رود شکسته‌ای که به دریا نمی‌رسد …

دیگر کسی به داد دل ما نمی‌رسد
شب خانه‌زاد ماست؛ به فردا نمی‌رسد

رودیم، سر به زیر و سرازیر می‌رویم
رود شکسته‌ای که به دریا نمی‌رسد

سیبیم، سیب شاخه‌نشینی که از قضا
یک عمر سنگ می‌خورد؛ اما نمی‌رسد

بوی گل و نسیم سحر قسمت شماست
پای بهار ما که به صحرا نمی‌رسد

من با تمام حنجره‌ام داد می‌زنم
یا می‌رسد به گوش شما یا نمی‌رسد

 چون ابر گریه‌ ریزم از این درد پیر، که
چشم شما چرا به تماشا نمی‌رسد؟

محمود اکرامی

دوست داشتم!
۱

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل