فوتبال دنیا در کمتر از یک ماه عزادار مرد بزرگ دیگری شد: لوئیس آراگونس مربی سابق تیم ملی اسپانیا دیروز درگذشت. در این دو روز، همهی بزرگان فوتبال اسپانیا از آراگونس بهعنوان معمار نسل جادویی فوتبال این کشور ـ که در سه تورنمنت معتبر پیاپی قهرمان شدند ـ یاد کردهاند. در میان حرفهایی که در مورد پیرمرد دوستداشتنی ماتادورها گفته شد، سخنان دو نفر برایم طعم دیگری داشت:
پپ گواردیولا: “او طرز فکر یک کشور را تنها با یک تغییر نسل تغییر داد. او طوری تیم ملی را مدیریت کرد که ما فکر کنیم نهتنها میتوانیم پیروز شویم، بلکه باید پیروز شویم و به چیزی کمتر از پیروزی قانع نشویم.” (اینجا)
ژاوی هرناندز: “لوئیس همیشه به ما میگفت که ما شرایط فیزیکی ایدهآلی نداریم؛ ولی از نظر تکنیکی جزو ۵ تیم برتر دنیا هستیم. او این را گفت و به اتاقش رفت؛ ولی ما خیلی در اینباره صحبت کردیم. فهمیدیم که استیل و سبک بازی تیم ما کلید موفقیتمان است و بازیکنان بامهارت باید در زمین بیش از پیش بدرخشند.” (اینجا)
احتمالا هیچ کس جز این دو نفر هم نباید این حرفها را میزده! این دو، نماد اصلی فلسفهی سادهی آراگونس برای پیروزی در دنیای سختگیر حرفهایها بودند:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“هوشنگ کاوه (۱۳۰۵ بابل – ۱۳۹۲ سان فرانسیسکو) تهیهکننده، مدیر دوبله و مالک سینما عصر جدید در تهران، و از مردانی که در پایهریزی صنعت سینمای ایران نقش مهمی داشت. هوشنگ کاوه اواخر دهه ۳۰ بهعنوان مدیر برنامه سینما «دنیا» با هزار صندلی که از بهترین سینماهای تهران محسوب میشد مشغول به کار شد و در سالهای ۱۳۴۰ – ۱۳۴۵ مدیریت گروه سینماهای «مولن روژ» را به عهده داشت.” (ویکیپدیا)
شمارهی دی ماه ۹۲ مجلهی فیلم بهمناسبت درگذشت هوشنگ کاوه، مروری داشته است بر زندگی و فعالیتهای او در عرصهی سینما. در مطالعهی یادداشتهایی که در مورد زندگی استاد نوشته شده بود، چند درس از مهارتهای “متخصصان حرفهای” را هم دیدم که با هم اینجا مرورشان میکنیم:
۱- تجربه کنید تا کشف کنید! هوشنگ کاوه، در بسیاری از حوزههای سینما جزو اولینها بود و تقریبا بسیاری از فعالیتهای حرفهای را در عمل تجربه کرد: دوبله، بازاریابی، مدیریت سینما و بسیاری حوزههای دیگر.
۲- متخصص باشید! استاد کاوه سرانجام از میان تجربیاتشان، یک حوزه را بهعنوان تخصصشان انتخاب کردند. امروز هوشنگ کاوه بهعنوان “مدیر حرفهای سینماداری” شناخته شده است. بنیانگذاری سینما “عصر جدید” و قبل از آن، به اوج رساندن مجموعهای از گروههای سینمایی، همه براساس تخصص ایشان در این زمینه بهانجام رسیدند.
۳- برندسازی شخصی کنید! در سالهای دههی ۴۰ و ۵۰ شمسی، حتی مفهوم “برند شخصی” هم هنوز اختراع نشده بود؛ اما آقای کاوه در آن زمان، تخصصشان را بهعنوان برند شخصیشان تثبیت کرده بودند.
۴- شایستگی متمایز کسب کنید و بیافرینید! در سالهای دور، “سینما دنیا” واقع در یکی از کوچههای فرعی لالهزار با ظرفیتی برابر ۲۲۰۰ نفر (!) یکی از سینماهای شناخته شدهی تهران بوده است. این سینما، همواره سالنی مملو از تماشاگر و فروشی بینظیر داشته است. نکتهی جالب ماجرا اینجاست که در همان کوچه، سینمای دیگری هم وجود داشته که مشتری خاصی نداشته است و در نتیجه میبینیم که هوشنگ کاوه برای سینمای تحت مدیریتش، مزیت رقابتی خلق کرده است.
۵- تخصصتان را واقعی کنید! مالک سینما دنیا، به گمان اینکه سینمای او دیگر به حدی از اعتباری رسیده که لازم نیست حقوق کلانی به کاوه پرداخت کند (و البته سینمایش هم به نام کاوه شناخته شود)، کاوه را برکنار میکند. نتیجه؟ کاوه سینما عصر جدید را تأسیس میکند و موفق میشود؛ اما سینما دنیا در مدت کوتاهی از صحنهی سینمای ایران حذف میشود.
یاد هوشنگ کاوه و تمام درگذشتگان سینمای دوستداشتنی ایران گرامی و روحشان غریق دریای رحمت حق باد.
پ.ن. نکتهی مهمی که هرگز نباید فراموش کنید: افراد موفق دنیای حرفهایها، “متخصص حرفهای” زاده نمیشوند؛ بلکه با یادگیری و تلاش در عمل، ساخته میشوند. دوست دارید مهارتهای متخصص حرفهای را بهدست بیاورید؟ برای شرکت در کارگاه متخصص حرفهای دورهی بعد ثبتنام کنید.
مدل کسب و کار یکی از مفاهیم پایهای مطرح در کارآفرینی و راهاندازی کسب و کارهای جدید است (اگر نمیدانید مدل کسب و کار چیست، لطفا این نوشته را مطالعه کنید.) اما معمولا در مدیریت کسب و کارهایمان تنها یک بار و آن هم در زمان تهیهی طرح کسب و کار (اینجا را ببینید) و صرفا برای تکمیل طرح کسب و کارمان جهت ارائهی آن به سرمایهگذاران احتمالی به آن توجه میکنیم. اما امروزه در دنیایی که از عصر رقابت به عصر فرارقابت پا گذاشتهایم، بنگاههای اقتصادی باید در تکتک اجزای سازندهی کسب و کارشان، رقابتپذیر باشند.
بیایید کمی دقیقتر به ماجرا نگاه کنیم: دنیای امروز، دنیای رقابت فشرده و پیچیده برای دستیابی به مشتریان بالقوه و فروش محصولات و خدمات به آنها است. در دههی اخیر بهدلیل افزایش شدید تأمینکنندگان محصولات و خدمات ـ بهویژه در صنایع دارای محصولات مصرفی ـ ابزارهای رقابتی گذشته، تبدیل به ابزارهایی ناکارآمد شدهاند. بنابراین دیگر شرکتها نمیتوانند صرفا به مزیتهای رقابتی چون تأکید بر کیفیت یا استفاده روشهای سنتی بازاریابی و فروش بسنده کنند. دنیای مدرن با ظهور ابزارها و مفاهیم متحولکنندهای همچون اینترنت، نیازمند رویکردها و نگاههای جدیدی برای رقابت است. یکی از این ابزارهای جدید، مدل کسب و کار است.
مدل کسب و کار روش انجام یک کسب و کار مشخص است؛ بهشکلی که با در پیش گرفتن این راه و روش، کسب و کار بتواند ضمن حداکثرسازی بهرهوری تا حد ممکن و البته حفظ بقای خود، سودآوری هم داشته باشد. میتوان گفت مدل کسب و کار، روشی است که بهکمک آن، ضمن تعیین روش طراحی و تولید محصول یا خدمت کسب و کار، ساز و کار تبدیل به آن خروجیهای اقتصادی مانند ارزش افزودهی یک کسب و کار و سود آن مشخص میشود. بهصورت سنتی مدل کسب و کار، تنها تشریحکنندهی روش کسب درآمد بنگاه در یک صنعت خاص بوده است. اما در دنیای امروز وقتی سخن از مدل کسب و کار بهمیان میآید، تولید درآمد تنها یکی از اجزای یک مدل کسب و کار است و در نتیجه برای طراحی یک مدل کسب و کار باید به اجزای دیگر آن ـ که مشخصکنندهی ساز و کار عملکرد یک کسب و کار در دنیای واقعی هستند ـ نیز توجه کافی شود. این نگاه جامعنگرانه به مفهوم سنتی مدل کسب و کار، رویکرد جدیدی به تعریف و طراحی کسب و کار است. بنابراین اگر چه مدل کسب و کار از ابتداییترین روزهای پدید آمدن مبادله و تجارت همراه بشر بوده است، اما نگاه به آن بهعنوان ابزاری استراتژیک برای رقابت ـ که تمامی ابعاد کسب و کار را در بر میگیرد ـ نگاهی است جدید که در سالهای اخیر مور توجه کارآفرینان، مالکان کسب و کارها و متخصصان کسب و کار قرار گرفته است.
اهمیت این نگاه جدید به مدل کسب و کار تا آنجاست که در سالهای اخیر بسیاری از کسب و کارها بهدلیل مدل کسب و کار خلاقانه و متمایزکنندهشان به رشدی خارقالعاده در مدت زمانی کوتاه دست یافتهاند. کسب و کارهایی مانند آمازون و گوگل، نمونهی بارز کسب و کارهایی هستند که بهدلیل مدل نوآورانهی کسب و کارشان به موفقیتهای عظیم امروزیشان دست یافتهاند.
نکتهی جالب ماجرا اینجاست که “مدل کسب و کار” تا آخرین روز زندگی کسب و کار همراه آن است؛ اما میتواند تغییر داده شود و بازطراحی شود. شما میتوانید با ایجاد یک تغییر کوچک در مدل کسب و کارتان، در مقایسه با رقبایتان برای خودتان یک مزیت رقابتی بیافرینید. مثلا یک شرکت پیمانکاری با تغییر نوع شیوهی تعاملات مالی خود با کارفرماها (و البته ایجاد تغییرات لازم در قراردادهای مربوطه) توانست در یک بازار در حال رکود، ظرفیتهای جدید انجام پروژه برای خودش ایجاد کند.
آیا تا به حال به مدل کسب و کارتان بهعنوان یک استراتژی رقابتی فکر کردهاید؟ از خودتان سه سؤال زیر را بپرسید:
۱- مدل کسب و کار من واقعا چیست؟ کسب و کار من چطور کار میکند؟ من چطور پول در میآورم؟
۲- مدل کسب و کار رقبای من یا مدل کسب و کار رایج در این صنعت چیست؟
۳- من چه بخشی از مدل کسب و کارم را به چه شکل تغییر بدهم تا از دیگران متمایز باشم؟
حتی اگر پاسخ سؤال سوم را هم پیدا نکنید، پرسیدن این سؤالات باعث میشود تا درک بهتری از کسب و کار خود و صنعت فعالیت خود داشته باشید و داشتن این درک باعث خواهد شد تا در بلندمدت، تصمیمات درستتری بگیرید که باعث موفقیت هر چه بیشتر کسب و کار شما خواهد شد.
خبر کوتاه بود و خوشحالکننده: ساندرو راسل بالاخره از بارسا رفت! وجه خوشحالکنندهی ماجرا کجا بود؟ این مطلب را بخوانید تا متوجه شوید آقای راسل در این چند سال چه بلاهایی بر سر بارسای بزرگ ما آورد! اما وقتی داشتم این یادداشت را مرور میکردم و از اشتباهات و تصمیمات فاجعهبار راسل حرص میخوردم (!)؛ متوجه نکتهی بسیار مهمی شدم و آن هم بلایی بود که راسل بر سر برند بارسای بزرگ آورد و با این رسوایی اخیر، بیشتر از هر زمان دیگری برند باشگاه ریشهدار اف.سی بارسلونا را تحت تأثیر منفی جاهطلبیهای بیدلیل شخصیاش قرار داد.
سال گذشته در یادداشتی با عنوان تیکیتاکا در برزخ تفکر زمستانی به بخشی از تخریبهای راسل و تبدیل کردن درخشانترین تیم دو دههی اخیر فوتبال جهان (اگر نگوییم بهترین تیم تاریخ فوتبال!) به تیمی معمولی اشاره کردم. اما اتفاقات این حدودا یک سال اخیر مرا متوجه چند نکتهی دیگر هم در مورد بارسا و آقای راسل کرد.
واقعیت ماجرا این است که من دیگر این روزها مطمئنم راسل ـ برخلاف خوآن لاپورتا ـ بههیچ عنوان نه عشق فوتبال است و نه به ریشههای عمیق فرهنگی و سنتی تیم بارسلونا آشنا و معتقد. با فاجعهای که راسل بر سر خرید نیمار به بار آورد و به قیمت رفتن خودش تمام شد، دیگر آشکار است که راسل، تاجری بود که کالای “شهرت شخصی” را به بهای برند بزرگ بارسلونا از دنیا طلب میکرد. فکر میکنم راسل قصد داشت تا از این طریق، بعدها وارد سیاست شود و برای خودش سری در میان سرها درآورد.
اما تصور میکنم چیزی که باعث سقوط آقای راسل شد همین هدفگذاری اشتباهش بود که با تفکرات اشتباهترش در مورد برندسازی شخصی به چنین نقطهای منتهی شد. اما تفکرات اشتباه راسل چه بودند؟ از میان آنها چهار مورد را برگزیدهام:
۱- میان برند من و ماه گردون فرق چون است؟ هر کسب و کاری، برند خاص خودش را دارد و هر فردی، برند شخصی خاص خودش را. شما وقتی در جایگاه مدیریت یک کسب و کار قرار میگیرید ـ چه مالک و سهامدار باشید و چه نه ـ در هر حال بخشی از برند شما و کسب و کارتان با یکدیگر همپوشانی پیدا میکند و اینجاست که باید حواستان باشد که ماجرای برندینگ، فقط جنبههای مثبت ماجرا نیست. در واقع ما “برندسازی منفی” هم داریم و آن هم زمانی است که با در پیش گرفتن استراتژیهای برندینگ نادرست، برند خودمان و کسب و کارمان را تخریب میکنیم. آقای راسل، این نکته را هوشمندانه دریافته بود؛ اما با ضعف مدیریتش، نهتنها برند خودش را ارتقا نداد که برند بارسا را هم تخریب کرد.
۲- آیین آینه، خود را ندیدن است؟ اما یک نکتهی دیگر نباید فراموش شود: هر برندی ـ چه شخصی باشد و چه کسب و کاری ـ مبتنی بر گروهی از شایستگیهای اساسی است. حالا این شایستگی میتواند برای مدیری مثل پرز (مدیر رئال مادرید)، پشتوانهی اقتصادیاش باشد، برای برلوسکونی (مالک میلان) پشتوانهی سیاسیاش باشد و برای امثال آبراموویچ (مالک چلسی)، پول بیحسابشان. مشکل آقای راسل این بود که هیچ شایستگی اساسی شخصی نداشت که با برند کسب و کاری که مدیر آن بود ـ بارسلونا ـ همسویی داشته باشد (در مقابل، بهیاد بیاورید سرمایهی اجتماعی حیرتآور لاپورتا را در زمان مدیریت بارسا.) برای ساخت یک برند شخصی یا کسب و کاری موفق، باید این شایستگیهای اساسی را کشف کنیم و این، با آینه بودن میسر نمیشود: باید در آینه نگریست!
۳- شهرت برند یا برند شهرت؟ برندسازی بهمعنی مشهور شدن نیست! برندسازی یعنی کسانی که باید ما را بشناسند. این، دام بزرگی بود که راسل، هم با جاهطلبیهای شخصیاش و هم با اشتباهات مدیریتیاش در آن گرفتار شد و تا روز آخر هم نتوانست بفهمد که اصل ماجرا چیست!
۴- رفتن، رسیدن است! برندسازی باید در راستای گذشته باشد و نه نفی گذشته! وقتی گذشتهای درخشان دارید، لازم است بهسراغ تقویت برند و درآمدزایی آن بروید؛ نه اینکه برای ثابت کردن اینکه “من آنم که زوبیزارتا بهتر است از پپ”، تمام دستاوردها و تاریخ پرافتخار گذشته (از جمله: کرویف بزرگ، نماد باشگاه بارسلونا) را کنار بگذارید و از اول با ایدههای ضعیف و بیهویت خودتان تلاش کنید تا برند جدیدی را بنیانگذاری کنید. سازگاری رفتار و عملکرد در طول زمان، یکی از مهمترین استراتژیهای برندینگ است که البته متأسفانه معمولا به آن توجه کافی نمیشود (و حتی میتوانم بگویم معمولا نادیده گرفته میشود.)
اما از سرنوشت آقای راسل چه درسی میتوان گرفت؟ من فکر میکنم این ماجرا برای مدیران یک درس بسیار مهم را یادآوری میکند: هیچوقت فراموش نکنید که برند شخصی شما (حتی شده در حد چند درصد ناقابل!) حتما با برند کسب و کاری که مدیریت آن (یا بخشی از آن) را برعهده دارید، گره خورده است و تقویت / تضعیف هر کدام، روی دیگری تأثیر مستقیمی میگذارد. بنابراین در تصمیمات شخصی و مدیریتیتان، حتما به تأثیرات متقابل برند شخصی و برند کسب و کاریتان فکر کنید!
میتوانم بگویم ساندرو راسل نماد خوبی برای چیزی است که من “برندسازی منفی” میناممش: اینکه آگاهانه برای توسعهی یک برند تلاش کنید؛ اما در عمل آن برند را تخریب کنید! راسل به ما نشان داد که چطور میتوان موفق بود (با فتح ۹ جام ظرف ۴ سال مدیریت)؛ اما در حافظهی تاریخ ماندگار نشد.
بدرود آقای راسل. در نیوکمپ، هیچکس دلش برای شما تنگ نخواهد شد.
این هفته دومین سالگرد درگذشت مدیر برجسته و دانشمند کشورمان زندهیاد دکتر وفا غفاریان بود. + روح بزرگش شاد و یادش گرامی … تغییراتی در جانمایی پست لینکهای هفته دادهام و مطالب کسب و کاری یک جا و مطالب فناوری یک جا آمدهاند تا ارتباط معنایی برقرار شود! 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
بزرگترین و موفقترین و ثروتمندترین شرکتهای دنیای کسب و کار، برندها هستند. برندها انتخاب اول مشتریان برای خرید محسوب میشوند. برندها هویت یکتای یک کسب و کار را مشخص میکنند و آن را از رقبای آنها متمایز میکنند. اما آیا تا به امروز به این فکر کردهاید که شما (بله خود شما خوانندهی عزیز) هم یک برند هستید؟ مثل دنیای کسب و کار، هویت متمایز و واحد و معنابخش شخصیت شما همان برند شما است.
فرقی نمیکند دانشآموز، دانشجو، داوطلب، هنرمند، حسابدار، متصدی برج مراقبت یا هر چیز دیگری باشید، برای خودتان کار کنید یا برای دیگری، در مدرسه و دانشگاه باشید، دنبال کار بگردید یا پیگیر پیشرفت شغلی یا تغییر شغلتان باشید. همیشه خود شما اگر بخواهید کنترل اینکه “چطور دیده شوید” را در دستان خودتان دارید. تنها یک “شما” وجود دارد؛ برندی که ساختن و تغییر آن در اختیار خودتان است!
ساختن یک برند واقعی برای خودتان ـ و در واقع برای خدمات قابل ارایه توسط شما بهعنوان یک متخصص حرفهای ـ تنها راه بقا در بازار کار بسیار شلوغ امروزی است. برندسازی شخصی باعث ایجاد یک هویت متمایز برای شما میشود. برندسازی شخصی یک “استراتژی رقابتی” بسیار کلیدی برای موفقیت در دنیای حرفهایها است. شما حتا اگر عالیترین متخصص دنیا در حرفهی خودتان باشید تا وقتی دیگران “شما” و “هویت متمایز تخصصی شما” را نشناسند، نمیتوانید از این تخصص در دنیای واقعی استفاده کنید.
این، هویت متمایز همان تخصص یا کلیدواژهی اصلی کسب و کار / حرفهی شما است. برند شخصی براساس شایستگیهای اصلی شما در راستای تخصصتان ساخته میشود و در واقع، ابزار و بستر شناساندن توانمندیهای شما در دنیای واقعی و در میان مخاطبان مورد نظر شما است. برند شخصی، همانند برند کسب و کار یک ابزار بسیار مهم برای بازاریابی و موفقیت در دنیای حرفهایها است.
همینجا باید به یک نکتهی کلیدی اشاره کنم: برندسازی شخصی، تنها مربوط به فریلنسرها و متخصصانی که برای خودشان کار میکنند مربوط نیست. شما میتوانید بهعنوان مدیر یک کسب و کار، برای خودتان یک برند شخصی بسازید و بهکمک آن برند کسب و کار خودتان را تقویت کنید. همینطور شما میتوانید بهعنوان یک متخصص شاغل در یک کسب و کار، در درون سازمان خودتان را برند کنید! (برندسازی شخصی درون سازمانی ـ بهویژه برای شاغلین سازمانهای بسیار بزرگ یا همان اینترپرایزها ـ هم دنیای خاص خودش را دارد که به آن هم خواهیم رسید.)
خبر خوب این است که “برند شخصی” اگر چه بهتدریج و در طول سالیان دراز شکل میگیرد؛ اما ساختنی است و کنترل آن کاملا در دستان خود شماست. شما میتوانید برند شخصی خود را طراحی و سپس آن را در دنیای واقعی ایجاد کنید.
برای شروع طراحی برند شخصی خودتان، ابتدا باید کشف کنید چه کسی هستید و دوست دارید در ذهن دیگران چگونه به یاد آورده شوید. برای این منظور از خودتان این سؤالها را بپرسید:
چه چیزی من را در قیاس با دیگران بیهمتا میسازد؟
استعدادهای من کداماند؟
چه چیزهایی مرا از سایرین متمایز میکنند؟
من موفقیت را چطور تعریف میکنم و اساسا به دنبال چه نوع موفقیتی هستم؟
مخاطب من کیست؟ چه کسی را میخواهم تحت تأثیر قرار دهم و با او کار کنم؟
من چگونه میتوانم برند خود را معرفی و عرضه کنم و موقعیت آن را در بازار کار ارتقا بخشم؟
میخواهم وقتی مردم اسم مرا میشوند یاد چه چیزی بیفتند؟
با برندسازی کسب و کاری و شخصی، از این پس کار زیاد داریم. منتظر نوشتههای بعدی من باشید!
هفتهی پیش در اخبار داشتیم که گوگل یک شرکت سازندهی ترموستاتهای هوشمند به نام “نست” را خرید. در پی این خبر تحلیلهای متفاوتی در مورد رویکردهای آیندهی گوگل و علت ورود این شرکت به بازار جدیدی که ظاهرا به کسب و کار اصلی آن ربطی ندارد، ارائه شد. اما این تحلیل منتشر شده روی سایت اکونومیست، برای من بسیار جذاب و الهامبخش بود. این تحلیل یک نکتهی بسیار کلیدی دارد:
سالها پیش شرکت جنرال الکتریک، واژهی کلیدی بهنام “الکتریسیته” را بهعنوان واژهی کلیدی کسب و کارش برگزید و با آن به هر حوزهای که ربطی به الکتریسیته داشت وارد شد. جیای همچنان به موفقیتی کمنظیرش ادامه میدهد. گوگل هم همین کار را دارد با واژهی کلیدی “داده” انجام میدهد! (ترموستات هوشمند، دادههای زیادی از منزل شما جمع میکند و … بقیهاش را خودتان حدس بزنید!) میشود مثالهایی را هم به بحث نویسنده افزود: مثلا فیسبوک را با “ارتباط”، توییتر را با “لحظه”، لینکدین را با “حرفه”، استارباکس را با “کافه” و … توصیف کرد. ماجرا وقتی جالبتر میشود که به سراغ شرکتهای مشکلدار دنیای امروز برویم: بهنظرتان واژهی کلیدی “یاهو” چیست؟ (این سؤال را بهگمانم خانم مریسا میر هم نمیتواند پاسخ بدهد!)
ایدهی نویسندهی این مقاله، ایدهی بسیار جالبی است و من را به یاد بحث “تخصص” انداخت. خیلی لازم نیست ماجرا پیچیده کنیم: شما چه کسب و کاری داشته باشید و چه بخواهید خودتان بهعنوان یک فرد مستقل در دنیای کسب و کار موفق شوید، چارهای ندارید جز اینکه روی یک حوزهی مشخص “تمرکز” کنید. این نقطهی تمرکز، همان “تخصص” شما است که چون یک نخ تسبیح، مهرههای عمر و دانش و تجربهتان را به هم پیوند میدهد و به شما کمک میکند تا در مسیر زندگی و چرخهی عمر کسب و کار / مسیر شغلیتان به اهدافتان آنگونه که باید و دوست دارید دست پیدا کنید.
بحث “تخصص” بیشتر برای آدمها مطرح میشود تا سازمانها؛ اما فرقی ندارد: همانطور که قبلا گفتیم، شما همیشه باید برای موفقیت شایستگیهای متمایزی داشته باشید. گفتیم که باید این شایستگیها را کشف کرد و توسعه داد. این سؤال قطعا در ادامهی این جمله پیش میآید که از کجا باید شروع کنیم؟ پاسخ، همین بحثی است که در این پست در مورد آن صحبت کردیم: شما باید شایستگیهای کسب و کار و خودتان را در حول و حوش “تخصص”تان کشف کنید! (به بحث کشف “تخصص” بعدها در گزارهها مفصل خواهیم پرداخت.)
بهنظرم چالشی بسیار جذاب است که خودمان را در دنیای بیرحم کسب و کار حرفهای تنها با یک واژهی کلیدی ـ که همان تخصص ماست ـ تعریف کنیم. واژهی کلیدی من “مسئله” است (یعنی تخصص من حل مسئله است!). شما کسب و کارتان را در چه واژهای خلاصه میکنید؟ 🙂