در آرزوی تقدیرِ خوشِ بهاری …

یک: تا دقایقی دیگر، سال، باز نو می‌شود و ما باز هم مثل همیشه در بستر جویبار جاری لحظه‌ها به پیش می‌رویم. سختی دارد؛ ولی خوبی‌ش هم این است که همیشه آینده‌ای هست و امیدی که تو را به پیش می‌کشاند. آن هم وقتی میان احساسات متناقض برآمده از خاطره‌های سال و روزها و لحظات رفته‌اش، خود را گم می‌کنی. ناگهان به خودت می‌آیی و به خودت یادآوری می‌کنی که روزگارِ رفته، چه خواسته یا ناخواسته، چه زیبا و پرلبخند و چه سهم‌گین و غم‌ناک، دیگر گذشته و تبدیل به برگی دیگر از کتاب زندگی‌ات شده است. اما همه‌ی ما در ابتدای هر سال می‌فهمیم که بخشی از وجودمان را در لحظات سالی که گذشت، برای همیشه جا گذاشته‌ایم …

دو: دیگر حتی کلیشه‌ی «هر سال، دریغ از پارسال» هم پاسخ‌گوی زندگی ما ایرانیان نیست. گویی هر سال قرار است امید را گم‌گشته‌تر از گذشته کند و به‌نوعی جدید، جامعه‌ی ما و افراد خودش را گرفتارِ روزمره‌گی‌هایی کند که در شأن انسانیت و سابقه‌ی تاریخی و تمدنی و ثروت بی‌پایان سرزمین زیبای ما نیست. با این حال، مرور تاریخِ دور و نزدیک، نشان می‌دهد که این سرزمینِ کهن اما سرافراز، همواره در هر زمانه‌ای به‌شکلی خاصِ آن دوران، درگیر دورانی محنت‌بار بوده است. خبر خوب این است که این مرز و بوم، همواره دوام آورده و شکوفاتر و بلندبالاتر شده است و کاش ما برخلاف نسل‌های قبل، باشیم و نوبت شکوفایی را ببینیم … چیزی که برای من همواره تأمل‌انگیز بوده این است که اگر چه برای انسان‌های هر دورانی از حیات طولانی ایران، درد ناشی از رنج‌ها و نداشتن‌ها و حسرت‌های‌شان روی قلب‌شان سنگینی می‌کرده است؛ اما در هر روزگاری، بوده‌اند بزرگانی نام‌آشنا و حتی گم‌نام، که با امیدِ زیبایی زندگی آیندگان ایران، خالصانه و بی‌چشم‌داشت، تلاش کرده‌اند و امروز هم ما روی شانه‌های آن غول‌ها ایستاده‌ایم. به‌همین دلیل است که به‌عنوان یک دانش‌آموز مدرسه‌ی زندگی، عمیقا معتقدم که همواره باید امیدِ گم‌شده‌ی این روزها را در تاریخِ طولانی و ادبیات غنی این سرزمینْ و حاصل کار بزرگان‌ش در طول تاریخْ از عصر کهن تا دوران معاصر جستجو کنیم. 

سه: این روزها اصطلاحاتی مانند «تاب‌آوری» را در ادبیات خودیاری زیاد می‌شنویم که می‌خواهند به آدم‌ها کمک کنند در روزهای سخت‌شان دوام بیاورند. راست‌ش تجربه‌ی شخصی من این است که آدم، به هر ترتیبی دوام می‌آورد (این‌که به قیمت‌ش می‌ارزد یا نه بحث دیگری است)؛ اما آن‌چه در نهایتْ نجات‌بخش آدمی است، «پذیرش» ۵ گزاره‌ی ساده اما بسیار مهم است: ۱- من ارزشمندم؛ ۲- زندگی ذاتا دارای ارزش و زیبایی است، حتی اگر امروز من آن را حس نمی‌کنم؛ ۳- من می‌توانم و باید روی جریان زندگی‌ام تأثیر بگذارم؛ ۴- تلاش، نتیجه می‌دهد؛ ۵- دنیا و آدم‌های‌ش چیزی به من بده‌کار نیستند. امسال بیش از هر زمانی، درستی این گزاره‌ها را حس کردم و همین تجربه، مهم‌ترین چیزی است که با خودم به سال جدید خواهم بُرد!

چهار: سالی که گذشت، برای من، سالی بود پر از تغییرات کاری و مسیرهای جدید. ترس و لذتِ تن دادن به کارهایی که همیشه از آن‌ها گریزان بودم، چون فکر می‌کردم از پس‌شان برنمی‌آیم یا این‌که با ارزش‌ها من ناسازگارند و بهانه‌های دیگری از این دست. اما شرایطی پیش آمد که مجبور شدم با این ترس‌ها و دغدغه‌های‌م روبرو شوم و دیدم که این کارها جذاب‌تر و ارزشمندتر از آنی هستند که من فکر می‌کردم و مهم‌ترْ این‌که از پس‌شان هم برمی‌آیم. 🙂 تجربه‌گرایی در راستای ترس‌ها و دغدغه‌ها، درد و رنج درونی جان‌کاهی دارد؛ اما پاداش آن، بسیار بزرگ‌تر و جذاب‌تر از آنی است که فکر می‌کنیم. بنابراین می‌خواهم آگاهانه در سال جدید، بیش‌تر به‌سراغ کارهایی از این دست بروم.

پنج: این نوشته را با شعری بهاری از آقای سید علی میرافضلی به‌پایان می‌برم و امیدوارم که بهارِ نو و سال جدید، برای همه‌ی ما نویدبخش چنین گشایش‌هایی باشد:

خبر دارم که در فردای فرداها
بهار ِ بهترینی هست.

دری را می‌گشایی:
 پشت آن، درهای دیگر هم
خبر دارم
گشوده می‌شود آن آخرین در  هم.

بهاری پشت آن در
             لحظه‌ها را می‌شمارد باز
و هر قفلی
کلیدی تازه دارد باز.

من از دیروزهایِ رفته دانستم
که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست
خبر دارم
بهار بهترینی هست!

سال نو و بهار نو بر همگی شما دوستان عزیزِ دیده و نادیده و دور و نزدیک مبارک باشد. امیدوارم که بعد از گذرِ سالی سخت، سال جدید برای شما و ایران‌مان، سالی خوش‌خبر و سرشار از حال خوش و زیبایی‌ها باشد. در امان خدا تا سال نو. یا علی.

دوست داشتم!
۰

در انتظار «بهاری دگرگونه» …

به‌نام حضرت حق.

من همیشه در روزهای غیر بهاری، منتظر بهار هستم. بهاری که گویی با نسیم‌ و طراوت‌ش، روح‌م را تازه و شاداب می‌سازد و از یک خواب طولانی زمستانی، مرا به زندگی باز می‌گرداند. و حالا تا ساعتی دیگر، گردش روزها و روزگار، باز به نقطه‌ی اعتدال بهاری خواهد رسید: آن هم بهاری که نه‌فقط مژده‌ی سالی نو، بلکه‌ طلیعه‌ی قرنی جدید است. و این قرن جدید، در چه روزگاری قرار است فرا برسد …

سالی دیگر بر ما گذشت و فالی دیگر از آینده‌ی زندگی بر ما آشکار شد. آینده‌ای که حالا خود، تبدیل به گذشته شده است. و زندگی هم‌چنان سرشار است از ثانیه‌هایی می‌آیند، نمی‌مانند و می‌روند …

مثل هر سال، در این لحظات پایانی سال، نگاهی می‌کنم به سالی که گذشت تا در دفتر خاطره‌ی مکتوب‌م ثبت کنم که ۱۴۰۰ چگونه گذشت:

یک: سالی که گذشت، مثل سال قبل‌ش، با ترس‌های ناشی از دشمنی پنهان و کشنده با نام «ویروس کرونا» آغاز شد. بلایی که هنوز هم برای پایان آن، نمی‌توان تصوری درست داشت؛ اما در ابتدای سال، دیگر می‌دانستیم چه چیزی هست و باید چه کنیم تا «احتمالا» از گزند آن، در امان بمانیم. چند ماهی گذشت تا بالاخره در نیمه‌ی دوم سال، واکسیناسیون در کشور، سرعت گرفت و نوبت ما هم رسید و توانستیم در ابتدا ۲ دوز و سپس یک دوز تکمیلی از واکسن را دریافت کنیم. حالا با اندکی اطمینان بیش‌تر، می‌توانیم به روزهای آینده و چه بسا پایان این مصیبت دو ساله فکر کنیم.

دو: سال ۱۴۰۰ از نظر شخصی برای من، سالی سرشار از کشف و شهود در باب خودم بود. چیزهای بسیاری را در خودم کشف کردم که مرا شگفت‌زده کرد (و شاید نزدیک شدن به چهل سالگی هم در این زمینه بی‌تأثیر نبوده باشد!) شاید مهم‌ترین دستاورد این کشف و شهود، این بود که فهمیدم «منِ ارزشمند»م کیست و چه توانایی‌ها و قابلیت‌هایی دارد و چه موفقیت‌هایی را به‌دست آورده است (در حالی که همیشه به نتوانستن‌ها و شکست‌های‌م می‌اندیشیدم و از آن‌ها رنج می‌بردم. به‌عبارت به‌تر، توانستم تا حدود زیادی بر «سندروم ایمپاستر» که سالیان درازی هم‌راه من بود، غلبه کنم!) حالا با اطمینان بیش‌تری نسبت به خودم و توان‌مندی‌ها و ایده‌های‌م، به سال جدید و آینده‌ فکر می‌کنم. و شاید همین، بزرگ‌ترین دستاورد امسال بوده باشد!

سه: در همین امسال بود که بالاخره بعد از سال‌ها خواندن و شنیدن در بابِ «لزوم زندگی در لحظه» و وا گذاشتن گذشته و آینده، به این قابلیت تا حدودی دست یافتم. 🙂 حالا نه‌تنها می‌دانم بلکه می‌توانم روی زندگیِ اکنون، متمرکز شوم و بگذارم مسیر زندگی، راه خودش را طی کند (هر چند هنوز برخی غم‌ها و اضطراب‌ها در وجودم ماندگار شده‌اند؛ اما قطعا بار سبک‌تری را روی دوش روح‌م به سال و قرن جدید، خواهم برد.) در همین مسیرِ رشد، آموختم که هیچ چاره‌ای جز وانهادن هر آن‌چه باعث از بین رفتن «آرامش» روح و ذهن‌ت می‌شود، وجود ندارد. بنابراین عامدانه و تا حد امکان، از هر گونه تنشی خودم را دور نگه می‌دارم؛ هر چند ممکن است به بی‌خیالی و بی‌عاری متهم شوم و از این اتهام، مرا باکی نیست! چرا که توانایی دیگری که امسال تا حدودی به آن دست یافتم، بی‌خیالی نسبت به گفته‌ها و نظرات غیر ضروری دیگران در مورد خودم بود (و فکر می‌کنم بیش از ۹۹ درصد آن‌چه با آن در ارتباطات اجتماعی مواجهیم، از همین نوع باشد!) مجموع این کشف و شهودهای بند ۲ و ۳، باعث شد تا حدود زیادی از اضطراب‌های پنهان و بی‌دلیل‌م هم فاصله بگیرم و خوش‌بختانه این‌که بسیاری از مشکلاتِ جسمانی‌ام هم برطرف شدند!

چهار: سال ۱۴۰۰ از نظر کاری هم سال جالبی بود. سالی که همراه با رکود اندکی شروع شد؛ اما در ادامه‌اش بسیار فعال و پر کار پیش رفت و شگفت‌انگیز، به‌پایان رسید. بعد از چندین سالِ سرشار در سرگردانی و درماندگی و شکست، برخی از کارها به‌سامان رسیدند (کار من نبود، قطعا لطف خداوند بزرگ و مهربان بود)، ایده‌هایی قدیمی در مسیر اجرا قرار گرفتند، راه‌هایی نو در پیشِ روی‌مان باز شدند و اندیشه‌ها و انگیزه‌هایی بدیع (و نه بعید!) هم پدیدار شدند که در سال و قرن جدید، باید به‌دنبال آن‌ها برویم.

پنج: امسال توانستم بعد از سال‌ها به تغذیه‌ی روح‌م هم بیش از گذشته توجه کنم. بیش از ۲۰ کتاب را کامل خواندم یا کتاب نیمه‌کاره را به‌اتمام رساندم. نسبت مناسبی بین دنبال کردن اخبار و خواندن مقالات آموزشی و تحلیلی برقرار کردم. و البته بیش از سال‌های گذشته فیلم دیدم. از همه‌ی این‌ها جذاب‌تر (برای خودم) حتی توانستم کارهایی بکنم که باورم نمی‌شد از من بربیاید: ۵ سریال تلویزیونی نسبتا طولانی را توانستم به‌صورت کامل، تماشا کنم (که سعی می‌کنم در بهار، در موردشان بنویسم.)

شش: جهان بشریت در سالی که گذشت، بیش از هر سال دیگری ثابت کرد که هم‌چنان برای شگفت‌زده کردن‌مان بابت دوری از عقلانیت و انسانیت در تصمیمات و اقدامات، شعبده‌های فراوانی در آستین دارد. زیستن در این دنیای پر از درد و ظلم و دیوانگی، بیش از هر زمانی دشوار شده است … و این‌گونه بود که در جستجوی‌ها‌ی‌م به مباحثی چون: «تاب‌آوری» و «زیستن براساس فلسفه‌ی رواقی» برخورد کردم که برای تسکین روح و جان، راه‌کارهایی مؤثر ارائه می‌دهند. پیشنهاد می‌کنم مطالعه در این زمینه‌ را از دست ندهید.

هفت: حسی درونی به من می‌گوید که سال نو و قرن جدید، قرار است با مردمانِ مهربان و رنج‌کشیده‌ی این سرزمین تاریخی، مهربان‌تر باشند. بهار، بشارتی است بر فرا رسیدن رستاخیز طبیعت و چه زیبا می‌شود اگر که برای زندگی ما انسان‌ها هم همین باشد. اگر چه در این روزگار، امید، گوهری کم‌فروغ و گم‌گشته است؛ اما حتی اندک نوری در پایان یک تونل تاریک، می‌تواند گرمابخش دل‌ها باشد. امیدوارم و دعا می‌کنم که با لطف حضرت دوست، این بهاری که دیگر صدای نفس‌های‌ش را پشت در می‌شنویم، آغازی باشد برای برکت و سلامت و شادی و خوشی برای تمامی انسان‌ها، به‌ویژه هم‌وطنان عزیزم و به‌ویژه‌تر (!) شما دوستان عزیز و مخاطبین دیده و نادیده‌ی گزاره‌ها.

ای نوشته را با شعری نیایش‌گونه از آقای سید علی میرافضلی به پایان می‌برم:

خدایا! دل‌م را
به آغاز سرسبزیِ خاک
به آغاز یک فصلِ نو باز گردان
خدایا!
مرا با بهاری دگرگونه آغاز گردان!

سال نو و قرن نو را خدمت همگی شما تبریک عرض می‌کنم و حال و هوایی نو را در مسیر زندگی‌تان برای‌تان  آرزو دارم؛ همانی که خودتان می‌خواهیدش!

مثل بهار، تازه و با طراوت و سرزنده باشید و بهاری بمانید. یا علی.

دوست داشتم!
۲

سلام بر بهار، از راهِ دور!

یادداشت ورود به سال نو، باید خیلی زودتر از این نوشته می‌شد؛ اما در این روزگارِ قرنطینه، دست و دل‌م چندان به نوشتن نمی‌رود. به‌هر حال بسم‌الله. 🙂

چرخ روزگار باز هم آن‌قدر چرخید تا روز از نو شد و نوروز آمد. نوروزِ عجیبِ «کرونا زده» که شاید طبیعی‌ترین پایان بر یکی از مصیبت‌بارترین سال‌های زندگی معاصر ما ایرانیان بود: سالِ ناجوان‌مرد ۱۳۹۸ که پاییز و زمستان‌ش، هر چه در توان‌ داشتند بر سر ما غم و درد و اضطراب فرو ریختند (در یادداشت نوروز ۹۸ نوشته بودم: سال ۱۳۹۷ سال ناجوان‌مردی بود که قرار نبود این‌قدر سخت باشد. اما ما مثل همیشه از سختی‌ها جان به‌در بردیم و حالا قوی‌تر شده‌ایم! به‌نظر نمی‌رسد حداقل روی کاغذ، سال جدید بتواند رکورد جدیدی را در زمینه‌ی چگالی اتفاقات بد به‌ثبت برساند! اشتباه می‌کردم … گویی ناجوان‌مردی، در ذاتِ این سال‌های زندگانی ما است!) اما خوش‌بختانه زورِ تقویم، هم‌چنان بیش‌تر از روزگار بیش‌تر است و با رسیدن سالِ نو، می‌شود باز هم به روزهایی به‌تر اندیشید و دست به دعا برداشت برای رسیدن روزهایی به‌تر برای ایران و ایرانیان و جهان و جهانیان که حداقل بساط این بیماریِ‌ همه‌گیرِ موذیِ ترس‌ناک، از زندگی انسانِ‌ مدعیِ فتح کهکشان، جمع شود! (هر چند که روزگار بعد از پایان همه‌گیری کرونا هم روزکار غریبی است که از آن‌چه پیش می‌آید، چیزی نمی‌دانیم!)

برگردیم به بحث اصلی‌مان. سال ۱۳۹۸ برای من در ادامه‌ی سال جذابِ ۱۳۹۷، سالی سرشار از شگفتی و روزهای روشن بود. بعد از بستن پرونده‌های دردناک و آموزنده‌ی گذشته‌ی زندگی کاری، رود خروشان زندگی، مرا به‌‌شکل شگفت‌انگیزی از دلِ یک تونل تاریک، به‌ یک دشتِ سرسبز و آفتابی کشاند. شگفت‌انگیزتر این‌که در این طیِ طریق، من، جز مسافرِ مشاهده‌گری که در هر گام تنها کاری را که به او محول شده‌ انجام می‌دهد، نقشی نداشتم و واقعا هیچ تفسیری جز لطف خدای مهربان و بزرگ برای این راه‌پیمایی دل‌چسب در طول سالی که گذشت، نمی‌توانم داشته باشم. سالی که به چند آرزوی چندین ساله‌ام رسیدم، جرأت و امکان شروع کارهایی را پیدا کردم که رؤیای آن‌ها را سال‌ها است در ذهن‌م دارم (و در مسیر اجرای برخی از آن‌ها بارها و بارها زمین خورده‌ام) و البته به تعریفی جدید از خودم و تخصص‌م و آینده‌ی کاری‌ام دست پیدا کردم. حالا می‌دانم که کجای این دنیا هستم، قرار است چه مأموریتی را دنبال کنم، به کجا می‌خواهم برسم و البته از چه مسیری قرار است برسم. خوش‌حال‌م که این روزها دوباره انگیزه‌ی پرداختن به بعضی کارهای معطل‌مانده‌ی این سال‌ها از جمله نوشتن مستمر در گزاره‌ها را نیز دارم کم‌کم به‌دست می‌آورم.

سال ۱۳۹۸ با این اوصاف برای منِ ۳۵ ساله، نقطه‌ی عطفی بود که در سال ۱۳۹۹ ـ آخرین سال قرن شمسی ـ می‌تواند به تحولات بسیاری در زندگی شخصی و کاری بیانجامد. تحولاتی که به‌وقت‌ش برای شما هم در مورد آن‌ها خواهم نوشت. 🙂

سال ۱۳۹۸ با این حال مثل هر زمان دیگری از زندگی، دست‌اندازهای کمی هم نداشت، با این حال در این سال به پذیرش این اصلِ اساسی هم رسیدم که درونِ پرتلاطمِ آدمی، گاهی برای تنوع هم که شده نیاز دارد غم‌گین باشد، بی‌حوصله و بی‌انگیزه باشد، آینده را تیره و تار ببیند و و هیچ کاری نکند. با کنار آمدنِ با خودِ غم‌گین و ناامید و خشم‌گین، می‌توان به صلحی درونی رسید که با پایان یافتنِ دوره‌های سقوط به تهِ‌ چاهِ زندگی و بازیابی انرژی و انگیزه‌ی درونی، بسیار به‌کار انسان می‌آید!

و اینک، در روزهایی که بهار را از راهِ‌ دور نظاره‌گریم (من آمدن بهار را وقتی باور کردم که به‌جای قارقارِ کلاغِ بدصدای پارک روبرووی منزل‌مان، نغمه‌ی مرغِ خوش‌خوانی را از پنجره‌ی اتاق‌م شنیدم!)، امیدِ‌ آن را داریم که دمِ گرم مسیحایی بهار، همان‌‌گونه که طبیعت را زنده کرده، ما را هم با پایان «کرونا» به زندگی بازگرداند. تا آن روز برسد، با کلام سحرانگیز «سید علی صالحی» عزیز به بهار سلام می‌کنم:

«پرنده‌ی کوچک!
مأوای ما گلبرگ کوچکی‌ست
بازمانده از باغی دور
با هزار زمستان دیوانه‌اش در پی

و سهم ستاره از آفتاب
تنها تبسم پنهانی‌ست
که در انعکاس تکلم شب، جاری‌ست.

خدایا از آن پرنده‌ی کوچک سبز، اگر خبر داری
بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.»

سال نو مبارک. برای‌ تک‌تک شما دوستانِ دیده و ندیده‌ام، سالی سرشار از شادی و سلامت و روزهای خوش‌خبر آرزو می‌کنم. امید که قرنِ پر التهاب چهاردهم هجری شمسی برای ایرانیان، به‌لطافت و زیبایی بهار به‌پایان برسد.

دوست داشتم!
۴

ما باید بهار بمونیم … :)

چند ساعت دیگر، سال ۱۳۹۷ با همه‌ی روزها و لحظات‌ش به‌خاطره می‌پیوندد. سالی دیگر نو می‌شود و بهاری دیگر از راه می‌رسد. این‌که آیا با بهار، تازه می‌شویم یا این‌که هم‌چنان درون سرد و خزان‌زده‌مان را حفظ می‌کنیم، البته انتخاب هر یک از ماست. اما چه زیبا می‌شود دنیا اگر حتی ذره‌ای از طراوت بهار به اعماق قلب‌مان برسد …

در لحظات آخر سال ۱۳۹۷ به‌نظرم رسید برای ثبت در خاطر خودم، روایتی کوتاه از آن‌چه در این سال گذشت را بنویسم:

یک: سال ۱۳۹۷ سالی سخت از نظر اقتصادی برای مردم این سرزمین بود. سالی که عیار سکه‌های بسیاری از اعتبار افتاد. سالی که دل‌ها و دست‌های فراوانی خالی‌تر از قبل شدند. اما با این وجود، امید، هم‌چنان آخرین چیزی است که می‌میرد. این اولین باری نیست که این سرزمین با چنین طوفانی روبرو می‌شود و آخرین‌ش هم نخواهد بود. روزهای سخت، زاینده‌ی رویش‌های جدید هستند و به قول قیصر: «ریشه‌های دوباره به آب می‌رسد! ما دوباره سبز می‌شویم!»

دو: سال ۱۳۹۷ برای من سالی بود پر از اتفاقات عجیب. سه بار در فاصله‌ی کوتاه محل استقرارم (یعنی دفتری که در آن رحل اقامت خودم را به‌عنوان یک آزادکار / فریلنسر افکنده‌ام) در فاصله‌ی کوتاهی تغییر کرد. بهار اگر چه خوب شروع شد (بار پروژه‌ای که پردردسرترین روزهای زندگی کاری‌ام را رقم زد از دوش‌م برداشته شد)؛ اما با پرپر شدن یک رؤیای بزرگ کاری (پروژه‌ی بزرگ و بین‌المللی که می‌خواستیم سال‌های سال از عمرمان را صرف آن کنیم) ادامه پیدا کرد. تابستان کم‌رمق، پاییز امیدوارکننده و زمستان شگفت‌انگیز در پی بهار آمدند. مجموعه‌ی اتفاقات دو ماه آخر سال برای من نتیجه‌ای جز حیرت و شگفتی نداشتند: تمام پرونده‌های باز دوره‌ی سه ساله‌ای که به تجربه‌اندوزی برای راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی گذشت، بسته شدند (به‌ویژه بازپرداخت بدهی‌های به‌جا مانده از آن دوران)، سرگردانی این چند سال با یافتن مسیر جدید زندگی کاری به‌پایان رسید و زمینه‌های لازم برای یک شروع قدرت‌مند از نقطه‌ی صفر برای رسیدن به رؤیای بزرگ زندگی‌ام دوباره فراهم شد. اوه چه سال شگفت‌انگیزی بود!

سه: چه چیزهایی را در سال ۱۳۹۷ جا می‌گذارم؟ بسیاری از آدم‌های سال‌های اخیر زندگی‌ام (با کمال تأسف!)، پرونده‌های بازی که در بند قبل به آن‌ها اشاره کردم، سبک زندگی متمرکز بر کارِ بدون تفریح، سرگردانی در مورد این‌که به‌کجا می‌خواهم بروم (و چگونه!) و از همه مهم‌تر، مدارهای اشتباه زندگی که در چرخه‌ی هزار توی آن‌ها گرفتار شده بودم.

چهار: چه چیزهایی را با خودم به سال جدید می‌برم؟ مهر و دل‌گرمی‌ خانواده و گروهی معدود از دوستان هم‌دل، هم‌راه و هم‌رؤیای‌م، تمرکز روی یاد گرفتن و یاد دادن و نوشتن (به‌ویژه در گزاره‌ها)، امید و باور و انگیزه و اشتیاق‌ بازیافته‌ام برای ساختن زندگی به‌تر برای خودم و دیگر انسان‌ها، عادت‌های صحیحی که در سال ۱۳۹۷ در خودم نهادینه کردم (و بعد از تعطیلات در موردشان خواهم نوشت) و از همه مهم‌تر، راهِ جدیدِ زندگی کاری‌ام را.

پنج: سال ۱۳۹۷ سال ناجوان‌مردی بود که قرار نبود این‌قدر سخت باشد. اما ما مثل همیشه از سختی‌ها جان به‌در بردیم و حالا قوی‌تر شده‌ایم! به‌نظر نمی‌رسد حداقل روی کاغذ، سال جدید بتواند رکورد جدیدی را در زمینه‌ی چگالی اتفاقات بد به‌ثبت برساند (إن‌شاءالله.) پس با امید به‌استقبال سال جدید برویم.

سال نو پیشاپیش مبارک. امیدوارم سال جدید، سال لبخند و حال‌ خوش و تلاش‌های موفق برای رسیدن به رؤیاهای بزرگ زندگی‌ همه‌ی ما باشد. بهار از راه می‌رسد و ما هم با او همراه خواهیم شد. امید است که با آمدن بهار، سرزنده شویم و بهاری بمانیم.

دوست داشتم!
۵

به شوق یک نفس تازه در هوای بهار … :)

یک: سلام. سال نو مبارک. 🙂 یک سال دیگر هم از عمرمان گذشت و حالا پای به سالی نو سرشار از فرصت‌های دوباره گذاشته‌ایم. امروز روز اول کاری همین سال است: زمانی برای فکر کردن، رؤیاپردازی و آغاز حرکت به‌سوی ساختن سالی متفاوت با زمزمه‌ی “حول حالنا ألی احسن الحال.”

دو: سال ۹۵ سال عجیبی بود. شاید به‌نوعی شبیه سال سخت ۹۰٫ و البته به تأثیرگذاری همان سال. سال توفان‌های پیاپی در زندگی شخصی و کاری که پیامد آن‌ها، آب‌دیده شدن دوباره در برابر ناملایمات و نداشتن‌ها و نشدن‌ها پس از چندین سال فرسایش روح و جان بود. سالی که با پرواز یک دوست نازنین ـ یحیی صفی‌آریان عزیز که هنوز هم نبودن‌ش در باورم نیست ـ شروع شد، با بیماری ناگهانی پدر ادامه پیدا کرد (که البته خدا را شکر بهبود یافتند) و با گره‌‌خوردگی کارها در هم ادامه پیدا کرد. و البته لازم به یادآوری نیست که سال ۹۵ چه سال غم‌باری برای ایران عزیزمان بود …

سه: چه چیزهایی را در سال ۹۵ جا خواهم گذاشت؟ ناامیدی (آن هم وقتی که خدای بزرگ آن بالاها حسابی حواس‌ش به ما جمع است)، تلاش‌ها و فکرهای بیهوده (در مسیر عبثی که راه من نیست)، انتظار داشتن از دیگران و اعتماد و خوش‌بینی بیش از اندازه نسبت به آن‌ها (حتی برای رساندن خیر به خودشان!)، نگاه بلندمدت به زندگی (زندگی که در یک لحظه می‌تواند تمام شود …)، دوستی‌های یک‌طرفه (و از آن بدتر دوستی‌های مبتنی بر منفعت) و از همه‌ مهم‌تر عدم تعادل میان کار و زندگی.

چهار: چه چیزهایی را با خودم به سال جدید می‌آورم؟ تصمیمات یک ماه آخر سال ۹۵ را: شروع دوباره از یک نقطه‌ی جدید، تمرکز و تمرکز و تمرکز، زنده کردن بعضی دوستی‌های نزدیکِ دور شده، ادامه دادن یاد گرفتن و خواندن و نوشتن، بازگرداندن زندگی و سفر و تفریح به برنامه‌های روزمره و البته کارهای هیجان‌انگیز دیگری که به‌تدریج در موردشان خواهم نوشت.

پنج: امیدوارم سال جدید برای همه‌ی ما، برای ایران و برای دنیا سال بهتری باشد. سالی که خبرهای بد کم‌تری بشنویم، سالی که برکت و شادی را در زندگی‌مان ببینیم و سالی که بتوانیم در آن به رؤیاهای بزرگ‌مان هر چه بیش‌تر نزدیک شویم. 🙂

سال نو مبارک‌تان باشد و به‌قول یکی از این پیام‌های کلیشه‌ای تبریک سال نو “نوروز بمانید که نوروز شمایید.” 🙂 امیدوارم لبخند و حرکت و برکت و نگاه خاص خداوند عزیز، خاصیت لحظات زندگی‌تان در سال ۱۳۹۶ باشد.

امیدوارم بتوانم در سال جدید با انرژی بیش‌تر باز هم در گزاره‌ها بنویسم. بسم‌الله 🙂

منبع عکس این نوشته

دوست داشتم!
۹

سال ۸۹ مبارک!

بالاخره سال ۸۸ هم تمام شد! و حالا سالی جدید را پیش رو داریم؛ سالی که امیدوارم برای همه ما سرشار از موفقیت، شادی و سلامت باشد. از لحظه تحویل سال انرژی و شادی فوق‌العاده‌ای را در خودم احساس می‌کنم که مدت‌ها بود از آن بی‌بهره بودم!  مخصوصا این‌که فال اول سال‌ام هم بسیار خوب آمد!!!

همای اوج سعادت به دام ما افتد / اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
 
حباب وار براندازم از نشاط کلاه / اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
 
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند / بود که پرتو نوری به بام ما افتد
 
ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست / کی التفات مجال سلام ما افتد
 
چو جان فدای لبت شد خیال می بستم / که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
 
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز / کز این شکار فراوان به دام ما افتد
 
ز خاک کوی تو هردم که دم زند حافظ / نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
 
به نا امیدی از این در مرو بزن فالی / بود که قرعه دولت به نام ما افتد
سال ۱۳۸۹ مبارک!

 

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل