“وظیفهی من سختتر شده چرا که باید راهنمای جوانان تیم باشم. کاپیتانی؟ برای کاپیتان بودن لازم نیست که حتما بازوبند ببندید. شخصیت هر بازیکن نقش مهمی در این موضوع دارد. بازیکنان بااستعداد زیادی هستند که کاپیتان نیستند؛ اما در زمین میتوانند تیم و جوانان را رهبری کنند. اینکه من روزی کاپیتان شوم مایه غرور و افتخار من است چرا که این بازوبند را بزرگان زیادی بر بازو بستهاند.” (کلودیو مارکیزیو؛ اینجا)
یادم میآید که سالها پیش در روزهای اول کاریام یکی از مهمترین آرزوهایم مدیر شدن بود. خیال میکردم که بدین ترتیب در شرکت محل کارم تبدیل به فرد تأثیرگذاری میشوم و میتوانم همچون قهرمانان داستانهای کمیک، به نبرد با ضعفها و مشکلات و چالشها بروم. تصورم این بود که ریشهی مشکلات سازمان به ضعف مدیران آن باز میگردد (که البته کاملا هم نادرست نبود) و فقط کافی است در جایگاه آنها بنشینم تا نشان دهم که چالشها را چقدر راحت میتوان به زانو درآورد. 🙂
پس از واگذاری هدایت و راهنمایی یک کارشناس به من، تازه فهمیدم که اگر چه شعار دادن از جایگاه یک برجعاجنشین بسیار جذاب است؛ اما وقتی که در جایگاه واقعی مدیریت مینشینی آنقدر دغدغههای مختلف در ذهنت خواهی داشت که دیگر وقتی برای شعار دادن نخواهی داشت. مدیران همواره جز چالشهای مشهود سازمانی با مشکلات بسیاری همچون: تناسب اختیار با مسئولیت، اهداف متناقضی که باید به آنها دست یافت، نواقص و ضعفهای فرایندها و رویههای سازمانی، اتفاقات پیشبینی نشدهی داخل و خارج سازمان و … از همه مهمتر روابط انسانی مواجهاند که در اغلب موارد جلوهی بیرونی از ذهنشان هم ندارد (چون بیان آنها در اغلب اوقات هزینههای بیشتری را برای آنها در بر خواهد داشت) و باید خودشان بهتنهایی برای آنها راهحلهایی بیابند (گر نیک بنگریم الگوهای مدیریت مشارکتی، تفویض اختیار و … اگر چه بهدنبال کاهش اثرات منفی این چالشهای ذهنی برای مدیران هستند؛ اما تقریبا حتی نوابغ مدیریت هم همواره با چالشهای خاص خودشان مواجهاند!)
پس از قرارگیری در جایگاه کارشناس ارشد، متوجه شدم فارغ از نقش و جایگاه و مسئولیتم در سازمان میتوانم برای حل برخی چالشها به مدیران سازمان کمک کنم: مشکلات پیشپا افتاده در سازمان وجود داشتند که از نظر اهمیت در ردهای نبودند که مدیران سازمان بخواهند به آنها فکر کنند. تلاش کردم تا حل یکی از آنها یعنی بهروز نگاه داشتن دانش مدیریتی و اطلاعات عمومی مرتبط با کار در یک شرکت مشاورهی مدیریت (که از نظر مدیران سازمان بدیهی بود باید دغدغهی شخصی مشاوران جوان شرکت باشد) را بهعهده بگیرم: تولید دهها شماره هفتهنامهی ایمیلی که در قالب یک فایل PDF برای همکاران ارسال میشد و بعدها خیلی از مطالب آن در گزارهها بازنشر شدند.
قطعا من در جایگاهی نیستم که دربارهی میزان موفقیت این تلاش در سازمان نظری بدهم؛ اما بازخوردهایی که از همکارانم در طول آن دوران گرفتم نشان میداد که این کار هر چند ساده و کوچک برای آنها رضایتبخش بوده است: چون خیلی از آنها بهدلیل مشغلهی زیاد در شرکت و زندگی شخصی، امکان تمرکز روی مباحث غیرتخصصی اما ضروری (همچون مهارتهای نرم) یا فوق تخصصی اما بیارتباط با حوزهی تخصص افراد (مانند آشنایی با ادبیات استراتژی برای یک مشاور حوزهی نرمافزار) را نداشتند و هفتهنامهی داخلی شرکت توانسته بود تا برای آنها در زمینهی ایجاد سرنخهای اولیه مفید باشد.
مارکیزیو در همین باب سخن گفته است که خیلی وقتها حتی در جایگاه غیرمدیریتی نیز میتوان برای بهبود وضعیت سازمان و غلبه بر چالشها تلاش کرد. هر چند شعار دادن و غرولند کردن ساده هستند؛ اما آنچنان هم زیبا نیستند! اتفاقا اثرگذار بودن در سازمان بدون داشتن جایگاه رسمی در هرم قدرت سازمانی چالشی جذاب است که توانمندیهای خاص خودش را میطلبد. در مباحث تحلیل شبکهی روابط سازمانی هم گفته میشود که معمولا تأثیرگذارترین افراد سازمان لزوما مهمترین افراد آن سازمان نیستند؛ چرا که اهمیت فرد در سازمان معمولا با جایگاه وی در ساختار سازمانی سنجیده میشود اما تأثیرگذاری را بیشتر میتوان از میزان گستردگی شبکهی ارتباطی یک فرد در سازمان و میزان علاقهی دیگران به تعامل با وی و پذیرش خواستههای او از صمیم قلب کشف نمود.
شخصا فکر میکنم دو گانهی “اهمیت” و “تأثیرگذاری” یکی از مهمترین دو گانههای زندگی بشر در هر جایگاهی بهحساب میآیند. شما دوست دارید مهم باشید یا تأثیرگذار؟ پاسخ صادقانه به این سؤال، باعث کشفهای جذابی در مورد خودتان، انتخابهایتان و رفتارهایتان در زندگی روزمره خواهد شد.
این روزها تنش و استرس و مشکلات و چالشهای پیشبینی نشده جایی ثابت در زندگی روزمرهی ما پیدا کردهاند. روزی نیست که غم و رنج و ناامیدی سری به ما نزنند. مسیر رسیدن به روزهای آرام و پر از شادی، هر روز صعبالعبورتر بهنظر میآید. این روزها نهفقط زندگی شخصی که دنیا هم آنچنان غیرقابل پیشبینی و عجیب شده که دیگر گوشهی عزلت بیمعنا است.
در برابر این دنیای ترسناک و پر اضطراب چه میشود کرد؟ یک راه این است که هر چه میتوانیم از این دنیا کنارهگیری کنیم؛ اما بهنظر میرسد چنین انتخابی نشدنی باشد: چرا که حتی اگر انتخاب شخصی ما هم گوشهنشینی و نادیده گرفتن دنیای اطراف باشد، در عصر رسانههای اجتماعی، اعضای خانواده و دوستانمان ما را مجبور به مواجه شدن با دنیا میکنند. فارغ از آن، شرایط زندگی کاری و شخصی ـ بهویژه آنجایی که مربوط به جنبههای اجتماعی، اخلاقی و مالی زندگی و ارتباط با دیگران میشود ـ بهاندازهی کافی پرتنش است.
بنابراین چارهای جز مواجهه با این تنشها نداریم و برای این منظور، لازم است که خودمان و «منِ» درونیمان را هر روز بیشتر از دیروز تقویت کنیم. چگونه؟ جنیفر مانوی در این مقاله روی سایت مجلهی اینک ۹ راه را برای این منظور پیشنهاد داده که ترجمهی آزاد و خلاصهای از راهکارهای ایشان را میخوانید:
از خودتان بپرسید «آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم» (مقصود و چرایی زندگیتان را کشف کنید) و تا پاسخ این سؤال را پیدا نکردید دست از تلاش نکشید.
خودتان را در اولویت زندگیتان قرار دهید.
بههمان اندازهی تمرینات ورزشی برای بهبود سلامت فیزیکیتان برای آموزش و بهبود ذهنی و احساسیتان هم سرمایهگذاری کنید و وقت بگذارید.
تصمیم بگیرید، به تصمیمتان متعهد باشید (و بمانید) و اقدام کنید.
عامل ترس را در تصمیمتان دخالت نکنید.
ترسهایتان را با تمام وجود در آغوش بکشید.
ذهن و درونتان را با روشهای مختلف (هر روشی که میشناسید از جمله مدیتیشن، نیایش یا …) آرام کنید.
بهترین دوست خود شوید.
در زمان سختیها آرامش و کنترل بر خود را تمرین کنید.
سه سالی است که برای راهاندازی کسبوکار شخصی خودم در حال طی مسیری سخت هستم و آن مقدمهی اول این نوشته نتیجهی اتفاقات این سه سال زندگی خود من بوده است. در میان راههای خانم مانوی من شخصا راههای ۱، ۴، ۵ و ۹ را تجربه کردهام و آنها را بسیار مؤثر یافتهام. حالا با ترجمهی این مقاله ۵ راه جدید را هم یاد گرفتهام که میتوان از این بهبعد آنها را تجربه کنم. 🙂
“هنوز احساس میکنم در سطح ستارگانی مثل رونالدو و مسی نیستم. باید سعی کنیم تا با کمک همبازیان در تیم ملی و تیم باشگاهی، جامهای بیشتری به ارمغان بیاوریم. زمانی که سیمئونه گفت من در مسیر رسیدن به جایگاه مسی و رونالدو هستم، احساس غرور داشتم و بسیار خوشحالم که زیر نظر سیمئونه کار میکنم و او معتقد است که من چنین کیفیتی دارم. کار کردن با الچولو به من انگیزهی زیادی میدهد و دوست دارم تا دستاوردهای سال گذشته را بهبود ببخشم. در مورد توپ طلا، روزنامهنگاران تصمیم نهایی را میگیرند؛ اما من هر شب با رؤیای برنده شدن این جایزه میخوابم و تمام تلاش خود را برای بهدست آوردن آن خواهم کرد.” (آنتوان گریزمان؛ اینجا)
گریزمان هم از خیل آن بازیکنان جذاب بدشانسی است که گرفتار رقابت تمامنشدنی مسی ـ رونالدو شده است. 🙂 اما گریزمان در حرفهایش دربارهی راه و رسم برنده شدن در مسیر شغلی، به عناصر ۵ گانهی جالبی اشاره کرده است:
داشتن چشمانداز درست: دیگر این یکی را اینقدر تکرار کردهام که هر گونه توضیح اضافی در مورد آن ملالآور است! فقط یادآور میشوم که باید بدانید که میخواهید به کجا برسید و برنده شدن برای شما یعنی چه.
تاب آوردن: مسیر رسیدن به رؤیاهای بزرگ، طولانی است و مقصد، بس بعید. اما آنهایی که دست آخر برنده میشوند، همانهایی هستند که چشم را از مقصدشان برنمیدارند، هر چقدر هم که دستاندازهای مسیر، صعب و دشوار باشند.
انگیزه داشتن: تاب آوردن یک چیز است و انگیزه داشتن چیز دیگر. با تاب آوردن از رفتن باز نمیمانید؛ اما نیروی درونی شما برای حرکت سریعتر بهسوی قلهی بلند آرزوها انگیزهها است. انگیزه داشتن کمک میکند تا از مسیر هم لذت ببرید؛ حتی اگر در پایان به قلهی آرزو نرسید!
سختیکوشی همراه با بهبود مستمر: سختکوشی بهجای خود، آنچه برندهها را از بازندهها متمایز میکند همین است که میدانند باید هر روز از دیروزشان بهتر باشند. آنها با خودشان رقابت میکنند نه با دیگران. و همین است که تاب میآورند و انگیزهشان هر روز بیشتر میشود.
داشتن مربی بزرگ: در طول این مسیر سخت و طولانی، برای اطمینان از اینکه ۴ عنصر بالا بهدرستی شناسایی شدند و کنار هم قرار گرفتهاند و برای جلوگیری از دوبارهکاری و تکرار اشتباهات و برای یافتن میانبرها همیشه نیاز است تا از یک مربی بزرگ کمک بگیریم. مربی که ما را بهخوبی بشناسد و بهویژه بداند چگونه باید در بلندترین و خطرناکترین گردنهها دست ما را برای ادامهی مسیر بگیرد. نکتهی جالب ماجرا این است که این مربی بزرگ لزوما فردی بیرون از خود ما نیست! در واقع بسیاری از برندهها مربیشان در درون خودشان قرار داد. آنها با بینش و انگیزهی درونی و با قدرت تفکر و یادگیری همیشگی خود، خودشان را بهسوی “بینهایت و فراتر از آن!” راهبری میکنند.
بد نیست اشاره کنم که مسیر موفقیت کسبوکارها نیز دارای همین ۵ ویژگی کلیدی است. کسبوکارهای موفق هم میدانند که به کجا میخواهند برسند، در برابر سختیهای مسیر، استوار و باانگیزه باقی میمانند، هر روزشان از دیروزشان بهتر است، از سختکوشی دست نمیکشند و برای حرکت در مسیر طولانی رسیدن به موفقیت، از کمک مشاوران و مربیان کسبوکار بهره میگیرند.
“برندهها برنده بودن را انتخاب میکنند.” این شاید یک کلیشهی رایج و نخنما بهنظر برسد؛ اما بهنظرم موفقیت فوتبالیستها که اغلبشان از میان فقیرترین و بیامکاناتترین قشرهای جوامع انسانی بر میخیزند و سرمایهای جز استعداد و شور درونیشان ندارند، به ما ثابت میکند که قصه همان است که استاد سایه در آن شعر معروفش سروده است:
گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن، هنرِ گام زمان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است …