راه و روش کسب و کار را فقط از دل کتابها نمیتوان آموخت. هر جایی که فردی کسبی دارد میتوان بهدنبال درسهای کسب و کار گشت. باور کنیم که همین مغازهدارانی که هر روز با آنها سر و کار داریم، براساس تجربهشان میتوانند بهترین و اثربخشترین درسهای کسب و کار را بهزبان ساده به ما بیاموزند. از این پس هر از گاهی برای شما دربارهی درسهای کسب و کاری که از گوشه و کنار خیابان و زندگی روزمره میتوان آموخت خواهم نوشت. این هم اولین یادداشت من:
مدتی پیش روزی داشتم از یک میدان بسیار شلوغ در مرکز شهر رد میشدم که دخترکی جلوی من را گرفت: “آقا میشه یک لحظه تشریف بیارین؟”
گفتم: چرا؟
گفت: “بیا تا بگم!” و من را به جلوی میزش برد که پر از عطرهای گوناگون بود: “شما معمولا چطور عطری استفاده میکنید؟”
گفتم: “اگر دنبال فروختن عطر هستی، نیازی ندارم!”
گفت: “نگفتم چه عطری لازم دارید؛ گفتم چه عطری استفاده میکنی؟”
گفتم: “خوب من بهدلیل شغلم لازم است هر روز در جلسات متعدد کاری شرکت کنم و بههمین دلیل عطرهای خنک و سنگین را معمولا ترجیح میدم.”
گفت: “خب این شد! برای شما یک پیشنهاد ویژه دارم. این عطر را بو کن!”
من متوجه بودم که تا اینجا بهدنبال این بوده که من را کنار بساطش نگه دارد و میدانیم یکی از مهمترین تکنیکهای فروش این است که زمان حضور مشتری در فروشگاهمان بالا ببریم. بوی خوش عطر را که استشمام کردم، گفت: “دیدی چقدر بوی خوب و خنکی داره؟”
گفتم: “راست میگی! از بوی عطر خوشم اومد!” اینجا دومین مرحلهی فروش اتفاق افتاد: “ایجاد تجربهای لذتبخش برای مشتری.”
حالا من از محصولی که فروشنده قصد داشت به من بفروشد، داشتم و تمایل بیشتری به خرید پیدا کرده بودم. تنها کافی بود فروشنده ضربهی نهایی را به من وارد کند. او هم فرصت را غنیمت شمرد و قبل از اینکه من فرصتی پیدا کنم، یک شیشهی کوچک را از عطر مورد نظر پر کرد و گفت: “خوب این عطر هم مال شما. مبارکه!” گفتم: ” چقدر باید بپردازم؟” گفت: “قابلی نداره؛ ۵۰ هزار تومان. اما یک لحظه صبر کنید!”
بعد از گوشهی دیگری از میزش که جلوی چشم نبود، شیشهی بزرگتری درآورد. شیشهی کوچک را در شیشهی بزرگتر خالی کرد، دوباره شیشهی کوچک را پر کرد و در شیشهی بزرگ ریخت و بار سوم هم همین کار را تکرار کرد: “دیدی؟ شیشهی بزرگتر، سه برابر شیشهی کوچکتر جا میگیره! اما من قیمت دو تا شیشهی کوچکتر را میگیرم: ۱۰۰ هزار تومان!” خانم عطرفروش زمانی که من تصمیم گرفته بودم خرید کنم، یک پیشنهاد بهتر ارائه داد و از آن جالبتر به من نشان داد که چرا و چقدر این پیشنهاد نسبت به پیشنهاد اولش بهتر است!
گفتم: “عالیه! فقط پول کافی همراهم نیست. دستگاه کارتخوان داری؟” گفت: “بله! دنبالم بیا.” و من را جلوی یک دستگاه خودپرداز که چند قدم آنطرفتر بود، برد: “بیا اینم کارتخوان! ۱۰۰ هزار تومان بگیر و به من بده!” درس آخر دخترک عطرفروش: مشتری را تا آخرین لحظهی خرید راهنمایی کنید!
پ.ن. پیشنهاد میکنم یک بار دیگر این ماجرا را از ابتدا بخوانید و این بار به درسهای دخترک عطرفروش در زمینهی کار حرفهای بیاندیشید.
بله این تجربیات بسیار جالباند 🙂
ممنون! جالب بود!
من یکبار با یک فروشنده که روسری میفروخت روبرو شدم. خاطرم نیست فرآیند فروش دقیقا چه بود. اما یادم هست که به ایشان گفتم: ازت خرید کردم چون بازاریابی و فروش رو خیلی خوب بلدی!
بعد فهمیدم که قبلا توی یه شرکت کار می کرده، سوادش در حد دیپلمه و دوره ای هم نرفته!
تجربه جالبی بود!
🙂
بالاخره من نفهمیدم عطر نیاز داشتی یا نداشتی؟ اگر نیاز داشتی چرا اولش ناز می کردی، اگر نیاز نداشتی چرا به این سرعت عطر خریدی 😀
برای من طی کردن فرایند فروش مهم بود و دست آخر هم “عطر خوشبو”یی که به من فروخته شد برایام ارزش داشت؛ نه اون عددی که به قول شما پیاده شدم.
درسی که من می گیرم اینه که شما بدون اینکه عطر نیاز داشته باشید ۱۰۰ هزار تومن پیاده شدین.
من اینجور فروش ها رو نمی پسندم. چون به نظرم فروش زوریه.
کارافرینی به معنی واقعی
مطلب خواندنی و آموزنده ای بود
با سپاس از شما
بله؛ دقیقن به نکتهی درستی اشاره کردید. 🙂
🙂
جالبه بهش گفتم دورهی فروش گذروندی؟ با تعجب نگاهم کرد گفت نه؛ همهاش تجربهی شخصیمه. 🙂
ممنون 🙂
واقعا عالی بود..
نمی تونم دقیق بگم که چقد از توی این مقاله یاد گرفتم..
سپاس از شما <3
من تصمیم گرفتم از این مطلب مناسب شما پرینتی بگیرم (چندتایی) و وقتی این عطر فروش های سمج توی بازارهای مختلف به طرز ناشیانه ای اصرار به فروش عطرهاشون بهم داشتن این پرینت رو بهشون بدم تا کمی آموزش ببینند…
ممنون از شما
چقدر عالی بود … متحیر موندم 🙂
اصلی ترین موضوع داستان تمرکز روی مشتری و همراهی و احترام به نظر مشتری هست . مشتری خریدار احترام و توجه فروشنده هست و نه کالای خاص . اگه برای هر شخص توجه و احترام قائل بشیم اون هم مایل به هزینه و خرید کالا یا خدمات میشه .