من زنده‌ام هنوز و «وبلاگی» فکر می‌کنم*

«وبلاگ‌ستان فارسی» زمانی تنها جایی بود که می‌شد در وب فارسی در آن چرخ زد. دارم در مورد روزهای اینترنتِ هفته‌ای دو ساعت در دانشگاه و اینترنت ِدایال‌آپ خانه با آن ملودی نوستالژیک‌ش حرف می‌زنم! آن روزها گوگل هم تازه اختراع شده بود و وب‌سایت‌های فارسی چندانی هم وجود نداشت. هنوز رسانه‌های اصلی کشور و حتی دنیا از جنس رسانه‌های چاپی بودند و رسانه‌های آنلاین عملا تنها میان‌بری بودند برای دسترسی به اطلاعات وقتی به مطبوعات دسترسی نداشتی. و من همان روزها بود که با وبلاگ آشنا شدم: سال اول دانشگاه یعنی سال ۱۳۸۱ که احتمالا وبلاگ‌ستان فارسی هنوز در روزهای خردسالی به‌سر می‌برد.

وبلاگ پدیده‌ای شورانگیز و شگفت‌انگیز بود: جایی که می‌توانستی در آن «سردبیر:خودم» باشی! این «دنیای قشنگ نو» آن روزها مایه‌ی دل‌خوشی اصلی ما در چیزی بود که این روزها به آن فضای مجازی گفته می‌شود. آن روزها هیچ شبکه‌ی اجتماعی وجود نداشت و باید با چرخ زدن در سایت‌های وبلاگ‌نویسی دنبال علاقه‌های‌مان می‌گشتیم. روزهایی که حتی «آر.اس.اس فید» هم اختراع نشده بود و حتی بعد از کشف یک وبلاگ، باید هر روز به آن مراجعه می‌کردیم تا اگر پست جدیدی منتشر شده بود آن را بخوانیم! آن روزها وبلاگ نوشتن شاید به مدیریت کانال‌های تلگرامی و صفحات اینستاگرامی در امروز شبیه بود؛ با تمام مختصات آن! احتمالا مهم‌ترین شباهت هم کاربرد قانون پارتو در این ساحت زندگی‌مان بود و هست: تپلید محتوای اصیل توسط جمعی حدود ۲۰ درصد از وبلاگ‌نویسان و اشتغال ۸۰ درصد باقی‌مانده به امر شریف کپی‌پیست!

و این‌گونه بود که من هم به جرگه‌ی وبلاگ‌نویس‌ها پیوستم. نمی‌توانم بگویم سابقه‌ی نویسندگی داشتم؛ اما حداقل از دوران دبیرستان به این طرف به نویسندگی و روزنامه‌نگاری علاقه داشتم. و وبلاگ همان‌جایی بود که می‌شد در آن «مشقِ نوشتن» انجام داد؛ بی آن‌که مجبور باشی به تأیید و تفسیر دیگری تن بدهی.

بعد از جرقه‌ی اولیه، وبلاگ نوشتن برای من کم‌کم تبدیل به بخشی از زندگی‌ام شد؛ چرا که فهمیدم نوشتن تا چه اندازه لذت‌بخش و آرامش‌بخش است. واقعیت این است که من برخی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را با «گزاره‌ها» از سر گذراندم و واقعا نمی‌دانم اگر این‌جا نبود، کجا می‌توانستم در مورد دردها و دغدغه‌های‌م در زندگی به‌راحتی بنویسم. و البته وبلاگ نوشتن برای من، بخشی از استراتژی یادگیری و خلق و تثبیت برند شخصی از طریق یاد دادن و ساده‌سازی موضوعات تخصصی در حوزه‌ی «مدیریت و کار حرفه‌ای» بوده است.

حالا من بیش از ۱۵ سال است که کمابیش وبلاگ می‌نویسم. هویت وبلاگی من در تمامی این سال‌ها با همین برند «گزاره‌ها» ثابت بوده؛ هر چند حوزه‌ی نوشتن‌م تغییر کرده است. گزاره‌ها با نوشتن درباره‌ی دغدغه‌های شخصی روی پرشین‌بلاگ آغاز و بعد به بلاگفا منتقل شد و سرانجام به وردپرس و در نهایت به دامنه‌ی شخصی رسید (متأسفانه آرشیو گزاره‌ها روی پرشین‌بلاگ و بلاگفا پاک شده است.)

در طول این ۱۵ سال احتمالا دوره‌ی دو ساله‌ی گودر (از ۸۸ تا ۹۰) بهترین دوران وبلاگ‌‌نویسی من بوده است. زمانی که به‌لطف شبکه‌ی اجتماعی متصل به فیدخوان گوگل، شبکه‌ای بزرگ از افراد حرفه‌ای در نوشتن و خواندن و متخصصان حوزه‌های مختلف علوم انسانی ـ که می‌توان مدیریت را هم زیرمجموعه‌ای از آن دانست ـ ایجاد شد (و هم‌چنان بخش عمده‌ای از ارتباطات حرفه‌ای جدی من پس از گذشت ۸ سال، همان ارتباطات گودری است!) گودر کمک کرد تا وبلاگ نسبتا تخصصی مانند وبلاگ من هم در معرض دید بسیاری از افراد حرفه‌ای قرار بگیرد و همین عزیزان بعد از گذر سال‌ها از مرگ گودر، هم‌چنان مخاطبان اصلی گزاره‌ها هستند و لطف‌شان برای من باعث خوش‌حالی و افتخار همیشگی بوده است. همین‌جا پیشنهاد می‌کنم که اگر علاقه‌مند هستید جزئیات داستان گزاره‌ها و تجربیات و دستاوردهای آن برای‌م را بدانید، می‌توانید ۱۰۰۰مین پست گزاره‌ها را مطالعه کنید و هم‌چنین این گفت‌وگوی من را با دوست خوبم احسان تاجیک در پادکست ارزشمند سفر محتوا گوش کنید.

گزاره‌ها در سال‌های اخیر بیش‌تر به‌دلیل تنبلی و کم‌حوصلگی ناشی از بالا رفتن سن (!) و کم‌تر از آن به‌دلیل مهاجرت مخاطبان به شبکه‌های اجتماعی کم‌رنگ‌تر شده است. با این حال در این روزها که گزینه‌های مصرف محتوا آن‌چنان به‌صورت انفجاری توسعه پیدا کرده‌‌اند که شاید دیگر وبلاگ برای بسیاری از ما محلی از اعراب نداشته باشد، من هم‌چنان خوش‌حال‌م که با افتخار بگویم «وبلاگ‌نویس» (یا به‌‌قول معروف‌تر «بلاگر») هستم. چرا؟

تجربه‌ی وبلاگ‌نویسی برای من تبدیل به‌ سبکی شخصی برای نگریستن به دنیا، تحلیل موضوعات و پرورش ایده‌ها شد که هم‌چنان بخشی از ذهنِ من را در زندگی روزمره و کاری به‌خود اختصاص داده است. «جستجوگری» و این‌که همیشه «چرا»یی وجود دارد که پاسخ آن می‌تواند در گوشه‌ای از تجربیات زندگی روزمره نهفته باشد، دستاورد بسیار مهمی دیگری بود که من از وبلاگ‌نویسی به‌دست آورده‌ام. و همین شده که با یادآوری همین دستاوردها در این چند وقت اخیر تلاش کرده‌ام تا دوباره با بازیابی همان انگیزه‌های قبلی وبلاگ‌‌نویسی را از سر بگیرم؛ همان انگیزه‌ای که باعث شد ۴ سال پیاپی تقریبا هر روز در گزاره‌ها بنویسم: ایجاد یک انگیزه‌ی بیرونی برای متعهد شدن به یاد گرفتن و یاد دادن! و خلاصه‌اش می‌شود همانی که در عنوان این نوشته آورده‌ام!

بهانه‌ی این پست، کمپین دوستان خوب‌م در سایت ویرگول به‌مناسبت روز وبلاگ‌ستان فارسی بود که فردا یعنی ۱۶ شهریور ماه است. دوستانی که هم‌چنان دل در گرو وبلاگ‌نویسی به‌عنوان سبکی خاص و شخصی از نوشتن است که هم‌چنان می‌تواند و باید زنده باشد. من، تنفس در اتمسفر وبلاگ‌ستان فارسی را از همان روزهای ابتدایی تا دوران اوج‌ش یکی از متمایزترین و زیباترین دوره‌های زندگی‌ام می‌دانم. و به‌ویژه در این چند سال اخیر که وبلاگ‌ها هر روز قافیه را بیش‌تر و بیش‌تر به شبکه‌های اجتماعی موبایلی باخته‌اند در طول هفته و هنگام مطالعه‌ی مقالات و نوشته‌ها برای پست لینک‌های هفته بیش از هر زمانی دل‌م برای آن روزهای زیبای وبلاگ‌ستان فارسی تنگ می‌شود. امیدوارم که این کمپین، دعوتی به بازگشت باشد برای همه‌ی ما که روزی وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بخش مهمی از زندگی ذهنی ـ و حتی واقعی‌مان! ـ را تشکیل می‌داد.

از دوستان ویرگول برای زنده کردن آن حس فراموش‌نشدنی و نوستالژیک سپاس‌گزارم. و همین‌جا از شما خوانندگان محترم گزاره‌ها و این نوشته دعوت می‌کنم که شما هم در این جشن بزرگ وبلاگ‌نویسان وب فارسی شریک شوید و از تجربیات‌تان در وبلاگ‌نویسی برای‌مان بنویسید (و لطفا لینک مطالب‌تان را پای همین نوشته برای‌م بگذارید.)

به‌امید آن‌که دوباره روزی که دور نباشد، نوشته‌های‌مان را از دل تلگرام و اینستاگرام و حتی توییتر بیرون بکشیم و برای «ثبت بر جریده‌ی عالم» وب فارسی، آن‌ها را در وبلاگ‌های‌مان منتشر کنیم. و آدمی همواره به امید زنده است …

* عنوان پست برگرفته از کتابی است از استاد «محمدعلی بهمنی» با عنوان «من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم.»

دوست داشتم!
۷

۲۰۰۰مین پست گزا‌ره‌ها: مقصد، خودِ راه می‌تواند باشد …

از ۱۰۰۰مین پست گزاره‌ها نزدیک به ۵ سال می‌گذرد و از اولین پست‌ش، حدود ۱۰ سال. در این سال‌ها این‌جا یکی از شخصی‌ترین و مهم‌ترین اجزای زندگی من بوده است. جایی که از خوانده‌ها و نوشته‌ها و شنیده‌ها، از اشک‌ها و لبخندها، از شدن‌ها و نشدن‌ها و خلاصه از زندگی و حال و هوای آن نوشته‌ام. جلوه‌ی بیرونی نوشته‌های گزاره‌ها شاید بیش‌تر همان مباحث مدیریتی و کار حرفه‌ای بوده باشد؛ اما واقعیت این است که برای خودِ من، نوشته‌های‌م سایه‌روشنی از زندگی در این روزها بوده است. از سالِ سخت ۱۳۹۰ و شکست‌ها و رفتن‌های همیشگی تلخ‌ش تا سال‌های آرام و شیرین ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ و تجربیات شگفت‌انگیزشان تا سال‌های آزمایش و سرگشتگی ۱۳۹۳ تا به‌امروز، ایده‌های نوشته‌های گزاره‌ها بازتابی از حس‌های درونی و ناگفتنی من بود‌ه‌اند: نوشتن از شادی‌ها و غم‌ها و ترس‌ها و اندیشه‌ها و ایده‌هایی که به‌زبان آوردن‌ مستقیم‌شان نه‌ مشکلی را حل می‌کرد و نه قفلی را باز می‌کرد؛ اما در قالب نوشته‌های‌ گزاره‌ها می‌توانست به خالی کردن ذهن، آرام شدن، بازیافتن انگیزه‌ها و امیدهای گم‌شده و از همه مهم‌تر “تحملِ سبکی‌ تحمل‌ناپذیر هستی” کمک کنند و چه بسا به کار دیگران هم بیایند.

در این مسیرِ طولانی طبیعتا دست‌اندازهای زیادی هم وجود داشته‌اند. نوشتن، یک جوشش درونی است و در نتیجه در روزهایی که حس تهی بودن درون‌ت، بزرگ‌ترین چالش زندگی است، نوشتن، سخت‌ترین کار دنیا است. اما در همین روزهای سخت هم نوشتن، موجب کشف‌های بزرگی درباره‌ی خودت و دنیا خواهد شد که خود توشه‌ی ادامه‌ی راهِ زندگی خواهند بود. و این همان‌جایی است که گزاره‌ها را برای من بسیار ارزش‌مند کرده است: “لذتِ کشفِ زندگی و دنیا.” آن خلاصه‌ای که در مورد تعریف گزاره‌ها بالای صفحه می‌خوانید (مدیریت و کار حرفه‌ای به‌روایت زندگی) معنای‌ش همین است.

اما یک نکته‌ی مهم دیگر در مورد گزاره‌ها این بوده که به من یاد داد “استمرار” تا چه اندازه در حرکت به‌سوی رؤیاهای شیرین آینده مهم است و “رفتن آهسته و پیوسته” چه معجزه‌ای می‌آفریند. شاید باورتان نشود؛ اما گزاره‌ها در رسیدن من به تقریبا تمامی بزرگ‌ترین آرزوهای زندگی‌ام نقشی بسیار جدی را ایفا کرده است. و البته ناگفته نماند این‌که چنین کار پراستمراری را توانسته‌ام در طول این ده سال پیش ببرم ـ آن هم منی که چندان شهرت خوبی به تمام کردنِ کارهایی که شروع کرده‌ام، ندارم ـ بیش از هر چیز دیگری برانگیزاننده و لذت‌بخش است.

نمی‌دانم که آیا ۵ سال و ۱۰ سال بعد هستم و آیا گزاره‌ها به ۳۰۰۰مین پست خواهد رسید یا نه ـ چرا که عمر و زندگی در دست خدای بزرگ و مهربان است ـ اما این را می‌دانم که تا زمانی که توان‌ش را داشته باشم، هم‌سفری من و گزاره‌ها در مسیرِ کشف رازهای زندگی و دنیا ادامه خواهد داشت. از تک‌تک خوانندگان گزاره‌ها در این ده سال صمیمانه تشکر می‌کنم و امیدوارم شما هم در این مسیر با من هم‌سفر باشید و از خواندنِ نوشته‌های گزاره‌ها لذت ببرید و ایده‌های نوشته‌ها برای‌تان در زندگی و کار مفید فایده باشند.

عنوان این پست برگرفته از شعری است که سال‌ها پیش از زنده‌یاد عمران صلاحی خواندم و آن را خلاصه‌ترین بیان فلسفه‌ی زندگی‌ام می‌دانم:

از مقصدمان سؤال کردم، گفتی
مقصد، خودِ راه می‌تواند باشد …

راهِ رفتن اگر چه سنگلاخ و طولانی است؛ اما نباید فراموش کرد پندی را که زنده‌یاد احمد عزیزی زمانی در سروده‌اش بدان اشاره کرده بود:

تو برای آب بردن آمدی
کی برای تشنه مُردن آمدی …

و خبرِ خوب این است که: “پایانِ بی‌قراری بهشت است …” 🙂

دوست داشتم!
۹

دعوت به ننوشتن!

مدت‌ها است که قصد دارم در مورد فضای نوشتن و ترجمه‌ در حوزه‌ی مدیریت در ایران بنویسم؛ اما هر دفعه به دلایلی منصرف شدم. حرف‌های زیادی برای گفتن در این زمینه هست؛ اما یکی از نکاتی که در ذهن‌م بوده و هست، به‌نظرم این‌قدر مهم هست که این‌جا در موردش بنویسم: انگیزه‌ی نوشتن / ترجمه در حوزه‌ی مدیریت. این‌که چرا در حوزه‌ی مدیریت می‌نویسیم و ترجمه می‌کنیم؟ 

برای خود من، همه چیز از یک تعهد شخصی شروع شد. اوایلی که نوشتن در گزاره‌ها را شروع کردم؛ به‌دنبال داشتن مخاطب و یاد دادن نبودم: تنها کاربرد وبلاگ‌نویسی برای من، متعهد شدن به خواندن و یاد گرفتن و کشف نکات جدید در زندگی و حوزه‌ی تخصص‌ام مدیریت و تحلیل کسب و کار بود. به‌تدریج با گسترش دامنه‌ی مخاطبین، “یاد دادن” هم به دغدغه‌های‌م برای نوشتن و ترجمه کردن افزوده شد و از این‌جا بود که متوجه شدم برای نوشتن هر پست، چقدر باید مواظب باشم تا نکته یا ایده‌ی مهمی را برای نوشتن / ترجمه انتخاب کنم. خواننده‌ی عزیز نوشته‌ی من، نباید پس از خواندن آن، از وقتی که صرف کرده، چیزی به‌دست نیاورد و به‌این ترتیب از این کار پشیمان شود (این‌که چقدر در این راه موفق بوده‌ام البته بحثی دیگر است. همین‌جا از شما خوانندگان عزیز دعوت می‌کنم تا پای همین پست یا از طریق ای‌میل نظرات‌تان را با من در میان بگذارید.)

به‌صورت هم‌زمان، مدت‌ها است در حال پایش مستمر وبلاگ‌ها، سایت‌ها و نشریات مدیریتی در ایران هستم که نتیجه‌اش را در پست ثابت هفتگی لینک‌های هفته می‌خوانید. در همین خواندن‌ها و دنبال کردن‌ها، متوجه انگیزه‌ی پنهانی شده‌ام که در بسیاری از نویسندگان و مترجمان حوزه‌ی مدیریت ـ از جمله خود من! ـ وجود دارد؛ اما برای خودمان نامکشوف است: ما احساس می‌کنیم که وظیفه‌ی اخلاقی و حرفه‌ای “یاد دادن” را چرخ فلک بر دوش ما گذاشته است و در نتیجه‌ی همین احساسِ وظیفه است که فکر می‌کنیم که اگر من ننویسم یا ترجمه نکنم، دنیای اطراف‌م و مردمان خوب‌اش، چیزی را از دست داده‌اند! بنابراین من باید تحت هر شرایطی و با هر سطح توان، بنویسم تا به دیگران یاد بدهم درست‌ِ چیزهای غلط چیست و چطور می‌توانند به‌تر زندگی و کار و مدیریت کنند. 

زمانی فکر می‌کردم که چنین انگیزه‌ای تنها برای توجیه وجود تعداد بالای وبلاگ‌های قارچ‌گونه‌ای که مثل کشکول حضرت شیخ بهایی، هر چه مطلب مفید در دنیای وب و غیروب وجود دارد در آن‌ها یافت می‌شود، مهم است؛ اما متأسف‌م که بگویم متوجه شدم که این انگیزه ی پنهانی، دامن بسیاری از نویسندگان و مترجمان ظاهرا حرفه‌ای حوزه‌‌ی مدیریت را در دنیای آن‌لاین و آف‌لاین گرفته است و نتیجه‌اش هم شده همین تجربیات بدی که متأسفانه همه‌ی ما علاقه‌مندان یاد گرفتن و آشنا شدن با مفاهیم و ایده‌های جدید و روش‌های اثربخش‌تر زندگی و کار کردن هستیم، با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم:

۱- بسیاری از مطالب را که می‌‌خوانم، باید به دوربین خیالی روبروی‌ام خیره شوم و از خودم بپرسم چرا وقت‌م را هدر داده‌ام!؟ 

۲- مطالب دیگری هم هستند که هر چه می‌خوانم، متوجه نمی‌شوم. حالا یا نویسنده‌ی محترم، خودش هم نفهمیده چه چیزی نوشته یا از آن بدتر، نوشته آن‌قدر از لحاظ انشایی و فاجعه‌آمیزتر، املایی ضعیف است که من از درک‌ش عاجزم!

۳- ترجمه‌ها که از همه بدترند. بسیار دیده‌ام که مترجم محترمی، ساده‌ترین واژه‌های مصطلح در ادبیات فارسی‌زبان مدیریت را به‌غلط ترجمه کرده است؛ از جمله چند وقت پیش جایی مطلبی می‌خواندم که مترجم محترم، برای CEO معادلی استفاده کرده بود که نقشی جدید در سازمان‌ها بود که در تاریخ مدیریت و علم سازمان دیده نشده است! حالا یا مترجم محترم لطف کرده است و منبع را ذکر کرده و می‌شود به منبع اصلی مراجعه کرد و با خواندن آن، مفهوم نوشته را درک کرد یا این‌که منبعی وجود ندارد و باید عطای نوشته را به لقای‌اش بخشید!

۴- از همه بدتر، عدم صداقت و امانت‌داری در نوشته‌های ماست. اگر کسانی داریم که حتا منبع عکس‌های نوشته‌شان را هم ذکر می‌کنند؛ کسان دیگری را هم داریم که … (اوضاع وقتی از حد یک بلای طبیعی هم فراتر می‌رود که یک وبلاگ‌نویس معروف و یک استاد مشهور مدیریت در ایران، مطلبی را از وبلاگ‌های HBR ترجمه می‌کنند و به‌عنوان نوشته‌ی خودشان در اختیار خوانندگان فارسی‌زبان قرار می‌دهند.)

و این ماجراها علاوه بر دغدغه‌ی “وظیفه‌ی اخلاقی”، ریشه در چیزهای دیگری هم دارد که تلاش برای پرسنال برندینگ و عرضه‌ی دانش و تخصص خود، روی مثبت سکه‌اش است و ضعف اخلاق حرفه‌ای و از آن بدتر بی‌سوادی، روی دیگر سکه‌اش (و این آخری را چقدر زیاد دیده‌ام که فردی از آشنایی با مفهوم / تئوری / ابزار جدیدی آن‌قدر به هیجان آمده که یا سال‌هاست غلط بودن‌اش اثبات شده یا این‌که اساسا جزو مباحث ابتدایی مدیریت محسوب می‌شود!)

یکی از علت‌های کم‌ نوشتن‌ام در چند وقت اخیر ـ به‌جز مشکلات عجیب و غریبی که برای خود گزاره‌ها پیش آمد و کمابیش در جریانید ـ همین دغدغه‌ها بوده است: این‌که چقدر نوشته‌های‌م با چنین معیارهایی هم‌خوانی داشته و دارند. این‌که چند درصد از نوشته‌های من، ایده‌ی کاربردی جدیدی را دارند که برای دیگران هم می‌تواند مفید باشد و چقدر از آن‌ها، صرفا تلاشی است برای پاسخ دادن به آن ندای “تعهد اخلاقی درونی” یا “پرسنال برندینگ” و چیزهایی شبیه این‌ها.

این روزها که به‌شدت در گیر و دار ارزیابی عمل‌کرد شخصی‌ام در این زمینه هستم، بد ندیدم که دغدغه‌های‌م را این‌جا بنویسم و دعوتی بکنم از همه‌ی کسانی که دست به قلم‌اند تا کمی به انگیزه‌های واقعی‌شان از نوشتن و از آن مهم‌تر، کیفیت نوشته‌های‌شان فکر کنند. هر چند من همیشه همه را به دست بردن به قلم برای یاد دادن در حوزه‌ی تخصص‌شان تشویق می‌کنم؛ اما امیدوارم روزی همه‌ی ما به این نتیجه برسیم که یک نوشته‌‌ی باکیفیت، برای به‌تر کردن دنیای اطراف‌مان اثرگذاری بیش‌تری دارد تا صدها نوشته‌ی معمولی. به‌امید آن روز!

پ.ن. ناگفته پیداست که تمامی این حرف‌ها، در مورد تمامی حوزه‌هایی که می‌توان در آن‌ها نوشت و ترجمه کرد ـ از جمله ادبیات و علوم انسانی و حتا علوم مهندسی ـ معنادار است.

دوست داشتم!
۰

… و پست شماره‌ی هزار: چرا گزاره‌ها!؟

این پست، هزارمین پست وبلاگ گزاره‌ها بعد از سه سال و نیم نوشتن مستمر است. به این مناسبت قصد دارم در مورد این بنویسم که چرا نوشتن روی گزاره‌ها را شروع کردم و ادامه دادم:

این روزها حرف از ضعف وبلاگ‌ستان فارسی بسیار است. حرف است از بی‌انگیزگی، کم‌بود محتوای مناسب و البته معضلاتی چون وبلاگ‌های قارچی و کپی‌پیست‌کار. با این حال هنوز هم وبلاگ‌های ارزش‌مند بسیاری در محیط وب وجود دارند که خواندن‌شان نه از روی علاقه که از روی ضرورت است! (لینک‌های هفته را ببینید که این هفته دو ساله خواهد شد!) چند هفته پیش دکتر مجیدی عزیز در یک پزشک این‌جا مطلبی در مورد انگیزه‌های وبلاگ‌نویسان نوشته بودند. مهندس افشین دبیری عزیز هم این‌جا ضمن ابراز لطف نسبت به بنده، در مورد ضعف در وبلاگ‌‌نویسی تخصصی در حوزه‌ی مدیریت نوشته بودند. 

حالا من می‌خواهم در مورد ماجرای وبلاگ‌نویسی خودم بنویسم تا شاید دیگران هم انگیزه‌ی نوشتن پیدا کنند. این شما و این هم داستان گزاره‌ها:

من حدود ده سال است وبلاگ می‌نویسم. هویت وبلاگی من در تمامی این سال‌ها ثابت بوده است؛ هر چند حوزه‌ی نوشتن‌م تغییر کرده است. گزاره‌ها با نوشتن درباره‌ی دغدغه‌های شخصی روی پرشین‌بلاگ آغاز و بعد به بلاگفا منتقل شد و سرانجام به وردپرس و در نهایت به دامنه‌ی شخصی رسید (متأسفانه آرشیو گزاره‌ها روی پرشین‌بلاگ و بلاگفا پاک شده است.) گزاره‌ها با انگیزه‌های کاملا شخصی شروع شد و بعدها دغدغه‌های دیگر هم به آن اضافه شد. حالا بعد از این ده سال نگاهی می‌اندازم به این‌که چرا نوشتن را شروع کردم، چرا هنوز می‌نویسم و از این نوشتن چه به‌دست آورده‌ام.

اول ـ چرا نوشتن را شروع کردم؟

۱- لذت نوشتن: از وقتی یادم می‌آید نوشتن را دوست داشته‌ام. باید با جادوی نوشتن و بیرون ریختن واژه‌ها از ذهن آشنا باشید و لذت‌ش را چشیده باشید تا ببینید چه می‌گویم. خیلی وقت‌ها در اوقات فراغت می‌نشینم پای خواندن نوشته‌های قدیمی‌ام و از سبک نگارشی‌ و جمله‌بندی‌ها لذت می‌برم! در کنار آن، از آن‌جایی که حجم خواندنی‌های‌م همیشه زیاد بوده و موضوعات مورد علاقه‌ام بسیار متنوع و تقریبا اغلب اوقات آدمی که بتوانم در مورد آن‌ها با او صحبت کنم خیلی دم دست نبوده، نوشتن راهی بوده برای خلاص شدن از دست ایده‌ها و اندیشه‌هایی که ذهن‌م را به خود مشغول کرده‌اند.

۲- آرامش با نوشتن: در تمام این سال‌ها آرامش یافتن از طریق نوشتن را با تمام وجود حس کرده‌ام. من برخلاف آن‌چه خیلی از اطرافیان‌م فکر می‌کنند، به‌شدت درون‌گرا هستم و به‌ویژه در مورد احساسات‌م خیلی حرف نمی‌زنم. با این حال از آن‌جایی که به‌ویژه در دوران‌های بد زندگی انسان نیاز به تخلیه‌ی درون‌ش را حس می‌کند، از نوشتن برای این منظور کمک گرفته‌ام. 

۳- انگیزه‌ی یاد گرفتن و یاد دادن: قبلا هم نوشته‌ام که گزاره‌ها با شکل فعلی چرا به‌وجود آمد. من از یک سو می‌دیدم که به‌شدت در زندگی‌ شغلی‌ام دچار رکود شده‌ام: یاد نمی‌گیرم و روزمره شده‌ام. از سوی دیگر هم می‌دیدم که دوستان و همکاران‌م در بدیهیات رفتار حرفه‌ای لنگ می‌زنند؛ هر چند که وقتی به آن‌ها روش درست کار را یاد می‌دادی، از آن پس درست عمل می‌کردند. برای همین به‌نظرم رسید با نوشتن، می‌توانم به هر دو هدف برسم: هم خودم یاد بگیرم و هم به دیگران یاد بدهم. من باید خودم را به یک عامل خارجی متعهد می‌کردم. آن عامل خارجی گزاره‌ها بود!

۴- علاقه به تحسین شدن: شبکه‌های اجتماعی و گودر و لایک‌ها و کامنت‌ها و تعداد هم‌خوان شدن نوشته‌ها در آن، برای خودش عامل انگیزشی بسیار بزرگی بود! چه کسی است که از تحسین شدن خوش‌ش نیاید؟ 

دوم ـ چرا هنوز می‌نویسم؟

۱- ادامه یافتن و تقویت همان انگیزه‌های شروع!

۲- بازخوردهای مثبتی که از نوشتن‌م گرفتم.

۳- دیدن تأثیر هر چند کوچک نوشته‌های‌م روی زندگی شغلی و شخصی دیگران …

۴- چیزهایی که از نوشتن به‌دست آوردم!

سوم ـ از نوشتن چه چیزهایی به‌دست آوردم؟

راست‌ش متأسفانه اغلب وبلاگ‌نویسان ایرانی تنها کسب درآمد مستقیم از وبلاگ‌نویسی (مثلا تبلیغات، رپورتاژ آگهی و …) را به‌عنوان چیزی که از وبلاگ‌نویسی می‌شود به‌دست آورد قبول دارند! اما برای من این‌طور نیست. فکر می‌کنم چیزهای دیگری که از وبلاگ‌نویسی کسب می‌کنیم مهم‌ترند. به فهرست من دقت کنید:

۱- کسب مهارت نگارش: بخش بزرگی از شغل من به‌عنوان یک مشاور مدیریت، “نوشتن” است: نوشتن گزارش، نامه و … نوشتن مستمر باعث شده تا توانایی نسبتا خوبی در نگارش به‌دست بیاورم. در تمامی این سال‌ها بازخورد گزارش‌های‌م همیشه مثبت بوده است. مثلا چند بار کارفرماها در جلسات از من برای “خوب نوشتن‌م” تقدیر کردند. این مهارت کمی نیست!

۲- کسب مهارت‌های کشف و پروراندن یک ایده: در وبلاگ‌نویسی شما باید اول ایده داشته باشید و بعد آن را پرورش دهید تا بنویسید. من به‌دلیل حجم بالای نوشتن‌م (تعهد هر روز حداقل یک پست) در وبلاگ‌نویسی‌ام، در این دو مهارت بسیار پیش‌رفت کرده‌ام. حالا از نگاه به هر پدیده‌ای می‌توانم درس مدیریتی و زندگی به‌دست بیاورم: از فوتبال گرفته تا زندگی شخصی خودم.

۳- تقویت تفکر سیستمی: در راستای مورد قبلی، به‌عنوان فردی که شغل‌ش تحلیل سیستم‌ها است متوجه تغییر و رشد توانایی تحلیلی‌ام در این سال‌ها شده‌ام. 

۴- کسب اعتبار و تحسین دیگران: من همه‌جا با افتخار خودم را به‌عنوان نویسنده‌ی گزاره‌ها معرفی می‌کنم. گزاره‌ها تبدیل به یک رزومه‌ی آن‌لاین برای من شده است. در بسیاری از واژه‌های کلیدی تخصصی، گزاره‌ها در صدر یافته‌های گوگل قرار می‌گیرد. روزانه صدها بازدید مستقیم و فیدی از گزاره‌ها دارم. این خودش کم لذت‌بخش است؟

۵- بالا رفتن دانش و مهارت‌های حرفه‌ای و شغلی: من در بسیاری از حوزه‌های مدیریت عمومی و البته حوزه‌های تخصصی خودم (استراتژی، تحلیل کسب و کار و طراحی سیستم‌های مدیریتی) می‌نویسم. در کنارش در مورد مهارت‌های کار حرفه‌ای (از رزومه‌نویسی تا مدیریت بر خود و مدیریت کارراهه) هم می‌نویسم. در طول این سال‌ها چیزهای فراوانی آموخته‌ام و تأثیرش را در زندگی شغلی‌ام به‌روشنی دیده‌ام.

۶- شبکه‌سازی حرفه‌ای: به‌کمک گزاره‌ها من با شبکه‌ی بسیار گسترده‌ای از افراد حرفه‌ای در زمینه‌های مختلف به‌ویژه در حوزه‌ی مدیریت و آی‌تی مرتبط شده‌ام که آشنایی با آن‌ها برای من هم مایه‌ی افتخار است و هم ارزش‌آفرین.

۷- کسب درآمد غیرمستقیم: من برای گزاره‌ها زمان زیادی صرف کرده‌ام و از زمانی که به دامنه‌ی شخصی منتقل شد برای آن هزینه هم کرده‌ام. گزاره‌ها برای من درآمد مستقیم نداشته؛ اما همان شبکه‌ی حرفه‌ای که در شماره‌ی قبل اشاره کردم، باعث شدند من چند پروژه بگیرم که فقط یکی از آن‌ها برای جبران تمام هزینه‌های مادی و معنوی‌ام در این سال‌ها کافی است! 😉 

۸- کسب رضایت درونی: با وجود تمام موارد بالا، یک چیز برای من از همه مهم‌تر بوده است: رضایت از کمک به دیگران. گزاره‌ها به من این امکان را داده تا تأثیری هر چند کوچک روی زندگی دیگران بگذارم و تا حد توان‌م گره‌ای از مشکلات‌شان باز کنم. این رضایت وقتی تقویت می‌شود که می‌بینم چه اتفاقات خوبی برای این آدم‌ها می‌افتد. همین یک انگیزه برای ادامه دادن من کافی است …

شاید بد نباشد همین‌جا یک بازی وبلاگی راه بیاندازیم: از همه‌ی دوستان ارجمند به‌ویژه شهرام کریمی، میلاد اسلامی‌زاد، اسما کروبی، رضا بهرامی‌نژاد، امیر مهرانی، وفا کمالیان، بهاره حسینی، دوستان همینا، نادر خرمی‌راد، مجید آواژ، جواد افتاده، رضا قربانی، احمد شریفی، نیام یراقی، علی واحد، افشین دبیری و هر کس دیگری که دوست دارد در این بازی شرکت کند دعوت می‌کنم برای‌مان بنویسند چرا وبلاگ‌نویس شدند و چرا هنوز می‌نویسند. 

از همه‌ی شما هم که نوشته‌های مرا می‌خوانید و هر روز به من انرژی بیش‌تری می‌بخشید، صمیمانه و از اعماق قلب‌م سپاس‌گزارم. به امید رسیدن به پست شماره‌ی ده‌ هزار!

دوست داشتم!
۱۲

خوب وبلاگ‌ بنویسید؛ لطفا!

امروز ۳۱ آگوست روز جهانی وبلاگ‌ بود. دوستان مختلف در دنیای مجازی در مورد این موضوع نوشته‌اند. من هم بد ندیدم به موضوعی بپردازم که مدت‌هاست برای من یک دغدغه‌ی جدی است. مخاطب این نوشته طبعا بیش‌تر وبلاگ‌نویسان حوزه‌ی مدیریت و آی‌تی هستند که من بیش‌تر دنبال‌شان می‌کنم؛ اما خوب نکاتی که می‌نویسم در وبلاگ‌های سایر حوزه‌ها هم احتمالا معنادار است.

احتمالا وقتی عنوان این پست را خوانده‌اید در ذهن‌تان این سؤال پیش آمده که خوب وبلاگ‌نوشتن یعنی چه؟ اگر خواننده‌ی ثابت یا حتا غیرثابت گزاره‌ها باشید، احتمالا با مجموعه پست‌های لینک‌های هفته مواجه شده‌اید که در آن‌ها تلاش دارم تا به‌ترین مطالبی را که در طول هفته مطالعه کرده‌‌ام، معرفی کنم. بنابراین با سابقه‌ی بیش از یک سال رصد هفتگی بسیاری از وبلاگ‌های حوزه‌ی مدیریت و آی‌تی (که قطعا کامل هم نبوده ولی در حد وسع‌ام تلاش کرده‌ام وبلاگ‌های اصلی این حوزه‌ها را حتما مطالعه کنم)، به ۵ مشکل مشترک میان این وبلاگ‌ها برخورد کرده‌ام. بد ندیدم که یک‌جا مستندشان کنم؛ شاید حداقل باعث شود تا دیگران هم کمی به آن‌ها فکر کنند. بیایید نگاهی بیندازیم به برخی اشکالات وبلاگ‌نویسی تخصصی در حوزه‌های مدیریت و آی‌تی در دنیای وب فارسی:

۱- ضعف ادبیات فارسی: این مشکل به‌ نظر من مهم‌‌ترین و آزاردهنده‌ترین مشکل وبلاگ‌‌های این حوزه است. این مشکل خودش چند وجه دارد:

ـ ضعف املایی: اشتباهات املایی ظاهرا برای‌مان خیلی مهم نیست؛ احتمالا هم در اغلب اوقات درست‌اش را بلد نیستیم!

ـ ضعف در نگارش: طبعا انتظار نمی‌رود که یک وبلاگ‌نویس مدیریت یا آی‌تی مثل یک وبلاگ‌نویس حوزه‌ی ادبیات نگارش خوب، جذاب و روانی داشته باشد؛ اما نگارش بد هم برای خودش تبدیل به معضلی شده است. بارها به مطالبی با محتوای بسیار عالی برخورد کرده‌ام که از بس از نظر نگارش ضعیف بوده‌اند، مشتریان احتمالی‌شان را از دست داده‌اند. چه به‌تر که بتوانید یک سبک نگارشی خاص خودتان هم ایجاد کنید. نمونه‌ی خوب این کار نوشته‌های دکتر علی رضا مجیدی و خواهرشان خانم فرانک مجیدی در یک پزشک است که من هم بسیار از خواندن‌شان لذت می‌برم.

ـ استفاده‌ی نادرست از واژه‌گان تخصصی: واقعا از خواندن مطلبی که در آن واژه‌گان تخصصی دارای معادل فارسی بسیار زیبا و مصطلح، با حروف انگلیسی و یا از آن هم بدتر، با حروف فارسی نوشته‌ شده‌اند، رنج می‌برم. خواهش می‌کنم کمی با زبان تخصصی حوزه‌ی وبلاگ‌نویسی‌تان آشنا شوید. کتاب‌ها و مقالات نوشته شده یا ترجمه شده‌ توسط دیگران را بخوانید تا با معادل‌های درست این گروه از واژه‌ها آشنا شوید. این‌جوری نوشتن باکلاس بودن نیست؛ نشان‌دهنده‌ی ضعف زبانی و نگارشی شما است. حالا بگذریم که شاید ناآگاهی شما را هم نسبت به ادبیات روز حوزه‌ای که دارید در مورد آن می‌نویسید، نشان دهد!

ـ ضعف درست‌نویسی: ظاهرا برای بسیاری از وبلاگ‌نویسان این حوزه‌، درست‌نویسی فارسی در دنیای مجازی (مخصوصا رعایت نیم‌فاصله‌ی نازنین!) اصلا اهمیتی ندارد. یاد بگیریم که در دنیای مجازی (و از جمله دنیای وب)، درست فارسی بنویسیم. دستور خط مصوب زبان فارسی را حتما بخوانید. البته کتاب غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی هم مرجع آموزشی بسیار مفیدی است!

به‌نظرم اشکالات املایی و نگارشی، متأسفانه اغلب ریشه در جدی مطالعه نکردن ما دارند. خیلی از ما حتا حوصله‌ی خواندن رمان و داستان کوتاه را هم نداریم. عادت کردن به نوشته‌های دنیای مجازی (که بسیاری‌شان دقیقا همین اشکالات ادبیات فارسی را دارند) هم که دیگر اوضاع را بدتر می‌کند. بنابراین برای به‌تر شدن ادبیات فارسی‌تان، لطفا بیش‌تر کتاب بخوانید!

۲- معجون کپی به‌علاوه‌ی پیست!: منظورم وبلاگ‌هایی است که ذاتا برای کپی‌پیست ایجاد شده‌اند. هر مطلب خوبی که در وب تولید می‌شود در هزاران وبلاگ ـ و اغلب بدون ذکر منبع اصلی ـ بازنشر می‌شود. یک ژانر جدیدی هم در این زمینه پیدا شده که کارشان کپی پیست مقالات چند ده صفحه‌ای ارایه شده در کنفرانس‌ها و نشریات تخصصی است. من واقعا بارها و بارها به این فکر کرده‌ام که این حضرات، با این کارشان چه نیاز روحی و روانی را از خودشان ارضا می‌کنند؛ اما هنوز درک نکرده‌ام که دقیقا کدام یک از نیازهای هرم مازلوشان ارضا می‌شود! اگر کسی می‌داند، لطفا مرا هم روشن کند. بنابراین کپی پیست ممنوع!

۳- تکرار مکررات: این موضوع در وبلاگ‌های متمرکز روی فناوری بسیار دیده می‌شود که یک خبر و یک مطلب، بارها و بارها بدون هیچ نکته‌ی اضافی با ادبیات متفاوت نویسندگان منتشر می‌شود. بخشی از این مسئله به‌نظرم برمی‌گردد به کم‌بود ایده برای نوشتن (که پایین‌تر به آن خواهم پرداخت)؛ بخشی هم برمی‌گردد به جذابیت خبرها و شاید انتشار هم‌زمان آن‌ها توسط وبلاگ‌های مختلف. شخصا برای حل این‌ یکی ایده‌ی خاصی ندارم؛ جز این‌که لطفا ایده‌های خوب و تک داشته باشید.

۴- ضعف ایده‌‌ها: این هم از مشکلات بسیار جدی وبلاگ‌های این حوزه است. به‌نظرم قاعده‌ی درست وبلاگ‌نویسی این است که وبلاگ، یک ایده‌ی کلی داشته باشد (مثلا ایده‌ی کلی گزاره‌ها، نوشتن درباره‌ی روش‌های درست و حرفه‌ای کار کردن از یک سو و مشاوره‌ی مدیریت از سوی دیگر است) و همین‌طور هر پست هم ایده‌ی مشخصی داشته باشد. اما … در عمل چند اشکال زیر رخ می‌دهد:

ـ نداشتن ایده‌ی کلی: خیلی از وبلاگ‌های حوزه‌ی مدیریت و آی‌تی، از نداشتن ایده‌ی کلی رنج می‌برند. پراکنده‌نویسی و نداشتن هدف مشخص، هم خود نویسنده را گیج می‌کند و هم خواننده‌گان‌اش را. در این حالت یا باید سبک نگارشی‌تان خیلی جذاب باشد، یا جنجالی بنویسید و یا خوش‌شانس باشید که مشتری‌های‌تان را از دست ندهید!

ـ نوشتن، بدون ایده: بعضی پست‌ها را که می‌خوانم؛ آخرش از خودم می‌پرسم: خوب که چی!؟ نویسنده قرار بود به من چه چیزی را انتقال بدهد؟ این‌که خود را به نوشتن متعهد کنید خوب است؛ اما خواهش می‌کنم وقتی واقعا ایده‌ای ندارید (حالا این ایده می‌تواند حتا در حد ترجمه‌ی یک خبر باشد)، ننویسید!

ـ نوشتن با ایده‌های تکراری: نوشتن با ایده‌های تکراری و حتا ادبیات تکراری (!) جز خسته کردن مخاطب، نتیجه‌ای ندارد. البته نوشتن در مورد ایده‌های تکراری خوب است اگر از زاویه‌‌ی دید جدیدی می‌خواهید به ماجرا وارد شوید و واقعا نکته‌ی ناگفته‌ای دارید.

ـ نوشتن با ایده‌های ضعیف: وبلاگ‌نویسی هم بازاریابی دارد. یک وبلاگ‌نویس، هر چقدر هم انگیزه‌های قوی داشته باشد به بازخوردهای مخاطبان (مثل تعداد هم‌خوان شدن، تعداد لایک در گودر و فیس‌بوک و گوگل پلاس وان، کامنت‌ها و …) زنده است. شما باید بتوانید مشتریان‌تان را جذب کنید و سپس آن‌ها را نگه‌دارید. با ایده‌های ضعیف، هیچ وقت در این راه موفق نخواهید شد. وبلاگ‌های موفق دنیای وب، آن‌هایی هستند که نه همیشه ولی اغلب ایده‌های منحصر به‌فرد و یکتایی دارند که در هیچ جای دیگر دنیای وب فارسی پیدا نمی‌شوند. پرسنال برندینگ را در وبلاگ‌نویسی هم جدی بگیرید لطفا!

۵- تعهد نداشتن به نوشتن: بدون هیچ تعارفی گر می‌خواهید وبلاگی داشته باشید که سالی یک بار به‌روز شود، ننویسید به‌تر است. حالا مثل من هم شاید خوب نباشد زیادی متعهد باشید;)؛ اما ماهی حداقل سه چهار مطلب خوب داشته باشید تا هم فراموش نشوید و هم مخاطب جدید پیدا کنید.

مدعی هم نیستم که خودم اشتباهات بندهای یک و چهار را ندارم (در مورد سه بند دیگر مدعی‌ام که ندارم!)؛ ولی تا جایی که توانسته‌ام سعی کرده‌ام تا خودم مرتکب آن‌ها نشوم. شاید برخی از این نکات هم سلیقه‌ای باشند.

در هر حال لطفا وبلاگ‌ بنویسید؛ اما خوب!

پ.ن. نوشته‌ی امیر مهرانی و نوشته‌ی وبلاگ‌ دل‌زده را هم در این زمینه بخوانید.

دوست داشتم!
۱
خروج از نسخه موبایل