کسی به آلاچیقم آمد
گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟
گفتم: نداشتن!
هیوا مسیح
کسی به آلاچیقم آمد
گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟
گفتم: نداشتن!
هیوا مسیح
من و یک جادهی چشم به راه جادهای از شب، تا خلوت ماه آخرین خانهی این جاده تویی اتفاقی که نیفتاده تویی […]
زندگی ذره ذره میکاهد / خشک و پژمرده میکند چون برگ مرگ ناگاه میبرد چون باد / زندگی کرده دشمنی یا مرگ!؟ […]
فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی … پ.ن. فردا هشتم آبان ناباورانه و سوگمندانه، سومین سالگرد درگذشت شاعر […]
به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست که حیرت است در این ره دلیل بیخبری اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است […]