مقاله‌ی هفته (۲۹): ده مهارتی که برای تبدیل شدن به کارآفرین بزرگ بعدی به آن‌ها نیاز دارید

نویسنده: استیو توباک / مترجم: علی نعمتی شهاب

هر کارآفرین موفقی لازم است یاد بگیرد چگونه یک مدیر عملیاتی عالی باشد. نکاتی که در این مقاله ارائه می‌شوند، ویژگی‌هایی را نشان می‌دهند که به شما شانس تبدیل شدن به یک مدیر موفق را خواهند داد.

اگر به موضوعاتی مدیریتی علاقه‌مند نباشید، هرگز نخواهید توانست شکار بزرگی را در طول زمان زندگی‌تان داشته باشید. و البته با این روش، هرگز شانس یادگیری یا صیقل دادن مهارت‌هایی را که به شما این امکان را می‌دهند تا روزی کسب و کار خودتان را راه بیاندازید، نخواهید داشت.

متأسفانه بسیاری از افرادی که احتمالا می‌توانند تبدیل به کارآفرین موفق بشوند، هرگز شانس کشف یا نمایش توانایی‌های خود را نمی‌یابند. می‌دانم که کمی غیرممکن به‌نظر می‌رسد. اما چاره‌ای نیست و راه دیگری وجود ندارد.

حتی کارآفرینان  بزرگ هم‌عصر ما ـ کسانی مانند لری پیج (یکی از بنیان‌گذاران گوگل) و مارک زوکربرگ (بنیان‌گذار فیس‌بوک) ـ هم لازم است یاد بگیرند چطور مدیران اثربخشی باشند؛ چرا که در غیر این‌صورت شرکت‌های آن‌ها ـ گوگل و فیس‌بوک ـ به‌هیچ جایی نخواهند رسید و باید بگویم اصلا برای من مهم نیست نوآوری‌های‌ آن‌ها چقدر دوست‌داشتنی‌اند.

در این‌جا به مهارت‌ها و ویژگی‌هایی اشاره می‌کنم که مدیران ارشد و رهبران کسب و کار در نسل بعدی مدیران و کارآفرینان به‌دنبال آن‌ها می‌گردند. حتی اگر برخی از آن‌ها را دارید یا می‌توانید به‌شکل مناسبی وانمود کنید که آن‌ها را دارید نیز هم‌چنان برای متقاعد شدن افراد قدرتمند دنیای کسب و کار برای دادن شانسی به شما، لازم است با مباحث مدیریتی آشنا باشید.

در این‌جا به ده مهارت مدیریتی مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق اشاره می‌شود:

یک ـ دیدن تصویر بزرگ ماجرا: وقتی با کسی ملاقات می‌کنم که بازار، روش کارکرد شرکت‌ها و راه و رسم کسب و کار را می‌فهمد ـ هر کسی که باشد ـ با خودم فکر می‌کنم: “این فرد پتانسیل موفقیت را دارد.” در مقابل اگر تنها چیزی که می‌دانید و به آن علاقه‌مندید، حوزه‌ی محدود کاری خودتان باشد، این تصویر کوچک، همه‌ی آن چیزی است که در طول مسیر شغلی‌تان آن را خواهید دید.

دو ـ اشتیاق به نتیجه‌گیری: اگر برای به‌نتیجه رساندن کارها زندگی می‌کنید، اگر برای تحقق هدف‌ها زندگی می‌کنید تا بتوانید در آخر کار به پشت سرتان نگاهی بیاندازید و بگویید: “من این کار را انجام دادم” یا “من هم بخشی از این کار بودم”، مطمئن باشید مدیران و استخدام‌کنندگان هم این را خواهند دید. آن‌ها به‌دنبال چنین ویژگی در متقاضیان می‌گردند. این ویژگی اگر چه برای به‌سرانجام رساندن کارها مهم است؛ اما در عین حال نقطه‌ی شروع بسیار مناسبی هم هست.

سه ـ شجاعت: اندکی از ما در زمان جوانی اعتماد به‌نفس قابل توجهی از خودمان به‌‌نمایش می‌‌گذاریم؛ تنها به این دلیل ساده که ما هنوز تجربه‌ی کافی، موفقیت‌های قابل توجه و شکست‌های زیادی که لازمه‌ی رسیدن به اعتماد به‌نفس هستند را کسب نکرده‌ایم. اما اگر حداقل جرأت انجام کارهای مورد علاقه‌تان را دارید، همین برای متقاعد کردن کهنه‌کاران برای باور کردن‌تان و دادن یک فرصت به شما کفایت می‌کند.

چهار ـ شایستگی‌های تخصصی: هر کاری که قصد دارید انجام دهید، اگر مردم شما را برای انجام کار، به‌اندازه‌ی کافی متخصص ندانند، بهتر است فراموش‌اش کنید. این روزها از مدیران انتظار می‌رود تا در حوزه‌ی کاری‌شان بهترین متخصص هم باشند. بهترین مهندسان معمولا مجبورند تیم‌ها را اداره کنند. بهترین مغزهای مالی مجبورند دیگران را هم کنترل کنند. دنیای کسب وکار این‌‌گونه کار می‌کند.

پنج ـ اولویت‌بندی و بده‌بستان: دنیای واقعی شبیه آن چیزی که در مدرسه و دانشگاه به ما یاد می‌دهند نیست. در این دنیا هیچ چیز، به صورت مطلق سیاه و سفید و شسته و رفته نیست. به‌همین دلیل است که بخش بزرگی از شایستگی‌های یک مدیر، براساس توان او در اولویت‌بندی و بده‌بستان اثربخش با دنیای اطراف‌اش قضاوت می‌شود؛ مثلا: تصمیم در مورد انتخاب گزینه‌ی ساختن در برابر خرید یک محصول، بودجه‌ریزی بر مبنای صفر یا کشف این‌که چه چیزی ضرورت دارد و چه چیزی یک دست‌انداز اساسی است. در هر مصاحبه‌ی مدیریتی حتما پرسش‌هایی در این زمینه مطرح خواهند شد. حالا می‌دانید چرا.

شش ـ انگیزش‌بخشی به دیگران: بعضی از افراد این توان را دارند که با ایجاد هم‌دلی، افراد را به‌سوی تحقق یک هدف راهبری کنند. آن‌ها می‌توانند چیزها را به‌شکلی بیان کنند که دیگران آن‌ها را درک کنند، این درک مشترک را انعکاس دهند و موج آن را تشدید کنند و از همه مهم‌تر هیجان‌زده شوند. شما برای این افراد، خود را به درون شعله‌های آتش هم خواهید انداخت. بله؛ ممکن است در واقعیت این‌گونه نباشد؛ اما حالا نکته را گرفته‌اید. این افراد توان مدیریت دارند. هر چند معمولا می‌گوییم که آن‌ها رهبر به‌دنیا آمده‌اند؛ اما در عمل، تنها تفاوت آن‌ها با دیگران، مهارت‌هایی است که در مسیر زندگی‌شان یاد گرفته‌اند.

هفت ـ تصمیم‌گیری: اگر از ۱۰ نفر بپرسید تصمیم‌گیری یعنی چه، ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد. معمولا در تعیین مرز میان اقتدار و رهبری، ابهام وجود ندارد. تصمیم‌گیری به‌معنای مقتدر و انعطاف‌ناپذیر بودن نیست. شما تنها لازم است بتوانید تصمیمات “درستی” بگیرید. برای این منظور نیازمند کاوش، گوش دادن؛ استدلال و درک این هستید که چه زمانی باید به شهود درونی‌تان اعتماد کنید. انجام مناسب این کار، به‌درستی مهم‌ترین جنبه‌ی مدیریت است.

هشت ـ تطبیق‌پذیری: ما در دنیایی بسیار سریع و متغیر، زندگی و کار می‌کنیم. بنابراین مدیران لازم است انعطاف‌پذیر باشند تا بتوانند خود را برای موج‌سواری روی رودخانه‌ی خروشان شرایط، تطبیق دهند. اگر تطبیق‌پذیر نباشید، از بین خواهید رفت. اگر نتوانید بر موانعی غلبه کنید که بازار رقابتی در برابر شما قرار خواهد داد، متأسفانه باید به شما خبر بدهم که اصلا باقی نخواهید ماند. و البته نمی‌توانید با گروه متنوعی از همکاران و مدیران نیز به‌شکل اثربخشی کار کنید.

نه‌ ـ پیش‌گام بودن: من در دوران نوجوانی‌ام به‌عنوان یک سرپرست انتخاب شدم. بعدها در دهه‌ی بیست سالگی‌ام یک مدیر میانی بودم و سرانجام در دهه‌ی سی زندگی‌ام، مدیر ارشد یک شرکت متوسط سهامی عام شدم. چگونه این اتفاق افتاد؟ بیش‌ترش به این دلیل بود که من فردی پیش‌گام بودم. من واقعا همیشه به‌دنبال سخت‌ترین کارهای ممکن بودم، به‌دنبال آن‌ها به همه جا سرک می‌کشیدم و بعد هم پی‌گیر انجام‌شان می‌شدم. مدیران ارشد این ویژگی را دوست دارند.

ده ـ سبک مدیریتی از بالا به پایین: سبک‌های مدیریتی فرماندهی و کنترلی این روزها خیلی پرطرفدار نیستند. هر نامی که خواستید روی این کار بگذارید: انجام کارها نیازمند تعیین اهداف درست، تشخیص بهترین روش برای دستیابی به آن‌ها و مجبور کردن همه به اجرای این کارها است ـ جوری که احساس کنند زندگی‌شان به آن وابسته است. من این را مدیریت از بالا به پایین می‌خوانم. زمانی که جوان هستید، ما مدیران قدیمی دوست داریم که شما هر کاری بکنید تا کارها انجام شوند. بعدها زمان کافی برای صاف کردن لبه‌های خشن شخصیت خود را خواهید داشت.

منبع

دوست داشتم!
۵

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل