “وسیلهی نقلیه چیه؟” کوچولوهای دوستداشتنی برنامه هم شروع کردند به دادن پاسخهای بانمک و بعضا پرت! خانم مجری داشت تلاش میکرد این بچهها را جمع و جور کند و ما همه در تاکسی داشتیم میخندیدیم! همان زمان ناگهان سؤالهای پاراگراف قبل به ذهنم رسید و ناگهان متوجه شدم این کوچولوهای نازنین چه درسهایی میتوانند به ما بدهند:
۱- لذت بردن از کشف کردن: بچهها همه بهدنبال پاسخ صحیح سؤال خانم مجری بودند و از سر و صداهایشان هم میشد فهمید داخل استودیو چه خبر است! اینجا بود که متوجه شدم بچهها همیشه در حال کشف کردن هستند و هیچگاه از این کشف کردنشان خسته نمیشوند. خیلی از ما حتا لذت کشف بدیهیات را فراموش کردهایم؛ چه برسد به کشفهای بزرگ!
۲- هیچ محدودیتی در فکر کردن و انجام کارهایشان ندارند: در آن برنامه یک کوچولوی سه ساله مثال وسیلهی نقلیه برایش چمدان بود! من همان زمان از این همه خلاقیت این پسربچه شگفتزده شدم که چطور رابطهی میان حمل و نقل و ابزارش را درست متوجه شد! یعنی بین یک مفهوم و یک ابزار در دنیای واقعی درست ارتباط برقرار کرد؛ چیزی که یکی از ابزارهای خلاقیت محسوب میشود (حالا بگذریم از اینکه خانم مجری متوجه نبود یک بچهی سه ساله نمیداند وسیلهی حمل و نقل ابزار نیست؛ بلکه ماشین است!)
۳- لذت اشتباه کردن: همان پسربچهی بند قبل وقتی اشتباهش را یادآوری کردند، کلی خندید و اصلا ناراحت نشد! در حالی که خیلی وقتها ما بزرگترها بابت اشتباهاتمان در زندگی افسرده میشویم.
۴- تفکر ساده و بدون پیشفرض: خیلی وقتها دلیل اشتباه فکر کردن ما و نتایج اشتباهی که میگیریم، بهدلیل پیشفرضهای غلطی است که در نگاه به دنیا و موضوعاتی که باید در مورد آن تصمیم بگیریم، داریم. دقت کنید که همان کوچولوی دو بند قبل، بهدلیل نداشتن پیشفرض و پیشزمینه در مورد پاسخ صحیح سؤال خانم مجری، چه جواب هوشمندانهای با ارتباط برقرار کردن میان دو مفهوم داد.
۵- پافشاری برای رسیدن به هدف: همه حتمن دیدهایم که بچهها وقتی چیزی را میخواهند چقدر برای رسیدن به آن پافشاری میکنند و اصلا کاری به محدودیتها و نظرات پدر و مادرشان ندارند! 🙂 پس در برابر مشکلات کم نیاورید لطفن!
«یورگن کلوپ ناکامی دورتموند در لیگ قهرمانان اروپا را نتیجه بیتجربگی تیمش میداند:«تجربه نکتهای است که نمیتوان با گوش دادن آموخت و باید در طول زندگی آن را کسب کرد.» (اینجا)
بدون شرح. نقل قولی از ورژن آلمانی موفق و دوستداشتنی پپ گوآردیولا. 🙂
هر خوبی و زیبایی پایان دارد و فوتبال ـ این شبیهترین ورزش به زندگی واقعی ـ هم مستثنا از این قاعده نیست. هنوز بعد از سه روز باور نکردهام که چهار سال باشکوه و رؤیایی بهپایان رسید …
***
“یک چیزی بود که او (پپ گواردیولا) را متفاوت میکرد: او با ایدهای کاملا شفاف روی کار آمد و مثل بقیه نبود که تازه شروع به جستجو کند. به گواردیولا گفتم که اگر میخواهد مثل مسیح باشد، باید در چه مسیری قراربگیرد: او با ایدهی شفافی آمد و با ایدهی شفافی هم رفت … ” +
مسیح فوتبال! تعبیر استثنایی سزار لوئیس منوتی مربی تیم قهرمان جهان سال ۱۹۷۸ آرژانتین و مربی سابق بارسلونا از آنچه پپ واقعن بود و آنچه برای فوتبال دنیا کرد: روزهایی که پپ در بارسا بر سر کار آمد روزهایی بود که فوتبال چرکین و نتیجهگرا ـ از جام جهانی مزخرف ۲۰۰۲ به این سو و البته نقاط اوجش پورتو و چلسی آقای خاص و یونان ۲۰۰۴ رهاگل ـ در حال نابود کردن تمامی زیبایی فوتبال بود. ما مجبور بودیم جدال تیمهایی با نامهای بزرگ را نگاه کنیم که تنها کاری که نمیکردند حمله کردن و گل زدن بود! بارسای رایکارد تنفسی بود برای علاقهمند فوتبال واقعی؛ فوتبالی که نتیجه را پیامد طبیعی زیبا بازی کردن میدانست. مدل فوتبال رایکارد در نهایت شکست خورد و رفت و جواهر بیبدیل آن روزهای بارسا ـ رونالدینیو ـ هم همراه او. روزی که هواداران بارسا شنیدند کاپیتان سابق کاتالانها از تیم بی بارسا میآید و رهبری تیم اول بارسا را برعهده میگیرد، همه نگران به روزهای پیش رو فکر میکردند. روزهایی که چندان روشن نمیرسید. همه فکر میکردیم که بازیهای درخشان بارسای رایکارد و موفقیتهای او تکرار نمیشوند؛ اما پپ کاری کرد که نه فقط رایکارد از یاد رفت که حالا بهنظر میرسد “تکرار”، دیگر حتا با “معجزه” هم ممکن نیست.
حالا چهار سال گذشته و همهی ما برای خداحافظی مرد جوان آن روزها ـ که امروز بر چهرهی جذاب و کاریزماتیکش گرد سپید سختیهای این چهار سال نشسته ـ از ته دل اشک میریزیم …
***
کاپیتان بینظیر بارسا کارلس پویول برای خداحافظی پپ نوشته: “به خاطر همه چیر بسیار متشکریم پپ! تو راه را به ما نشان دادی …” آنها که گزارهها و پستهای فوتبالیش را دنبال کردهاند حتمن یادشان هست چقدر در طول این سالها از بارسای پپ درس زندگی و درس رهبری گرفتهایم. بارسای پپ برای همهی ما نه فقط معنای فوتبال که معنای زندگی را عوض کرد. چه کسی بهخوبی پپ میتوانست این همه درس را به ما بیاموزد؟ پپ واقعن این همه راه را به ما نشان داد:
مهمترین درس پپ که برای همیشه در زندگیم آن را یکی از اصول اساسی زندگی قرار خواهم داد این بود: پپ به ما آموخت که بهجای رنج بردن از ضعفهایمان ـ بهویژه در برابر دیگران ـ از توانمندیها و خوب بودنمان لذت ببریم. راز پیشرفت در زندگی و تاب آوردن در برابر سختیهایش بهسادگی همین است …
***
و حالا آخرین درس پپ بهگمانم در این کاریکاتور سایت گل دات کام (از اینجا) نشان داده شده است: اینکه طوری زندگی کنی که روز آخر با لبخندی ملیح چراغهای تالار افتخارات جاودانگیت را خاموش کنی …
***
گراسیس مسیح فوتبال. ما از تو نه فقط برای لذت ناب فوتبال و نه فقط برای اشکها و لبخندهای این سالها که برای آموختن زندگی ممنونیم. بهامید آنکه روزی در کنار تو و تمام ستارههای این تیم فراموشنشدنی، جشن زیبای فوتبال را بزرگتر از همیشه برگزار کنیم.
یادداشت بسیار بسیار خواندنی دوست عزیزم فرانک مجیدی را هم در این زمینه در یک پزشک از دست ندهید و مخصوصن کلیپ آخرش را …
همهی ما دوست داریم در زندگیمان “موفق” باشیم؛ اما کمتر پیش میآید که فکر کنیم موفقیت یعنی چه!؟ جفری جیمز اینجا تعریف جالبی از موفقیت ارائه کرده است:
ماتریس زیر را در نظر بگیرید:
برای بیشتر مردم تعریف موفقیت بهشکل زیر است:
اما تعریف واقعی موفقیت اینطوری است:
بنابراین: “موفقیت در زندگی یعنی هر چه بیشتر شاد بودن!”