از سایهها نهراسید، آنها تنها نشاندهنده این هستند که جایی همین نزدیکی، نوری در حال درخشیدن است …
روت ای. رنکل
از سایهها نهراسید، آنها تنها نشاندهنده این هستند که جایی همین نزدیکی، نوری در حال درخشیدن است …
روت ای. رنکل
با رؤیاهایتان زندگی کنید، نه با گذشتهتان. استفن کاوی دوست داشتم!۵
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت! ویلیام بلیک دوست داشتم!۳
هنر، چیزی نیست که آن را میبینی؛ بلکه آن چیزی است که به دیگران نشان میدهی. ادگار دگاس دوست داشتم!۱
گاهی اوقات، رؤیا دیدن بهتر است تا حرکت کردن! بلک الک دوست داشتم!۰
۴ دیدگاه برای “گزارهها (۳۳)”
من تشکر میکنم از حسن نظر شما. اما:
اولا من مدیر نیستم و دانشجوی مدیریت هستم. ثانیا من ادبیات را هم از دید مدیریت میخونم؛ خواستی تفسیر این پستها را هم برات مینویسم! :دی
ولی از شوخی گذشته همهی مخاطبین اینجا که مدیر نیستند که! بالاخره خیلی از دوستان هم هستند که از روی دوستی با من اینجا رو میخونند. این پستها بیشتر برای اونها است. ضمن اینکه خیلی از حرفها توی دلم هست که باید یک جایی بزنم تا سبک شم. یک کاربرد دیگر این جور پستها همینه …
شما خودت مدیر هستی و بهتر میدونی چکار کنی ولی خب ما هم مخاطبیم دیگه، اگه ما نگیم کی بگه.در ضمن این پست های این تیپی، جنبه ی ادبی شون به جنبه ی مدیریتی شون می چربه! ولی در کل نمره قبولی داره!
اسماعیل جان من هم به نظر شما احترام میگذارم؛ اما اینجا عنواناش یادداشتهایی دربارهی مدیریت و آیتی و زندگیه. این وبلاگ از روز اول مخاطب متخصص را هدف گرفته بوده؛ اما خوب در کنار مطالب تخصصی گاهی تنوع لازمه. ضمن اینکه اگر کمی دقت کنید، پستهای این تیپی من هم یک ربطی به مدیریت پیدا میکنند!
Nice!
میدونی از دو پست اخیرت چی رو فهمیدم؟ فهمیدم وقتی در یه وبلاگ از مسائل تخصصی صحبت میشه، دیگه اونجا نباید از احساسات شخصیت و تلنگرهای شخصیتیت بنویسی! (با حفظ احترام تمام برای نوشته های شما!)
مثل اینه که بری توی یه رستوران چینی بعد اونجا غذای هندی سرو بشه!