“هیچ یک از تیمهای بزرگ اروپایی از یکدیگر نمیترسند. بههمین دلیل آنها از بایرن هم ترسی ندارند. در ذهن بهترین بازیکنان فوتبال اروپا جایی برای ترس وجود ندارد. هر بازیکن بزرگی ترس را از ذهنش دور میکند. هیچکس با این فکر به زمین نمیرود که “وای، ما باید مقابل بایرن قرار بگیریم.” واقعا اینطور نیست. اگر هم احساسی وجود داشته باشد، انگیزه برای شکست دادن تیمی است که به سهگانه رسیده است.” (ژردان شکیری، بازیکن بایرن مونیخ؛ اینجا)
دقت کردید؟ شکیری میگوید که “حرفهایها” در مقابله با یک چالش بزرگ، با انگیزهی غلبه بر آن چالش و انجام یک کار بزرگ، کار را آغاز میکنند بهپیش میروند. ترس ناشی از شکست احتمالی عامل انگیزشی نیست. انگیزه یک احساس مثبت است در مورد اینکه میشود و میتوانیم!
من روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفهای شدم. چند ماهی در شرکتمان کارآموزی کردم تا اینکه در هفده شهریور سال ۱۳۸۵ بهصورت رسمی مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم تجربیات کاری اندکی داشتم؛ اما هیچکدام جدی نبودند. اینگونه شد که من بهعنوان یک کارشناس بیتجربه وارد یک شرکت مشاورهی مدیریت شناخته شده و معتبر شدم و بعد از هفت سال تجربهی لذتبخش و آموزنده، سال گذشته از این شرکت جدا شدم و این روزها در شرکتی دیگر مشغول به فعالیتم. و البته در این یک سال اخیر، تجربهی کار مشاورهای مستقل را هم به تجربیات سازمانیام افزودهام.
بد ندیدم در روزهای اول نهمین سال فعالیتم، یادداشتی بنویسم با موضوع مرور کلی تجربیات این سالها. امید که برای دوستان جوانترم و البته همگان، مفید باشد. پس این شما و این هم هشت درس زندگی شغلی من:
سال اول؛ درس اول: کشف کن! محل کار یک دنیای جدید، اسرارآمیز و جذاب است که باید قوانین موفقیتش را خودت کشف کنی. در دانشگاه هر چیزی یاد گرفته باشی، مطمئن باش فن آخر این یکی را یادت ندادهاند!
سال دوم؛ درس دوم: تمرین کن. عادت کن! وقتی قوانین محیط کاری را یاد گرفتی، رعایت آنها را با تمرین، تبدیل به عادت کن!
سال سوم؛ درس سوم: آمدنت بهر چه بود؟به این فکر کن که چه کاره هستی یا قرار است باشی؟ تخصصت چیست؟ چشماندازت برای ۵ سال آینده چیست؟ قرار است به کجا برسی؟ و البته: چطور؟ استراتژی شغلیات چیست؟
سال چهارم؛ درس چهارم: گاهی به آسمان نگاه کن! نابغهی عصر در تخصصت هم که باشی، همیشه چیزهایی هست که نمیدانی. خورشید را که در دل آسمان را که ببینی، هر جور باشد نردبان رسیدن به خورشید را هم جور خواهی کرد.
سال پنجم؛ درس پنجم: هنوز نه! تا زمانی که به مشکل حاد و عجیبی برخورد نکردی یا فرصت کسب تجربیات جدیدتر پیش روی تو نیست؛ تغییر شغل و محل کار مخصوصا برای افزایش اندک درآمد تنها باعث کاهش اعتبار حرفهایت میشود. مدیر سازمان بعدی احتمالا برایش وفاداری شما به محل کارتان مهم است و هر شش ماه یک شغل عوض کردن، نشانهی خوبی نیست.
سال ششم؛ درس ششم: زندگی و کار؛ نه کار و زندگی! “تو کار میکنی تا زندگی کنی.” عکس این عبارت، هیچوقت صادق نیست!
سال هفتم؛ درس هفتم: نه بگو؛ به خودت و دیگران! هر روز پیشنهاد کار جذابی را داری؟ پروژههای جدید در راهاند؟ خودت کلی ایدهی بترکان و “تلنگرزننده به کهکشان” داری؟ به فکر محصولی هستی که دنیا را تغییر دهد و تو را هم پولدار کند؟ متأسفانه نمیشود. یک کار را تمام کن و بعد سراغ دیگری برو. در عمق یک اقیانوس، شنا کن و بعد به درون رودخانهی روان بعدی شیرجه بزن. یاد بگیر اول از همه به خودت نه بگویی و بعد هم به دیگران!
سال هشتم؛ درس هشتم: دست خوبت را بهدست من بده! اگر درست متوجه شده باشی که دنیای حرفهایها چه مقتضیاتی دارد؛ احتمالا ظرف این هشت سال، شبکهی بزرگی از متخصصان حرفهای برای خودت ایجاد کردهای. وقتش رسیده از این شبکهی طلایی برای پول درآوردن و گسترش کسب و کارت استفاده کنی!
اینها درسهایی بودند که من از هشت سال کار کردنم در دنیای حرفهای بهدست آوردم. شما هم اگر دوست داشتید، برای من و دیگر دوستان بنویسید شما از تجربیات کار کردنتان چه درسهایی دارید که فکر میکنید بهدرد دیگران هم خواهد خورد. منتظرتان هستم!
تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا میتوانست یکی از جذابترین بازیهای این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیشبینی که میشد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سالها در خاطرهها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂
این بازی بهتنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیفم آمد که درسهای این بازی استثنایی را اینجا یادداشت نکنم:
۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیشتر نیست که هدایت تیمهایشان را بهدست گرفتهاند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت شدهاند. اما تیمهایی که در زمین دیدیم، همان تیمهایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست بهکار میشوند و همان سازمانی را میسازند که میخواهند. آنها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع میکنند. جزئیات را بعدا میتوان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانهای بهنام کمالگرایی به بینتیجهگی میانجامد.
۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظامهای مدیریتی و چارچوبهای حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، میشود الگوی اصلی را بهشکلهای متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخهی تکامل یافتهتر از تفکرات مربیان خودشان را بهنمایش گذاشتند. پاسهای بلند در تیم پپ و پاسهای کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربیگری طرف مقابل گرفته شده بودند!
۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار میکردند که انگار همان ثانیهی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عملکرد را بههمراه میآورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تکتک لحظات، باید همینگونه باانگیزه باشید!
۴- بازی تا لحظهی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهدافمان، از جایی بهبعد تسلیم میشویم و انتظار پایان بازی را میکشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیهی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂
۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظهای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظهای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی بهثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمههای وقت معمول گل اولشان را زدند. گل چلسی در ثانیههای پایانی نیمهی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیهی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیهی تیم مقابل که بازگشتن از آنها، فقط کار تیمهای مربیان روانشناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئلهی مهم ماجرا اینجاست که این ضربهی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!
بهامید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانهی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!
“شرایط خوب پیش میرود. میدانیم در کجا قرار داریم و اینکه سرمربی از ما میخواهد چطور بازی کنیم. ما در مسیر خوبی قرار داریم و از این مسئله راضی هستیم. در مورد اینکه چه احساسی به پیگرینی دارم، به نظر میرسد که او در مورد آنچه می خواهد کاملا مصمم است و این کار را برای بازیکنان راحتتر میکند.” (جو هارت در مورد مانوئل پیگرینی، مربی جدیدش در تیم من سیتی؛ اینجا)
چه یک مدیر قدیمی هستید و چه تازه بهعنوان مدیر کارتان را شروع کردهاید، آیا کارکنانتان جواب سؤالهایی که جو هارت به آنها اشاره کرده را میدانند؟ ماجرا وقتی جالب میشود که به این فکر کنیم این سؤالات در هر جایی که تعاملی میان ما و دیگران مطرح باشد (حتی در زندگی عادی و روزمره در کنار خانواده و دوستانمان!) معنادارند! به این سه سؤال توجه کنید:
کجا قرار دارید و به کجا میخواهید بروید؟
چطور میخواهید به آنجایی که میخواهید برسید؟
از همه مهمتر: آیا واقعا میدانید و میخواهید که به آنجا برسید؟
آیا پاسخ این سؤالات را خودتان بهصورت دقیق میدانید و آیا این پاسخها را بهصورت شفاف به دیگران منتقل کردهاید؟ مسئله این است! این چیزی است که ما در تفکر استراتژیک بهدنبال آن هستیم. استراتژی در تمامی ابعاد زندگی!
پ.ن. سرگردانی دو ماه اخیرم که نتیجهاش هم تعطیلی نسبی گزارهها انجامید، با همین سه سؤال مرتبط است. 🙂 من همچنان فکری این سؤالاتام. شما هم به خودتان و دنیایتان و آیندهتان حسابی فکر کنید!
… از آن بهبعد “سوپر ماریو” شد بازی محبوبم. گروهی که بودیم بهش قارچ میگفتیم. تنها که شدم ماریو صدایش کردم. آن اوایل دو بار تا آخرین مرحلهاش رسیده بودم و بعد گذاشته بودمش کنار اما آتاری که مال من شد دوباره رفتم سراغش. این بار شکل بازی را عوض کردم. رسیدن به شاهزاده خانم دیگر خیلی لوس و تکراری شده بود. توی بازی من، ماریو هیچ هدف بلندمدتی برای زندگیش نداشت. صبح ساعت ده از خواب بیدار میشد، صبحانهاش را میخورد و در حالی که لم داده بود روی مبل از خودش میپرسید: امروز چه کار کنیم؟ “امروز پنج هزار تا سکه جمع کنیم.” “امروز سی تا لاکپشت بکشیم.” “امروز فقط بدوییم.” “امروز رکورد پرچم رو بزنیم.” “امروز هیچ کاری نکنیم.”
(داستان همشهری تیر ماه ۹۲؛ روایت یک تجربه: ماریو و برادرهایش؛ نوشته: ساعده دوستبخیر)
پ.ن. در میان مشکلات بشری، یکی از بزرگترینها درد روزمرگی و بطالت است. این مجموعه پستها، در تلاش است تا نگاهی داشته باشد به روشهای گذران بهتر لحظات ملالآور زندگی و کار.
“متوجه شدم که ناکامی در این دیدار، به اندازهای که ابتدا تصور میکردم، سخت نبود. در فصلی که در فینال چمپیونزلیگ بازی کردیم، اصلا این احساس را ندارم که چیزی را از دست دادهام. شاید قهرمانی در چمپیونزلیگ کمی هم برایمان زود بود. اگر این اتفاق میافتاد، همهی آنچه در کودکی رؤیایش را در سر داشتم، خیلی زود به حقیقت تبدیل میشد. پس فکر می کنم این جالب است که هنوز میتوانیم کمی بیشتر به دنبال آن باشیم.” (مت هوملز در مورد باخت بروسیا دورتموند در فینال فصل قبل لیگ قهرمانان اروپا؛ اینجا)
مت هوملز به نکتهی بسیار جالبی اشاره میکند: اگر قرار بود رؤیا خیلی زود و همان لحظهای که من دوست دارم محقق شود، شاید دیگر آنچنان لذتی نداشت: لذت بیکران در کمیابی و جستجوی رؤیاها است …
پ.ن. یک ماه و اندی جز با “لینکهای هفته”، در خدمتتان نبودم و حالا از امشب و همین لحظه با این جملات انرژیبخش، بازگشتم. برایتان از نتایج این دوران سکوت و دغدغهها و فکرها و تجربیاتام در این فاصلهی نسبتا طولانی خواهم نوشت. گزارهها هم تغییراتی خواهد کرد که بهتدریج شاهد خواهید بود. 🙂
از این هفته عنوان بخش “جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای” را به “زندگی و کار حرفهای” تغییر میدهم تا جامعیت بیشتری به حوزههای مورد پوشش این بخش داده شود.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
ـ من همیشه بحث حرفهای بودن را رعایت کردهام. آدم وقتی وارد یک حرفهی درآمدزا میشود باید خیلی چیزها را رعایت کند تا بتواند در آن حرفه به کارش ادامه دهد. من هم از خیلی چیزهایی که دوست دارم میگذرم تا بتوان سالم زندگی کنم و سرحال باشم. چرا که آدم سرحال میتواند درست تصمیم بگیرد و درست فکر کند و بازی کند.” (رضا عنایتی؛ اینجا)
رضا عنایتی ـ برترین گلزن تاریخ لیگهای فوتبال ایران ـ در حرفهایاش به یک نکتهی پنهان هم اشاره میکند که یکی از رازهای موفقیت اصلی حرفهایهاست: انجام کارهایی که باعث ایجاد ثبات در عملکرد میشود. این کار برای یک فوتبالیست همینهایی است که عنایتی گفته؛ چون فوتبالیست باید بدن و ذهنی آماده داشته باشد.
حالا به این فکر کنید که یک “حرفهای” در شغل شما چطور میتواند عملکردش را ثابت نگه دارد؟