موفقیت، نه یک لحظهی خاص که یک مسیرِ طولانی است که در آن تنها لحظاتی را برای جشن گرفتنِ تحقق هدفهایمان میایستیم و بعد دوباره برای رسیدن به هدفهای بعدی به راه میافتیم. در این مسیر طبیعتا نیازمند رهتوشهای هستیم که یکی از مهمترین اجزای آن، داشتن عادتهای درست است. عادت، یعنی کاری که بدون فکر و انگیزه در لحظه و بهصورت مستمر آن را انجام میدهیم. تکرار عادتهای درست، باعث میشوند تا حرکتِ ما بهسوی هدفهایمان تسریع و تسهیل شود؛ چرا که در واقع رسیدن به هدفها نیازمند به انجام کارهایی هستند که چیزی جز همین عادتهای درست نیستند! اما این سکه روی دیگری هم دارد. بسیاری از عادتهای نادرست هم وجود دارند که ما خواسته و ناخواسته گرفتار آنها هستیم و در مسیرمان بهسوی اهدافِ بزرگ زندگی، مانع ایجاد میکنند. بنابراین هر چقدر لازم است که عادتهای درست را بشناسیم و آنها را تقویت کنیم، بههمان اندازه لازم است که عادتهای بد را هم بشناسیم و برای حذف آنها از زندگیمان تلاش کنیم.
آین کاین اینجا در بیزینس اینسایدر به نمونههایی از این عادتها اشاره کرده که معمولا میان انسانهای ناموفق مشترکاند. با کمی ویرایش، در اینجا با هم این عادتها را مرور میکنیم:
پرحرفی و حرف زدن بدون فکر: یادتان که نرفته “هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد؟”
بیقراری: طبیعتا کسی با گوشهنشینی و هیچ کاری نکردن به هیچ جایی نخواهد رسید؛ اما برعکس ماجرا هم همین است: شلوغکاری تنها باعث میشود استرس خودتان و اطرافیانتان بالاتر برود!
تأخیر داشتن: طبیعتا کسی از آدمی که همیشه تأخیر دارد خوشش نمیآید. نه؟
گارد گرفتن و در خود بودن: طبیعی است که شما از برخی آدمها خوشتان نیاید. اما آیا لزومی به بیان و نمایش آن هست؟ آیا با انتقال انرژی منفیتان به دیگران، حال شما بهتر میشود؟ آیا غرق شدن در افکار خودتان در یک جمع یا جلسه اساسا کار مؤدبانهای است؟ اگر با همهی “آن دیگران” مشکل دارید، شاید بد نباشد کمی درون خودتان را بیشتر بکاوید!
سازِ همیشه موافق بودن: یکی از موفقترین استراتژیهای پرهیز از تنش در روابط انسانی، موافقِ همه چیز بودن است! اما فراموش نکنید که همیشه موافقها نه بهیادماندنیاند و نه دوستداشتنی و نه حتی متمایز و در مقابل، همواره دنبالهروی دیگران هستند. بنابراین خودتان باشید؛ هر چند لازم باشد هزینههایی را بپردازید.
ولخرجی: بدون شرح!
بهعقب انداختن کارها: شاید این کلیشه باشد که: “امروز همون فردایی است که دیروز کارت را به آن موکول کردی!” ولی متأسفانه واقعیت بههمین تلخی است که ممکن است فردایی در کار نباشد …
دروغگویی و شایعهبازی: جنبهی اخلاقی ماجرا بهکنار، آیا اینقدر باهوش هستید که دروغهای خودتان و دیگران یادتان بمانند؟
غر زدن: این یکی از جذابترین کارهای دنیا است؛ هر چند تا الان با آن هیچ مشکلی حل نشده است! اگر برای مشکلی راهحلی دارید، بهجای نقدِ زیاده از حد، سریع سر وقت حل آن مسئله بروید!
توجه کنید که این عادتها خاصِ انسانهای ناموفق نیستند و از آن مهمتر، عادتهای ذاتی محسوب نمیشوند! بلکه با تقریب خوبی میشود گفت اگر چندین عادت از میان اینها در فردی وجود داشته باشند، احتمالا زمینهساز ناموفق بودن او خواهند شد. طبیعتا عادتهای بد بسیار زیاد دیگری وجود دارند که باید آنها را کشف و درمان کنیم. پس زندانیِ عادتهایمان نباشیم؛ همانطور که استاد شفیعی کدکنی در غزل معروفش سروده است که:
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا تو ز خویشتن برونآ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن …
استراتژی و مباحث مربوط به آن یکی از حوزههای سهل اما ممتنعی است که در آن تورم واژگان موجود باعث شده تا شناخت مفاهیم عمیق و اصلی بهسختی بهدست آید. در این میان یکی از سؤالات اصلی این است که تفاوت میان استراتژی، پیادهسازی و اجرا چیست؟ آیا استراتژی خود یک طرح اجرایی نیست و حتما نیاز به پیادهسازی و اجرا دارد؟ اصلا پیاده سازی چه فرقی با اجرا دارد؟ آیا استراتژی بهمعنی تعیین مقصد و مقصود کسبوکار و راه رسیدن به آن برای خلق ارزش افزودهی اقتصادی است؟ آیا استراتژی با کشف راهحلهای مسائل ناشناخته یا بهرهگیری از فرصتهای غیرقابل انتظار رابطهای دارد؟ سؤالاتی از این دست در دنیای پرهیاهوی استراتژی فراواناند. اما آنچه نباید فراموش شود این است که جذابیت چالشبرانگیز این سؤالات بیشتر در قالب مباحثات علمی مطرح است و تنها نیاز مدیری که بهدنبال استفاده از استراتژی و ابزارهایاش برای موفقیت کسبوکار و سازمان خویش است، در ذهن داشتن یک تعریف ساده و کاربردی از مفاهیم کلیدی استراتژی است.
اولین گام در آشنایی با مفهوم استراتژی این است که بدانیم که استراتژی به دو نوع اصلی تقسیم میشود: استراتژی شرکتی (Corporate Strategy) و استراتژی واحد کسبوکار (Business Unit Strategy.) استراتژی شرکتی شامل سه انتخاب کلیدی است که باید توسط مدیرعامل و اعضای هیأتمدیره (مدیریت ارشد سازمان در یک کلام) انجام شود:
۱- چه شایستگیهای کلیدی باید باعث تمایز شرکت ما بشوند؟
۲- مزیت نسبی (Comparative Advantage) شرکت ما، در خلق ارزش افزوده در حوزهی کسبوکار منحصر بهفردش باید چه چیزی باشد؟ توضیح اینکه مزیت نسبی بهمعنی توانمندی کسبوکار در فروش محصولات/خدمات با پایینترین قیمت بازار نسبت به رقبا است که موجب ایجاد حاشیهی سودی باثباتتر میشود. بهعبارت بهتر هر چقدر تولید برای ما از رقبایمان ارزانتر تمام شود، مزیتی در حاشیهی سود نسبت به آنها خواهیم داشت و میتوانیم با فروش به قیمتهای بازار، سود بیشتری بهدست بیاوریم یا اینکه از فروش ارزانتر بهعنوان استراتژی رقابتی استفاده کنیم. مزیت مقایسهای باعث تعیین حوزههای تمرکز کسبوکار شرکت میشود: بهتر است شرکت در کسبوکارهایی فعالیت کند که در آنها پایینترین حاشیهی میان هزینهی تولید و قیمت فروش را داشته باشد. بنابراین منظور از این سؤال میتواند این باشد: چه مزیت نسبی در حوزههای کسبوکاریمان داریم یا میتوانیم ایجاد کنیم؟
۳- در چه کسبوکارهایی باید فعالیت کنیم؟ طبیعتا در کسبوکارهایی که در آنها مزیت نسبی داریم!
کمی پیچیده بهنظر میرسد؛ اما اصل داستان خیلی ساده است. به این جمله توجه کنید: شایستگیهای کلیدی باعث ایجاد مزیت نسبی میشوند و شرکت باید در کسبوکارهایی فعالیت کند که مزیت نسبی دارد! دو مسیر در اینجا داریم:
۱- شرکت شایستگیهای کلیدی موجود را تعیین و براساس آن مزیت نسبی خود و در نهایت کسبوکارهای محل فعالیت خود را شناسایی میکند؛
۲- شرکت ابتدا کسبوکارهای محل فعالیت خود را تعیین میکند، سپس با تعیین مزیتهای نسبی مورد نیاز برای آن کسبوکارها، در نهایت به شایستگیهای کلیدی مورد نیاز برای فعالیت در آن کسبوکارها میرسد و آنها را در سازمان خود ایجاد میکند.
نکتهی مهم این است که تصمیماتی که در سطح استراتژی شرکتی گرفته میشود همچون چتری بر تمامی تصمیمات و اقدامات بلندمدت، میانمدت و روزمرهی مدیران و نیروی انسانی سازمان سایه میاندازد.
بههمین شکل در سطح استراتژی واحد کسبوکار نیز سه سؤال کلیدی وجود دارد:
۱- کدام مشتری باید تعیینکنندهی بازار هدف ما باشد؟ کسبوکارها اگر بتوانند محصولات یا خدماتی را به مشتریان عرضه کنند که خود مشتریان خواستار آنها هستند، میتوانند رضایت مشتریان خود را جلب کنند. احتمال خرید یک مشتری از کسبوکاری که از آن راضی بوده است بالاتر است و این موضوع خود به افزایش فروش و سودآوری خواهد انجامید. بنابراین لازم است طی فرایند بخشبندی بازار و مشتریان، یک یا چند گروه تقریبا همگن از مشتریان بالقوهی ارزش افزودهی کسبوکار با توجه به نیازها و ویژگیهای آنها شناسایی شوند.
۲- چه پیشنهاد ارزشی (Value Proposition) محصول/خدمت ما را در دیدگاه آن مشتری متمایز میسازد؟ ارزش پیشنهادی دلیل ترجیح محصولات و خدمات یک کسبوکار نسبت به دیگری توسط مشتریان آن است. هر ارزش پیشنهادی متشکل از بستهای منتخب از محصولات و خدمات مرتبط با نیازهای یک بخش خاص از مشتریان است. بنابراین منظور از ارزش پیشنهادی، مجموعهای منافع است که شرکت به مشتریان خود پیشنهاد میدهد. ارزش پیشنهادی هم میتواند نوآورانه و جدید باشد و هم میتواند مشابه ارزشهای موجود بازار اما دارای ویژگیهای متمایز و برتر باشد.
۳- چه چیزهایی میتواند باعث شود کسبوکار ما در ارائهی پیشنهاد ارزش تعیین شده از تمامی رقبای خود بهتر و برتر باشد؟ پاسخ مزیتهای رقابتی است. وقتی از ارزش محصول یا خدمت سخن به میان میآید، معمولا همه به یاد قیمت و ارزش پولی محصول میافتند. این درست است که در نهایت همه چیز با “پول” سنجیده میشود؛ اما تمامی ارزش محصول یا خدمت با این نوع نگاه نمایان نمیشود. چه بسیارند محصولاتی که حتی با قیمت بسیار پایین خریداری نمییابند و چه اندکاند محصولاتی که هر قیمتی داشته باشند، صفی طولانی برای خرید آنها ایجاد میشود. بهنظر میرسد در این میان حلقهی مفقودهای وجود دارد: چرا این اتفاق رخ میدهد؟ مشتری برای خرید کردن، تنها براساس قیمت یا ارزش پولی تصمیم نمیگیرد؛ اگر چه این عامل، در تصمیم نهایی مشتری بسیار کلیدی است. اما چه عوامل دیگری در تصمیم نهایی مشتری برای قضاوت در مورد ارزشمندی محصول یا خدمت مؤثرند؟ پاسخ به این سؤالات، مشخصکنندهی مزیتهای رقابتی کسبوکار هستند.
تدوین استراتژی بهزبان ساده چیزی ز پاسخگویی به سؤالات فوق نیست! اما اینکه چرا ماجرا در دنیای واقعی چنان پیچیده میشود که کسی از آن سر در نمیآورد (!) داستان دیگری است که شاید در آینده به آن پرداختم. 🙂
پ.ن. این پست بخشی از مقالهای است که در شمارهی مرداد ۱۳۹۴ ماهنامهی تدبیر بهچاپ رسید.
ـ من در عمرم دو چیز بسیار باارزش پیدا کردم: یاد گرفتن و دوست داشتن. هیچ چیز دیگری ـ نه شهرت، نه قدرت، نه توفیق بهخاطر خودش ـ ممکن نیست هرگز چنین ارزش بادوامی داشته باشه. چون وقتی عمر آدم تموم میشه، اگه بتونه بگه (من یاد گرفتم) و (من دوست داشتم)، اونوقت میتونه بگه (من خوشبخت بودم.)
ـ همهی ما مجموع اون چیزایی هستیم که تو زندگی احساس و تجربه کردیم. فقط بچهها ضمیری پاک و روشن دارند. بقیهی ما باید همیشه با اون چیزی که بودیم، زندگی کنیم … و باید حواسمون جمع باشه و اون تجربهها را فقط پیش خودمون نگه داریم.
ـ صرفا زنده موندن مهم نیست. زندگی باید کیفیت داشته باشه، تا ارزش پیدا کنه. برای اینکه کیفیت داشته باشه، ما باید مایل به قبول خطر کردن باشیم …
راما ۲ (کتاب اول)
ـ گمان میکنم گوته بود که گفت همهی چیزهایی را که انسان مشتاق آن است میتوان به چهار جزء تقسیم کرد: عشق، ماجراجویی، قدرت و شهرت. شخصیتهای ما بر این اساس شکل میگیره که مایلیم از هر جزء چقدر داشته باشیم.
باغ راما (کتاب دوم)
ـ در این فکرم که پس سرنوشت چیه؟ چیزی که ما آدما از روی حقایق میسازیم؟ یا واقعیه؟ و اگه سرنوشت واقعا بهعنوان مفهوم وجود داره، چطوری میشه اونو با قوانین فیزیکی توضیح داد؟
ـ این طبیعت بشره، وقتی نمیتونیم به پرسشی بیپایان جواب بدیم، تا وقتی اطلاعات جدیدی بهدست نیاوردیم، اصلا اون پرسش را کنار میگذاریم.
راز راما (کتاب سوم و پایانی)
پ.ن. شاهکار میخکوبکنندهی آرتور سی کلارک و جنتری لی، سه گانهی راما با ترجمهی استثنایی دکتر ناصر بلیغ و چاپ عالی نشر نقطه یکی از عجیبترین تجربیات رمانخوانی زندگی من را رقم زد. قصهای در ظاهر علمی ـ تخیلی و در باطن، عمیقا فلسفی دربارهی رازها و عظمت جهان هستی و کوچکی بشر در برابر آنها. داستان نیکول دژاردن و همراهانش در راما (سفینهی فضایی ارسالی بیگانگان) را بخوانید!
“من در مورد ماندن یا نماندنم در تیم ملی هلند پس از بازی مقابل سوئد تصمیمگیرنده نیستم اما استعفا نخواهم داد. همیشه استرس و هیجان وجود دارد؛ اما فشاری حس نمیکنم. بهخوبی میتوانم این شرایط را مدیریت کنم. میدانم که در چه مسیری هستم، چه تواناییهایی دارم و باید چه کار کنم. در ماههای اخیر روزهای خوب و بدی داشتیم؛ اما در بازی مقابل یونان شرایط خوب پیش نرفت و شکست خوردیم. آمادهسازی خوبی نداشتیم؛ اما باید تمرکز کنیم. برای بردن به مصاف سوئد میرویم. حتی اگر پیروز نشویم هم باید بهدنبال نباختن باشیم. شاید تساوی نتیجهی عادلانهای باشد هر چند که باید دید که شرایط بازی چطور است.” (دنی بلیند، سرمربی تیم ملی هلند؛ اینجا)
تیم ملی هلند چند سالی است که حال و روز خوبی ندارد. بعد از سوم شدن در جام جهانی ۲۰۱۴، هلند، دوران نزول عجیبی را طی میکند که به نرسیدن به یورو ۲۰۱۶ ختم نشد و حالا در مرحلهی مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۶ هم اوضاع، چندان جالب نیست. دنی بلیند مدافع بزرگ آژاکس افسانهای دههی ۱۹۹۰ در این اوضاع نامساعد سکان هدایت تیم ملی هلند را بهدست گرفته است. زمانی که یک تیم نتیجه نمیگیرد، یکی از متهمین اصلی، مربی آن است. اما وقتی تغییر مربی هم جواب نمیدهد، آنوقت باید بهدنبال عوامل دیگری نیز گشت. عامل مشکلات این روزهای تیم ملی هلند هر چه باشد، حرفهای مربی این تیم در نوع خودش نگاه جالبی به روش مواجهه با مشکلات بزرگ و روزهای سخت محسوب میشود.
بلیند به سه باور کلیدی اشاره میکند که در روزهای سخت میتوانند به ما برای تحمل “سبکی تحملناپذیر هستی” کمک کنند. سه باوری که شاید خود آنها کلید حل مشکلات نباشند؛ اما چه کسی است که تجربه نکرده باشد در لحظات دشوار زندگی کوچکترین دلگرمیها و کورسوهای امید، میتوانند چه معجزههای بزرگی باشند!
سه باور دلگرمکنندهای که دنی بلیند برای مقابله با روزهای سخت پیشنهاد داده است عبارتند از:
من بهخوبی میتوانم این شرایط را مدیریت کنم: باور اول، باور به این است که شرایطِ بدِ کنونی، قابل مدیریت توسط من است. اگر باور نداشته باشیم که میشود شرایط بد را کنترل کرد، آنوقت حتی وقوع معجزه هم نمیتواند باعث تغییر شرایط برای ما شود؛ چرا که در ذهنمان به آن باور نداریم، با دیدهی شک به آن مینگریم و نمیتوانیم از فرصتها بهخوبی بهره بگیریم.
میدانم که در چه مسیری هستم: پس از پذیرش اینکه میشود اوضاع را تغییر داد، وقت یافتن راهحل برونرفت از بحران موجود است. راهحلی که بتواند در کوتاهمدت، مشکلات را تخفیف دهد و در بلندمدت بهصورت کامل مشکل را حل کند. نکتهی ظریف این است که خیلی وقتها ما به امکان تغییر شرایط توسط خودمان باور داریم؛ اما تصورمان این است که راهحلی پیدا نخواهد شد! باور شمارهی دو به ما میگوید که در ذهنت به پیدا شدن راهحل اطمینان داشته باش، بالاخره راهحل پیدا خواهد شد!
چه تواناییهایی دارم و باید چه کار کنم: برای اجرای راهحلها نیازمند داشتن چه مهارتهایی هستم و چه کارهایی را باید انجام بدهم. آنهایی را که از دست خودم برمیآید خودم انجام میدهم و آنهایی که ضعف دارم را به دیگران واگذار خواهم کرد.
روزهای دشوار، جزئی از زندگی ما هستند. خبر خوب همین است که روزها بد، بهدر خواهند شد و باز نوبت آرامش و شادی از راه خواهد رسید؛ چنانکه خداوند بزرگ و مهربانمان در قرآن کریم بشارت داده است: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا … بیایید باور کنیم که مهمترین عامل در گذر از روزهای سخت، حفظ باورِ امیدوار بودن است. 🙂
“قطعا نمیخواهم مردم بگویند شاو همان بازیکنی است که وقتی جوان بود پایش شکست. من میخواهم نهتنها با یونایتد، بلکه با تیم ملی انگلیس به عناوین قهرمانی دستیابم. میخواهم مردم به خاطر سبک بازیم در زمین و جامهای قهرمانیام مرا به یاد بیاورند.” (لوک شاو؛ اینجا)
پیش از این در گزارهها بارها در مورد رزومهی پنهان و یا بهعبارت بهتر، برند شخصی نوشتهام. برند شخصی همان اولین تصویری است که وقتی نام و نشان ما برده میشود، در ذهن دیگران نقش میبندد. این تصویر معمولا آن چیزی نیست که ما انتظار داریم باشد و از آن مهمتر اینکه لزوما آگاهانه نیست؛ یعنی در ناخودآگاه افراد نقشبسته و در نتیجه نظرات شخصی افراد در مورد ما نیز در آن منعکس است. اما نکتهی مهم این است که این تصویر ناخودآگاه در واقع برگرفته از تصویری است که خود ما ساختهایم و با گذر از فیلترهای ذهنی و شخصیتی افراد تبدیل به تصویر شخصی آن فرد از ما شده است. اما یک نکتهی کلیدی در اینجا این است که همانطور که لوک شاو اشاره کرده، در اغلب موارد اگر خودمان دست به کار نشویم، دیگران در هر حال از ما تصویر ذهنی خود را خواهند ساخت! بنابراین خبر خوب این است که این تصویرِ ذهنیِ ناخودآگاه که از ما در ذهن دیگران وجود دارد، قابل تغییر است؛ هر چند کار سختی است!
وقتی تصمیم به خلق یک برند شخصی اثرگذار برای خود میگیرید، سه مرحلهی اصلی را باید طی کنید:
۱- شناخت: چه تصویر ذهنی از من در ذهن دیگران وجود دارد؟ این تصویر شامل چه ویژگیهایی است؟ من چه ویژگیهای مثبت و منفی دارم؟ این ویژگیها چگونه روی برند شخصی من اثرگذار خواهند بود؟
۲- طراحی: من دوست دارم چه تصویری از من در ذهن دیگران وجود داشته باشد؟ اصلا این دیگران چه کسانی هستند؟ آیا همهی افراد باید تصویر واحدی را از من در ذهنشان داشته باشند؟
۳- اجرا: در وضعیت کنونی تا چه اندازه این تصویر در ذهن دیگران ایجاد شده است؟ برای ایجاد تصویر ذهنی مطلوب از کجا باید شروع کنم و چه کارهایی را با چه ترتیبی انجام دهم؟
اما واقعیت این است که داستان اینقدرها هم که بهنظر میآید، پیچیده و عجیب و غریب نیست. جملهی لوک شاو که پررنگ کردهام، در واقع خلاصهی هر آن چیزی است که برای ساختن یک برند شخصی اثرگذار جذاب به آن نیاز داریم: فکر کن و کشف کن که دوست داری سالها بعد از این مردم با چه تصویری بهیادت بیاورند و بعد از همین لحظه برای ساختن آن تصویر، تلاشت را آغاز کن!