ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
دنیای امروز دنیای کمبود زمان است. ما همیشه از کارها و اهدافمان عقبیم و برای رسیدن به آنها در حال تلاش. و نتیجه اینکه هر روز بر میزان این عقبماندگی افزوده میشود و ما از آن زندگی ایدهآلی که در سر میپروریم دورتر میشویم. اما چاره چیست؟ در برابر دیوِ دهشتناک فهرستِ عظیم کارهای نکرده معمولا دو راه پیش روی ما است. راه اول چسبیدن به روزمرهگی و بهفراموشی سپردن کارهای بزرگ و سختی است که باید انجام شوند تا به رؤیاهای بزرگ زندگیمان نزدیک شویم. راه دوم هم آن چیزی است که در ادبیاتِ مهارتهای زندگی و مدیریتی “بهرهوری” نامیده میشود. بیایید خودمان را گول نزنیم: انتخابِ اغلب ما همان اولی است و غرق شدن در روزمرهگیها را راهی برای رهایی از استرس ناشی از حجم بالای کارهای مهم و باقیماندهی زندگی مییابیم. بنابراین “دم را دریاب” معنای زندگی میشود و “کار فردا را به پسفردا بیانداز” استراتژی آن.
اما در مدت اخیر در برنامهریزی کارهای روزانهام و ارزیابی موفقیتم در رسیدن به آنها متوجه موضوعی شدم که بهنظرم یکی از عوامل اصلی در انتخاب روزمرهگی بهجای بهرهوری است. من در این مدت متوجه شدم اینکه انتخابمان “روزمرهگی است، لزوما بهدلیل تنبلی و داشتن تفکر کوتاهمدت نیست. همهی ما روزهایی بد و بیحوصله را پشت سر میگذاریم که جزئی غیرقابل انفکاک از مسیرِ زندگی هر انسانی هستند. در این روزها انتظار بهرهور کار کردن، انتظاری بیش از حد طاقتمان است. اما نکتهای که در این یادداشت به آن میخواهم اشاره کنم این نیست. من متوجه شدم که در هر روز کارهای مهمی وجود دارند که باید حتما در همان روز انجام شوند. این کارها لزوما بهدلیل زمانبندی انجامشان مخصوص آن روز نیستند؛ بلکه ممکن است بهدلیل حال و هوای آن روز ما، اتفاقات زندگی و یا هر دلیل دیگری تبدیل به اولویت کاری آن روز شوند. اما کارهای دیگری هم هستند که ممکن است هر جوری به آنها نگاه کنیم بسیار در اولویت بهنظر بیایند؛ اما در واقع جزو کارهای آن روز خاص زندگی ما نیستند. اینکه کدام کار از جنسِ کارهای هر روز است البته هیچ متر و معیار مشخصی ندارد و بیشتر حسی و وابسته به ندای درونی است. اما اینکه انتظار داشته باشیم هر روز ظرفیت کاریمان ـ از نظر ذهنی و حتی جسمی ـ در بالاترین سطح قرار داشته باشد، انتظار بهجایی نیست. شاید این نکته بدیهی بهنظر بیاید؛ اما واقعیت این است که ادبیات “بهرهوری” و “برنامهریزی” ما را از این موضوع غافل کردهاند. آنها ما را وادار کردهاند تا به ابزارهایی چون “فهرستهای کاری” (To Do List) چونان چوب جادویی بنگریم که قرار است با سحر و جادوی خود کارهای ما را بهانجام برسانند؛ اما همین ابزارها پس از مدتی تبدیل به یک عامل جدی استرسزایی برای ما میشوند. استرسی که شاید در کوتاهمدت مفید باشد؛ اما در بلندمدت حتی میتواند اثرات منفی جدی روی ذهن و جسم ما داشته باشد.
من این اواخر روش دیگری را انتخاب کردهام که شاید شخصی باشد و قابل تعمیم به زندگی دیگران نباشد؛ اما بد ندیدم آن را با شما در میان بگذارم. روش من بیش از چیزی که فکر کنید ساده است. در هر روز من با سه نوع کار مواجهم:
کارهای مهم: کارهایی که حتما باید در روز انجام شوند تا یک هدفِ کاری محقق شود. بهعنوان مثال: همین امروز من باید یک پروپوزال همکاری را آماده و ارسال میکردم.
کارهای برنامهای: کارهایی که همچون یک سنت و آیین شخصی باید هر روز انجام شوند تا اهداف بلندمدت زندگی نیز کمکم محقق شوند. بهعنوان مثال: من هر روز حداقل یک ساعت اخبار و مقالات مربوط به حوزههای کاری و علاقهمندیهای شخصیام را مطالعه میکنم که خلاصهی آنها در پستهای لینکهای هفتهی گزارهها میبینید.
کارهای پروژهای: اینها کارهایی هستند که لزوما به هدفی وصل نیستند؛ اما چارهای از انجام آنها نداریم. بهعنوان مثال: امروز چند تلفن کاری برای هماهنگی جلسات این هفته و هفتهی بعد داشتم.
من بهرهوری را برای خودم اینگونه تعریف کردهام: هر روز باید بهصورت متوسط ۳ کار مهم را بهانجام برسانم، حداقل دو ساعت را به کارهای برنامهای اختصاص دهم و بیش از یک ساعت خودم را درگیر کارهای پروژهای نکنم (مگر اینکه بهصورت موردی مجبور باشم قانونم را بشکنم.) این تعریف را من با تجربه کردن و براساس ظرفیتهای ذهنی و جسمیم برای خودم تعریف کردهام. اما مهمتر از تعریف این استاندارد شخصی این است که در کارهای ممکن است روزی نتوانم به هدف بالا برسم یا حتی کاری برای انجام دادن نداشته باشم! اما در بلندمدت متوسط دستاوردهای عملکردیام باید با این استاندارد شخصی همخوانی داشته باشد. با چنین تفکری علاوه بر اینکه موفق شدهام متوسط خروجی کاریام را بهتر کنم و حتی زمانِ کاری هر روزم را کمتر کنم، بلکه موفق هم شدهام که بر استرسِ ناشی از عقبافتادگی از زندگی و عذابِ وجدانِ ناشی از گرفتار شدن در روزمرهگی غلبه کنم. و اجازه بدید اعتراف کنم مورد دوم روی کیفیت زندگیام تأثیر قابل توجهی داشته است. 🙂
خلاصه کنم: بهرهوری آنگونه که در کتابها و مقالاتِ مربوط به مهارتهای آن نوشتهاند، مفهوم عجیب و غریبی نیست. بهتر است بهجای اینکه از ترسِ نداشتن توانایی و مهارتِ کافی در مدیریت کارها و زمانمان، بهدنبال تعریفِ شخصیمان از بهرهوری بگردیم. طبیعتا حتی همین جستجو هم یک مسیرِ طولانی است که نیاز به آزمون و خطا دارد و البته “تعریف بهرهوری شخصی” هم یک ایدهی همیشه ثابت نیست و در بلندمدت میتواند تغییر کند. خبر خوب این است که همین تلاش برای بهتر کار و زندگی کردن در حقیقت روح همان چیزی است که بهرهوری بهدنبال تحقق آن در زندگی انسانها است.
“تری میتواند مربی خوبی شود. او شخصیت مناسبی برای این کار دارد و پس از بازی زیر نظر چند مربی از تجربه خوبی هم برخوردار است. ضمن اینکه جامهای زیادی هم برده است. مهم است که مربیگری را با این مشخصات آغاز کنید. تری از کار کردن با مربیانی فوقالعاده توانسته تجربه زیادی پیدا کند و میتواند آن را با دانشی که در طی این سالها کسب کرده ترکیب کند. البته مهم است که در شروع کار ایدههای مشخص خود را داشته باشید. بازیکن پس از بازنشستگی باید بداند بهترین کار برای آیندهاش چه چیزی است؛ اما تری از نظر من مشخصات لازم برای تبدیل شدن به یک مربی خوب را دارد.” (آنتونیو کونته؛ اینجا)
داستان جان تری و چلسی هم بعد از دو دهه بهپایان خود رسید. حالا دیگر کاپیتانِ مقتدر و دوستنداشتنی چلسی (البته برای ما عاشقان یونایتد) هم مانند دیگر کاپیتانهای بزرگِ این سالهای فوتبال بهپایان راه رسیده و احتمالا پس از یکی دو سال پول پارو کردن در آستونویلا بهسراغ مربیگری خواهد رفت و بهنظر، سابقهی درخشان او در زمینهی کاپیتانی و رهبری تیمش نشان از آن دارد که بعد از سالها انگلستان مربی بزرگی را هم بهخود ببیند (فکر میکنم که تری و استیون جرارد که حالا مربی تیم پایهای لیورپول است میتوانند راهی میان مربیان خارجی پرشمار لیگ برتر برای مربیان انگلیسی بگشایند.)
اما حرفهای بسیار بسیار جذاب آنتونیو کونته ـ مربی پرشور و جذاب ایتالیایی چلسی ـ در مورد اینکه تری چه دارد که او را تبدیل به یک مربی موفق خواهد کرد، بسیار الهامبخش هستند. کونته به این اشاره میکند که شما برای شروع و پیشروی موفق در مسیر شغلیتان به چه چیزهایی نیاز دارید. کونته بهخوبی ۵ کلید موفقیت در ساختن یک کارراههی شغلی موفق را مشخص کرده است:
تناسب شخصیت با شغل: آزمون MBTI این روزها معروفتر از آن است که لازم باشد اشاره کرد که “هر کسی را بهر کاری ساختند.” پس ابتدا لازم است کشف کنید برای چه کاری مناسب هستید تا در آن زمینه مسیر شغلی موفقی را برای خود خلق کنید.
کسب دانش: هر شغلی دانش تخصصی ویژهی خود را دارد (مهارتهای سخت)؛ اما در کنار آن نباید از مهارتهای عمومی شغلی یا همان چیزی که من به آن مهارتهای کار حرفهای میگویم (مهارتهای نرم) غافل شوید. یک مسیر شغلی موفق به هر دو مهارت نیاز دارد.
تجربه کردن: احتمالا لازم نیست یادآوری کنیم که برای دستیابی به استادی در هر زمینهای دانش تئوری کفایت نمیکند و باید آستینها را بالا زد و وارد گود شد. قانون معروف ۱۰ هزار ساعت را بهیاد بیاورید!
شاگردی کردن: هر چقدر هم که دانش بالا و تجربهی فراوانی داشته باشید، همچنان برای موفقیت در مسیر شغلیتان نیازمند شاگردی کردن خواهید بود. چرا؟ چون اساتید بزرگ و مدیران برجستهی حوزهی کاری شما با تجربه کردن یاد گرفتهاند که چگونه باید علم و عمل را با هم ممزوج کرد. اما مهمتر از آن، این بزرگان یاد گرفتهاند که راههای شکست کداماند و در نتیجه با شاگردی کردن آنها از هزار راه به بنبسترسیدهی آنها عبور خواهید کرد!
ایدهپردازی نوآورانه: آن دانش و تجربهای که اندوختهاید لزوما شما را تبدیل به فردی خاص نمیکنند. برای دستیابی به بالاترین مدارج شغلی در هر حوزهای شما باید خود یک رهبر فکری و یک ایدهپرداز نوآور باشید. بنابراین ایدههای خود را دستِ کم نگیرید و آنها را به آزمون علم و تجربه و بازخوردهای دیگر افراد بگذارید. پس از مدتی ایدههای غربال شدهای خواهید داشت که شما را تبدیل به یک متخصص حرفهای شناخته شده در حوزهی کاری خودتان خواهند کرد.
لازم است به این نکته توجه کنیم که فرقی نمیکند مسیر شغلی ما کار برای سازمانها یا آزادکاری (فریلنسینگ) باشد. در هر دو حوزه به این ۵ کلید موفقیت نیاز خواهیم داشت.
ـ سیستم هنری امروز دنیا چطور است؟ در خارج از ایران جوانها چطور جذب دنیای هنر میشوند و با هنر امرار معاش میکنند؟
گلستان: خیلی سخت است. اینجا همه چیز آسان شده. شما یک قصه مینویسید و ناشری کتاب اولتان را چاپ میکند اما در خارج از کشور باید چند ادیتور کتاب شما را بخوانند و نظر بدهند و بعد میگویند مثلا پنج سال بعد چاپ میکنیم! اینجا چون همه چیز آسان است؛ گالری و کتاب زیاد است. در هنر استمرار مهم است. استمرار در هر چیز برای من مهم است. در هر حرفهای که هستید، باید آرام آرام جلو بروید. کسانی که هول میشوند، با سر به زمین میخورند. کار حرفهای در هنر باید خیلی آرام پیش برود.
ـ پس در ایران فضا برای پیشرفت جوانان بهتر از خارج از کشور است؟
گلستان: بله؛ خیلی. البته این خوبی ضرر دارد، چون همه چیز خیلی آسان به دست میآید. شما یک کتاب چاپ میکنید و میگویید من نویسندهام اما نیستید! کتاب مزخرف بوده، فروش نکرده. یا هرکسی که نمایشگاه برپا میکند، نقاش نیست. استمرار و غربال تاریخ است که مشخص میکند چه کسی هنرمند است. ظرفیتداشتن و سربهتوبودن و تواضع و کارکردن و کارکردن است که ما را آرام آرام جلو میبرد. من در ۲۳سالگی ترجمه را شروع کردهام و الان ۷۲ سال دارم؛ حدود ۵۰ سال است که کار میکنم اما هنوز بعد از این همه سال سهمم از کتاب ۱۵ درصد است و نمیتوانم از طریق ترجمه زندگی کنم. بنابراین باید آرام باشم و هول نشوم، به ناشر بیچاره با این اوضاع نشر فشار نیاورم و آرام جلو بروم. به نظر من تواضع، عقل درست، ظرفیتداشتن و به استمرار فکرکردن خیلی مهم است. باید کوشا باشی و کارَت را بکنی و به حاشیهها توجه نکنی. باید مسیر خودت را بروی و از غربال تاریخ رد شوی تا با نام نیک ماندگار شوی.
(از گفتوگوی روزنامهی شرق با خانم لیلی گلستان؛ اینجا)