ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ و اندی ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جواندلی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
اشاره: از همان روزهای اول راهاندازی گزارهها بخش مشاورهی مدیریت بهدلیل علائق شخصی و تخصصی من، یکی از بخشهای اصلی اینجا بود. بیش از یک سال است بهدلیل مسائل مختلفی که شرح آنها از حوصلهی اینجا خارج است، انتشار پستهایی در این زمینه متوقف شده بود. اما با توجه به نیازی که همچنان به محتوا در این حوزه وجود دارد و با در نظر داشتن حجم بالایی از محتوای تخصصی در این حوزه که قبلا برای چندین پروژهی پژوهشی تدوین کردهام، از این هفته مجددا بخش مشاورهی مدیریت در گزارهها شبهای سهشنبه کلید میخورد. در این بخش تلاش میکنم مطالبی متنوع و جذاب و البته کاربردی منتشر کنم. سعی خواهم کرد در این مطالب به تخصصم تحلیل کسب و کار نیز که این روزها همچنان از نظر محتوای فارسی بسیار مظلوم است نیز بپردازم.
فکر کردم شاید بد نباشد این مجموعه مطالب را با تاریخچهی مختصر مشاورهی مدیریت آغاز کنیم:
یک مرور مختصر بر تاریخچهی مشاورهی مدیریت باعث میشود تا درک بهتری نسبت به ماهیت این صنعت و روندی را که برای توسعه تا امروز طی کرده، بهدست بیاید. ریشههای اولیهی پدیدهای بهنام مشاورهی مدیریت به زمان انقلاب صنعتی باز میگردد. زمانی که ابداع “کارخانهی مدرن” و تحولات اجتماعی و نهادی پدید آمده در سازمان، توسعه و بهبود زندگی بشر در دنیای مدرن را پایه گذاشت. مشاورهی مدیریت هم از زمانی که عامسازی و سازماندهی تجارب مدیریتی برای دانشمندان و علاقهمندان این حوزه از علوم بشری امکانپذیر شد، بهوجود آمد. در واقع در روزهای آغازین پدید آمدن علم مدیریت، هدف پیشگامان این علم کشف و تشریح و اعمال روشها و اصولی بود که میتوانستند در همهی سازمانها و موقعیتها بهکار گرفته شوند. در مقابل کارآفرینان و صاحبان صنایع نیز مشتاقانه بهدنبال روشها و رویکردهای نوینی میگشتند که بتوانند بهرهوری کارگاه و کارخانه و نیروی کار خود را افزایش دهند. بدین ترتیب با پیوند نیازها و علایق این دو گروه، مشاورهی مدیریت متولد شد.
جدول زیر بهصورت خلاصه روندهای تاریخی توسعهی صنعت مشاورهی مدیریت را نمایش میدهد:
کسب و کار نسبتی مستقیم با کسب درآمد دارد. کسب و کارها با “آب حیات عشق”شان یعنی درآمد است که مفهوم وجودی خاص خود را مییابند. بدون درآمد کسب و کار مفهومی ندارد و احتمالا چیزی جز سرگرمی یا کار خیریه نخواهد بود. البته بدیهی است که کسب درآمد و سودآوری تنها یک جنبه از جنبههای متعدد کسب و کار است و در واقع این “خلق ارزش” برای مشتریان، سهامداران و ذینفعان است که کسب و کار را معنادار میسازد؛ اما بخش مهمی از این ارزش ـ اگر نگوییم اصلیترین بخش آن ـ ارزش پولی کسب و کار است.
در دوران رکود اقتصادی چند سال اخیر، بسیاری از کسب و کارها در کسب درآمد دچار مشکلات مختلفی شدهاند. مشکل کاهش تقاضای مؤثر از جانب مشتریان است؛ چرا که مشتریان پول کافی برای خرید در اختیار ندارند و حتی اگر پولی هم داشته باشند، اولویتهای بسیار مهمی چون: مسکن، خورد و خوراک و سلامت پیش رویشان است که هزینههای آنها در سالهای اخیر افزایش سرسامآوری داشتهاند (گزارش هزینههای خانوار مربوط به سال ۱۳۹۲ را ببینید.)
بسیاری از کسب و کارها با کاهش تولید و هزینهها و نیروی انسانی خود بهدنبال جبران ضررهای ناشی از این کاهش تقاضا و درآمد هستند. اما آیا این تنها راهحل پیش روی کسب و کارهاست؟ آیا با خلق ارزش بیشتر نمیتوان به افزایش درآمد پرداخت؟ مشکل همینجاست که معمولا خلق ارزش معادل طراحی و تولید و عرضهی محصولات و خدمات جدید یا بهبود یافته فرض میشود و کسب و کارها، از فرصتهای دیگر کسب درآمد (البته با رعایت دو محدودیت بسیار مهم قانون و اخلاق) غفلت میورزند. اما مگر راه دیگری هم وجود دارد؟ بله. علم مدیریت استراتژیک راهکار این مشکل را به ما نشان داده است.
بیایید با یک مثال شروع کنیم. اپاستور اپل سالانه بخش مهمی از درآمد سالانهی اپل را تأمین میکند. آیا اپاستور یک محصول یا خدمت ذاتی در کسب و کار سنتی اپل ـ طراحی و فروش دستگاههای دیجیتالی ـ است؟ خیر. اما امروزه در چارچوب یک مدل کسب و کار جامعنگر بهنام اکوسیستم اپلی بهعنوان یک خدمت مکمل تبدیل به یک مدل کسب و کار جذاب برای اپل شده است. این کسب و کار، خدمت مکملی را برای دستگاههای اپلی فراهم میآورد که آنها را در عمل قابل استفاده میکند: نرمافزار و محتوا. هیچ دستگاه دیجیتالی بدون این دو عامل مهم، کاربرد چندانی نخواهد داشت! جالب است بدانید که این مثالی از کاربرد استراتژی اصلی کلاسیک توسعهی محصول است. این مدل کسب و کار هنوز یک کسب و کار اصلی برای اپل نشده؛ اما درآمدزایی بیشتری از کسب و کار موجود اپل ـ فروش دستگاههای دیجیتال ـ برای اپل ایجاد میکند.
اما آیا میشود از همین الگو در کسب و کارمان استفاده کنیم؟ بله. مقالهی این هفته به بررسی این موضوع میپردازد و پیشنهادی جذاب دارد: چطور میشود از کسب و کار موجود پول بیشتری درآورد؟ مقاله به بررسی یک مطالعهی موردی میپردازد که روی شرکتهای هواپیمایی انجام شده است. اما قبل از پرداختن به ایدهی اصلی مقاله بیایید به یک موضوع مهم دقت کنیم. اغلب، وقتی از ایجاد کسب درآمد بیشتر برای کسب و کار سخن گفته میشود، همه بهیاد تولید و عرضه و فروش تعداد بیشتری واحدهای محصولات یا خدمات میافتند و در نتیجه سراغ ابزارهای بازاریابی و فروش میروند. اما آیا این تنها راه ممکن است؟ حالا بیایید بهسراغ ایدهی مقالهی هفته برویم.
مقاله به یک رویکرد ساده اما بسیار مهم در بازار شرکتهای هواپیمایی اشاره میکند که کلید حل معما است. شرکتهای هواپیمایی بهصورت معمول همراه بلیط یک بستهی خدماتی استاندارد را در اختیار مشتری قرار میدهند: بلیط هواپیما، وزن بار تا میزان مشخص، وعدهی غذایی و چیزهایی شبیه اینها. این بستهی استاندارد در این بازار مورد پذیرش مشتریان قرار گرفته است. اما همهی ماجرا این نیست. خدمات مشتریان در شرکتهای هواپیمایی به این بستهی استاندارد محدود نیست. شما میتوانید از خدماتی دیگر ـ مثل بار اضافه، وعدهی غذایی جداگانه (البته نه در پروازهای داخلی!) و … ـ هم استفاده کنید؛ البته بهشرط اینکه هزینهشان را بپردازید! در مقاله به آمارهای درآمدهای قابل توجه شرکتهای هواپیمایی از این خدمات اشاره شده است.
اصل قصه همینجا است. شرکتهای هواپیمایی با ارائهی “ارزشی” فراتر از ارزش معمول کسب و کار خود، به کسب درآمد بیشتر میپردازند. کمی دقت کنید: اینجا با یک مدل کسب و کار جذاب مواجهیم که بهکمک آن از پایگاه مشتریان کنونی میتوانیم درآمد بیشتری داشته باشیم! در ادبیات طراحی کسب و کار به این مدل کسب و کار “خدمات ارزش افزوده (Value Added Services)” گفته میشود. جدا از تجربهی موفق شرکتهای هواپیمایی، یک دلیل سادهی فلسفی (!) هم میتوان برای آن ارائه کرد: طبق تحقیقات انجام شده احتمال فروش به مشتری قدیمی بیش از سه تا ۱۲ برابر احتمال فروش به مشتری جدید است!
برای خدمات ارزش افزوده میتوان مثالهای دیگری هم زد. مثلا:
۱- در کسب و کار: هر خدمتی غیر از مکالمه ی صوتی روی شبکههای تلفن ثابت و همراه، یک خدمت ارزش افزوده است. بنابراین مثلا پیامکی که جزئی از زندگی روزمرهی ماست در واقع یک خدمت ارزش افزوده است. حالا به این فکر کنید که شرکتهای فعال در این حوزه، چه درآمدهایی از ارسال پیامکهای حاوی محتوای درخواستی و مورد علاقهی شما دارند!
۲- در زندگی روزمره: اگر سری به قهوهخانهها زده باشید، قهوهچی با سینی چای در دست همواره در حال سر زدن به مشتریان است. این استکانهای خوشطعم و کمرباریک چای، در اغلب موارد رایگان یا خیلی ارزان هستند. حالا اگر بخواهید غذا یا قلیان صرف کنید … به درآمد آقای قهوهچی از این دو محصول با ارزش افزوده و مقایسه با ضرر چای رایگان فکر کنید!
با این اوصاف خدمات ارزش افزوده یکی از گزینههای کلیدی پیش روی کسب و کارها برای افزایش درآمد خود در این روزهای رکود اقتصادی هستند. اما پیش از تصمیمگیری برای استفاده از این مدل کسب و کار لطفا به نکات زیر دقت کنید:
۱- خدمات ارزش افزوده روی ارزش افزوده برای مشتری تعریف میشوند نه محصول / خدمت خاص. بنابراین هم کسب و کارهای تولیدی میتوانند به مشتری کنونی خدمترسانی کنند و هم کسب و کارهای خدماتی میتوانند محصول بفروشند!
۲- لازم است حتما مشتری درک مناسبی از تفاوت میان ارزش اصلی کسب و کار و ارزش افزودهی آن داشته باشد. مشتری باید بداند که چرا باید پول بیشتری را پرداخت کند و چه چیزی بهدست میآورد!
۳- مدیریت تجربهی مشتریان در استفاده از مدل کسب و کار خدمات ارزش افزوده اهمیت بسیاری دارد. مشتریان خیلی سریع تجربیات بد خود را با دیگران بهاشتراک میگذارند؛ اما تجربیات مثبت باید اینقدر تکرار شوند و آنقدر عالی باشند تا مشتری در جمع دیگران از آنها سخن بگوید.
پ.ن. از این پس بیشتر دربارهی مدلهای کسب و کار مربوط به بهدست آوردن درآمد بیشتر از پایگاه مشتریان کنونی کسب و کار خواهم نوشت.
” *فکر میکنی که آنچلوتی در رئال چطور کار خواهد کرد؟
ـ خیلی خوب. چون کارلو همیشه درهمهجا موفق بود. با احترامی که برای پاریسنژرمن قائلم باید بگویم که او حالا مجبور نیست که ذهنیت یک تیم را عوض کند و برای حکمفرما کردن فلسفهاش کار را از صفر شروع کند. در رئال همهی اینها وجود دارد و تنها کاری که باید انجام دهد، رسیدن به موفقیت است.
* ویژگی اصلی او به عنوان یک سرمربی چیست؟
انتقال آرامش به بازیکنانش و به مجموعهی تیم. ما در مورد فردی صحبت میکنیم که دانش زیادی از فوتبال و تمام کلیدهای این ورزش دارد.” (مصاحبهی پائولو مالدینی بزرگ در مورد ورود کارلتو به رئال در فصل پیش؛ اینجا)
کارلو آنچلوتی یکی از بزرگترین مربیان حاضر فوتبال جهان و یکی از پرافتخارترین مربیان تاریخ است. فتح سه لیگ قهرمانان اروپا شاید بیش از هر چیزی نشانگر این موضوع باشد. کارلتو همواره در تیمهای بزرگ مربیگری و همواره نتایج درخشانی گرفته است. سیاههی افتخاراتش رشک بسیاری از مربیان بزرگ فوتبال دنیا را برمیانگیزد. اما چه چیزی عامل موفقیتهای درخشان کارلتو شده است؟ پائولو مالدینی بزرگ توضیح داده است. به جملات پررنگ شده دقت کنید:
۱- کارلتو بهعنوان یک مربی / مدیر بزرگ، دارای فلسفهی فوتبالی خاص خود است. تیمهای کارلتو دارای ویژگیهایی شبیه هم هستند. استراتژی تیمهای کارلتو ـ از میلان گرفته تا رئال ـ بازی فیزیکی و پرسینگ شدید و تکیه بر ضدحملات کوبنده است (البته این با سبک دفاعی مورینیو کاملا متفاوت است!) بههمین شکل هر مدیری برای موفقیت در کسب و کار / سازمان / واحد تحت مدیریت خود، نیازمند داشتن فلسفهای مشخص، ساده و متمایز است. این فلسفهی مدیریتی در قالب استراتژیهای کسب و کاری / سازمانی / بخشی نمود مییابند و اجرا میشوند.
۲- کارلتو همواره در تیمهایی بزرگ، محترم و با سابقهی درخشان مربیگری میکند؛ تیمهایی که با فلسفهی مربیگری / مدیریتی او سازگارند! بنابراین تناسب فلسفهی مدیریتی با هویت، سوابق و شایستگیهای کسب و کاری / سازمانی نکتهی بسیار کلیدی در موفقیت یک مدیر است. فراموش نکنید تحولات بزرگ در کسب و کار و سازمان شما از تحول درونی خود شما آغاز میشوند.
۳- فلسفهی مدیریتی کارلتو با عملکرد او همخوانی دارد. کارلو هر جا پا گذاشته یک تیم پر از بحران را تحویل گرفته و آن را تا ساحل آرامش موفقیت پیش برده است.
مدیران بزرگ همگی دارای فلسفهی مدیریتی خاص خود هستند که آنها را در مقام سخن و عمل خود آنها و سازمانشان را از دیگران متمایز میسازد. این فسلفه از درون آنها، از رؤیاها و آرزوهایشان، از نگرششان به دنیا و از ارزشهای درونیشان نشأت میگیرد. فلسفهی مدیریتی شما چیست؟
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“من در تیمهای بزرگی بازی کردهام. بازیکن ملیپوش بودم و سالی ۶۰ یا ۷۰ بازی انجام می دادم. به این نیاز داشتم که کمی استراحت کنم … شاید دو یا سه سال استراحت بس بود و بعد از آن باید باز میگشتم. اگر استراحتم طولانی شد به این خاطر بود که میخواستم بدانم دقیقا دوست دارم چه کار کنم. برای تصمیمگیری باید خیلی فکر میکردم.
… همکاری بهعنوان یکی از مدیران تیم هیجان انگیز بود و نکات زیادی آموختم؛ ولی این کاری نبود که دوست داشته باشم انجام دهم. برای همین تصمیم گرفتم که به زمین چمن نزدیکتر شده و سرمربی شوم. از دورهی کاری با جوانان رئال مادرید خوشم آمد. در آن مدت در خودم دیدم که میخواهم اطلاعات درونم را منتقل کنم.
… درحال حاضر سیر طبیعی قبل از سرمربی شدن را طی میکنم: با افراد باتجربهای کار میکنم. اصلا ساده نیست که کارت را درتیمی مثل رئال مادرید شروع کنی؛ ولی من بهعنوان دستیار استارت زدهام.
… از کارلو درسهای زیادی میآموزم. میدانم که چه میخواهم و چه تواناییهایی دارم. میخواهم درسهایی که الان میآموزم در آینده بهکار بگیرم و کار بزرگی انجام دهم و اگر ده سال دیگر با هم مصاحبه کردیم، بگوئید که عملکرد خوبی داشتهام.” (زینالدین زیدان؛ اینجا)
این حرفهای یک فوتبالیست ناشناخته نیست. گفتههای شاید یکی از ده فوتبالیست برتر تاریخ جهان است. زیدان دوستداشتنی از سرگشتیاش در دنیای پس از خداحافظی از فوتبال میگوید. اینکه میدانست چه نمیخواهد ولی نمیدانست که چه میخواهد! (بزرگترین سؤال دنیا همین نیست؟)
همهی ما اگر اندکی نگاهمان به شغل و تخصصمان فراتر زندگی روزمره و کسب درآمد باشد، چه در زمانی که قصد ورود به بازار کار داشته باشید و چه قصد ایجاد تغییری بزرگ، با این سؤالات مواجه خواهید بود که: کیام من؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا باید بروم؟
مواجهه با این سؤالات سرگردانی بههمراه دارد. سرگردانی که حل کردن آن، سختترین کار دنیا است. معمولا در مواجهه با این سؤالات، سؤالات دیگری مطرح میشود:
ـ این همه استعداد و توانایی من دارم و این همه فرصت در دنیا، کدامشان را انتخاب کنم و جلو بروم؟
ـ من خودم را نمیشناسم، میخواهم چه بکنم؟
ـ حتا اگر توانمندترین آدم دنیا باشم، فرصتی نیست! من سرمایه و پارتی که ندارم!
و همین است که اغلب آدمها در مواجهه با این سرگردانی با چسبیدن به چنین کلیشههایی از گشتن بهدنبال پاسخ سؤالات اصلیشان میگذرند: در بهترین حالت تصمیم درستی برای ادامهی زندگی میگیرند و شانس هم یاریشان میکند و در بدترین حالت، عمری از حسرت آرزوهای نشده رنج میبرند. بارها و بارها با آدمهایی مواجه شدهام که خودشان هم میدانستند “اینجا جای من نیست” و کوچکترین رضایتی از زندگی شغلی (و حتا شخصیشان) نداشتهاند و نجوایشان با زندگی این بوده که: “به من که یک عمرِ بهت باختم” نمیخواهی اندکی لذت بچشانی؟
واقعیت این است که قرار نیست زندگی برای ما کاری بکند؛ حتا برای زیدان بزرگ. این مسئولیت بر دوش ما نهاده شده که زندگی مطلوبمان را خودمان با تلاش و انتخاب و اشتباه بسازیم. کلید حل مسئله را البته خود زیدان در حرفهایش ارائه کرده است: خودشناسی و تجربه کردن! زیدان در حرفهایش گفته که بهجای نشستن و رنج بردن از سرگردانی، تجربه کردن را کلید زده است: تجربهی مدیریت ورزشی، تجربهی مربیگری جوانان و تجربهی دستیاری کارلو آنچلوتی در تیم اول رئال مادرید. حالا او میداند که راهش کجاست: زیدان از این فصل سرمربی تیم ب رئال مادرید در دستهی دوم لیگ اسپانیا شده است.
راه تجربه کردن برای خودشناسی، راهی طولانی و پرزحمت است. اما شاید یکی از بهترین و جذابترین راهحلها برای رسیدن به پاسخ سؤالات فلسفی و اساسی زندگی باشد. و خوبی ماجرا در این است که در پایان راه زندگی، حتا اگر به پاسخ سؤالاتمان نرسیدیم، حداقل زندگی متنوعتر و جذابتری را تجربه کردهایم!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
رسانههای اجتماعی در سالهای اخیر گسترش بسیار زیادی را در دنیا یافتهاند. رسانههای اجتماعی بهدلیل ویژگی ذاتیشان ـ برقراری ارتباط میان افراد ـ تبدیل به محلی مجازی برای جمع شدن افراد و گذراندن وقت شدهاند. در این میان کاربرد رسانههای اجتماعی در حالت عادی بهعنوان ابزاری جدید و جذاب برای سرگرمی در نظر گرفته میشوند. اما کمکم کاربردهای جدیتر این رسانهها ـ بهویژه کاربرد آنها در کسب و کار و مدیریت سازمانها ـ نیز در حال گسترش در ایران و سراسر جهان است.
یکی از مهمترین کاربردهای رسانههای اجتماعی شبکهسازی حرفهای است: یعنی نمایش و اثبات تخصص خود به افرادی که به آن نیاز دارند. حالا هم میشود از نگاه زاویهی دید کارفرما و کارکن به ماجرا نگاه کرد و هم از زاویهی دید کارفرما و مشاور (یا فرد طرف قرارداد یا چیزی شبیه اینها.) این کاربرد رسانههای اجتماعی عمر چندانی ندارد و در ایران هم ـ جز در حوزههای همیشه پیشرویی مثل فاوا آن هم بیشتر در میان کسب و کارهای جوانان حاضر در این شبکهها ـ توجه نشده است. البته شاید مشکل جدیتر این باشد که هیچ داده و اطلاعاتی هم در اینباره وجود ندارد: چه در زمینهی میزان استفاده و نرخ موفقیت کسب و کارها در زمینهی استخدام و چه در زمینهی رفتارشناسی کاربران برای بهرهگیری از فرصتهای کاریابی موجود در شبکههای اجتماعی.
مدتی پیش خوشحال شدم که شنیدم یکی از دوستانم خانم روشنک دستینه در این زمینه پژوهشی را در قالب پایاننامهی کارشناسی ارشدشان آغاز کردهاند. هدف پژوهش ایشان “مطالعهی ارتباطات حرفهای در بستر شبکههای اجتماعی” است. موضوع مورد مطالعه این پژوهش ـ که در رشتهی علوم ارتباطات اجتماعی انجام میشود ـ بررسی فرآیند کاریابی و جذب نیروی انسانی از طریق شبکههای اجتماعی است. شما میتوانید در این پژوهش از طریق تکمیل پرسشنامه آن مشارکت کنید. همچنین میتوانید در صورت ثبت ایمیل خود از نتایج نهایی این تحقیق نیز مطلع شوید.
بنابر تجربهی موفق چند سال اخیرم از حضور با هویت تخصصی و حرفهای در رسانههای اجتماعی و فرصتهای شغلی و پروژههای جذابی که از این طریق به من پیشنهاد شدهاند، توصیهی جدی میکنم که به استفادههای جدیتر و تخصصیتر از رسانههای اجتماعی کمی بیشتر بیاندیشید.
معمولا یکی از سؤالاتی که در هنگام تدوین استراتژیهای سازمانها پیش میآید این است که چه استراتژیهایی را باید برای سازمان در نظر گرفت. برای پاسخگویی به در ادبیات مدیریت استراتژیک گروهی استراتژی عمومی وجود دارند که سازمانها میتوانند از آنها بهره بگیرند. البته وجود این استراتژیهای عمومی بهمعنای این نیست که سازمان نباید استراتژیهای خاص خود را تدوین کند؛ بلکه این استراتژیها راهنمایی برای سرعتبخشی به انتخاب استراتژیهای معمول کسب و کاری هستند.
فرد آر. دیوید در کتاب معروف مدیریت استراتژیکاش به ۴ دسته استراتژی و ۱۳ استراتژی عمومی زیرمجموعهی آنها برای سازمانها اشاره میکند که عبارتند از:
الف ـ استراتژیهای یکپارچگی:
یکپارچگی عمودی به بالا: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر سیستم توزیع یا خردهفروشی (مانند: تأسیس فروشگاههای زنجیرهای شیرینعسل در ایران)؛
یکپارچگی عمودی به پایین: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر عرضهکنندگان مواد اولیه (خرید پیکسار توسط والتدیزنی)؛
یکپارچگی افقی: بهدست آوردن مالکیت یا افزایش کنترل بر شرکتهای رقیب (مانند: خرید شرکت سان مایکروسیستمز توسط شرکت اوراکل)؛
ب ـ استراتژیهای تمرکز:
نفوذ در بازار: بالا بردن سهم بازار برای محصولات یا خدمات کنونی از مجرای افزایش تلاشهایی که در زمینهی بازاریابی انجام میشود (موتور جستجوی بینگ برای شکستن انحصار گوگل در بازار جستجوی اینترنتی توسط مایکروسافت بهوجود آمد)؛
توسعهی بازار: عرضهی خدمات و محصولات کنونی به مناطق جغرافیایی جدید (ورود MTN بهعنوان اپراتور دوم موبایل به بازار ایران)؛
توسعهی محصول: بالا بردن فروش از طریق بهبود بخشیدن به محصولات / خدمات کنونی یا عرضهی نوع جدیدی از محصولات / خدمات (ایجاد فروشگاه اینترنتی اپاستور توسط اپل)؛
ج ـ استراتژیهای تنوع:
تنوع همگون: افزودن محصولات و خدمات جدید ولی مرتبط (عرضهی کتابخوان کیندل توسط آمازون)؛
تنوع ناهمگون: افزودن محصولات و خدمات جدید و غیرمرتبط (عرضهی کنسول بازی Xbox توسط مایکروسافت)؛
تنوع افقی: افزودن محصولات و خدمات جدید و غیرمرتبط برای مشتریان کنونی (عرضهی خدمات پرداخت کوچک با خرید شرکت پیپل توسط گوگل)؛
د ـ استراتژیهای تدافعی:
مشارکت: یک یا دو شرکت تشکیل یک سازمان جداگانه میدهند تا به هدفهای مشترک خاصی دست یابند (مشارکت دو شرکت سونی و اریکسون در تولید گوشیهای موبایل)؛
کاهش: گروهبندی جدید در هزینهها و داراییها برای معکوس کردن سیر نزولی فروش و سود (تعدیل نیروی انسانی در بسیاری از شرکتها در دوران رکود اقتصادی اخیر)؛
واگذاری: فروش یک واحد مستقل یا بخشی از یک سازمان (فروش شبکهی اجتماعی مایاسپیس توسط گروه رسانهای نیوزکورپ)؛
انحلال: با توجه به ارزش داراییهای شرکت، فروش تمامی آنها (انحلال بانک لیمن برادرز آمریکا در پی ورشکستگی ناشی از بحران مالی سال ۲۰۰۸ میلادی.)
پ.ن. این مقاله قبلا یکی دو جا منتشر شده که البته حضور ذهن ندارم کجا بودهاند. شاید پیشپا افتاده و زیادی تئوریک بهنظر بیاید؛ اما متأسفانه با وجود جستجوی بسیار زیاد منبع قابل اطمینان و معتبری که بشود همین چند خط محتوا از آن را مبنای نوشتن پستهای مرتبط با استراتژی قرار داد پیدا نشد. در هر حال این مقالهی ساده را داشته باشید تا مقالات پیشرفتهتری براساس آن!
“ـ تجربه کار کردن با افشین قطبی و کارلوس کروش تا چه اندازه به شما در این راه کمک کرده است؟
ـ اگر خودخواهی نباشد باید بگویم صد در صد. من بهعنوان یک بازیکن که در تیم ملی هم بازی کرده است باید بگویم که اطلاعات خوبی از این دو بزرگوار گرفتم.از فدراسیون فوتبال و آقایان کفاشیان و نبی هم ممنون هستم که این شرایط را برای من فراهم کردند. آنها باعث شدند تا من در مسیر انتخاب قطبی و کروش قرار بگیرم. قطبی و کروش نقش زیادی در موفقیتهای من داشتهاند. آنها باعث شدند تا روند فکری مربیگری من تغییر کند. کروش بود که باعث شد من رفتم آنالیزور تیم الجزیره امارات را به نفت آوردم. کارلوس این ایده را در من زنده کرد. من اگر در این چند سال در تیم ملی نبودم چه ایدهای می خواستم داشته باشم؟ البته کارلوس و قطبی یک تفاوت با هم دارند. قطبی با بازیکنان ملی و آسیایی کار کرده است و کروش با بازیکنان بزرگ اروپایی. اما انتهای عملکرد هر دو نفر به هم نزدیک است. این نشان میدهد که شما باید یاد بگیرید و شانس را به زحمت تبدیل کنید. اگر در یک جا بمانید شانس سراغ شما نمیآید.” (علیرضا منصوریان؛ اینجا)
علیرضا منصوریان از همان سالهای اولی که فوتبالی شده بودم، برایم یکی از محبوبترین بازیکنان بود. بازیکنی باهوش که بدون اینکه تلاش زیادی بکند، بهتنهایی ستارهی درخشان آن روزهای استقلال زندهیاد ناصر خان حجازی بود!
منصوریان مربیگری را در پاس همدان آغاز کرد و نتیجهاش فاجعه بود: اخراج در همان هفتههای ابتدایی! برای منصوریان احتمالا زود بود. در فوتبال ایران کمتر سابقهای داریم که مربی بعد از تجربهی سرمربیگری حاضر باشد بهسراغ دستیاری برود. اما منصوریان شجاعت این را داشت که بهعقب بازگردد و از جایگاهی بهتر کارش را دوباره شروع کند. البته فکر میکنم شاید مهمتر از داشتن این شجاعت، انتخاب درستی بود که منصوریان برای شروع دوباره داشت: دستیاری دو مربی بزرگ در تیم ملی. از افشین قطبی که بگذریم، کار کردن کنار کیروش ـ بزرگترین گزینهی در دسترس ـ همان چیزی بود که منصوریان به آن نیاز داشت: تحول ایدههای ذهنی.
هنوز برای سخن گفتن از موفقیت علیرضا منصوریان در جامهی مربیگری زود است. اما شخصا تصور میکنم که علیرضا با آن هوش و توان مدیریتی و قدرت رهبری که از زمان بازیگریش از او بهیاد داریم و البته اخلاق همیشه خوشش بتواند به یک مربی بزرگ در فوتبال زمستانزدهی ایران تبدیل شود.
برای حسن ختام شاید بد نباشد به این ایدهی جذاب علیرضا منصوریان هم نگاهی بیاندازیم که اصلی مهم در مدیریت سازمان و گروهها است:
“ما در نفت به دو ساختار فکر میکنیم: یکی ساختار تاکتیکی و دومی ساختار دوستی. اینکه در تیم ما فرقی نکند چه بازیکنی به میدان برود و باید موفقیت تیم در اولویت باشد. تکرار همان شعار همه برای یک نفر، یک نفر برای همه.”