آیینه‌ی توفانیِ دل …

آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس
ابر، بارانی است از اشک چو بارانم بپرس

تخته‌ی دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه‌ی سرشار توفان‌م بپرس

در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز “تو” نیست
آن‌چه را می‌گویم از آیینه‌ی جانم بپرس …

حسین منزوی

پ.ن. دیروز یکم مهر ماه، ۶۹مین سال‌گرد تولد شاعر عشق و مهربانی و صفا، حسین منزوی بود. تقارن هفته‌ی دفاع مقدس، عید سعید قربان و فاجعه‌ی امروز مکه و البته دل توفانی این روزهای‌م، مرا به‌یاد این غزل او انداختند … روح تمامی شهدا و تمامی رفتگان ـ از جمله حسین منزوی عزیز ـ شاد باد.

دوست داشتم!
۲

کوهِ زندگی

دیگران هم بوده‌اند، ای دوست! در دیوان من
زان میان تنها تو اما، شعر نابی بوده‌ای

مثل لبخندی گریزان، پیش روی دوربین
لحظه‌ای بر چهره‌ی اشکم، نقابی بوده‌ای

***

چون که می‌سنجم تو را با آن‌چه در من بوده است
خانه‌ای آباد در شهر خرابی بوده‌ای

در دل این کوه ـ این کوهی که نام‌ش زندگی است ـ
ناله‌های‌م را طنینی، بازتابی، بوده‌ای …

زنده‌یاد حسین منزوی

دوست داشتم!
۵

بی‌بال، پریدن …

… تا به شتاب می‌دوی، عمر منی که می‌روی،
از کفم و منت شده، دست به دامن، این مکن

موسی من، مرا به آب از چه می‌افکنی چنین؟
نیل کجا و، وعده‌ی وادی ایمن؟ این مکن

بال پریدنم اگر هدیه نمی‌دهی دگر،
می‌شکنی ز من چرا پای دویدن؟ این مکن …

***

بس بود آن‌چه می‌کند با دل من نبودن‌ت
وقت وداع و این نزاع؟ آه گل من این مکن!

زنده‌یاد حسین منزوی

دوست داشتم!
۶

تمام راز زندگی …

و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم / که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود …

پ.ن. یک مهر، سالگرد تولد حسین منزوی ـ این آموزگار ماندگار عشق‌ از زبان غزل ـ است. بارها گفته‌ام که بدون عاشقانه‌های حسین منزوی، دنیای من، طعم تلخ‌تری داشت. روح‌ بزرگ‌ش شاد و یادش گرامی.

دوست داشتم!
۴

وقتی تو نیستی …

وقتی تو نیستی

من فکر می‌کنم تو

آن قدر مهربانی

که توپ‌های کوچک بازی

گل‌های کاغذین گل‌دان‌ها

تصویرهای صامت دیوار

و اجتماع شیشه‌ای فنجان‌ها،

ازدوری تو رنج می‌برند

و من چگونه بی‌تو نگیرد دلم؟

این‌جا که ساعت و

آیینه و

هوا به تو معتادند …

حسین منزوی

دوست داشتم!
۴

در حضور تو …

رهایی است حضورت که در حضور تو، دل
رها ز وسوسه‌‌ی هر چه بود می‌آید

یکی شدن به دلم هست با تو ای دریا
تو سینه بگشای اینک که رود می‌آید …

****

دلم به آمدن‌ت مشت زد به سینه که آه!
همان که خواهدم از تو ربود، می‌آید …

حسین منزوی

دوست داشتم!
۱

بسامد دل …

نگویم‌ت که بیامیز با من اما، آه …
بعیدتر منشین از حدود زمزمه‌رس

 که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس …

حسین منزوی 

دوست داشتم!
۲

عادتِ بی‌گانگی …

من نیستم این‌که این‌جاست، این «من» که تنهاست
من بی‌ تو هیچ‌م، تو هر جا که باشی «من» آن‌جاست

این‌جا سراغ تو را، از که باید بگیرم؟
این‌جا که بی‌گانگی، عادت آشناهاست …

روزی که «ما» می‌شویم از تفاهم «من» و «تو»
آن روز زیباترین روز روزان دنیاست!

حسین منزوی

دوست داشتم!
۵

بارانِ “آن” …

… برای آن‌که نگویند، جُسته‌ایم و نبود
تو را که جُسته و پیداش کرده‌ام “آن” باش

کویر تشنه‌ی عشق‌م، تداوم عطش‌م
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش!

حسین منزوی

دوست داشتم!
۲
خروج از نسخه موبایل