“همهی بازیها برای این هستند که نشان دهند ما چقدر خوب هستیم. نظر من این است که انتقاداتی که از من میشود طبیعی است. میدانم از کجا آمدهام و این خانه را میشناسم. شما باید با انتقادها کنار بیایید. من کارها را به بهترین روشی که میدانم و همچنین روشی که به سود بازیکنانمان است انجام دادهام. دیگر بحثهایی که میشود بیاهمیت است. مهمترین چیز برای من تابلوی نتیجه است.” (لوئیس انریکه؛ اینجا)
دیگر باید کمکم لوئیس انریکه را جدی بگیریم. هفت بازی، شش برد و یک مساوی و بدون گل خورده در لالیگا. البته نتیجهی بازی با پاریسنژرمن را میشود نادیده گرفت. شاید انریکه همان کسی باشد که در این چند سال بعد از پپ منتظرش بودیم!
لوئیس انریکه مارتینز در پنج کلمه خلاصهی تمام آموختههای علم مدیریت را خلاصه کرده است:
۱- خودشناسی؛
۲- محیطشناسی؛
۳- روشمندی؛
۴- انعطافپذیری؛
۵- نتیجهگرایی.
زیباتر از این نمیشد کل اصول مدیریت را به این سادگی خلاصه کرد! ناگفته پیدا است که این اصول برای موفقیت در هر کاری از جمله زندگی کاربردی و مهم هستند.
“جونینیو که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ همبازی بنزما در لیون بود، در گفتوگویی که با رادیو “مونکارلو” داشت، گفت: احساس میکنم فوتبال اولویت نخست زندگی بنزما نیست. او از نظر کیفی هیچ مشکلی ندارد و یک مهاجم کامل است؛ اما تمرکز لازم را در زمین ندارد. او باید برای درخشش در زمین تلاش بیشتری انجام دهد. برای عملکرد خوب تنها استعداد کافی نیست. یک بازیکن باید استعداد خود را پرورش دهد.” (اینجا)
جونینیو که با ضربات آزاد خیرهکنندهاش قطعا از یاد فوتبالدوستان فراموش نمیشود، به نکتهی بسیار مهمی در مورد موفقیت در دنیای حرفهای اشاره کرده است: تمرکز! بارها و بارها با افرادی مواجه شدهایم که از نظر استعداد و دانش هیچ مشکلی نداشتهاند؛ اما در دنیای واقعی بههیچ چیز و هیچ کجا نرسیدهاند یا اینکه با نقطهی مطلوب فاصلهی بسیاری دارند.
تجربهی شخصی من نشان از آن دارد که برای موفق شدن در هر کار و رشته و حوزهای استعداد و دانش حرف آخر را میزند. مهمترین عامل “تمرکز” روی انجام یک کار مشخص از نقطهی صفر تا قلهی نهایی آن است و گیر اصلی کار هم همینجا است. در دنیای امروز، تمرکز گوهر نابی است که به این راحتیها به کسی ندهندش و نتیجهاش این است که معمولا نمیتوانیم هیچ کاری را از آغاز تا انجام پیش ببریم. چند بار فرصت جذابی را در بخشی خالی از بازار دیدهایم که میتوانست تبدیل به کسبوکاری بزرگ شود؛ اما حتی کار را آغاز نکردهایم و دیگری با کیفیتی بسیار نازلتر از ایدهی ما همان کسبوکار را راه انداخته و موفق شده است؟ چند بار یاد گرفتن یک مهارت ضروری برای موفقیت در بازار کار یا زندگی را آغاز کردهایم اما به پایان نرساندهایم؟ چقدر تجربیات ناموفق در رسیدن و از آن بدتر راه افتادن برای رسیدن داشتهایم؟
شخصا از این تجربیات زیاد داشتهام. به حسرتهای بزرگ زندگیام که فکر میکنم، در اغلب اوقات میبینم مقصر اصلی خودم بودم که با تمرکز نکردن و تمرکز نداشتن، فرصت بزرگی را از دست دادهام و دردناکتر اینجاست که این ماجرا، مدام تکرار میشود …
واقعیت دنیای حرفهایها این است که آدمهای موفق با ناموفقها معمولا جز شانس، وجه تمایز دیگری هم دارند که کنترل آن بهتمامی در دستان خودشان است. این عامل همان “تمرکز” است که البته به این راحتیها بهدست نمیآید! جدا از اینکه عوامل ضدتمرکز لذتبخش ـ همانند: رسانههای اجتماعی، گوشی تلفن، بازی، عطش شدید به خبرخوانی، فیلم و سریال و … و بهصورت کلی آوار حجم بالایی از اطلاعات ـ در دنیای امروز بهاندازهی کافی خودشان را به زندگی ما تحمیل کردهاند، نباید فراموش کنیم که اصولا تمرکز بهمعنی کار کردن است که خودش سختترین کار دنیا است! همین است که هر روز از “تمرکز” دورتر و دورتر میشویم و بههمین ترتیب از حرکت در مسیر درست برای رسیدن به آرزوها و اهداف زندگی هم دورتر …
اما برای حل مشکل “نداشتن تمرکز” آیا راهحلی هم وجود دارد؟ من هیچ راهحلی جز تعهد به عوامل بیرونی را نمیشناسم. تجربهی عمیقی که از ایجاد گزارهها بهعنوان یک تعهد بیرونی برای یاد گرفتن و یاد دادن داشتهام (اینجا را بخوانید) به من نشان داده که ایجاد چنین تعهدی میتواند باعث شود که ما چه برای چشیدن لذت تحسین دیگران از انجام یک کار توسط ما و چه برای در امان ماندن از گزند حس بد ناشی از پیگیری آن کار توسط دیگران، محرک خوبی برای انجام کارها باشد.
برای تمرکز یک راهکار دیگر هم هست: عادت! عادت چیزی است که باعث میشود بدون هیچ محرک درونی و بیرونی، کاری را در زمان درست و با همان کیفتی که باید، بهانجام برسانیم. به عادتهای زندگیتان کمی فکر کنید! حال اگر بتوانیم عادتهای درست کاری ـ مثل خوشقولی (رونوشت به خودم) ـ ایجاد کنیم، آنوقت “تمرکز” هم تا حدود زیادی بهصورت خودجوش به بخشی از زندگی ما تبدیل خواهد شد. اهمیت موضوع ایجاد عادتهای درست تا آنجاست که سال ۲۰۱۲ کتابی بهقلم چارلز داهیگ با عنوان “قدرت عادت” منتشر شد که تا مدتها جزو فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز بود! (ترجمهی بخشهایی از ابتدای کتاب را از اینجا رایگان دریافت کنید.)
“تمرکز” اولین و آخرین عاملی است که برای موفقیت در هر کاری به آن نیاز دارید. شاید تنها عاملی که از فرمول موفقیت شما جا مانده، تمرکز و تداوم تا رسیدن باشد. 🙂
اگر تجربهای از روشهای ایجاد تمرکز دارید، خوشحال میشوم آن را با من و خوانندگان گزارهها در پایین همین پست بهاشتراک بگذارید.
“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت
. اگر دائما فکر کنید که میخواهم به باشگاه بزرگتری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار میشود. مطمئنم که میتوانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیشتری بهدست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست … در زندگی باید در زمان مناسب، در جای مناسب قرار داشته باشید. من اکنون چنین شرایطی دارم. اکنون ۴۶ ساله هستم و چهار سال است که در این سطح مربیگری می کنم. اصلا فکر نمیکردم این تیم بتواند به قهرمانی برسد. فکر نمیکردم که خب، وقتی این تیم قهرمان شود، من کجا خواهم رفت؟ اگر به سایر باشگاهها نگاه کنید، میفهمید که در کجا قرار دارید. من در حال حاضر نمیتوانم در جای بهتری باشم. در حال حاضر، در این باشگاه، با چنین مدیران و کادر فنی همه چیز روبراه است.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
هفتهی پیش از لزوم داشتن فلسفهی مدیریتی و زندگی سخن گفتیم. اما یورگن کلوپ به نکتهی بسیار مهم دیگری اشاره میدهد: اینکه برای موفقیت باید در جایگاه مناسب نیز قرار گرفت. جایگاه مناسب یعنی جایی که:
اول ـ با ویژگیهای شخصیتی، شایستگیها و مهارتهای من / محصول / خدمت / کسبوکارم دارای تطابق نسبی باشد.
دوم ـ در برابر رقبا (همکاران / کسبوکارهای رقیب) دارای مزیت نسبی و برتری رقابتی باشم.
سوم ـ بتوانم کارم را در آنجا به اثربخشترین شکل ممکن انجام دهم و بهترین نتیجه را ایجاد کنم.
چهارم ـ در ذهن آدمها با ویژگیهای متمایزم ماندگار شوم.
پنجم ـ از حضور در آن جایگاه و کار کردن در آنجا لذت ببرم.
تجربه نشان داده است که کلید اصلی بسیاری از مشکلات و مسائل و شکستها، قرارگیری در جایگاه نامناسب بوده است. بنابراین باید بهدنبال روشهایی بگردیم که بهکمک آنها بتوانیم جایگاه مناسب خودمان را آنگونه که در مباحث برندینگ اشاره میشود بیابیم (جایگاهیابی) یا بسازیم (جایگاهسازی.) در اینباره باز هم با یکدیگر گفتگو خواهیم داشت.
فصل بسیار موفقی را سپری کردیم. به دو هدف مهممان دست یافتیم. قهرمان اروپا و کوپا دلری شدیم. فلسفهی رئال مادرید تکرار موفقیتها و بهدست آوردن پیروزیها و جامهای بیشتر است؛ بدون توجه به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است. در این باشگاه همیشه میل به پیروزی و تاریخسازی وجود دارد.
راز بردن چند جام در یک فصل چه چیزی است؟
هیچ رمزی وجود ندارد. فقط باید به خودتان ایمان داشته باشید؛ میل به پیروز شدن و اتحاد. هیچ کدام اینها یک راز نیست. (کارلو آنچلوتی؛ اینجا)
کارلتو هیچوقت مربی تیمهای مورد علاقهی من نبوده که هیچ؛ همیشه مربی تیمهای رقیب اصلی تیم مورد علاقهی من بوده است! با این حال همیشه این مربی بزرگ، خوشتیپ و خوشاخلاق یکی از مربیان مورد علاقهی من بوده و سبک بازی تیمهایاش را هم دوست دارم.
در این پست هم توضیح چندانی در مورد جملات استاد ندارم جز اینکه در این چند روزی که مصاحبهی استاد را خواندهام ذهنم حسابی درگیر جملهی آخر شده است: موفقیت هیچ رازی ندارد جز خواستن و تلاش!
هفتهی پیش یکشنبه شب فینال جام جهانی برگزار شد و تیم ملی آلمان قهرمان جهان شد. حتی من که در فینال بهخاطر لیو مسی عزیز طرفدار آرژانتین بودم هم باید اعتراف کنم که آلمان شایستهترین تیم جام بود. در این یک هفته تحلیلهای متفاوتی از علل پیروزی آلمان ارائه شد. تحلیلهایی که اغلب روی برنامهی بلندمدت فدراسیون فوتبال آلمان برای قهرمانی متمرکز بودهاند (از جمله این یادداشت عالی را بخوانید!)
اما بهنظرم در کنار این برنامهریزی درخشان و فراموشنشدنی یک عامل بسیار مهم دیگر هم در موفقیت ژرمنها تأثیرگذار بود. عاملی که باعث برخاستن ققنوس این ملت بعد میان خاکسترهای جنگ جهانی دوم شد: ویژگیهای اختصاصی جامعهی آلمان.
یک نکتهی شاید سادهی تاریخی سالهاست در گوشهای از ذهن من جای گرفته است. یادم نیست کجا آن را خواندم؛ اما در هر حال اگر واقعی باشد ـ که احتمالا هست ـ بسیار عجیب است: مردم آلمان در طول بیست سال اول بعد از جنگ جهانی دوم دو شیفت کار میکردند: یک شیفت برای گذران زندگی و یک شیفت برای ساختن کشورشان و پرداخت غرامتهای سنگین ناشی از شکست در جنگ. حالا وضعیت اقتصادی آلمان را همه میدانیم.
بهنظرم آلمانها جدا از برنامهریزی و نظم آهنینشان چند ویژگی دیگر هم دارند که در موفقیت این کشور در حوزههای کسب و کاری، اقتصادی و ورزشی تأثیرگذار بوده و هستند:
۱- ثبات: در سراسر زندگی این را تجربه کردهام که نداشتن “ثبات” ذهنی و عملکردی بزرگترین عامل از دست دادن فرصتهای بزرگ زندگیام بوده است. در مقابل، خوبی آلمانها این است که همیشه در یک سطح ثابت، خوب بازی میکنند. آنها هیچوقت ستارههای درخشانی مثل مسی و رونالدو ندارند؛ اما ستارههایشان آنقدر باثبات هستند که همیشه عملکردشان قابل پیشبینی است. این، بهترین تعریف از حرفهای بودن است.
۲- سماجت: هر کشور دیگری جز آلمان بود بعد از این همه تورنمنت ناموفق که در بهترین حالت تیم به نیمهنهایی میرسید، دست از تلاش برمیداشت. اما ژرمنها بعد از هر شکست دوباره راه طولانی رفتن برای رسیدن را شروع میکردند. و بالاخره این بار به مقصد هم رسیدند!
۳- تمرکز: آلمانها همیشه چشمشان به چشمانداز بزرگی که دارند ـ یعنی فتح جام ـ است. اما برای رسیدن به این چشمانداز، همواره به هدفهای کوچکتر نیاز دارد. شاید چند بار شکست خوردن برای یاد گرفتن برنده شدن، خودش هدفی باشد!
معمولا ما اسم این ویژگیها را رفتار ماشینی آلمانها میگذاریم؛ اما قهرمانی تیم ملی چند ملیتی آلمان در جام جهانی ثابت کرد این ویژگیها قابل آموزشاند؛ بهشرط اینکه بخواهیم!
“وقتی پیروز میشوی همه چیز برایت آسانتر پیش میرود. ما در گروه بسیار مشکلی قرار داشتیم و پیش از آغاز مسابقات بسیاری میگفتند شانس زیادی برای صعود نداریم، اما همیشه به تواناییهای خودمان باور داشتیم.پیش از آغاز جام جهانی سبک بازی خود را به کل تغییر دادیم و پس از آن اعتماد بهنفس ما بیشتر و بیشتر شد. وقتی که در گروه اسپانیا، شیلی و استرالیا صدرنشین میشوی، هر سه بازی را میبری و ده گل میزنی یعنی عالی کار کردهای.
هیچکس فکر نمیکرد چنین دستاوردی داشته باشیم؛ اما به نظرم برای ما خودباوری مهم بود. باید انگیزه و ارادهی خود را حفظ میکردیم و این برای ما خیلی مهم است. فن خال همیشه پشت این تیم بود و سبک بازی ما توسط او چیده شد. برای اغلب ما، سبک های او سبک جدیدی بود اما در بازیهای دوستانه سخت تلاش کردیم تا با سبک جدید هماهنگ شویم. در این موفقیت هم بازیکنان و هم مربی نقش داشتند. میدانستیم که در ضد حملات خطرناک هستیم و فنخال به ما کمک کرد که از این ویژگی خود استفاده کنیم. چهار سال پیش در فینال باختیم و حالا فرصت انتقام پیدا کردیم. تیم خوبی داریم که روحیه بالایی دارد. پس چرا نتوانیم قهرمان شویم؟
هنوز راهی طولانی تا فینال در پیش است. به خودمان اعتماد داریم؛ اما همیشه در ابتدا به بازی بعدی فکر میکنیم.” (وسلی اشنایدر؛ اینجا)
جملات وسلی اشنایدر درخشان و الهامبخشاند و نتیجهاش را هم در عمل در نتایج هلند در این جام جهانی میبینیم. هلندی که جام جهانی قبلی را خیلی تلخ در فینال از دست داد و یورو ۲۰۱۲ را هم فاجعهبار بهپایان رساند حالا زیباترین تیم جام جهانی برزیل است. چه کسی فکر میکرد هلند ظرف چند دقیقه بتواند از شکستی تلخ در برابر مکزیک، پیروزی بسازد؟ اما هلند با شور درونی و انگیزهی خود توانست! 🙂
اشنایدر در حرفهایش پنج پیشنهاد برای شروع دوباره و موفقیت بعد از یک شکست بزرگ به ما یاد داده است:
هفتهی پیش از بزرگترین شکستهای دوران کاریام برایتان نوشتم. گفتم که این شکستها، زمینهساز تغییرات بسیار بزرگی در مسیر شغلی من شدند. این شکستها تنها شکستهای زندگی من نبودند. من در زندگیام بارها و بارها شکست خوردهام؛ چه در زندگی شخصیام و چه در دوران تحصیلم. فرقی ندارد چه شکستی بخوری و تفاوتی نمیکند این شکست بزرگ یا کوچک باشد، در نهایت آنچه بعد از شکست برای انسان باقی میماند، حس بد در همشکستگی و نگرانی ناشی از نشدن است. حسی که شاید در شکست عاطفی قابل تحملتر باشد: در آنجا حسرت از دست رفتن لحظات خوب و آدمی خوبتر برای همیشه بر دل آدمی مینشیند؛ اما در شکستهای شغلی و تحصیلی این حس شکست همراه میشود با حس از دست رفتن همهی رؤیاهای شیرین زندگی! اگر چه در عمل معمولا تحمل شکستهای عاطفی برای آدمها بهدلیل درگیر بودن احساسات، سختتر از سایر شکستها است.
من هم مثل همهی آدمهای دنیا بعد از شکستهای زندگیام، با سؤالاتی بیپایان مواجه شده و میشوم: “چرا نشد؟” / “چرا من باختم؟ آن دیگری چه برتری داشت که برنده شد؟” / “چرا این چرخ کجمدار نه بر آرزو رود؟” و سؤالات بسیاری از این دست. شکست با این سؤالات و این چراهای بیپاسخ، تلختر میشود؛ بهویژه زمانی که شکست، تکراری است. در این وقت است که پرسشهای بسیار دیگری نیز به آن قبلیها اضافه میشود: “چرا من همیشه بدشانسم؟” / “واقعا قرار نیست من به آرزویم برسم؟” / “چرا آن یکی همیشه میرسد و من در راهم؟” و سؤالاتی شبیه اینها. حس لحظات و روزهای ابتدایی بعد از شکست، بدترین حس دنیا است؛ حسی که حس کردنی است نه وصف کردنی! حس بدی که ترکیبی است از چندین و چند احساس دوستنداشتنی و بدترین نمود آن “ناامیدی” است …
چند روز پیش که من باز درگیر حس بد ناشی از یک شکست بودم، دوستی پیام جالبی به من داد: “نگران نباش. زود خوب میشی. دست خودت نیست؛ عادت داری همیشه خوب باشی!” و دیدم که راست میگوید! بعد نشستم و به این فکر کردم که چرا نمیتوانم ناامید باشم و چند نکته به ذهنم رسید که اینجا مینویسمشان:
۱- وقتی حتا یک بار توانستهای موفق شوی، باز هم میتوانی! چند روز پیش دوستی از من خواست آرزوهای بزرگ زندگیام را بنویسم. کلی فکر کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که تقریبا به اغلب بزرگترین رؤیاهای زندگیام رسیدهام (جاهطلب نیستم؛ اما رؤیاهای بزرگ هم برای خودم کم نداشتم!) بسیاری از تجربیاتی که میخواستم را در زندگی بهدست آوردهام و خیلی از کارهایی که دوست داشتهام انجام دادهام. وقتی در مورد رؤیاهای بهظاهر دستنیافتنیتر موفق شدهام؛ چرا در مورد رؤیاهای دیگرم نتوانم؟ نگویید که این زندگی تو است و در زندگیتان تجربهای از یک رؤیای محقق شده ندارید! مشکل اغلب ما این است که وزن بیشتری به “نشدنی”ها میدهیم تا “شدنی”ها.
۲- شکست معمولا نتیجهی فرایند غلط است! باید اعتراف کنم وقتی کمی زمان میگذرد، در تمامی شکستهای بزرگ زندگیام رد بیتجربگی، ناپختگی و روشها و استدلالهای نادرست خودم را بسیار پررنگ میبینم. اما کشف و پذیرش اینکه ۸۰% ماجرا مربوط بود به اینکه من نتوانستم، سختترین کار ممکن است. اصلا خود “مسئولیتپذیری” سختترین کار دنیا است. نه؟ 🙂 اما وقتی مسولیت زندگیت را بپذیری، شکست برایت نقطهی شروع دوباره است: این بار میدانی که کجاها خوب بودهای و کجاها ضعیف. میدانی چه چیزهایی احتمال شکست را بالا میبرند و چه چیزهایی موفقیت را شدنیتر میکنند؟
۳- شکستها به غربال رؤیاها کمک میکنند! بیایید بپذیریم که هر رؤیایی هم شدنی نیست. این بهمعنی این نیست که رؤیاهای بزرگمان را کنار بگذاریم؛ بلکه معنیش اولویتبندی درستتر است. من عمری کوتاه و محدود در اختیار دارم که حتی زمانش هم مشخص نیست. بنابراین برای اینکه در لحظهی آخر زندگی حسرت نخورم، باید چه رؤیاهایی را انتخاب کنم؟ شاید یک جای رؤیایم مشکلی دارد و باید بهشکلی اصلاح شود تا رؤیایم شدنی شود. شاید … 🙂
همیشه وقتی شکست میخورم، این سه دلیل را بهیاد میآورم. مدتی نمیگذرد که امید و حس آرامش برمیگردند و دوباره شروع میکنم. کسی چه میداند؛ شاید این بار نوبت موفقیت من باشد!
“ژاوی یک روز به من گفت که اگر رئیس باشگاه بارسا بود و مسی از او ده بلیط درخواست میکرد، به او ۲۰ بلیط میدادم تا نرود؛ اما مسی فقط یک بلیط خواست. ژاوی میخواست که من این واقعیت را درک کنم که عملکرد خارقالعادهی مسی ناشی از خصلت درجه اول بودن او است. همهی بازیکنان طراز اول ـ مثل فانباستن، مالدینی و بارسی این ویژگی را داشتند. این ویژگی همان چیزی است که بالوتلی هم باید یاد بگیرد: مهارت، حق و حقوق انسان را مشخص نمیکند؛ مسئولیتها این کار را میکنند. ماریو برای خودش بازی میکند. اگر خودش بخواهد، میتواند فوتبالیست شماره یک دنیا شود.” (دیمیتریو آلبرتینی؛ اینجا و با تشکر از خبر اصلی)
همهی ما بارها و بارها با آدمهای بامهارتی مواجه شدهایم که در زندگیشان به آنچه میخواستهاند نرسیدهاند (شاید هم خودمان از این دسته آدمها باشیم.) آدمهایی که همیشه از چیزی آن بیرون شاکی هستند: “نگذاشتند و نشد! من به حقم نرسیدم!” اما اگر به واقعیت زندگیشان بنگریم؛ ماجرا اینقدرها هم آسان نیست. خیلی قصد توضیح مفصل ندارم. دیمیتریو آلبرتینی ـ که یکی از اسطورههای فوتبالی من است! ـ در همان جملهای که پررنگ کردهام بهخوبی بهترین پاسخ را به همهی این آدمها و همهی ما میدهد: برای موفق شدن، غیر از مهارت باید مسئولیتپذیری داشت. پذیرش مسئولیت زندگی خودمان در درجهی اول و پذیرش مسئولیت در دنیای حرفهایها، کلید موفقیت ما در زندگی شخصی و شغلیمان است.
مدتی پیش شعری از استاد بزرگ شعر معاصر ایران مرحوم استاد شهریار میخواندم که یکی از بیتهای آن مرا حسابی درگیر خود کرد: “امروز همه امید فردا / فردا همه آرزوی دیروز!” با خواندن این تکبیت به فکر فرو رفتم. خاطرات بسیاری به ذهنم هجوم آوردند: خاطرات تلخ و شیرین، زیبا و غمناک. خاطرهی “شدن”ها و “نشدن”ها. و بیش از هر چیزی بازگشت حس دردآلود “رفتنهای بیرسیدن” بود که آن لحظات را از نظر احساسی برای من پیچیدهتر میکرد.
وقتی از امید سخن میگوییم، بسیاری از ما بهیاد رؤیاهای بزرگمان میافتیم. رؤیاهایی که سالها است گوشهی ذهنمان جا خوش کردهاند و ما به آنها زندهایم. رؤیاهایی بس نشدنی که همه از جنس “اگر بشود چه میشود!” هستند. رؤیا داشتن و رؤیابینی در زندگی ما انسانها نقشی حیاتی را بازی میکنند: آدم بیرؤیا دیگر زنده نیست؛ چرا که فرقی با دیگر موجودات این عالم هستی ندارد!
اما درد ناشی از نرسیدن زمان تحقق این رؤیاها و بیش از آن، سنگینی بار “انتظار” تحقق آنها است که بر دوش ما انسانها در مسیر زندگیمان سنگینی میکند. تکتک ما در زندگی خودمان خاطرات تلخ بسیاری را از همین انتظار نکشیدنها و نشدنها بهیاد میآوریم که رنج آنها، خیلی وقتها ما را در بهترین روزهای زندگیمان از لذت بردن و شادی باز میدارد. همیشه آرزویی هست که محقق نشده باشد و بنابراین همیشه دلیلی برای غصه خوردن وجود دارد!
اما آیا زندگی به همین تلخی است که ما برای خودمان ساختهایم؟ این سؤالی است که من مدتها است از خودم میپرسم و هر بار که باز این سؤال را برای خودم مطرح میکنم، به یاد شادیها و سرخوشیهای فراوانی میافتم که در زندگی فراموش کردهام.
نکتهی اصلی همینجا است: هیچ کس در این دنیا شکستخوردهی مطلق و بازنده نیست و با چنین برچسبها و صفتهایی بهدنیا نیامده است.
در متون مقدس دینی از جمله قرآن کریم هم میخوانیم که خدای بزرگ و مهربان، هر یک از ما را درست مانند دیگران خلق کرده است و تنها چیزی که آدمیان را در نزد خالق هستی متفاوت میکند “تقوا” است. تقوا در حقیقت آن یک مفهوم تنها اخلاقی نیست؛ بلکه مجموعهای از ارزشها برای زندگی و رفتار و کردار در این دنیای خاکی است. مطابق ارزشهای دینی در نهایت انسان با “میزان تلاش”اش در زندگی ارزیابی میشود و نه فقط با دستاوردهای مادی و دنیایی.
تجربیات فراوان و بیشماری در تاریخ بشر هم دربارهی قدرت داشتن رؤیا و همراه کردن آن با عمل و دست بهکار شدن وجود دارد که داستان بسیاری از آنها را شنیدهایم (هر چند تا باور کردن آنها یعنی گواهی دادن به راست بودن این “قصهها” هنوز فاصلهی بسیاری داریم!) چه کسی است که داستان شکستهای پی در پی ادیسون تا اختراع لامپ برق را نشنیده باشد؟ چه کسی است که از رنج و مرارتهای بزرگان دین و اندیشه و هنر بشر در طول تاریخ بیخبر باشد؟ اما همهمان بهتر از هم میدانیم که هر چقدر هم از این داستانها بخوانیم و برایمان تعریف کنند، هیچ فایدهای ندارد و نظرمان در مورد تیره و تاریک بودن دنیا عوض نخواهد شد! در اعماق دلمان چیزی هست که گواهی میدهد این شیرینیهای زندگی سهم دیگران است و ما از آنها تا آخرین لحظهی عمر بیبهرهایم!
واقعیت این است که بسیاری از ما در دادن وزن اهمیت به آرزوها و واقعیتهای زندگی اشتباه میکنیم. اگر تعارف را با خودمان کنار بگذاریم و چند لحظه خوب و عمیق فکر کنیم، هر کدام از ما رؤیاهای محقق شدهی بسیاری را بهیاد میآورد. با کمی تفکر بیشتر، موارد دیگری را در زندگیمان کشف میکنیم که در آنها با گذشت زمان ثابت شده است که غم و اندوه ناشی از عدم تحقق یک رؤیا در زمانی مشخص با تحقق آن بهشکلی بهتر در زمانی دیگر جبران شده است.
مشکل دقیقا در همینجا است که ما امروز را فدای فردا میکنیم و فردا را در حسرت دیروز سر میکنیم. و جالب است که این دو با هم هیچ فرقی ندارند: امروز در فکر نشدنهای فردا هستیم و فردا در فکر چرایی نشدنهای دیروز! امروز در اندوه شکستهای دیروز هستیم و فردا در غم آرزوهای دیروز! و این دور باطل مدام در زندگی ما تکرار میشود و در نهایت، جز فلج فکری و بیعملی و بیانگیزگی برای ما هیچ چیزی باقی نمیماند.
در زندگیتان چقدر به نشدن رؤیاهایتان وزن بزرگی میدهید؟ یک نفس عمیق! فردا روز دیگری است …