از موجهای بیقراری از نعرههای سخت توفان از خاطرات باد و باران از لحظههای سرکش دیروزِ او، با او مگویید زیرا که امروز دریا خودش از آن همه بیتابی بیهوده خسته است … سهیل محمودی
سهم من: نیستی تو …
من به جستجوی تو و در آستانهی باغ و پنجره و زمستان و آینه و دیدار و کوچه و اقیانوس و رود … اما تو نبودی ای کاش سهم من این نبود … سهیل محمودی
بیشهی تیشهشکن!
با تیشه بیشه را نمیتوان از ریشه کند حتی فرهاد هم اگر باشی ـ به شیرینکاری یا بیگاری ـ تنها میتوانی قلبی را بر تنهی درختی حک کنی! سهیل محمودی
با تو حکایتی دگر!
شکایت و گلهای نیست قرار من با تو برای نوبت بعد ولی روایتِ دیدارِ بعدی من و تو از آن حکایتها است! سهیل محمودی
جادهی چشم به راه
من و یک جادهی چشم به راه جادهای از شب، تا خلوت ماه آخرین خانهی این جاده تویی اتفاقی که نیفتاده تویی … سهیل محمودی پ.ن. و اضافه میکنم اتفاقی که نخواهد افتاد هم، خودِ تویی! 🙁
از دوزخ من تا بهشت تو
هر چند غیر از عشق دیگر به چیزیمْ اعتقادی نیست؛ اما بهشتی هم اگر باشد حتما همان فردای بیاندوهگینِ توست مفهومِ دوزخ نیز شاید همین امروزِ بیلبخندِ من باشد که در او جای شادی نیست. با این همه گویا میان این دو هم چندان تضادی نیست؛ زیرا: تا دستهایام را میان دستهای خویش میگیری حس […]
