ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ و اندی ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جواندلی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
زنگ خطرهای یک پیشنهاد شغلی بد کدامند؟ (سؤالی که مطرح شده چند سال قبل برای من هم پیش آمد. تصمیم من همین پاسخی است که مشاور به سؤال داده و خوشبختانه درست بود.)
از ۱۰۰۰مین پست گزارهها نزدیک به ۵ سال میگذرد و از اولین پستش، حدود ۱۰ سال. در این سالها اینجا یکی از شخصیترین و مهمترین اجزای زندگی من بوده است. جایی که از خواندهها و نوشتهها و شنیدهها، از اشکها و لبخندها، از شدنها و نشدنها و خلاصه از زندگی و حال و هوای آن نوشتهام. جلوهی بیرونی نوشتههای گزارهها شاید بیشتر همان مباحث مدیریتی و کار حرفهای بوده باشد؛ اما واقعیت این است که برای خودِ من، نوشتههایم سایهروشنی از زندگی در این روزها بوده است. از سالِ سخت ۱۳۹۰ و شکستها و رفتنهای همیشگی تلخش تا سالهای آرام و شیرین ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ و تجربیات شگفتانگیزشان تا سالهای آزمایش و سرگشتگی ۱۳۹۳ تا بهامروز، ایدههای نوشتههای گزارهها بازتابی از حسهای درونی و ناگفتنی من بودهاند: نوشتن از شادیها و غمها و ترسها و اندیشهها و ایدههایی که بهزبان آوردن مستقیمشان نه مشکلی را حل میکرد و نه قفلی را باز میکرد؛ اما در قالب نوشتههای گزارهها میتوانست به خالی کردن ذهن، آرام شدن، بازیافتن انگیزهها و امیدهای گمشده و از همه مهمتر “تحملِ سبکی تحملناپذیر هستی” کمک کنند و چه بسا به کار دیگران هم بیایند.
در این مسیرِ طولانی طبیعتا دستاندازهای زیادی هم وجود داشتهاند. نوشتن، یک جوشش درونی است و در نتیجه در روزهایی که حس تهی بودن درونت، بزرگترین چالش زندگی است، نوشتن، سختترین کار دنیا است. اما در همین روزهای سخت هم نوشتن، موجب کشفهای بزرگی دربارهی خودت و دنیا خواهد شد که خود توشهی ادامهی راهِ زندگی خواهند بود. و این همانجایی است که گزارهها را برای من بسیار ارزشمند کرده است: “لذتِ کشفِ زندگی و دنیا.” آن خلاصهای که در مورد تعریف گزارهها بالای صفحه میخوانید (مدیریت و کار حرفهای بهروایت زندگی) معنایش همین است.
اما یک نکتهی مهم دیگر در مورد گزارهها این بوده که به من یاد داد “استمرار” تا چه اندازه در حرکت بهسوی رؤیاهای شیرین آینده مهم است و “رفتن آهسته و پیوسته” چه معجزهای میآفریند. شاید باورتان نشود؛ اما گزارهها در رسیدن من به تقریبا تمامی بزرگترین آرزوهای زندگیام نقشی بسیار جدی را ایفا کرده است. و البته ناگفته نماند اینکه چنین کار پراستمراری را توانستهام در طول این ده سال پیش ببرم ـ آن هم منی که چندان شهرت خوبی به تمام کردنِ کارهایی که شروع کردهام، ندارم ـ بیش از هر چیز دیگری برانگیزاننده و لذتبخش است.
نمیدانم که آیا ۵ سال و ۱۰ سال بعد هستم و آیا گزارهها به ۳۰۰۰مین پست خواهد رسید یا نه ـ چرا که عمر و زندگی در دست خدای بزرگ و مهربان است ـ اما این را میدانم که تا زمانی که توانش را داشته باشم، همسفری من و گزارهها در مسیرِ کشف رازهای زندگی و دنیا ادامه خواهد داشت. از تکتک خوانندگان گزارهها در این ده سال صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم شما هم در این مسیر با من همسفر باشید و از خواندنِ نوشتههای گزارهها لذت ببرید و ایدههای نوشتهها برایتان در زندگی و کار مفید فایده باشند.
عنوان این پست برگرفته از شعری است که سالها پیش از زندهیاد عمران صلاحی خواندم و آن را خلاصهترین بیان فلسفهی زندگیام میدانم:
از مقصدمان سؤال کردم، گفتی
مقصد، خودِ راه میتواند باشد …
راهِ رفتن اگر چه سنگلاخ و طولانی است؛ اما نباید فراموش کرد پندی را که زندهیاد احمد عزیزی زمانی در سرودهاش بدان اشاره کرده بود:
تو برای آب بردن آمدی
کی برای تشنه مُردن آمدی …
و خبرِ خوب این است که: “پایانِ بیقراری بهشت است …” 🙂
“نظرت در مورد بحثهای بهراه افتاده شده در مورد سبک بازی بارسلونا چیست؟
ـ برای شخص من هیچ بحثی وجود ندارد. ما سالهاست که همینطور بازی میکنیم. درکمان از این ورزش، کاملا تعریف شده است. بازیکنانی که در تیم ما هستند، ویژگیهای خیلی شبیه به هم دارند. وقتی از تیم دیگری به بارسلونا میآیی، بازی کردن دراینجا خیلی سخت است. سرمربی ما این را میداند و خودِ او اولین کسی است که این را به ما میگوید. در این میان ممکن است در لحظات مختلف شرایط متفاوت باشد. پاسهای بلند همیشه در بازی تیم ما بوده و همیشه از روی ضدحملات هم گلزنی کردهایم. چه خوب باشیم و چه بد، تیم سبک بازی تعریف شدهای دارد و در طول سالهای اخیر هم اصلا بد نبودهایم. هر سال باید بهتر شد تا بتوان به روند موفقیتها ادامه داد.” (آندرس اینیستا؛ اینجا)
“بسیاری از برنامههای استراتژیک در عمل شکست میخورند” و “شکستِ استراتژیها بیش از هر چیز در هنگام اجراییسازی استراتژیها رخ میدهند.” این دو گزاره دیگر از جمله مشهورترین اصولِ موضوعهی علم مدیریت استراتژیک شدهاند. اما اصول موضوعهای که بیش از آنکه راهگشا باشند، در واقع هشدارهایی هستند دربارهی اینکه تا چه اندازه میان فکرهای خوب تا موفقیت در اجرا فاصله است. قرنها است که بشر برای ساختن دنیایی بهتر در حال تلاش است و همچنان با گذر از این مسیرِ طولانی از اینکه ایدهها و فکرها و نیتهای خوب در مقامِ اجرا به فجایعی تاریخی میانجامند، متعجب میشود. مسئله وقتی ترسناکتر میشود که دریابیم این روزها در دنیایی زندگی میکنیم که بیش از هر زمان دیگری غیرقابل پیشبینی و پیچیده است. در چنین دنیایی بسیاری از متفکران دنیای استراتژی معتقدند که دیگر “استراتژی بهعنوان تفکر بلندمدت” معنایی ندارد و باید برای بقا و پیشرفت و موفقیت به فکرِ دیگری بود. انبوهِ مکاتب و رویکردهای جدید به استراتژی پاسخی است که توسط متفکران بزرگ همروزگار ما در برابرِ چالشِ بزرگِ این روزهای مدیریت برای اندیشیدن در سطوح ارشد سازمانی، شرکتی و حتی ملّی ارائه شده است.
در این دنیای شلوغ و پیچیده شاید نگاه افرادی که شاید بهمعنای کلاسیکاش متفکر مدیریت محسوب نشوند؛ اما درک عمیق مبتنی بر تجربهشان از دنیا دارند، بتوانند برای داشتن تفکری نو راهگشا باشد. آندریس اینیستا نیاز به معرفی ندارد. کاپیتان بارسلونا که پیش از هر چیزی برای بازیِ فکر شده، ساده و مؤثرش شناخته شده است. حرفهای اینیستا بهصورت مستقیم در مورد اینکه استراتژی چیست نیست؛ اما ایدهی جذابی را از حرفهای او میشود استخراج کرد.
بارسلونا همواره به داشتن یک فلسفهی فوتبالی مشخص شناخته میشود. فلسفهای مبتنی بر بازی هجومی و مالکانه که از کودکی در ذهن ستارههای آیندهی بارسا در مدرسهی فوتبال لاماسیا حک میشود و آنها را با تمرینهای فراوان، آنچنان بار میآورد که نهفقط در بارسا، که در سراسر اروپا میتوان رد این فلسفه را در حرکات فراغالتحصیلان لاماسیا دید. حرفهای اینیستا بهنوعی در همین راستا است. او میگوید که در طول سالیان طولانی که از پایهریزی فلسفهی فوتبالی بارسا میگذرد، اصول بنیادین این فلسفهی استراتژیک دستنخورده باقیمانده و آنچه تغییر کرده تغییر در اجرا براساس سه شاخص کلیدی زیر بوده است:
۱- میزان درک بازیکنان از فلسفهی فوتبالی.
۲- میزان تواناییهای بازیکنان در اجرای فلسفهی فوتبالی.
۳- کیفیت اجرای فلسفهی فوتبالی در زمین چمن.
با در نظر گرفتن اینکه عامل اول و دوم در مورد بارسا بیش از هر چیزی برگرفته از تناسب ذهنیت بازیکنان با فلسفهی فوتبالی این تیم بوده ـ و نه لزوما استعداد فوتبالی، چنانکه ستارهی بزرگی مثل زلاتان نتوانست با آن کنار بیاید ـ و عامل سوم هم وابستگی کاملی به ذهنیت مربی بارسا و درک او از فلسفهی فوتبالی بارسا و سپس صیقل زدن جواهرِ تیمی براساس واقعیتهای روز فوتبال دنیا داشته، میشود گفت که اساسا برای موفقیت در اجرای استراتژی لازم است در ابتدا بیش از هر چیزی روی “ادراک ذهنی” مدیران و کارکنان سازمان از فلسفهی استراتژیک سازمان و واقعیتهای روز کسبوکار و صنعت و اقتصاد و دنیا متمرکز شد. این ایده را میشود بهگونهی دیگری هم تعبیر کرد: در دنیای فرارقابتی و پیچیده و غیرقابل پیشبینی امروزی، سازمانها برای موفقیت لازم است بهجای تمرکز روی خلق متمرکز استراتژیهای قدرتمند روی توسعهی ادراک مدیران و کارکنان خود از اصول موضوعهی فلسفهی سازمانی خود و همچنین واقعیتهای دنیای پیرامونی سازمان خود و تغییرات آن کار کنند. مدیران و کارکنان در میدان عمل با تصمیمات صحیح برگرفته از این ادراک درست از سازمان خود و دنیا، موفقیت کسبوکار را تضمین خواهند کرد.
سازمان با در پیش گرفتن چنین رویکردی از یک سو از حفظ هویت یکپارچه و یگانهی خود اطمینان مییابد و از سوی دیگر، با ایجاد چابکی استراتژیک و توزیع قدرتِ تصمیمگیری در سطوح مختلف سازمان و کسبوکار در مواجهه دنیای پیچیده و غیرقابل پیشبینی امروزی برای خود مزیت رقابتی خلق میکند.