هر روز را از نو بیافرینید …
موریهای اوچیبا
هر روز را از نو بیافرینید …
موریهای اوچیبا
استقبالی که از پست ایدهی یک وبلاگ گروهی مدیریت فراتر از انتظار من بود که از همهی دوستانی که با کامنت گذاشتن در وبلاگ و گودر و همچنین ارسال ایمیل یا به روشهای دیگر نظراتشان را به من انتقال دادند، تشکر میکنم.
با جمعبندی نظراتی که داده شده لازم است به چند نکته اشاره کنم. ایدهی من تنها ایجاد یک وبلاگ کوچولوی مشترک بود که پستهای آن بخشهای منتخبی از کتابها و مقالات فارسی و انگلیسی در حوزههای مختلف علم مدیریت باشند. براساس کامنتهای داده شده لازم دیدم به این نکته تأکید کنم. اما در کامنتها و ایمیلهایی که دریافت کردم دیدم خیلی از دوستان به ایجاد یک فوروم یا سایت مدیریتی فکر میکنند. ایدهای که اگر چه جذاب به نظر میرسد؛ اما با توجه به اینکه تجربیات قبلی در این زمینه از نظر من شکست خورده محسوب میشوند، چندان عملی نیست.
چرا تجربیات قبلی شکست خوردهاند؟ باید دید هدف اصلی این فورومها چه بوده است. شاید دو هدف اصلی بتوان برای آنها در نظر گرفت: اشتراک دانش و تولید محتوا. از منظر هدف اول، این فورومها بسیار هم موفق هستند؛ بهویژه در امر شریف کپی پیست! (بسیاری از مطالب من بدون اجازه و بدون حتا دادن رفرنس در این به اصطلاح فورومهای علمی کپی و پیست شدهاند.) فورومها دنیایی پیچیده و تو در تو ایجاد میکنند که در حوزهی علم مدیریت، از نظر من اثربخشی چندانی ندارد. بنابراین من از ایدهی یک فوروم مدیریتی استقبال نمیکنم.
اما اگر قرار باشد با مشارکت عدهای یک کار جدی انجام شود، پیشنهاد من چیست؟ چند وقت پیش حامد در چای داغاش دربارهی گروهی از دانشجویان دانشکدهی مدیریت و اقتصاد شریف نوشت که قصد دارند یک ویکی اقتصادی فارسی راه بیاندازند (اینجا.) من از همان زمان این ایده در ذهنام شکل گرفته که باید در حوزهی مدیریت هم چنین کاری انجام شود؛ جایی که فقر مطلب استاندارد بسیار زیاد است. اگر ویکیپدیای فارسی را در نظر بگیریم، اشکالات بسیار زیاد و عجیب و غریبی در حوزهی مدیریت آن به چشم میخورد:
بر همین اساس پیشنهاد من تشکیل یک تیم مجازی برای کار بر روی بخش مدیریتی ویکیپدیای فارسی یا راهاندازی یک ویکی جداگانه است. این ویکی به شکل کامل مبتنی بر مشارکت داوطلبانهی اعضا خواهد بود و برای هر موضوع خاص دارای یک یا چند سرویراستار است که مطالب نوشته شده را پیش از انتشار نهایی کنترل کیفی، ویرایش و تأیید خواهند کرد. هدف از این ویکی تولید محتوا است. این تولید محتوا میتواند حتا در سادهترین شکلاش تنها شامل ترجمهی مدخلهای متناظر ویکیپدیای انگلیسی باشد و در حالت گستردهتر، تحقیق و نوشتن مقالات کوتاه از جنس ویکی را در بر بگیرد. این، کاری است که هر چند بسیار دشوار است؛ اما ارزش افزودهی بسیار زیادی میتواند برای جامعهی مدیریت ایران به همراه داشته باشد.
هدف از این پست ثبت این ایده بود؛ تا ببینم نظر دوستان در این مورد چیست. با توجه به اینکه تشکیل تیمی که به صورت داوطلبانه حاضر باشد به تولید محتوا بپردازد در شرایط کنونی بیشتر به رؤیا شبیه است تا واقعیت؛ من همجنان بر روی ایدهی اولام تأکید دارم: راهانداختن وبلاگی برای انتخاب بخشهایی منتخب از کتابها و مقالات مدیریتی فارس یو انگلیسی. این یکی راحتتر و عملیتر است.
در مورد ویکی فارسی مدیریت، امیدوارم کسی که توانایی تشکیل یک تیم حرفهای و پشتیبانی از آن را داشته باشد (از جمله مثلا دوستان انجمن بینالمللی مدیران ایرانی) اینجا را بخواند و در این زمینه دست به کار شود. آرزویی هر چند دور و دراز و دستنیافتنی!
در مصاحبههای ورودی شرکتهای مشاورهی بینالمللی همیشه یک کیس مطرح میشود که فرد داوطلب باید آن را حل کند. قبلتر به یک نمونهاش اینجا اشاره کردم. بنابراین یکی از حوزههای مشاورهی شغلی (چیزی که تو ایران متأسفانه یا خوشبختانه اصلا نداریم) راهنمایی کردن آدمهایی است که میخواهند وارد کار مشاوره بشوند. اینجا به چند تا از این خطوط راهنما برای موفقیت در آزمون مشاوره اشاره شده. به نظرم این نکات فقط به درد موفقیت در آزمون ورودی یک شرکت مشاوره نمیخورند و خوب در ایران هم که ما همچین آزمونهایی نداریم؛ برای همین موقع ترجمه کردن ساختار متن را عوض کردم. بنابراین این شما و نکاتی کلی برای حل مسائل مشاوره:
۱- مسئله را درست متوجه شوید: قبل از دادن پاسخ، باید مطمئن شوید که مسئله را درست فهمیدهاید. برای این کار مسئله را دوباره صورتبندی کنید و از کارفرما بپرسید. ضمنا مطمئن شوید که همهی اطلاعاتی را که برای حل مسئله لازم دارید جمعآوری کردهاید و این اطلاعات صحیح هستند. حواستان باشد که باید پاسخ را در چه قالبی به کارفرما ارایه کنید: مثلا قرار است گزارش بدهید، پرزنت درست کنید یا … قرار است عدد و رقم دقیق بدهید یا تخمین یا حتا درصد و …
۲- زمانی را به فکر کردن دربارهی روش حل مسئله اختصاص بدهید. سعی کنید برای هر بخش از مسئله، روش خاص خودش را پیدا کنید (حالا ما هی بگیم متدولوژی مهمه، یک عدهی کثیری ما را مسخره کنند …)
۳- با کارفرما همدلی ایجاد کنید. شما قرار است مسئلهی او را حل کنید نه مسئلهی خودتان! به زبان بدن و حرفهای او توجه کنید. راهحل اولیهتان را به او ارایه کنید و بخواهید تا به شما بگوید آیا اطلاعات مهمی را جا انداختهاید یا نه. به یاد داشته باشید که ایجاد ارتباط خوب و اثربخش با کارفرما بخشی از فرایند حل مسئله است.
۴- خوب گوش کنید و سعی کنید واژههای کلیدی طرف مقابلتان را بیابید. گاهی اوقات یک واژهی کلیدی در درک مسئله و از آنجا حل مسئله حیاتی میشود.
۵- چارچوبها (Frameworks)، روشهای ساختاردهی به پاسخ شما هستند که درک ماهیت و چرایی آن پاسخ را برای خود شما و کارفرما آسانتر میکنند. چارچوب یعنی چیزهایی مثل: مدل ۵ نیروی رقابتی پورتر، آمیختهی بازاریابی و … (همین اواخر جایی ناظر بودم؛ به طرف گفتم چارچوبات کو؟ متدولوژیاش را با آب و تاب دوباره تعریف کرد! چارچوب با متدولوژی فرق داره.)
دو واژهی کلیدی در فرایند حل مسئله وجود دارند که متأسفانه ما مشاوران ایرانی خیلی وقتها به آنها اهمیت نمیدهیم: چارچوب و متدولوژی. بخشی از بحثهای بعدیمان دربارهی این خواهد بود که هر کدام از این دو واژه یعنی چه، تفاوتهایی با هم دارند و نقش هر یک در فرایند حل مسئلهی مشاوره چیست.
این هم ایدههای این هفته:
سعی میکنم تا حدودی ایدههای مربوط به موضوعات مشابه را یکجا منتشر کنم.
پ.ن. در مورد این قضیهی وبلاگ گروهی مدیریت، استقبال، بیش از حد انتظار من بوده و برخی از دوستان هم نکاتی را یادآوری کردهاند که همه در کنار هم باعث شد یاد یک ایدهی قدیمیتر در این زمینه بیفتم. فردا صبح در این زمینه خواهم نوشت.
گاهی هم بدترین چیز ممکن درست از کار در میآید. ما مَردیم؛ باید منتظر چنین چیزهایی باشیم، خودمان را علیه آنها مجهز کنیم و به خصوص به این امر آگاه باشیم که ما فقط در صورتی در برابر پوچیهایی که همیشه بالاجبار و هر چه بیشتر سر راهمان قرار میگیرند، از پا در نمیآییم، فقط در صورتی میتوانیم در این دنیا تا حدی راحت زندگی کنیم، که در کمال فروتنی حساب این پوچیها را هم در برنامهریزیهایمان بکنیم. شعور ما فقط به طور ناچیزی دنیایمان را روشن میکند …
فردریش دورنمات؛ قول
پ.ن. برای همهی اخبار بد دیروز و امروز و امشب؛ بهویژه سقوط امشب هواپیما در ارومیه و برای همهی ما که این روزها در اخبار ناامیدکننده و پوچیهای ناتمام زندگی غوطهوریم …
تاد دی. جیک (که اینجا اطلاعات محدودی در موردش هست!) در این مقالهی جالب به این موضوع می پردازد که اغلب رهبران سازمانی عادت کردهاند که ۹۰ درصد از انرژی و وقتشان را روی تدوین یک چشمانداز (Vision) عالی میگذارند و این در حالی است که شکست اصلی در درست اجرا نشدن این چشمانداز رخ میدهد؛ جایی که آدمها نمیدانند چشمانداز اصلا چیست، چه کار باید بکنند و یا به عبارت بهتر چه کاری را باید متفاوت از قبل انجام بدهند و از همه شاید مهمتر (!) در برابر این کارها چه چیزی گیرشان میآید! بر همین اساس این مقالهی کوتاه به اصول رهبری اجرا میپردازد:
جزییاتاش را در مقالهی آقای جیک بخوانید! این مقاله در شمارهی زمستان ۲۰۰۱ نشریهی Business Strategy Review متعلق به مدرسهی مدیریت لندن منتشر شده است.
پ.ن. از همهی دوستان عزیزی که برای همکاری در زمینهی ایجاد یک وبلاگ گروهی مدیریت اعلام آمادگی فرمودند تشکر میکنم. از آن جایی که این کار هر چه زودتر آغاز شود بهتر است، خواهش میکنم پیشنهاداتتان را برای اسم وبلاگ بیان فرمایید. به صورت پیشفرض من قصد دارم این وبلاگ را روی وردپرس دات کام ثبت کنم؛ اگر در این زمینه هم نظری دارید خوشحال میشوم.
این ایده مدتها است توی ذهن من هست و امروز مجال طرحاش فراهم شد. چند سال پیش شبکهی پنج معمولا قبل از اذان آیتمی پخش میکرد با نام برگی از یک نوشته. در این آیتم متن کوتاهی که برگرفته از یک کتاب مذهبی بود، نمایش داده میشد و گویندهای هم متن را میخواند. این کار قشنگ، این روزها به اسمهای مختلفی در محیط وب فارسی در حوزهی ادبیات دار اتفاق میافتد که شاید موفقترین و جذابترینهایشان وبلاگهای ساعت شماطهدارمردم را از خواب بیدار میکند و خدا مگس را آفرید و قوزک پای چپ یک زرّافهی ایدهآلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده میخارد باشند.
خوب فکر میکنم معلوم شده باشد ایدهام چیست. هزاران عنوان کتاب و مقاله وجود دارند که باید بهعنوان یک دانشجو و کارشناس و حتا علاقهمند به علم مدیریت بخوانیم. مسلم است که فرصت محدودمان اجازهی این کار را نمیدهد. اما خوب شاید در کنار هم بتوانیم کمی از این بار سنگین بکاهیم!
من احتمالا همین هفته در پست سهشنبه شب که در مورد مشاورهی مدیریت است خواهم نوشتم که از نظرم یک مشاور جوان باید در طول یک هفته چه بخواند (که البته چیزی فراتر از کتاب و مقاله است!) اما علیالحساب اگر بتوانیم در کنار هم یک وبلاگ گروهی برگی از یک نوشته داشته باشیم که هر روز حداقل یک بار بهروز شود، برای همهی ما بسیار عالی و مفید خواهد بود.
شیوهی کار چطور است؟ من همیشه وقتی کتاب یا مقالهای را میخوانم، زیر نکات مهماش خط میکشم و آنها را از بقیهی متن متمایز میکنم. این طوری هم بعدها مرور مطالب مهم برایام سادهتر و سریعتر است و هم اگر زمانی به بخشی از آن متن نیاز داشته باشم میتوانم به راحتی پیدایاش کنم. به همین ترتیب شیوهی کارمان به این شکل خواهد بود که در هر پست، بریدهای از یک مطلب (که میتواند شامل یک یا چند پاراگراف باشد) را جدا کنیم و برای استفادهی همه بنویسیم. قاعدتا متن انتخاب شده باید از نظر دامنه و مفهوم طوری باشد که از آن بریدهی متن، چیز خاصی عاید خواننده شود. به هیچ عنوان این وبلاگ شبیه این وبلاگهای کپی ـ پیستکار نخواهد بود؛ فضای کار بسیار جدی است و کتابها و مقالات انتخاب شده باید تا حد امکان جزو کتابهای مرجع و معتبر باشند. من قبلا یک پست در این زمینه داشتهام که میتوانید اینجا ببینیدش تا دستتان بیاید قرار است چه کنیم.
خواهش میکنم هر کس مایل به همکاری در این زمینه است، این پایین کامنت بگذارد و اعلام آمادگی کند. لطفا عنوان پیشنهادیتان برای نام وبلاگ را هم بفرمایید.
اگر داوطلبی نباشد، این کار را خودم در گزارهها انجام خواهم داد؛ اما احتمالا ماهی یک بار!
در بازیهای اخیر بارسلونا یک نکتهی عجیب را در رفتار بازیکنان بارسا دیدهام. میدانید که استراتژی اصلی بارسا، حفظ توپ وحشتناک و پاسهای سریع و حملات ضربتی در دقیقترین زمان ممکن است تا هم حریف گیج شود و هم نتواند در برابر آن حمله واکنش نشان دهد. اما یک استراتژی جدیدتر هم دارد در بازیهای بارسا دیده میشود که سرآمد کسانی که از آن استفاده میکنند هم لیونل مسی عزیز دل من است: در بازی دو هفته پیش بارسا با رئال سوسیداد، بارها این اتفاق افتاد که لئو با بازیکنان حریف یک دو کرد! یعنی توپ را (که معلوم نیست چطوری به پاش وصل شده که جدا نمیشه!) در یک فاصلهی بسیار نزدیک به شکلی زیر پای بازیکن حریف میانداخت که اولا حریف نتواند کنترلاش کند و ثانیا توپ یک کم جلوتر جایی بیفتد که لئو با سرعت خیرهکنندهاش زودتر از سایر بازیکنان به آنجا رسیده بود.
درس امروز این است: حریف را به خدمت اجرای استراتژی خود در بیاورید! طبعا حریف خودش نباید این را بفهمد. 😉
این دقیقا یکی از استراتژیهای اصلی بازاریابی بسیاری از بنگاههای اقتصادی بزرگ جهانی است. از جمله ببینید این تبلیغ بینظیر آئودی را که چطور ویژگیهای برندهای رقیب (بنز، بی ام و و …) را به صورت یکجا به برند خودش میچسباند!
پیش از شروع سه نکته:
با این توضیحات لینکهای هفته را مرور میکنیم:
مدیریت:
فقدان اثربخشی برنامه های استراتژیک جاری در بخش دولتی (احسان اردستانی)
حذف یارانهها و نیروی کار (امیر مهرانی که این هفته کمکار بود …)
با سایه به سایه مشاهده کنید! (معرفی روش مشاهده برای مستندسازی فرایندها.)، شروع با انواع دفاتر پروژه و جلسات مرور پروژه، گنجی در سازمان (مهدی عرب عامری)
AHP به زبان ساده و AHP-نکات فنی (یک دورهی مختصر و مفید ۵ دقیقهای برای آموزش AHP) و معرفی نرم افزار مدیریت ریسک EasyRisk (نیام یراقی)
برنامه ریزی و کنترل پروژه برای چه کسی مناسبه؟ (البته این ویژگیها که استاد فرمودند به درد مشاور شدن هم میخوره! بیایین مشاور بشید …) (نادر خرمیراد)
خطیرترین نوع مدیریت (مدیریت آپارتمان!!!) (آیدین کسایی)
سلاست بیان مترادف تفکر است؟ (دربارهی یک تلهی فکری رایج) (پیام هدایت)
تعداد رؤسا (مقایسهی تعداد رؤسای دانشگاههای بزرگ ایران و آمریکا!) و بضاعت (در مورد بضاعت کنونی صنعت نرمافزار ایران در مقایسه با رقبای غربی) (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)
همزبانی ، گام اساسی در مشاوره بازاریابی (شرح گام به گام یک پروژهی تدوین استراتژی بازاریابی که میتواند نمونهی خوبی باشد برای یک کار مشاورهی استاندارد) و تحقیقات کیفی رو به رشد است (توضیحاتی دربارهی Focus Group یا گروه کانونی و توفان مغزی) (از استاد پرویز درگی)
استخدام مجهول در شرکتی مجهول (سؤال جالبی است: چرا این شرکتهای معتبر آگهیدهنده در مثلا ضمیمهی همشهری اسمشان معلوم نیست!؟)
تفاوت بین رشته ام بی ای و کارشناسی ارشد مدیریت (اگر نمیدانید فرقشان چیست حتما این مطلب را بخوانید.)
جلسات ناهاری (وقت جلسه ندارید!؟ سر ناهار جلسه بگذارید! عینهو شرکت ما …)
قدرت طرز فکر مصرفکنندگان (“زمانی که مصرفکنندگان در مورد خرید انواع گوناگون محصولات متفاوت مانند خمیر دندان، دهان شویه و نخدندان در گروه محصولات مراقبت دهان و دندان از یک گروه تصمیم میگیرند. در تفکر انتزاعی مصرفکنندگان تعداد محصولات بیشتری انتخاب میکنند. اما عکس این قضیه نیز اتفاق میافتد زمانی که محصولات به اندازهای شباهت دارند که مصرفکنندگان میتوانند کالاهای جایگزین را انتخاب کنند. از جمله انواع نوشیدنیها و در چنین مواردی، افراد با تفکر واقعی کالاهای بیشتر خریداری میکنند.”)
بازاریابی ۹ فیلم کوتاه تبلیغاتی «بیام و» -۱ و بازاریابی ۹ فیلم کوتاه تبلیغاتی «بیامو» -۲ (بی ام و برای تعریف مجدد بازارش یک کمپین تبلیغاتی لازم داشت و چه کاری بهتر از ساختن یک مجموعه فیلم کوتاه جیمز باندی که در آنها خودروهای بی ام و یک شخصیت اصلی داستان میبودند!؟ و از آن بالاتر چه کسی بهتر از استاد دیوید فینچر خودمون!؟ مجموعهی کامل این فیلمها را هم از اینجا دانلود کنید.)
آیا رقابتپذیری زنان از مردان کمتر است؟ (شواهد تجربی نشون داده که خانمها جایی که رقابت با آقایان داشته باشند، کنار میکشند!؟)
فناوری اطلاعات:
مقایسهی فیسبوک و توییتر در سال ۲۰۱۰ [infographic] (مهرداد نایب)
رسانه های اجتماعی در سالی که گذشت (جواد افتاده)
فناوری در رستورانها (دکتر مجیدی؛ یک پزشک)
آیا شلوار Agile هنوز برای سازمان های ایرانی گشاد است؟ (وبلاگ دنیای چابک)
گفتوگو با مدیر تکنولوژی SAP بزرگترین شرکت نرم افزاری اروپا طرفدار تبلتها هستم
سرویس جدید گوگل – نمودار محبوبیت
فیس بوک و ارزش ۵۰ میلیارد دلاری آن، بهاشتراک گذاشته شدن ۴۴ درصد از فایلها از طریق فیسبوک و فراز و نشیبهای فیسبوک در سال ۲۰۱۰،پاسخ منفی توییتر به فیسبوک و کاربران فیس بوک ۷۵۰ میلیون تصویر در تعطیلات سال جدید آپلود کردند (دربارهی این شبکهی اجتماعی محبوب این روزها!)
موتورولا به دو شرکت مجزا تقسیم شد
از آن سو دوسوم بزرگسالان خرید اینترنتی میکنند
جهان الکترونیک در انحصار تبلتها/ تبلتهایی که در سال ۲۰۱۱ عرضه میشوند
اقتصاد:
اقتصاد جهان در سال جدید میلادی به کدام سو میرود؟ مسابقه رشد در سال ۲۰۱۱ (پیشبینی اکونومیست؛ بسیار جالب!)
معمای مقایسه قبل و بعد از انقلاب و نگاهی به جنگ اعراب و اسرائیل و خودخواهی، دیگرخواهی و انصاف در اقتصاد (این آخری نگاهی مختصر است به جنبههایی از تئوری بازیها) (علی سرزعیم)
چند گزارهی بدیهی که برای درک آن احتیاج به هوش یا دانش سرشار نیست (دربارهی هدفمندسازی یارانهها؛ از احمد شریفی عزیز)
هدفمند کردن یارانه ها و سیاستمدار مدرن (صادق الحسینی که این روزها جاش در میان اقتصادینویسها خیلی خالیه بعد از مدتها نوشت!)
صندوق بینالمللی پول پیشبینی کرد: ۲ روند متفاوت در اقتصاد ۲۰۱۱ (پیشبینی اولیویر بلانچارد معروف!)
سهم دلار در ذخایر ارزی جهان ۱۱ درصد کاهش یافت (ولی همچنان قوت غالب است!)
مجموعهی نفیس و بینظیر اقتصاد در زندگی واقعی با ترجمهی روان و عالی آقای دکتر جعفر خیرخواهان که شخصا همینجا مراتب تشکر خودم را از ایشان اعلام میدارم: اقتصاد در زندگی واقعی تفاوت کوچک تقریبا فراموش شده (اقتصاد کار زنان) و اقتصاد در زندگی واقعی چیستان بازار کار (این مطلب بینظیر است!)
مجموعهی بازاریابی اجتماعی نوشتهی فیلیپ کاتلر در دنیای اقتصاد که بالاخره این هفته نشستم و همهی قسمتهایاش را خواندم: «بازاریابی اجتماعی» راهی برای خروج از تله فقر(۲) مروری بر راهبردهای جهانی مبارزه با فقر (اهداف توسعهی هزارهی سازمان ملل را در آخر این بخش ببینید)، راهحل «بازاریابی اجتماعی» برای خروج از تله فقر: مروری بر راهبردهای مختلف مبارزه با فقر، راهحل «بازاریابی اجتماعی» برای خروج از تله فقر(۴) «زیرمجموعهبندی» بازار فقر (ته این بخش دو تا جدول داره که اصول بازاریابی را خیلی خلاصه و خیلی عالی میتونید داخلاش بیابید!) و راهحل «بازاریابی اجتماعی» برای خروج از تله فقر (قسمت پنجم) «زیرمجموعهبندی» بازار فقر
زاویه آشنایی با تفکر اقتصادی لودویگ میزس
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
چگونه تا آخر عمر کمر درد نگیریم
آزمون: تا چه اندازه خوشبخت هستید؟ (خوشبختی در رفتارها و دیدگاههای ما نسبت به دنیا نهفته است)
این ۲۰ جمله ساده را بکار نبرید!
زنان دو برابر مردان در زندگی و محل کار استرس میکشند (متأسفانه …)
بهترین شرکت برای کار کردن کجاست؟ (بررسی تطبیقی ویژگیهای گوگل، اپل و فیسبوک) و فیس بوک بهترین جای دنیای برای کار کردن
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
در اخبار داشتیم که در چین، ظرف ۶ روز هتلی ۱۵ طبقه ساخته شد! به این خبر خیلی توجه نکردم تا اینکه یکی از دوستان، فیلم کوتاه تبلیغاتی را که در مورد این رکورد جالب چینیها ساخته شده بود را برایام فرستاد. (فیلم را از اینجا به صورت مستقیم دانلود کنید.)
وقتی این فیلم را نگاه میکردم به چهرهی باانگیزه و مصمم آدمها دقت کردم. به اینکه هر کس داشت تلاش میکرد که کارش را با سرعت هر چه تمامتر و البته با کیفیت مناسب انجام بدهد. بعد به این فکر فرو رفتم که راز این انگیزهی عجیب و غریب چیست؟ مدیران پروژه چه کردند که این آدمها توانستند این کار بزرگ را انجام بدهند!؟
تحلیل پشت صحنهی ماجرا چندان سخت نبود: آدمها به این دلیل باانگیزه بودند که باور کرده بودند در تیمی عضویت دارند که قرار است کار بزرگی انجام دهد و نتیجهی این کار بزرگ، بدون تلاشهای کوچک تکتک آدمهای درگیر در پروژه دستیافتنی نیست.
نقش مدیران / رهبران پروژه دقیقا همینجا مشخص میشود: ایجاد این باور در آدمها که جزیی از عوامل پدیدآورندهی یک نتیجهی بزرگ هستند!