برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
مدیریت مانند هر علمی دو جنبه دارد: تئوری و کاربرد. تئوریهای مدیریت توصیفکننده، تحلیلگر و تشریحکنندهی چرایی و چیستی آنچه در سازمانها رخ میدهند و رفتارهای مدیران و کارکنان هستند و کاربرد نیز شامل دامنهی وسیعی از مدلها و ابزارهای مدیریتی که به توصیف چگونگی انجام کارها در میدان عمل با مشخص کردن زمانبندی و محل کاربرد آنها میپردازند. هدف اصلی برگزاری دورههای مدیریت و امبیای هم آشنایی مدیران با هر دو جنبهی علمی و عملی مدیریت و توانمندسازی آنها برای استفادهی از مدیریت در زندگی روزمرهی سازمانی است؛ هر چند متأسفانه بسیاری از این دورهها بیشتر بهسمت و سوی مباحث پایهای از جنس چرایی میروند تا چگونگی. اما مدیران در نهایت باید در سازمان خود به مدیریت بپردازند و در نتیجه از کاربرد مدلها و ابزارهای مدیریتی بینیاز نیستند.
بهعنوان یک مشاور مدیریت در این سالها همیشه با چند نوع نگاه در میان مدیران نسبت به مدلها و ابزارهای مدیریتی مواجه بودهام:
۱- شما اسم اینها را میگذارید مدل، اما باز هم کاربردی نیستند و بهدرد کتابها میخورند!
۲- استفاده از این مدلها و ابزارها سطح بلوغی میخواهد که سازمان ما با آن فاصلهی زیادی دارد و در نتیجه نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم!
۳- من به استفاده از این مدلها و ابزارها اعتقاد کاملی دارم؛ باید آنها را خط به خط و عینا اجرا کنیم!
سه مورد بالا فقط سه نوع برخورد مدیران ـ از انکار کامل تا اصرار کامل ـ را نشان میدهند. حالا به این اضافه کنید که در سازمانهای بزرگ لشکری از مدیران و مشاوران و حتی کارشناسان را که باید در مورد استفاده از این مدلها و ابزارها تصمیم بگیرند که هر کدام موضع خاص خودشان را در مورد آنها دارند! (و متأسفانه در بسیاری از موارد تصمیمگیر اصلی مشاوران و کارشناسانی هستند که براساس شنیدههایشان یا مد روز به استفاده از مدلها یا ابزارهایی اصرار میورزند؛ نه براساس شرایط سازمان و محیط فعالیت آن.)
شاید انکار کامل یا تأکید بر شکاف سطح بلوغ سازمان با نقطهی مطلوب خیلی عجیب نباشد؛ اما اصرار کامل بر اجرای مدلها و ابزارهای مدیریتی بهصورت کپیبرداری عینی را هیچوقت درک نکردم. همانطور که پیش از این نوشتهام، مدلها و ابزارهای مدیریتی براساس بهینهکاوی مثالهای دنیای واقعی طرحریزی شدهاند و در نتیجه:
۱- دلیلی ندارد این مدلها و ابزارها برای همیشه درست باشند و ممکن است روزی حتی مشخص شود اشتباه بودهاند! (مثال: نادرستی بخشی از نظریهی مدیریت علمی تیلور که معتقد بود آدمها شبیه ماشینهایی هستند که تنها انگیزهی کاریشان پول است، توسط جنش رفتار سازمانی نشان داده شد.)
۲- شرایط ایدهآل برای استفاده از یک مدل یا ابزار، بهندرت کاملا مشابه شرایط دنیای واقعی است و همین باعث میشود تا در بسیاری از موارد کاربرد آن در عمل درست نباشد! (مثال: استفاده از بسیاری از مدلهای کمّی برنامهریزی استراتژیک در نبود دادههای دقیق و قابل اعتماد به نتایج اشتباه منجر میشود!)
۳- خیلی از مدلها و ابزارهای مدیریتی عضوی از یک سیستم بزرگتر مدیریتی هستند که در قالب آن معنادار میشوند (شرح شغل بخشی از ساختار سازمانی و نظام مدیریت منابع انسانی سازمان است و بهخودی خود معنایی ندارد!)
بنابراین بستر (Context) استفاده از یک مدل و ابزار مدیریتی باید حتما در زمان تصمیمگیری برای بهرهگیری از آن حتما در نظر گرفته شود. یک نکتهی مهمتر اینکه در استفاده از مدلها و ابزارها آن چیزی که مهم است نتیجهی مورد انتظار است؛ بنابراین اگر برای دست یافتن به یک نتیجه یا هدف نیاز به ایجاد تغییراتی در مدل یا ابزار برای سفارشیسازی آن متناسب با شرایط اجرای آن باشد، هیچ مشکلی نیست و در واقع اینکه بخواهیم یک مدل یا ابزار را عینا به خورد یک موقعیت در دنیای واقعی بدهیم، ممکن است لزوما درست نباشد.
بنابراین در زمان استفاده از مدلها و ابزارهای مدیریتی حتما سه سؤال زیر را از خودتان بپرسید:
۱- آیا این بهترین مدل/ابزاری است که برای پاسخگویی به چالشی که با آن مواجه هستیم یا دستیابی به هدف/نتیجهی مورد نظر وجود دارد؟ (خیلی وقتها استفاده از مدل/ابزار خاص تنها به این دلیل است که ما فقط همان آن را میشناسیم!)
۲- آیا پیشفرضها و شرایط استفاده از مدل/ابزار با شرایط محیطی آن همخوانی دارد؟
۳- آیا این مدل/ابزار را باید عینا بهکار برد یا لازم است تغییراتی در آن ایجاد شود؟
فراموش نکنید که استفاده از مدل/ابزار هدف نیست؛ بلکه دستیابی به اهداف سازمان و حل چالشها است که اهمیت دارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“بازیهای زیادی را از تیمهای انگلیسی دیدهام و مقابل تیمهای انگلیسی زیادی قرار گرفتهام. برخی کارها متفاوتند اما در حال حاضر این موضوع مهم نیست چون هنوز نام آن فوتبال است. این ورزشی با قوانین و زمینهای مشابه است. پس جابهجایی کار دشواری نخواهد بود. تجربهی من این است که: گوش بده، ببین و احساس کن. آنگاه فکر کن که چه چیزی تغییر کرده است. حالا باید اول این سه کار را انجام دهم و فکر کنم که چه چیزی باید تغییر کند، تطبیق پیدا کنم یا چیزهایی از این دست. مدت هاست که در فوتبال حضور دارم. بازیکن بودم و حالا مربیام. نمیخواهم کار را پیچیده کنم. مهم است که بازیکنان بتوانند درک کنند که چه چیزی میخواهید چون در این بازی باید با اینجا (قلبش را نشان داد) بازی کنید و نه با اینجا (سرش را نشان داد). این جالب است. این دلیلی است که من هم میتوانم بازی کنم.” (مصاحبهی مطبوعاتی معرفی یورگن کلوپ بهعنوان سرمربی جدید لیورپول؛ اینجا)
“آیا ممکن است به سختترین تیم دنیا برای شکست دادن تبدیل شویم؟ بگذارید تلاش کنیم تا همین اتفاق رخ دهد. اگر این اتفاق بیفتد، به زودی به تیمی تبدیل میشوید که بازیها را برنده میشود. در ابتدا باید در خصوص انتظارها با هواداران باشگاه حرف بزنم. چون انتظارات ممکن است به مشکلی بزرگ تبدیل شود. انتظارات به مانند یک وزنه ۲۰ کیلویی است که دویدن با آن دشوار است. باید در این مورد حرف بزنیم. باید در مورد آن فکر کنیم و بعد حرکت کنیم.” (همان مصاحبه)
“مطمئنا میخواهیم نسبت به گذشته متفاوت بازی کنیم. میخواهم در چشم بازیکنانم شجاعت و لذت از فوتبال را ببینم. در ابتدا میخواهم تیمم منظم بازی کند و سپس زمانی که احساس استحکام کردیم بازی هجومی و خلاقانهای ارائه دهیم. برای اینکه روش بازی تیم را به کل تغییر دهیم به زمان نیاز داریم اما چیزهایی مثل ذهنیت و آمادگی تیم را میتوانیم در زمانی کوتاه تغییر دهیم. دوست دارم بازیکنانم به خودشان اعتماد داشته باشند. من به خاطر اینکه میتوانم به آنها کمک کنم اینجا هستم. باید در کنار هم کار کنیم.” (یورگن کلوپ در شروع مربیگری در لیورپول؛ اینجا)
پیش از هر چیز باید خوشحال باشیم که استاد را دوباره در میادین فوتبال میبینیم؛ هر چند در اردوگاه رقیب سنتی! 🙂 جملات کلوپ را بسیار دوست داشتم. کلوپ وارث تیمی است که سالها است از شکوه افسانهایاش فاصله گرفته و حتی زورش به تیمهای ردهی ب لیگ برتر مثل تاتنهام و اورتون هم نمیرسد! کلوپ حالا اینجاست تا این تیم پرافتخار سابق را به روزهای خوباش برگرداند. فارغ از اینکه این چالش چقدر بزرگ و در عین حال برای مربی بزرگ و باانگیزهای مثل کلوپ جذاب است، رفتار کلوپ در دوران مذاکره با مدیران لیورپول و بعد از پذیرش مربیگری این تیم، واقعا یک نمونهی عالی از این بود که یک مدیر بزرگ چگونه سکان هدایت یک سازمان در هم شکسته را برای یک تحول بنیادین بهدست میگیرد. ایدههای اصلی استاد در این زمینه را از مصاحبههای خودش در ابتدای این پست پررنگ کردهام. به این نکات اضافه کنید که بهاعتقاد کارشناسان، یکی از عوامل اصلی مشکلات لیورپول خرید اشتباه بازیکن توسط کمیتهی نقلوانتقالات باشگاه ـ و نه سرمربی! ـ بوده است. یورگن کلوپ تا زمانی که اختیار کامل را از باشگاه در این زمینه نگرفت، سرمربیگری لیورپول را قبول نکرد!
بهصورت خلاصه ۵ اصل زیر به یک مدیر تازهوارد در زمان شروع به کار برای تحول یک سازمان کمک میکنند:
۱- موقعیت سازمان مورد نظر را دقیق تحلیل کنید: از شما انتظار میرود در این سازمان چه اهداف و انتظاراتی را محقق کنید؟ چالشها و مشکلات پیش روی شما چیست؟ چرا این سازمان دچار مشکلات شده است؟
۲- جعبه ابزار موفقیت خود را طراحی کنید و در مورد آن بهتوافق برسید: با مدیران ارشد، سهامداران یا هر گروه ذینفعی که شما را برای مدیریت این سازمان انتخاب کرده است، شفاف و صریح مذاکره کنید. به آنها بگویید این سازمان چرا دچار مشکل شده، شما میخواهید چه کنید، چرا و چگونه و برای این منظور به چه اختیارات و منابعی نیاز دارید. سازمان مورد نظر قاعدتا نمیتواند (و البته احتمالا بخشی از آن هم بهدلیل نخواستن است!) همهی این موارد را به شما بدهد. بنابراین حداقل اختیارات و منابع را مشخص کنید؛ اما مذاکره را از حداکثر درخواستهایتان شروع کنید تا در نقطهای متناسب به توافق برسید!
۳- تحول را از ذهن نیروی انسانی سازمان شروع کنید: برای تغییرات سخت در سیستمها و فرایندها و ابزار تولید و خدمتدهی سازمان وقت زیاد است!
۴- برای تحول مورد نظر، برنامههای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت داشته باشید: طبیعتا یک شبه نمیشود تحول مورد نظر را محقق کرد. شما در درجهی اول باید خودتان مسیر این تحول تدریجی را بدانید و سپس ذهنیت و جهت حرکت نیروی انسانی و انتظارات ذینفعان سازمان را با آن همسو و همتراز سازید. البته نباید مدیریت ذهنها و انتظارات را در طول مسیر فراموش کنید!
۵- نشان دهید که خود شما هم بخشی از این تحول هستید: چه از درون سازمان برای برعهده گرفتن مسئولیت تحول سازمان انتخاب شدهاید و چه از بیرون پای به اینجا گذاشتهاید، فراموش نکنید که شما در جایگاه راهبر این تحول قرار دارید. بنابراین نقش خودتان را در این تحول به دیگران نشان دهید، آستینها را بالا بزنید و وارد گود ایجاد تغییرات واقعی بشوید!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در فرایند تدوین یا بهعبارتی طراحی استراتژی برای سازمانها، برنامهریزی دارای سطوح مختلفی است که یکی از آنها “چشمانداز” است. تعریف علمی چشمانداز به این شکل است:
“هر سازمانی برای دستیابی به استراتژی کارآمد، باید تصویر آرمانی خود را از وضعیت مطلوب در قالب عبارتهای روشن و دقیق بیان نماید تا تصویر ارائه شده از وضعیت مطلوب، مبنای طراحی استراتژی و معیار سنجش کلی تمامی اقدامات آتی سازمان گردد. چشمانداز ترسیمکننده دورنمای آرمانی و بلند مدت سازمان یا بهعبارت بهتر، تصویر قابل دستیابی سازمان در افق مورد نظر است. چشمانداز راهنمایی است که ماهیت کسبوکار و اهداف آینده آن را تشریح میکند. چشمانداز سازمان، بیانیه محوری و پایهای سازمان است که توسط مدیریت ارشد تصویب و اعلام میگردد. نکتهی مهم و کلیدی در مورد چشمانداز، واقعی بودن چشمانداز است. چشمانداز یک شعار تبلیغاتی و یا بیانیهای شامل جملات جامعهپسند نیست، بلکه اعتقاد واقعی و ذهنی اعضای سازمان است که در قالب عبارتهای موجود در بیانیهی چشمانداز ابراز شده است. در واقع هیچ سازمانی بدون داشتن چشمانداز مفهوم ندارد و هر سازمانی به هر حال مجموعهای از اصول بنیادی را در خود نهفته دارد.”
متن بالا را میشود به این صورت سادهسازی کرد: “چشمانداز یک تصویر توصیفی از ویژگیهای مورد انتظار و مطلوب سازمان در پایان یک دورهی برنامهریزی مشخص است.” یا بهعبارتی: “چشمانداز یک برش زماندار از فلسفهی وجودی سازمان است.” بنابراین چشمانداز چیزی فراتر از اینکه سازمان سه یا پنج سال قبل قرار است چگونه باشد نیست.
اما یکی از سختترین کارهای مدیران، ترجمهی فلسفهی وجودی (یا همان مأموریت) و چشمانداز به زبان اجرا است. درک صحیح چشمانداز توسط اعضای سازمان از آن سختتر است. شاید این وضعیت ایدهآل که تمامی کارکنان سازمان از مدیریت ارشد تا شغلهای ظاهرا سطح پایین ـ و در واقع بسیار مهمی ـ نظیر: نگهبان و منشی و آبدارچی بدانند که ماهیت این سازمان چیست و قرار است به کجا برسد، هرگز قابل تحقق نباشد؛ اما متأسفانه در تقریبا اغلب سازمانهای امروزی، حتی خود مدیریت ارشد هم درک درستی از فلسفهی وجودی و چشمانداز سازمان ندارد! شاید عجیبترین مثالش سازمانی باشد که وقتی از مدیرعامل در جلسهی اول کارگاههای تدوین استراتژی پرسیدم چرا میخواهید استراتژی تدوین کنید، صادقانه پاسخ داد: “در بروشور تبلیغاتی شرکت رقیب دیدیم که مأموریت و چشمانداز دارند، بهنظرم رسید خوب است که ما هم بروشور کاملتری داشته باشیم!”
فلسفهی وجودی و چشمانداز بسیاری از شرکتها مکتوب نیست و در ذهن مدیران ارشد یا بهعبارت بهتر مدیر ارشد آن است. استراتژی در حقیقت برنامهی مدیرعامل شرکت برای ادارهی آن است که با تصویب و نظارت هیأتمدیره اجرایی میشود. اما این استراتژی باید توسط مدیران میانی و کارشناسان و کارمندان ـ و در شرکتهای صنعتی تکنسینها و کارگران ـ شرکت اجرا شود و تا آنها درک درستی از ماهیت این استراتژی نداشته باشند، در بهترین حالت استراتژی بهصورت کامل اجرایی نمیشود و در بدترین حالت (که متأسفانه در اغلب موارد همین گزینه اتفاق میافتد) اجرای استراتژی از مسیر اصلیش منحرف میشود و سازمان نمیتواند به چشمانداز و اهدافش دست یابد.
بههمین دلیل در ادبیات استراتژی در سالهای اخیر موضوع “اجرا” تبدیل به یکی از اولویتهای اصلی پژوهشی شده و انواع روشها و ابزارهای “اجرای استراتژی” توسط پژوهشگران، اساتید دانشگاه و حتی خود مدیران توسعه داده شده است. اما اگر به بررسی این ابزارها بپردازیم میبینیم که اغلب آنها به دلایل زیر برای اغلب مدیران قابل استفاده نیستند:
۱-برای سازمانهای بزرگ (Enterprise) با لایههای طراحی شدهاند و کاربردی در کسبوکارهای کوچک و متوسط ندارند (بارها از هزینهکرد فراوان برای طراحی سیستم کارت امتیازی متوازن در سازمانهای کوچک و متوسط شگفتزده شدهام!)
۲- آنقدر پیچیدهاند که برای استفاده از آنها سازمان باید سرمایهگذاری عظیمی روی زیرساختهای سازمانی و بهویژه سیستمهای نرمافزاری کند تا بتواند دادههای مورد نیاز را جمعآوری کند (سیستمهای هوش تجاری سابق و دادهکاوی حال حاضر!)
۳- آنقدر انتزاعی هستند که بهتر است اسم ابزار را روی آنها نگذاریم! (انواع مدلهای جاریسازی استراتژی که با عناوین عجیب و غریب در قالب کتاب و مقاله منتشر شدهاند.)
راه چاره چیست؟ یک مدیر در یک شرکت کوچک یا متوسط چگونه باید چشمانداز و استراتژی خود را در عمل اجرا کنند؟ در این مقاله روی سایت مجلهی “اینک” یک راهحل ساده و کاربردی برای مدیران ارائه شده است. این راهکار برخورد با اجرای استراتژی در قالب یک پروژه است تا بتوانید با تعریف کارهای درست برای مدیران و کارکنان خود، چشمانداز و استراتژی را به زندگی روزمرهی سازمانی آنها پیوند بزنید. برای این منظور لازم است:
۱- مشخص کنید برای اجرای استراتژی به چه تخصصهایی نیاز دارید (ممکن است تخصص مربوط به یک فرد، واحد سازمانی یا تیم در سازمان شما باشد.)
۲- برای هر تخصص، مجموعهای از اقدامات استراتژیک که لازم است در بازهی زمانی اجرای استراتژی بهانجام برسند را مشخص کنید.
۳- برای هر اقدام استراتژیک یک گانتچارت تهیه کنید؛ یعنی مجموعهی وظایف، نقطهی زمانی تکمیل و همچنین سنگنشانها (Milestone) را تعیین کنید تا بتوانید میزان پیشرفت اقدامات استراتژیک و کل پروژه را بسنجید.
۴- مجموعه وظایف مشخص شده را به فرایندها و نقشهای سازمانی پیوند بزنید.
۵- مطمئن شوید تمامی اعضای کلیدی سازمان انتظارات و مسئولیتها و اختیاراتشان را درست و کامل درک کردهاند.
۶- حالا وقت آغاز پروژهی کلی اجرای استراتژی است. هر فرد / واحد سازمانی / تیم پروژهی مربوط به خودش را کلید میزند.
۷- وظیفهی مدیریت ارشد در دورهی زمانی اجرای پروژهی کلی استراتژی، نظارت و هدایت بر جریان کلی اقدامات و پروژههای استراتژیک، بازخورد دادن و تسهیل ارتباطات بین اعضا و اجزای سازمان است. این نظارت باید از جنس مربیگری باشد؛ یعنی تا حد امکان سعی کنید تنها کیفیت و کمیت تحقق هدفها را ارزیابی کنید و جلوی انحراف از مسیر صحیح را بگیرید. بهتر است جزئیات راه و روش اجرای کارها را به خود افراد بسپارید.
این فرایند هفت مرحلهای اگر چه فرایند پیچیدهای نیست و ساده بهنظر میرسد؛ اما با کمی تمرین میتواند تبدیل به ابزاری مناسب برای اجرای استراتژی که بهعنوان مدیریت ارشد سازمان در ذهن شما است، شود.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
هر کسبوکاری بالاخره زمانی هست که باید با بازار و مشتری واقعی در تعامل قرار گیرد تا بتواند با فروش محصول/خدمت خود به کسب درآمد بپردازد. اما آیا هر محصول/خدمتی برای همهی انسانهای روی کرهی زمین دارای مطلوبیت است و میتوان به آنها فروخت؟ پاسخ این سؤال منفی است؛ اما تقریبا هیچ مدیر کسبوکاری نیست که حداقل در برههای از دوران حیات کسبوکارش، سقف آرزوهای خود را فروش به همهی مردم دنیا یا کشورش نگذاشته باشد! اما چرا کسبوکارها در تحقق این هدف شکست میخورند و به بازارهایی کوچکتر قناعت میکنند؟
اگر به حرفهای مدیران کسبوکارهای شکستخورده توجه کنید، میبینید که یکی از اصلیترین دلایل شکست کسبوکارها این جملهی ساده است: “مشتریان، محصول ما را نمیخواستند!” اما مشکل از آنجا است که در بسیاری از موارد، مدیران کسبوکار علت این نخواستن را در هر جایی جستجو میکنند جز خود محصول و رویکردهای کسبوکار به بازاریابی و فروش به مشتری. احتمالا مشتری درک نکرده چه گوهر درخشانی را با قیمتی پایین در اختیارش گذاشتهایم یا اینکه رقبا با روشهای ناجوانمردانه بر ما پیروز شدهاند.
واقعیت این است که هر کسبوکاری باید بتواند به سه سؤال بنیادین برای موفقیت در بازار پاسخی روشن و قابل ترجمه به اهداف و اقدامات اجرایی بدهد:
۱- چه مشکل/نیاز/مسئلهای را برای مشتری میخواهید حل کنید؟
۲- چگونه میخواهید آن مشکل/نیاز/مسئلهای را برای مشتری حل کنید؟
۳- روش شما چه تفاوتی با رقبای شما دارد؟ (یا بهعبارت بهتر: چرا مشتری باید از شما بخرد نه رقیب شما؟)
تا جایی که من دیدهام اغلب مدیران کسبوکارها تمرکز خود را روی سؤال دو میگذارند و از دو سؤال دیگر غفلت میکنند. این در حالی است که سؤال دو مربوط به درون سازمان و تیم شماست و اتفاقا این سؤالات یک و سه هستند که به مشتری، ذهنیت و روش تصمیمگیری او برای خرید کردن مربوطاند!
بنابراین هر کسبوکاری در هر نقطهای از چرخهی حیات خود باید بتواند به مشتری بگوید که قرار است چه مشکلی را برای او حل کند و چرا مشتری باید این راهحل را بهجای راهحلهای مشابه بخرد؟ البته توجه کنید که قرار نیست ایدهآلگرایانه به داستان نگاه کنیم. به سه سؤال زیر و پاسخهایشان توجه کنید:
۱- آیا این مشکل، مربوط به همهی مردم دنیا است؟ بهاحتمال خیلی زیاد نه. گروه مشخصی از افراد این مشکل را دارند یا اینکه این مشکل برایشان حاد و قابلتوجه است.
۲- آیا در این گروه هدف مشتریان، من میتوانم به همهی خواستهها و سلیقهها پاسخ بدهم؟ تجربه به ما میگوید نه. شما باید محصولی حداقلی داشته باشید که بخش مهمی از خواستهها و سلیقههای مشترک افراد را پوشش دهد. باید بپذیریم که در نهایت مشتری بیشتر براساس سلیقه و ذهنیت و احساس خود تصمیم میگیرد نه لزوما تفکر منطقی و در نتیجه انتخاب نشدن توسط مشتری بهدلیل ضعف ما و محصولمان نیست.
۳- چگونه باید به گروهِ مشتریانی که ما با خواسته و سلیقهی آنها همخوانی بیشتری داریم، بهترین ارزش مشتری را ارائه کرد؟ این مشتریان، همان مشتریان بالقوهی کسبوکار ما هستند که با کمترین تلاش و هزینه باید بتوانیم بیشترین فروش را به آنها داشته باشیم.
یک لحظه همینجا توقف کنید. اگر دقت کنید با طی کردن روندی که از ابتدای این مطلب تا بهحال داشتهایم، حالا به یک “گوشه” از بازار بزرگ دنیای واقعی رسیدهایم! حالا با مشتریانی سر و کار داریم که برای آنها ایدهآلترین گزینهی ممکن هستیم و در نتیجه فروش به آنها کاری بهنسبت آسانتر است. در ادبیات توسعهی کسبوکار به این گروه از مشتریان “بازار گوشهای” (Niche Market) میگویند. تجربه نشان داده که در دنیای شلوغ و فرارقابتی کسبوکار امروزی، بهترین روش ورود به بازار، یافتن یک بازار گوشهای کوچک و سپس بزرگ کردن این گوشه بهصورت تدریجی با توسعهی محصول و کسبوکار است.
اما چگونه میتوانیم بازار گوشهای درستی را برای کسبوکارمان پیدا کنیم؟ جف باس اینجا در سایت اینترپرنر چهار سؤال کلیدی برای رسیدن به بازار گوشهای مناسب و متناسب برای کسبوکارمان ارائه میکند:
۲- در بین کارهایی که در آنها استعداد و مهارت دارید از انجام کدام کارها لذت میبرید؟
۳- در بین کارهایی که از آنها لذت میبرید، کدامها میتوانند مشکلی را برای مردم حل کنند؟
۴- از بین مشکلات کشف شده در گام قبلی، مردم برای حل کدام مشکل حاضرند پول خوبی بپردازند؟
پاسخ به این سؤالات اگر چه نیازمند استفاده از ابزارهایی مثل: تحقیقات بازار، تحلیلهای آماری و … است؛ اما واقعیت این است که در نهایت همه چیز به شمّ تجاری مدیران کسبوکار باز میگردد. بنابراین نترسید و به دانش و تجربهی خودتان و از آن مهمتر به شهود و شور درونیتان اعتماد کنید. بسیاری از کسبوکارهای موفق دنیا از گوشههای بازار، درآمد و سود بسیار بالایی بهدست میآورند. بنابراین اگر گوشهی بازار مناسبی را پیدا کنید، شاید دیگر خیلی هم نیازی به توسعهی بازار کسبوکار نیازی نداشته باشید. فرایند یافتن و ورود به بازار گوشهای شاید کمی زمانبر و پیچیده باشد و راهی جز آزمون و خطا نداشته باشد؛ اما با آزمودن گوشههای مختلف بازار سرانجام خواهید توانست بالاخره همانجایی را پیدا کنید که جای واقعی شما است. پس یک بازار خیلی کوچک و کمریسک را برای شروع انتخاب کنید تا حتی اگر شکست خورید، بتوانید دوباره روی پایتان بایستید. بهراه بیفتید و آنقدر با استمرار و اطمینان درونی پیش بروید تا برسید!
لازم است روی یک نکتهی مهم دیگر هم تأکید کنم: بازار گوشهای تنها در زمان ورود به بازار اهمیت ندارد و خیلی وقتها درمانِ دردِ نفروختن یا کاهش فروش یک کسبوکار رسمی در حال فعالیت هم متمرکز شدن روی یک بازار گوشهای است!
مدتها است در فکر تغییراتی در ساختار پست لینکهای هفته هستم. بهنظرم تنوع موضوعات بیش از حد شده که نتیجهی آن، کاهش اثربخشی است. به ساختار جدید مدت زیادی فکر کردم که نتیجهی آن را در پست حاضر میبینید. ساختار جدید روی دو حوزهی اصلی محتوایی گزارهها یعنی مدیریت و کار حرفهای متمرکز شده است. البته میتوانید همچنان محتواهای منتخب هفته (بهویژه در حوزهی فناوری در ایران و جهان) را از فید لینکدونی گزارهها دنبال کنید. امیدوارم ساختار جدید بتواند مفیدتر باشد و شما خوانندگان عزیز هم همچنان همراه با پستهای لینکهای هفته باشید.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.