بی‌بال، پریدن …

… تا به شتاب می‌دوی، عمر منی که می‌روی،
از کفم و منت شده، دست به دامن، این مکن

موسی من، مرا به آب از چه می‌افکنی چنین؟
نیل کجا و، وعده‌ی وادی ایمن؟ این مکن

بال پریدنم اگر هدیه نمی‌دهی دگر،
می‌شکنی ز من چرا پای دویدن؟ این مکن …

***

بس بود آن‌چه می‌کند با دل من نبودن‌ت
وقت وداع و این نزاع؟ آه گل من این مکن!

زنده‌یاد حسین منزوی

دوست داشتم!
۶

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل