” ـ چطور با لحظات مشکل مواجه میشوی؟
ـ با آرامش. همیشه سعی میکنم که تعادل داشته باشم. دوست ندارم که در لحظات خوب در اوج باشم و در لحظات مشکل در قعر. سعی میکنم که از لحظاتی که دارم لذت ببرم.” (کیلور ناواس؛ اینجا)
کیلور ناواس در مصاحبهاش از لحظات پراضطرابی گفته که در شب آخر پنجرهی نقل و انتقالات تابستانی فوتبال منتظر جابهجایی با داوید دخیا دروازهبان منچستر یونایتد بود. این انتقال البته سرانجام صورت نگرفت؛ اما میشود حدس زد ناواس ـ ستارهی درخشان این فصل رئال ـ چه لجظات سختی را پشت سر گذاشته است. او حالا گفته که چطور آن شب سخت را گذراند:
واقعیت این است که همانطور که کیلور گفته غلبه بر اضطراب و لحظات سخت زندگی راز عجیبی ندارد: در زندگی لحظه کن! همهی ما در زندگیمان بارها با لحظات پرتنش مواجه شدهایم؛ لحظاتی که در آنها نامشخص بودن آینده و انتظار کشیدن، استرس عجیبی را بر ما تحمیل کرده است (خود من شخصا ذهن ناآرامی دارم که همواره در این لحظات، ناخودآگاه به بدترین اتفاقات ممکن فکر میکند و خدا را شکر همیشه هم بهترین اتفاق ممکن رخ داده است!) اما وقتی کاری از ما برنمیآید فکر کردن به آن اتفاقات احتمالی و پیامدهایشان، نتیجهای جز سختتر کردن زندگی ندارد! بهتر است برای رسیدن به آرامش این لحظات را با مشغول شدن به کارهایی که از آنها لذت میبریم بگذرانیم تا حواسمان هم از آن موضوع استرسزا پرت شود؛ مثل: کتاب خواندن، گوش دادن به موسیقی، فیلم دیدن و حتی خواب!
“نیمار فقط برای لذت بردن فوتبال بازی میکند. او کاپیتان به دنیا نیامده است و نمیتواند وظیفه یک کاپیتان را در زمین بهعهده گیرد. بهنظر من بهتر است که کسی دیگری را به عنوان کاپیتان برزیل انتخاب کرد. باید به نیمار اجازه داد تا تنها به فوتبال کردن فکر کند. بسیاری از ستارههای بزرگ فوتبال بودهاند که هیچگاه بازوبند کاپیتانی را بر بازو نبستهاند. نباید نیمار را هم درگیر بازوبند کرد. بازوبند کاپیتانی برای او بسیار زود است. نباید او را کاپیتان میکردند.” (کافو کاپیتان سابق تیم ملی برزیل؛ اینجا)
کافو را با بازوبند کاپیتانی برزیل در جام جهانی ۲۰۰۲ بهیاد میآوریم؛ جایی که با بالا بردن جام جهانی جاودانه شد. حالا با گذر سالها از آن روزها او دربارهی فشاری که کاپیتانی برزیل به نیمار وارد کرده سخن گفته و معتقد است که دلیل عکسالعملهای عصبی و بیانضباطیهای نیمار این است که او ویژگیهای لازم را برای کاپیتانی ندارد.
فارغ از اینکه عقیدهی کافو در مورد نیمار درست است یا نه، انتخاب نیمار توسط دونگا سرمربی و کاپیتان سابق تیم ملی برزیل به کاپیتانی، من را بهیاد سازمانهای بسیاری انداخت که در این سالها در آنها کار کرده یا مشاوره دادهام؛ جایی که بهدلیل کوچکی اندازهی سازمان برای جلب رضایت کارشناسان ستارهی سازمان، تنها راهحل پیش رو ارتقای آن فرد به جایگاه مدیریت بود؛ حتی اگر این ارتقا صوری باشد. اما پیچیدگی ماجرا در اینجا است که همهی داستان به ارتقای شغلی افراد با عملکرد بالا برای جلب رضایت شغلی آنها باز نمیگردد. یک علت دیگر اتخاذ چنین تصمیماتی توسط مدیران ارشد این پیشفرض ساده و در عین حال بسیار خطرناک است: هر فردی که عملکرد تخصصی قابل توجهی دارد، حتما عملکرد مدیریتی قابل توجه هم خواهد داشت! این در حالی است که امروزه آوازهی “لزوم تناسب شاغل با شغل” بیش از هر زمان دیگری در دنیای مدیریت پیچیده است.
هدفم از این نوشته یادآوری این نکتهی مهم بود که “هر کسی را بهر کاری ساختند.” بهتر است بهعنوان یک مدیر ارشد زمانی که قصد تغییر شغل یا جایگاه افراد در سازمان را داریم، پیش از هر تصمیمی از تناسب شخصیت، توانمندی و مهارت و تجربهی فرد با مسئولیت و وظایفی که قرار است به او محول شود، اطمینان حاصل کنیم.
پیشنهاد میکنم برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه نوشتههای استاد وفا کمالیان عزیز را در وبلاگ ارزشمند رفتار سازمانی حتما دنبال کنید.
“ـ یک جوان امروزه به چیزی برای موفق شدن در دنیای فوتبال نیاز دارد؟ عشق به فوتبال، سختکوشی و جدیت؟
ـ قبل از همه این ها نیاز هست هیجانی وجود داشته باشد که شما را به کاری که دوست دارید وادار کند. اگر هیجان انجامش را داشته باشید بقیه موارد خودبهخود از راه میرسند. البته بعد از اینها نیاز به زمینه هم دارید. چرا من در فوتبال پیشرفت کردم؟ چون همیشه و هنوز هم قابلیت زیادی برای گوش کردن دارم. همه چیز را نگاه می کردم و حواسم به همه چیز بود. بچه که بودم خیلی به بازی برادر بزرگم (نورالدین) نگاه میکردم. بازیکن فوقالعادهای بود که تکنیکش فراتر از حد معیار بود. تک تک ژستهایش را بررسی میکردم. کاری که من را از بچههای همدورهام متمایز میکرد، همین قابلیتم بود. به حرف آدمهای اطرافم گوش میکردم. من پتانسیل و خلاقیتش را داشتم؛ ولی اگر به حرف آنها گوش نمی کردم هرگز موفق نمیشدم.” (زینالدین زیدان در مصاحبه با مجلهی اکیپ؛ اینجا)
یکی از اعجوبههای تکرار نشدنی فوتبال دنیا از راز موفقیتاش میگوید: انگیزه داشتن (یا همان شور درونی!)، خوب گوش دادن و خوب نگاه کردن. واقعا هم راز موفقیت بههمین سادگی است؛ اما اجرای آن از عهدهی همه برنمیآید و این هم بهدلیل استعداد نداشتن و توانمندی پایین ما نیست: انگیزه نداشتن، اولویتبندیهای اشتباه در زندگی و البته نداشتن تمرکز، رازهای سخت موفق نشدن هستند.
“بازیهای زیادی را از تیمهای انگلیسی دیدهام و مقابل تیمهای انگلیسی زیادی قرار گرفتهام. برخی کارها متفاوتند اما در حال حاضر این موضوع مهم نیست چون هنوز نام آن فوتبال است. این ورزشی با قوانین و زمینهای مشابه است. پس جابهجایی کار دشواری نخواهد بود. تجربهی من این است که: گوش بده، ببین و احساس کن. آنگاه فکر کن که چه چیزی تغییر کرده است. حالا باید اول این سه کار را انجام دهم و فکر کنم که چه چیزی باید تغییر کند، تطبیق پیدا کنم یا چیزهایی از این دست. مدت هاست که در فوتبال حضور دارم. بازیکن بودم و حالا مربیام. نمیخواهم کار را پیچیده کنم. مهم است که بازیکنان بتوانند درک کنند که چه چیزی میخواهید چون در این بازی باید با اینجا (قلبش را نشان داد) بازی کنید و نه با اینجا (سرش را نشان داد). این جالب است. این دلیلی است که من هم میتوانم بازی کنم.” (مصاحبهی مطبوعاتی معرفی یورگن کلوپ بهعنوان سرمربی جدید لیورپول؛ اینجا)
“آیا ممکن است به سختترین تیم دنیا برای شکست دادن تبدیل شویم؟ بگذارید تلاش کنیم تا همین اتفاق رخ دهد. اگر این اتفاق بیفتد، به زودی به تیمی تبدیل میشوید که بازیها را برنده میشود. در ابتدا باید در خصوص انتظارها با هواداران باشگاه حرف بزنم. چون انتظارات ممکن است به مشکلی بزرگ تبدیل شود. انتظارات به مانند یک وزنه ۲۰ کیلویی است که دویدن با آن دشوار است. باید در این مورد حرف بزنیم. باید در مورد آن فکر کنیم و بعد حرکت کنیم.” (همان مصاحبه)
“مطمئنا میخواهیم نسبت به گذشته متفاوت بازی کنیم. میخواهم در چشم بازیکنانم شجاعت و لذت از فوتبال را ببینم. در ابتدا میخواهم تیمم منظم بازی کند و سپس زمانی که احساس استحکام کردیم بازی هجومی و خلاقانهای ارائه دهیم. برای اینکه روش بازی تیم را به کل تغییر دهیم به زمان نیاز داریم اما چیزهایی مثل ذهنیت و آمادگی تیم را میتوانیم در زمانی کوتاه تغییر دهیم. دوست دارم بازیکنانم به خودشان اعتماد داشته باشند. من به خاطر اینکه میتوانم به آنها کمک کنم اینجا هستم. باید در کنار هم کار کنیم.” (یورگن کلوپ در شروع مربیگری در لیورپول؛ اینجا)
پیش از هر چیز باید خوشحال باشیم که استاد را دوباره در میادین فوتبال میبینیم؛ هر چند در اردوگاه رقیب سنتی! 🙂 جملات کلوپ را بسیار دوست داشتم. کلوپ وارث تیمی است که سالها است از شکوه افسانهایاش فاصله گرفته و حتی زورش به تیمهای ردهی ب لیگ برتر مثل تاتنهام و اورتون هم نمیرسد! کلوپ حالا اینجاست تا این تیم پرافتخار سابق را به روزهای خوباش برگرداند. فارغ از اینکه این چالش چقدر بزرگ و در عین حال برای مربی بزرگ و باانگیزهای مثل کلوپ جذاب است، رفتار کلوپ در دوران مذاکره با مدیران لیورپول و بعد از پذیرش مربیگری این تیم، واقعا یک نمونهی عالی از این بود که یک مدیر بزرگ چگونه سکان هدایت یک سازمان در هم شکسته را برای یک تحول بنیادین بهدست میگیرد. ایدههای اصلی استاد در این زمینه را از مصاحبههای خودش در ابتدای این پست پررنگ کردهام. به این نکات اضافه کنید که بهاعتقاد کارشناسان، یکی از عوامل اصلی مشکلات لیورپول خرید اشتباه بازیکن توسط کمیتهی نقلوانتقالات باشگاه ـ و نه سرمربی! ـ بوده است. یورگن کلوپ تا زمانی که اختیار کامل را از باشگاه در این زمینه نگرفت، سرمربیگری لیورپول را قبول نکرد!
بهصورت خلاصه ۵ اصل زیر به یک مدیر تازهوارد در زمان شروع به کار برای تحول یک سازمان کمک میکنند:
۱- موقعیت سازمان مورد نظر را دقیق تحلیل کنید: از شما انتظار میرود در این سازمان چه اهداف و انتظاراتی را محقق کنید؟ چالشها و مشکلات پیش روی شما چیست؟ چرا این سازمان دچار مشکلات شده است؟
۲- جعبه ابزار موفقیت خود را طراحی کنید و در مورد آن بهتوافق برسید: با مدیران ارشد، سهامداران یا هر گروه ذینفعی که شما را برای مدیریت این سازمان انتخاب کرده است، شفاف و صریح مذاکره کنید. به آنها بگویید این سازمان چرا دچار مشکل شده، شما میخواهید چه کنید، چرا و چگونه و برای این منظور به چه اختیارات و منابعی نیاز دارید. سازمان مورد نظر قاعدتا نمیتواند (و البته احتمالا بخشی از آن هم بهدلیل نخواستن است!) همهی این موارد را به شما بدهد. بنابراین حداقل اختیارات و منابع را مشخص کنید؛ اما مذاکره را از حداکثر درخواستهایتان شروع کنید تا در نقطهای متناسب به توافق برسید!
۳- تحول را از ذهن نیروی انسانی سازمان شروع کنید: برای تغییرات سخت در سیستمها و فرایندها و ابزار تولید و خدمتدهی سازمان وقت زیاد است!
۴- برای تحول مورد نظر، برنامههای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت داشته باشید: طبیعتا یک شبه نمیشود تحول مورد نظر را محقق کرد. شما در درجهی اول باید خودتان مسیر این تحول تدریجی را بدانید و سپس ذهنیت و جهت حرکت نیروی انسانی و انتظارات ذینفعان سازمان را با آن همسو و همتراز سازید. البته نباید مدیریت ذهنها و انتظارات را در طول مسیر فراموش کنید!
۵- نشان دهید که خود شما هم بخشی از این تحول هستید: چه از درون سازمان برای برعهده گرفتن مسئولیت تحول سازمان انتخاب شدهاید و چه از بیرون پای به اینجا گذاشتهاید، فراموش نکنید که شما در جایگاه راهبر این تحول قرار دارید. بنابراین نقش خودتان را در این تحول به دیگران نشان دهید، آستینها را بالا بزنید و وارد گود ایجاد تغییرات واقعی بشوید!
“هیچ دوندهای پس از یک دور پیشتازی قهرمان نمیشود و در فوتبال هم به تیم صدرنشین در پایان هفتهی پنجم جام قهرمانی را نمیدهند. آمارها نشان میدهند که ما کارمان را تا بدینجا خوب انجام دادهایم؛ اما باید همین روند را تا بهپایان ادامه دهیم. صدرنشینی همیشه لذتبخش است اما اگر فکر کنیم از حالا قهرمانیم، دچار اشتباه شدهایم. هنوز در آغاز راهیم و باید به کار کردن ادامه دهیم.” (رافائل بنیتس؛ اینجا)
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود! این نکتهای است که اغلب ما متأسفانه آن را فراموش میکنیم: بعد از مدتها رؤیابافی، کاری را با انگیزهی بسیار زیاد آغاز میکنیم؛ اما در برابر سختیهای مسیر در میمانیم. بارها دیدهام افرادی بسیار توانمند و باانگیزه را که از رسیدن به مقصد بازماندهاند و در مقابل، افرادی با سطح توانمندی پایینتر که مهمترین شایستگی آنها “تاب آوردن” بوده است!
خبر خوب این است که “ثبات داشتن” را میتوان یاد گرفت و تمرین کرد: روانشناسی مثبتاندیشی حتی در زردترین شکل آن سادهترین راهی است که در دسترس ما قرار دارد. راهی که برای من کار کرده، مطالعه و بهیادآوری تجارب دیگران و خودم در گذر موفق از سختیها در گذشته است. در عین حال نقش عاملی کلیدی بهنام “شور درونی” هرگز نباید فراموش شود.
“من هیچ الگویی ندارم؛ چون هر فردی اخلاق و شخصیت و فلسفهی خاص خودش را دارد. من از تمام مربیانی که با آنها کار کردم نکات مثبتشان را یاد گرفتهام و آنها را با ایدههای خودم هماهنگ میکنم.” (وحید هاشمیان؛ اینجا)
وحید هاشمیان را همواره فوتبالیستی با شخصیت و مستقل شناختهایم. کسی که هیچوقت خودش را گرفتار دامهای فوتبال ایران نکرد و حقش را در عمل با رفتار و تلاشهایش گرفت. وحید حالا در آلمان بهدنبال رؤیاهایاش در دنیای مربیگری است. این تک جملهی هاشمیان در مصاحبه با خبرنگار سایت باشگاه بایرن مونیخ، آنقدر درخشان است که فکر میکنم باید آن را هر روز به خودم یادآوری کنم. الگوبرداری از دیگران و الگو داشتن بهمعنی آن نیست که هویت و شخصیت مستقل خودم را فراموش کنم. هنر تمامی انسانهای بزرگ همین بوده است که آموختههایشان از دیگران را در قالب یک “فلسفهی شخصی زندگی” خاص خودشان بههم آمیختهاند و زندگیشان را براساس آن شکل داده و پیش بردهاند.
بنابراین خوب است که در زندگی الگو داشته باشیم؛ اما آیینهی اصل وجودی هر کس، بازتابندهی فلسفهی زندگی شخصی او است. شاید این همانی باشد که احمد عزیزی زمانی گفته بود: “آیینه باشد مثل من یا من مثالی دیگرم؟”
“تیم ملی برزیل هنوز چیزهای زیادی برای ارائه دارد. ما میخواهیم از طریق نتایجی که در دیدارهای پیشِ رو کسب میکنیم، بار دیگر غرورمان را بهدست بیاوریم و نشان دهیم که برای رسیدن به بهترین شرایط، تمام تلاشمان را خواهیم کرد. ما برنامهمان را آماده کردهایم. رسانهها و هواداران من را میشناسند. من رؤیافروشی نمیکنم. من واقعیت را به آنها نشان میدهم و واقعیت این است که ما به کار زیادی نیاز داریم. ما دیگر نمیتوانیم فکر کنیم که بهترین هستیم. ما بهترین بودیم و استعدادهایی داریم که میتوانیم بهترین باشیم؛ اما نیاز داریم که فروتنانه درک کنیم که تیمهای دیگر با سختکوشی به جایی رسیدهاند که حالا هستند.” (کارلوس دونگا؛ اینجا)
شاید بدترین هواداران فوتبال هم پیشبینی نمیکردند که برزیل در خانه با نتیجهی توفانی ۷-۱ به آلمان ببازد و فرصت حضور فینال جام جهانی را از دست دهد. اما متأسفانه تلخترین واقعیت دنیا این است که “رؤیا”ها دستنیافتنیتر از آنی هستند که تصورش را داریم. کارلوس دونگا کاپیتان پرافتخار برزیل که قبلا یک بار در قامت سرمربی توانسته بود با بردن کوپا آمریکا، تیم کشورش را باز هم به موفقیت برساند، حالا بعد از چند سال بازگشته تا ناجی فوتبال شکستخوردهی برزیل باشد. حرفهای کارلوس دونگا آیینهی تمامنمای سقوط فوتبال کشورش است: تیمی که دیگر تنها چیزی که ندارد “جوگو بونیتو” است!
حرفهای کارلوس دونگا در ابتدای مسیر بازسازی برزیل تأملبرانگیز است. او یک روش ساده را برای موفقیت در رؤیاسازی ارائه کرده است:
خودشناسی: پیش از هر چیز باید بدانیم که کجا قرار داریم و مهمتر از آن اینکه چرا در چنین موقعیتی قرار گرفتهایم. ما باید کشف کنیم که چه نقاط ضعف و قوتی داریم و از آن مهمتر اینکه روی چه شایستگیهایی میتوانیم تمرکز کنیم و به آنها امیدوار باشیم! بنابراین داشتن نگاه تحلیلی و سیستمی بیطرف به گذشته و امروز در چنین نقطهای ضروری است.
رؤیاسازی: حالا وقت فکر کردن به آیندهی مطلوب است. رؤیا را با واژههای زیادی میتوان جمع بست. مشکل این است که اغلب اوقات آن چیزی که ما از آن به رؤیاسازی تعبیر میکنیم، چیزی جز رؤیافروشی و رؤیابافی نیست! بنابراین مشخص کردن یک هدف واقعبینانه و ملموس برای آیندهی مطلوب، بسیار مهم است. بهعنوان مثال هدفگذاری دونگا برای برزیل در حال حاضر صعود به کوپا آمریکای تابستان آینده و بعد قهرمانی در آن است.
تمرکز: گذشته چه خوب و بد، تمام شده است. امروز، نه دیروز است نه فردا. مهمترین ویژگی امروز این است که با آن میشود فردای رؤیایی را ساخت!
رقیبشناسی: اینکه دیگران در کجا قرار گرفتهاند نکتهی مهمی در شناخت رقبا است؛ اما رقیبشناسی یک جنبهی دیگر هم دارد که معمولا نادیده گرفته میشود: رقبا چه کار کردهاند که امروز در جایگاهی برتر از ما قرار دارند؟ بهینهکاوی روشهای پیروزی رقبا هرگز نباید فرامشو شود.
سختکوشی: حالا نقطهی شروع، مقصد و مسیر حرکت مشخص است. دیگر کاری نمیماند جز شروع و سختکوشی و سختکوشی و سختکوشی و البته امیدوار ماندن تا رسیدن به رؤیاها!
شکست در دستیابی به رؤیاهای بزرگ، پایان دنیا نیست. این را خیلی از ما میدانیم که بعد از شکست خوردن میتوان از جا برخاست. اما مشکل این است که اغلب ما بعد از شکست خوردن، در زمان اندیشیدن به آینده، همان کاری را میکنیم که درویش فقیر حکایت معروف کلیله و دمنه انجام داد: رؤیابافی! اما تجربه نشان داده است که آینده از آن کسانی است که شجاعت به راه افتادن و امیدوار بودن را دارند.
“گواردیولا تلاش میکند تا ایدههایش را در بایرن جا بیندازد و این حتی بعضی از بازیکنان را هم شگفتزده کرده است. در واقع این شیوهی او برای هدایت تیم است: شگفت زده کردن تیم. اما در نهایت، این سیستم است که مؤثر واقع میشود. گواردیولا نمیخواهد برخلاف میل بازیکنان عمل کند. او از آنها براساس توانایی و استعدادشان بهره میگیرد.” (گونتر نتزر، اسطورهی بایرن؛ اینجا)
داستان مربیگری پپ در بایرن بهاندازهی روزهای حضورش در بارسا شورانگیز و جذاب نبوده است. بایرن این روزها حتی در برابر تیمهای آلمانی هم شکستناپذیر نیست و آن هم در حساسترین بازیها: باخت در برابر ضعیفترین دورتموند این سالها در نیمهنهایی جام حذفی سال گذشته و شکست در برابر ولفسبورگ در سوپر جام امسال آلمان. اما بایرنِ گواردیولا هنوز هم تیم جذابی است که با ایدههای مربی بزرگش فوتبالی تهاجمی و جذاب ارائه میکند که میتوان امضای پپ را پای آن دید. مسئولین بایرن هم برخلاف بسیاری از تیمها پشت مربیشان در روزهای سخت ایستادهاند تا پپ راهی را که برای تحول فوتبال بایرن آغاز کرده است به نتیجه برساند. اینکه آیا پپ میتواند یا نه بحث دیگری است. اگر اهل مطالعهی جدی هستید، پیشنهاد میکنم کتاب “محرمانهی پپ” را مطالعه کنید تا از جزئیات انقلاب تاکتیکی پپ در بایرن آگاه شوید.
در دنیای امروز بسیاری از مدیران از وجود سیستمها و نظامهای سازمانی شکایت دارند. آنها سیستمها را محدودکننده و مانعی در برابر حرکت سریع بهسوی تحقق اهداف میدانند. خیلی وقتها سیستمهای سازمانی ناقصاند و یا اشکالات بدیهی دارند که نتیجهی آنها پایین آمدن کارایی و بهرهوری سازمان است. اما مسئله اینجاست که این مدیران جایگزین قابل اطمینانی برای سیستمها ارائه نمیدهند. آنها توانمندی خودشان در مدیریت را بدل سیستمهای سازمانی معرفی میکنند. در واقع اگر توانمندی مدیر راه قابل اطمینانی برای مدیریت سازمانها بود، اساسا علم و ابزارهای مدیریت در طول صد و اندی سال اخیر بهوجود نمیآمدند و توسعه نمییافتند!
اما نکتهی جالبی در حرفهای گونتر نتزر در مورد پپ وجود داشت که آن را با فونت پررنگ متمایز کردهام. خیلی خلاصه باید اشاره کرد که سازمانهای امروزی برای تضمین حداقلهای عملکردی و بهرهوری، نیازمند سیستمهای سازمانی هستند. اما آن چیزی که باعث تمایز سازمانهای موفق از سازمانهای معمولی و ناموفق میشود، توان مدیر در فرا رفتن از این حداقلها با استفاده از توانمندیهای مدیریتی خود است. این همان فلسفهی مدیریتی است که مدیران بزرگ تاریخ براساس آن سازمان خود را شکل داده و توسعه میدهند. بنابراین هر مدیری برای موفقیت سازمان خود در درجهی اول باید سیستمهای سازمانی مناسبی را در سازمان خود مستقر کند. در عین حال مدیر بهصورت تدریجی و با بهبود بینش خود نسبت به کسبوکار و سازمان خود و با بهدست آوردن تجربهی عملی، فلسفهی مدیریتی خود را نیز بهتدریج طراحی و اجرا میکند. نکتهی کلیدی که نباید فراموش شود این است که حتی خود فلسفهی مدیریتی نیز شامل مجموعهای از ایدهها، اصول، ارزشها و گزارههای توصیفی و تحلیلی است که در ارتباط با هم یک کل واحد و منسجم یا بهعبارت بهتر یک سیستم را شکل میدهند!
بنابراین هر مدیر برای ایجاد یک سازمان موفق در دنیای امروزی لازم است الگوی اختصاصی مدیریت سازمان خود را بهشکل زیر طراحی کند:
سیستمهای مدیریتی (استراتژی، ساختار سازمانی، فرایندها و …) + فلسفهی مدیریتی = الگوی اختصاصی مدیریت سازمان
رابین فانپرسی در پاسخ به سوال خبرنگاری که پرسیده بود آیا بازنشستگی فرگوسن می تواند موجب شود که رقبا در منچستریونایتد نشانه هایی از ضعف ببینند، گفت:” بله، البته! آنها هر طور که میخواهند میتوانند فکر کنند. این برای ما اهمیتی ندارد. مسئلهی مهم برای ما، شیوهی کاری خودمان است. ما به سختی کار میکنیم. این یک چالش بزرگ برای همه ماست و این چیزی است که همهی ما منتظر آن هستیم.” (اینجا)
دنیای بیرحم واقعی نشان داد که این چالش، بزرگتر از آنی بود که همه فکر میکردند. اینکه چرا فرگوسن با بازیکنانی بسیار معمولی و سطح پایینتر از ستارگان تیم فعلی یونایتد، نتایج درخشانی میگرفت و تیم فعلی نمیتواند، موضوعی است که میشود در مورد آن فکر کرد. بیش از هر چیزی میتوان به این فکر کرد که فرگوسن، در طول سالیان طولانی مربیگریش در یونایتد فلسفهی رقابتی خاص خودش را در این تیم شکل داد: فلسفهای که روی هویت تیمی و بالاتر بودن مربی از ستارهها متمرکز بود. شاید گمشدهی این روزهای یونایتد همین باشد: مدیران تیم حوصلهی فرصت دادن به مویس برای شکل دادن و جا انداختن فلسفهی رقابتی خودش را ندادند. فانخال البته شاید انتخاب مناسبی باشد؛ چرا که او همیشه یک مربی کوتاهمدت برای دوران گذار بوده است: فقط کافی است به بارسلونا و بایرن نگاه کنید که فانخال درست در دوران قبل از شکوفایی و دوران اوج آنها در یک دههی اخیر مربی آنها بوده است.
اما از این موضوع که بگذریم، فانپرسی در حرفهایش به نکتهی مهمی اشاره کرده است: زمانی که شما قصد دارید یک فلسفهی رقابتی خاص ایجاد کنید که سازمان، شرکت یا تیم شما را از گذشتهی خودش و یا حتی از متوسط کنونی صنعت محل فعالیتتان متمایز کند، فقط و فقط و فقط باید روی شکلدهی و اجرای فلسفهی رقابتیتان تمرکز کنید. مهمترین عامل موفقیت در فرایند خلق یک نوآوری پایدار، تمرکز است. تمرکز اگر چه به قول استیو جابز “نه گفتن به هزار چیز” است؛ اما در عین حال تمرکز را میتوان به نادیده گرفتن نقدهای دیگران به نوآوری مورد نظر و ویژگیهای آن نیز تعبیر کرد. بارها دیدهام که افرادی کار روی ایدههای خلاقانهی خود را فقط و فقط بهخاطر “حرف دیگران” رها کردهاند. افراد دیگری را میشناسم که باز هم تنها براساس نظرات دیگران، مهمترین ویژگیهای خلاقانهی ایدهی خود را حذف کردهاند و در نهایت محصول و عملکردشان را فقط با قید “معمولی” میشد توصیف کرد.
البته این بهمعنی نادیده گرفتن نظر مشتریان و ذینفعان نیست؛ بلکه جزئی از تفکری است که بنیان و اساس متدولوژی مدرن خلق محصول را ساخته است و در قالب پنج گام زیر بهاجرا در میآید:
۱- شما با شناخت یک نیاز یا یک خلأ در دنیای واقعی شروع به طراحی یک راهحل نوآورانه میکنید؛
۲- به درستی راهحلتان ایمان دارید و میخواهید آن را محقق کنید. این راهحل شما است نه همکاران و رقبایتان؛
۳- در سریعترین زمان ممکن یک نمونه (پروتوتایپ) از این راهحل در قالب یک محصول/خدمت میسازید (این دقیقا همان کاری است که مربیان در تمرینات و بازیهای پیشفصل آن را انجام میدهند)؛
۴- راهحل شما در دنیای واقعی آزمایش میشود و نقاط قوت و ضعف آن مشخص میشود؛
۵- راهحل براساس بازخوردهای دنیای واقعی صیقل میخورد و بهبود مییابد.
استیو جابز معتقد بود که: “متقاعد شدهام که حدود ۵۰ درصد علت تمایز کارآفرینان موفق از ناموفقها، صرفا داشتن پشتکار است … اگر اشتیاق زیادی نسبت به این کار نداشته باشید، دوام نخواهید آورد. خیلی زود تسلیم خواهید شد. بنابراین باید ایده یا مسئله یا مشکلی که بخواهید درستاش کنید در اختیار داشته باشید که واقعا هم نسبت به آن مشتاق باشید. در غیر اینصورت پشتکار لازم را برای چسبیدن کامل به کار نخواهید داشت.” و هنری فورد بزرگ هم جایی در مورد ابداع تولید انبوه با مدل فورد تی گفته بود: “اگر از مردم میپرسیدم که چه میخواهند، به من میگفتند یک اسب سریعتر.“
بنابراین برای خلق یک نوآوری پایدار، لازم است سه عنصر کلیدی را در فرایند کاریتان جای دهید: انتخاب (مسئلهی درست)، تمرکز (روی یافتن راهحل بهینهی مسئله) و نادیدهانگاشتن (راهحلهای موجود و نقدها و نظرها.)
“در زندگی و فوتبال باید همیشه صبور باشید. تمام نگرانی و وسواس من روی سخت کار کردن در تمرینات، پیشرفت و تسلیم نشدن است. رسیدن به اهداف کمی طول میکشد ولی من این کار را قبلا انجام دادهام. صبوری و ایمان من بازگشته است.” (دیهگو میلیتو؛ اینجا)
این روزها بیش از هر زمان دیگری براساس تجربهی چند سال اخیر زندگیام باور دارم که اصلیترین عامل موفقیت همین چیزی است که میلیتو در مورد آن صحبت کرده است: روی چیزی که در محدودهی اختیارت قرار دارد، سختکوشانه تمرکز کن و تسلیم نشو! صبر از جایی بهبعد چیزی جز معنای تسلیم نشدن به تاریکیهای مسیر “رفتن تا رسیدن” دارد. اگر هنوز میتوانی آخرین ذرههای نور امید را ببینی، مقصد جایی همان حوالی است.