۱٫ و من امروز ششم اردیبهشت ماه ۱۳۹۳، بالاخره سی ساله شدم. بههمین سرعت و بههمین سادگی. تغییر همزمان و سادهی دو شماره؛ اما تجربهای عمیق و متفاوت. پایان یک دههی عجیب و جذاب سرشار از شادی و غم و آغاز روزی و دههای دیگر. تولدی متفاوت و جذاب کنار حرم مطهر امام رضا (ع). به فال نیک میگیرمش. 🙂
۲٫ ده سال قبل همین موقع کجا بودم؟ به چه فکر میکردم؟ از دنیا چه میخواستم؟ چه میکردم؟ اینها شاید چندان مهم نباشد. مهم مسیری است که در طول این ده سال طی کردم. مسیری که با افتخار سرم را بالا میگیرم و میگویم که خوشحالم زندگی من بوده است.
۳٫ دههی بیست سالگی، سرشار از شادی و محبت بود. شادمانی و لذت ناشی از بودن کنار خانواده و دوستانم. و البته رضایت درونی و شادی از تلاش برای تغییر خودم و دنیا!
۴٫ دههی بیست سالگی البته دههی تجربه، پیشروی و موفقیت هم بود. دههای مملو از کارها و دستاوردهای بزرگی که روزی آرزوهای بزرگی محسوب میشدند. کار کردن و اثرگذاری و خواندن و نوشتن و یاد گرفتن و یاد دادن!
۵٫ دههی بیست سالگی غم و درد و رنج هم کم نداشت. از رنج دوری عزیزان تا درد از دست دادن چند نفر از مهمترین آدمهای زندگیام برای همیشه. و البته حسرت و درد ناشی از نرسیدنها و نه شنیدنها.
۶٫ اما امروز که در اوج رضایت درونی به گذشتهای ده ساله مینگرم و به “زندگی پیش رو” میاندیشم، خوشحالم که کشف کردهام زندگی چیزی جز مجموعهای از انتخابها نیست و شادمانم از اینکه زندگیام را با انتخابهای درست و نادرست خودم ساختهام. زندگی که برای خودم ساختهام و زندگی که برای خودم آن را طی کردهام؛ نه برای دیگران!
۷٫ امروز میدانم که آنچه مهم است همین است و بس. اینکه هنوز فرصتی ـ هر چند کمتر از قبل ـ برای بودن و کشف کردن و لذت بردن و مهر ورزیدن و تأثیر گذاشتن باقی مانده است. فرصتی برای ساختن “یادگاری که در این گنبد دوار بماند!” زندگی در پیش رو و جاودانگی. حالا وقت شروعی دوباره است. 🙂
پ.ن. پستهای لینکهای هفته و درسهای فوتبال فردا منتشر خواهند شد. 🙂
وقتی سخن از آرزوها و رؤیاهای بزرگ بهمیان میآید، ناخودآگاه ترس و درد هم در وجود آدمی میدوند. ترس از ناشناختهها و درد نشدهها. ترس از دوباره نشدن و طعم تلخ نرسیدن. این وضعیت و این احساس، خودآگاه و ارادی نیست. سرشت بشر اینگونه آفریده شده است. بشری که همواره در ظاهر چشم به گذشته دارد و در باطن همیشه منتظر فردا است؛ البته فردایی که مطمئن است هرگز نمیآید! او فراموش میکند که خالق بزرگ وجود او خود در کتاب آسمانیاش فرموده که: “ما انسان را عجول خلق کردیم!” و صبر، کلید گشایش تمام درهای بسته است.
همهی ما انسانیم. تکتک ما تجربیات تلخ و شیرینی از گذشته و حال داریم. زندگی هم چیزی جدا از همین تجربیات بشری نیست. اصلا تفاوت میان ما با سایر موجودات در همین خودآگاهی در مورد تجربیات زندگی است (و نه احساس که همهی موجودات زنده آن را بهشکلی دارند!) اما این خودآگاهی چه بر روز ما میآورد؟ اصل ماجرا اینجاست.
فکر کردن و تصمیم گرفتن همیشه نیازمند داشتن اطلاعات است. مشکل این است که وقتی به آینده فکر میکنیم، اطلاعاتی در مورد آینده در اختیار نداریم و در نتیجه در مورد آینده براساس تجربیات و اطلاعاتی که داریم، قضاوت میکنیم. و چه کسی است که طعم تلخ غم و درد نرسیدن و نشدن را نچشیده باشد؟ اما آیا میان این سه موقعیت زمانی ـ یعنی گذشته و حال و فردا ـ ارتباط منطقی وجود دارد؟
پاسخ این سؤال هم بلی است و هم خیر. “بلی” از این جهت که مسیر زندگی ما یک زنجیرهی مستقیم است که هر حلقهی آن با حلقههای قبلی در ارتباط است. من بذر دیروز را امروز درو میکنم و کاشتهی امروز را فردا. اما اگر زندگی تا این حد منطقی است، پس چرا اینقدر چالشانگیز است؟
جایی میخواندم که براساس یک تحقیق روانشناسی، مغز انسانها برای قانع شدن در مورد یک موضوع تنها نیازمند سه “حقیقت” (Fact) است. هر موقعیتی در زندگی هم جنبههای مثبت دارد و هم جنبههای منفی. جنبههای منفی معمولا آشکارترند (یا حداقل ذهن ما آسانتر کشفشان میکند!) و ما هم معمولا مثل “گلوم” ـ شخصیت منفیباف کارتون گالیور ـ همیشه میدانیم که قرار است بدترین اتفاق ممکن رخ دهد. اما لحظهای تأمل کنید! زندگی واقعا اینقدر تکراری و آینده تا به این حد تاریک است؟ قبل از ادامهی بحث بگویم که نتیجهی آن تحقیق روانشناسی این بود که برای یک بار هم که شده وقتی با ابهام مواجهید، بهدنبال سه حقیقت مثبت بگردید و نگذارید ذهن منفیبافتان کار خودش را بکند!
وقتی بالاخره به این تصمیم رسیدیم که شیرینی و تلخی گذشته را کنار بگذاریم و به “رؤیای فردا” چشم بدوزیم، این مسئله پیش میآید که این آیندهی زیبا چیست؟ پیش از این دربارهی آرزوهای بزرگ با هم حرف زدیم. گفتیم که آرزوهای بزرگ، همانهایی هستند که در عمق وجودمان به زیبایی و درستی آنها باور داریم؛ اما به جبر زندگی فراموششان کردهایم. حالا که وقت تصویر کردن آینده فرا رسیده، باید آنها را از صندوقچهی دلمان بیرون بکشیم. اما چگونه؟
راهحل این مشکل، کمک گرفتن از فن “کاغذ سفید” است. در دنیای کسب و کار توصیه میشود ساختن یا بازسازی یک کسب و کار را از یک ورق کاغذ سفید شروع کنید. این کار از یک سو باعث میشود تا کارهای اشتباه گذشته را دور بریزید و از سوی دیگر باعث میَشود تا کارها را از روشی جدید پیش ببرید که نتیجهی آن نوآوری و تمایز است و این دو هم که کلید اصلی موفقیت محسوب میشوند!
در زندگی هم همین است. اینکه من به هدفی نرسیدهام، لزوما به معنی اشتباه بودن آن هدف نیست. خیلی وقتها روشهای من برای رسیدن به هدف اشتباه بودهاند و در نتیجه، باید روش کارم را عوض کنم نه اینکه از هدفم کوتاه بیایم! حتی ممکن است هدفم اینقدر کوچک بوده که انرژی و انگیزهی رسیدن به آن را نداشتهام!
فن “کاغذ سفید” بسیار ساده و در عین حال اثرگذار است. کاغذ سفیدی را بهدست بگیر و ترسیم آینده را شروع کن! ذهنت را از اینکه “نتوانستم” و “نشد” و البته “نمیتوانم” و “نمیشود” خالی کن. ترس را کنار بگذار. هر چقدر میتوانی بزرگ و عجیب فکر کن و همهی اینها را روی کاغذ سفیدت بنویس.
چه زیبا سروده است استاد سید علی صالحی عزیز که “من از اندوه آدمی آموختهام که امید عین عبادت است!”
مدتها است که از افت کیفیت و کمیت وبلاگستان فارسی سخن گفته میشود. اینکه تا چند سال پیش در ایران چه تعداد وبلاگ و وبلاگنویس وجود داشت و امروز دیگر وجود ندارد. اینکه دیگر آدمها مینیمالنویس و مینیمالخوان شدهاند و دیگر حوصلهای برای وبلاگ وجود ندارد. اینکه رسانههای اجتماعی، وبلاگها را نابود کردهاند و از آنجایی که مخاطبان وبلاگنویسها ـ و خود وبلاگنویسها ـ در رسانههای اجتماعی حضور دارند؛ دیگر همه ترجیحشان نوشتن در همانجایی است که همه دور هم هستند! (این واقعیت هم وجود دارد که در چند سال اخیر یکی از دلایل اصلی رشد و زنده ماندن وبلاگستان فارسی، زندهیاد گودر بود که با مرگش بسیاری از وبلاگنویسان هم بهدلیل از بین رفتن کلیدیترین کانال ارتباطی و توزیعی خود، کرکره را پایین کشیدند!)
در مقابل، هروز شاهد ایجاد وبسایتهای جدیدی هستیم که بهنوعی هدفشان “تولید و عرضهی محتوا” به مخاطبان است و موضوعات تحت پوشش آنها از اخبار شروع میشود و تا مطالب بسیار تخصصی ادامه مییابد. این فضای نوین ـ برخلاف دوران وبلاگنویسی ـ آدمها مجبورند برای بقا هدفگذاری کنند و بهدنبال جذب مخاطب باشند؛ و الا زحماتشان بینتیجه رها میشود. همین است که انوع و اقسام روشهای جذب مخاطب ـ از زردنویسی و دروغنویسی گرفته تا تیترهای جنجالی و عکسهای آنچنانی، لینکدزدی، کپی و پیست محتوا و … و البته در آخرین روش، حضور در شبکههای اجتماعی ـ همه روشهایی برای جذب مخاطبین میلیونی فضای وب فارسی شدهاند. اما در این میان همچنان مشکلی که باعث خاموشی بسیاری از وبلاگهای ایرانی شد، در میان این وبسایتها هم دیده میشود.
از همان دوران گودر ـ که شاید ملاک قضاوت بهتری در مورد رفتار وبلاگنویسان ایرانی باشد ـ انگیزهی اغلب وبلاگنویسان میزان “لایک” و “همخوان” شدن پستهایشان در گودر بود. در واقع افراد هدفشان از نوشتن، خوانده شدن بود و لاغیر! (سایت معروف لایکخور یادتان هست؟) اگر اهل نوشتن باشید، میدانید که خوانده شدن تا چه حد حس خوبی دارد و چقدر به آدم انگیزهی ادامه دادن میدهد. اما با بسته شدن گودر و پراکنده شدن اهل و خانوادهی آن در میان سایر رسانههای اجتماعی (و حتی ترک فضای وب توسط بسیاری از آنها)، دیگر انگیزهای برای نوشتن باقی نماند و نتیجهی آن، کنارهگیری بسیاری از آدمها از نوشتن بود.
این مسئله در مورد وبلاگهای تخصصی بسیار حادتر بود. اغلب دوستان خوب من از خوانده نشدن گلایه داشتند و به اینکه مطالب تخصصصی و حرفهای مخاطبی ندارند (این مسئله و گلایههایاش را امروز در رسانههای اجتماعی هم میتوان دید.) ناراحتکننده است که بگویم بهعنوان فردی که نزدیک به سه سال است در حد توان خودم وبلاگهای تخصصی در حوزهی کسب و کار و فاوا را مرور میکنم و پست لینکهای برتر هفته را منتشر میکنم، در طول این سه سال شاهد ورود افراد بسیاری به فضای تخصصی نوشتن در این دو حوزه بودهام که پس از مدتی به دلایل مختلف ـ که مهمترین آن بیانگیزگی بوده است ـ دیگر خبری از آنها و وبلاگشان نبوده است. “نداشتن تداوم” بهدلیل “کمبود انگیزه” که آن هم خودش ناشی از “نداشتن هدف صحیح” است، از نظر من مهمترین مشکل وبلاگنویسی تخصصی در ایران است.جالب است بدانید در طول این چند سال تنها وبلاگهایی باقیماندهاند که از نوشتنشان هدفی داشتهاند.
دقیقا همین معضل را در بسیاری از وبسایتهای تولیدکنندهی محتوای امروزی ـ که جایگزین وبلاگهای تخصصی دوران قدیم شدهاند ـ میتوان مشاهده کرد. فرد یا افرادی به هر دلیلی کارشان را با قدرت آغاز میکنند؛ اما خیلی زود بهدلیل عدم جذب مخاطبان کافی، عطای کار تولید محتوا را به لقایاش میبخشند.
شخصا فکر میکنم وبلاگهایی که باقی ماندند، حتی اگر شده بهصورت ناخودآگاه برای کارشان هدف و مدل کسب و کاری داشتند. روی ناآگاهانهاش تأکید دارم؛ چرا که در همان روزها هم شاید هیچکدام از ما به پول درآوردن از وبلاگنویسی فکر نمیکردیم. اما در بلندمدت وبلاگها و وبسایتهای ما اغلب بهصورت غیرمستقیم ـ و حتی بهصورت مستقیم ـ زمینهساز کسب درآمد شدند و همین، باعث تداوم و انگیزهی بیشتر ما برای ادامه دادن شد. و دقیقا همین، عاملی است که باید مورد توجه تمامی تولیدکنندگان محتوای تخصصی در وب فارسی قرار بگیرد.
اما اینجا باز هم مشکل دیگری رخ مینمایاند: اینکه متأسفانه اغلب افراد، تنها روش درآمدزایی که از “تولید محتوا” در قالب وبسایت یا وبلاگ میشناسند، گرفتن تبلیغات و پستهای رپورتاژ است. این در حالی است که روشهای متنوع دیگری هم برای کسب درآمد از تولید محتوا وجود دارد که بسیار درآمدزاتر از مدل کسب و کار مبتنی بر تبلیغات هستند. و بههمین دلیل است که افرادی را میشناسم که درآمدشان از تولید محتوا بسیار بیشتر از پربینندهترین وبسایتهای تخصصی ایرانی است.
در طول چند هفتهی آینده دوشنبهها در گزارهها در مورد این مدلهای کسب درآمد از تولید محتوای تخصصی خواهم نوشت. لطفا با این سلسله نوشتهها همراه باشید. 🙂
از زمانی که من به اتلتیکو آمدم، به تلاش بازی به بازی برای موفقیت فکر میکردم. همین پیشروی بازی به بازی است که شانسهایی را دراختیار ما قرار داده. با این روند از هیچ تیمی دور نیستیم. بیش از هر زمان دیگری این طرز فکر را تقویت میکنیم؛ ولی بیش از هر چیزی با بحث و صحبت این کار را پیش میبریم. این بحث و گفتگوست که ما را زنده نگاه میدارد.” (دیهگو سیمئونه؛ دربارهی موفقیتهای این فصل اتلتیکو مادرید؛ اینجا)
دیهگو سمیئونه در دوران بازیگریش هم برای هواداران تیمهای رقیب بازیکن محبوبی نبود و امروز در دوران مربیگریش هم همین وضعیت برقرار است! اما چه دوست داشته باشیم و چه نه؛ او تیمی ساخته که یکی از ترسناکترین تیمهای این روزهای اروپا است. تیمی که بارسا را نه با پارک کردن اتوبوس، که با بازی تدافعی منطقی از پای درآورد. تیمی که رئال مادرید و بسیاری دیگر از تیمهای بزرگ اروپا را در بازیهای رو در رو تا مرز استیصال پیش برده است.
اما سیمئونه چه کرده که تیماش تا این حد موفق شده است؟ جدا از تکنیکهای روانشناختی و انرژی و انگیزهای که او همانند دیگر مربیان بزرگ به بازیکنان تیماش میدهد، فلسفهی سادهی مربیگری دیهگو ـ که خودش در جملات بند اول این پست بیان کرده، عامل کلیدی موفقیت است. سیمئونه به زیبایی
۱- برای موفق شدن، لازم نیست یک کار بزرگ را یک دفعه انجام بدهی. اینکه گام به گام پیش بروی و هر لحظه دنبال انجام بهترین کار ممکن باشی، کلید موفقیت است (این یعنی انگیزهی درست.)
۲- اما نباید فراموش کنی که در هر موقعیتی (و بازی با هر رقیبی) باید از استراتژی متفاوتی استفاده کنی. بنابراین فرایند و روش انجام کارها را هم باید گام به گام اصلاح کنی (این یعنی طرح و نقشه یا برنامهی درست.)
۳- اما فقط داشتن انگیزه و برنامهی درست و روش درست کار کردن و البته بهتر کردن و تقویت دائمی سه دو عامل کافی نیست؛ شما باید بتوانید برنامهتان را در عمل پیاده کنید. پس مثل دیهگو سیمئونه و بازیکناناش با تمرین و تلاش، سعی کن در عمل هم همانطوری که دوست داری و فکر میکنی، خوب باشی. چرا که در نهایت آنچه باقی میماند “عملکرد” است و نه “نیت” و “هدف” و “انگیزه”.
فکر میکنم یک عامل کلیدی دیگر هم میشود برای موفقیت اتلتیکو مادرید سیمئونه در نظر گرفت. چیزی که چند فصل است بارسای سابقا افسانهای و عزیز ما را از اوج پایین کشیده است: تداوم. بارسا سه فصل است که فصل را در اوج شروع میکند، در اوج پیش میرود و دست آخر در حساسترین مقطع فصل در یک هفته تمام جامها را از دست میدهد! بنابراین اینکه سیمئونه میگوید باید گام به گام پیش رفت میتواند یک معنی دیگر هم داشته باشد: بهجای اینکه از اوج شروع کنی، از چند پله پایینتر شروع کن تا در نقطهی کلیدی رقابت، بازی را نبازی!
چند روز مانده به عید نوروز دوست عزیزم داوود ترابزاده با من تماس گرفت و من را برای سخنرانی در همایشی بهنام “روز آخر” در مشهد الرضا (ع) دعوت کرد. بیایید توضیحات روز آخر را از سایتش بازخوانی کنیم:
“در این رویداد شما خواهید دانست که چگونه راه خود را بیابید و به سمت رؤیاها و زندگی ایدهآل خود حرکت کنید. افراد متخصص شما را راهنمایی خواهند کرد و دیگران از تجربه خود از تغییر بزرگ در زندگی میگویند. امروز قرار است روز آخر زندگی شما باشد برای خودتان زندگی کنید و برای رؤیاهایتان تلاش کنید. اینجا بهزبان ساده به شما کمک میکنند تا علایق و خواستههای واقعی خودتان را پیدا کنید و به شما راهنمایی میدهند تا در زندگی تغییر دلخواه خود را ایجاد کنید. زندگی شما کوتاهتر از این است که برای دیگران آن را تلف کنید.”
در این همایش امیر مهرانی و آرش میلانی عزیز و من بههمراه چند دوست متخصص دیگر در مورد نگاهمان به “روز آخر” صحبت خواهیم کرد. من دربارهی سه تجربهی دردناک زندگیام صحبت خواهم کرد که زندگی من را برای همیشه متحول کردند. عنوان سخنرانی من “در ستایش لحظهها” خواهد بود.
اگر دوست داشتید در این همایش حضور داشته باشید، میتوانید از اینجا ثبتنام کنید. لطفا توجه هم فرمایید که این همایش در شهر مشهد برگزار میشود.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
رشد یا کمال؟ (ابراهیم حیدری؛ در مسیر افق) (عاااااااااااالی! شاید بتوانم بگویم مدتها بود چنین مطلب فوقالعادهای نخوانده بودم. بهترین مطلب چند ماه اخیر!)
معمولا وقتی سخن از “شبکه” پیش میآید بهیاد شبکههای اجتماعی میافتیم. فیسبوک، توییتر، گوگل پلاس و دیگر شبکههای اجتماعی امروزه به محلی برای ارتباطات گستردهی انسانی تبدیل شدهاند. ما در شبکههای اجتماعی با دوستان مان ارتباط برقرار میکنیم و از رویدادهای زندگی و افکار و دیدگاههایشان باخبر میشویم. اما تا به حال فکر کردهاید که در دنیای واقعی هم شبکههای اجتماعی معنادارند و بهویژه در دنیای حرفهایها از اهمیت بسیاری برخوردارند؟ حرفهایها بهکمک شبکهی افراد حرفهای اطرافشان به گسترش کسب و کارشان، برندسازی شخصی برای معرفی هر چه بیشتر خود و تخصصشان و البته بهدست آوردن فرصتهای جدید کاری و اطلاعات مورد نیاز میپردازند.
اما چطور شبکهی حرفهای بسازیم؟ در اینجا به چند راهکار در این زمینه میپردازیم:
۱- همدل و مشتاق باشید و انرژی درونیتان را به دیگران منتقل کنید!
۲- قابل اعتماد باشید!
۳- مهارت خوب شنیدن را یاد بگیرید!
۴- همیشه در حال شبکهسازی باشید. با هر کسی آشنا شدید ببینید با او چه همکاری یا دوستی میتوانید داشته باشید!
۵- همیشه سپاسگزار مردم باشید!
۶- از کمک کردن به دیگران لذت ببرید!
۷- همیشه صادق باشید!
پ.ن. فراموش نکنید که این هفت اصل در شبکههای اجتماعی مجازی هم برای موفقیت شما در جذب مخاطبان هر چه بیشتر کاربرد دارند. این را کاملا تجربی میگویم!
به این تجربهی دردناک فکر کنید: یک روز صبح که از خواب بیدار میشوید ایدهی کسب و کارتان که شبهای زیادی بیدار ماندهاید و به آن فکر کردهاید و برای تحقق آن زحمات زیادی کشیدهاید، توسط فرد دیگری کپیبرداری شده است. رقبای شما نهتنها ایدهی شما را کپیسازی کردهاند؛ بلکه آن را صیقل داده و جذابتر ساختهاند. و بدین ترتیب شما در حال از دست دادن مشتریان خود هستید.
این بدترین اتفاقی است که میتواند برای یک کسب و کار بیافتد. اما این همهی ماجرا نیست: در دنیای واقعی هم کسب و کاری که رقیب نداشته باشد، معمولا کمیاب است. هر کسب و کاری در دنیای واقعی با رقابت مواجه است و در نتیجه برای از دست ندادن سهم بازار و مشتریاناش باید اقداماتی را انجام دهد. و حتی اگر در چنین شرایطی قرار ندارید، خطر رقبا را نباید دست کم بگیرید: دیر یا زود آنها بهسراغ شما هم خواهند آمد.
برای مقابله با تهدیدهای ناشی از رقابت، در این مقاله ۴ استراتژی قدرتمند را معرفی میکنیم که به شما برای پیروزی در رقابت کمک خواهند کرد:
۱- مفاهیم جدیدی را به کسب و کارتان بیافزایید که تقلید از آنها دشوار باشد:
به صندلیتان تکیه دهید و در مورد مفاهیم جدیدی بیاندیشید که میتوانید به کسب و کارتان اضافه کنید. در مورد تنوعبخشی به کسب و کارتان و عرضهی محصولات یا خدمات جدید براساس آنچه در آن قدرتمند هستید، فکر کنید. شما باید به رقبایتان با ایدههای جدید و شگفتآوری که کپیبرداری از آنها بسیار مشکل است، حمله کنید.
میتوانید از همکاران، مشتریان، دوستان و نزدیکانتان برای یافتن ایدههای جدید کمک بخواهید. محصولات و خدمات رقبا را مطالعه کنید تا ببینید ایدههای آنها را بهتر کرد یا اینکه چگونه میتوان با ترکیب آنها با ایدههای خودتان، به ایده یا مفهوم جدیدی برسید که هیچکس قبلا به آن فکر نکرده است.
محصول یا خدمت خودتان را هم از ابعاد مختلف بررسی کنید تا ببینید چطور میتوان کارکردهای مختلف آن را بهتر کرد. یا اینکه چطور میشود استفاده از محصول را راحتتر ساخت. حتی میتوانید با بررسی محصولات یا خدماتی که بهظاهر ربطی به کسب و کار شما ندارند هم ایدههای جدیدی را کشف کنید (مثلا الگوبرداری از روشهای فروش یک محصول.)
در دنیای واقعی کاربرد محصولات، صرفا به همان کاربرد معمول محدود نمیشود و باید با خلاقیت، ایدهپردازی و مشاهده و البته داشتن تجربیات نامتعارف، کاربردهای محصول (و در نتیجه بازار فروش آن) را تا حد امکان گسترش داد.
بیایید دو مثال را با هم بررسی کنیم:
اول ـ یک خانم کارآفرین یک بخش معمولا پنهان یک فروشگاه لوازم دست دوم را کشف کرد: او متوجه شد مالکین، بخش مربوط به لباسهای بچهها و اسباببازیها فروشگاه را یک کسب و کار از دست رفته و مرده میدانند. او بخش مربوط به لباسها و اسباببازیهای دست دوم را از مالکین فروشگاه اجاره کرد و تمام عملیات آن را بر محصولات مربوط به کودکان متمرکز ساخت. کار او باعث شد تا یک “کسب و کار مرده” ۱۲۰۰ متر مربعی به یک استارتآپ ۸۰۰ متر مربعی تبدیل شود که در ۶ ماه به سودآوری رسید و توانست شعبه دومی را هم در یک نقطه پایین شهری دیگر احداث کند.
دوم ـ یک مکانیک خودرو فرایند طولانی و واقعا گران دریافت گواهینامه خرید و فروش خودرو را طی کرد تا بدین ترتیب بتواند با رفتن به بازار محلی خودرو، “بیامو”های قدیمی را خریداری کند. او نمیخواست خودِ این خودروها را بفروشد. بهجای آن، او خودروها را اوراق کرد و یک فروشگاه قطعات یدکی را برای مالکان و مکانیکهای بیامو بهراه انداخت.
این دو مثال نشان میدهند که پیدا کردن ایدههای جدید برای کسب و کارتان آنقدرها هم کار سختی نیست. تنها کافی است دست به جستجو در زندگی روزمره خودتان و حوزهی کسب و کاری که در آن فعالیت میکنید، بزنید. خیلی زود به ایدههای کسب و کاری بسیاری برخورد خواهید کرد که کسی تا بهامروز به آنها توجه نکرده است؛ چرا که مشتریان آنها را از کسب و کارها نخواستهاند یا کسب و کارها نتوانستهاند آن ایدهها را به مشتریان بفروشند. در واقع مانند مالکین آن فروشگاه در حال مرگ لوازم دست دوم، بسیاری از صاحبان کسب و کار ممکن است حتی ندانند پرفروشترین و سودآورترین محصولاتشان کدام است یا اینکه آن محصولات واقعا خاص در یک بخش فراموششده فروشگاه یا دفترشان قرار دارند. شما میتوانید ایدهها و یاد خود این محصولات و خدمات نادیده گرفته شده و فراموش شده را از
یک نکتهی مهم دیگر را هم از یاد نبرید: اگر هنوز در معرض رقابت شدید نیستید، هر فرصتی را برای جمعآوری و بررسی ایدههای جدید از هر منبعی که میتوانید، غنیمت شمرید. در مورد چگونه بهتر کردن و بهکمال رساندن آن ایدهها فکر کنید. آنها را جایی مطمئن نگاه دارید تا زمانی که رقبا بهسراغ شما آمدند، آنها و مشتریانتان را غافلگیر کنید.
نمیتوانید تصور کنید چه ایدههای بینظیری میتواند از همین راه بهظاهر ساده بهدست بیایند!
۲- بازاریابیتان را در هر دو “جهان” تشدید کنید:
زمانی که رقابت، سخت میشود، یکی از راههای بدیهی پیش روی شما افزایش هزینههای تبلیغاتیتان است. اما آیا روشهای تبلیغاتی به راههایی که شما میشناسید محدود میشوند؟ رقبای شما از چه روشهایی استفاده میکنند؟ شما هم از آنها در این زمینه تقلید کنید!
روشهای بازاریابی آنلاین و از طریق اینترنت، با سرعت کم اما قابل قبولی در حال گسترش در کشور هستند. امروز بنابر آمارهای رسمی، بیش از ۶۰ درصد مردم ایران به اینترنت دسترسی دارند. از این میان، بیش از ۵۰ درصد کاربران از طریق استفاده از اینترنت روی گوشیهای تلفن همراه خود به اینترنت دسترسی پیدا میکنند. شما چه فکری برای استفاده از این کانال ارتباطی عظیم کردهاید؟ آیا از روشهای تبلیغات اینترنتی مثل ارسال ایمیل، آگهی دادن در سایتهای مرتبط با کسب و کارتان یا سایتهای پربازدید، راهاندازی سایت اختصاصی برای کسب و کارتان و … باخبرید؟ بد نیست آنها را هم امتحان کنید.
البته فراموش نکنید که بازار دنیای واقعی را به امید بازاریابی در دنیای مجازی فراموش نکنید! مشتریان شما هنوز آدمهای واقعی هستند؛ نه موجودات مجازی. بنابراین در هر دو دنیای واقعی و مجازی، حضوری قدرتمند برای شناساندن خود و محصولاتتان داشته باشید.
۳- متفاوت باشید
شما باید دلایل منطقی و قانعکنندهای به مشتریان ارائه کنید که چرا باید در مقایسه با رقبایتان شما را انتخاب کنند. به این فکر کنید که چه چیزی کسب و کار و همچنین محصول و خدمت شما را از دیگران متفاوت میکند؟
آیا این دلایل برای متقاعد کردن مشتریان شما برای ترجیح دادن شما به دیگر رقبا کافیاند؟ اگر اینطور نیست، زمان آن رسیده که دست بهکار شوید و کاری متفاوت بکنید.
۴- تصویرتان را بهتر کنید:
تصویر شما در ذهن مشتریان، رقبا و دیگران میتواند یک عامل بزرگ برای موفقیت کسب و کارتان باشد. در دنیای کسب و کار، پذیرفته شدن همه چیز یا هیچ چیز است. هنرمند کسی است که خود را به دیگران میقبولاند: کسی که تصویری از کسب و کار خود را در ذهن دیگران میسازد که آنها کسب و کار او را براساس شایستگیهایی که دارد ببینید و نه آنچه ندارد. این بخشی از فرایند بازاریابی استراتژیک است؛ فرایندی که در آن یک هویت غیرقابل فراموش شدن برای کسب و کار خود میسازید: هویتی که شما را از رقبایتان متمایز میکند و بر توانمندیهای یگانه و ویژه محصولات و خدمات شما ـ که دیگران از آن بیبهرهاند ـ تأکید میکند.
اما برای این منظور باید چه کار کنید؟ وبسایت جذاب و حرفهای برای خودتان طراحی کنید. محتوا و اطلاعات ارزشمندی را در سایتتان به مخاطبتان ارائه کنید. در فروشگاهتان به مشتری تا میتوانید اطلاعات بدهید. هر چقدر مشتری زمان بیشتری را با شما و در وبسایتتان بگذراند، احتمال بیشتری دارد که به خرید از شما مجاب شود.
دیوارهای دفترتان را بهرنگی خاص دربیاورید که در ذهن مشتری باقی بماند. تبلیغاتتان را از نظر رنگبندی و شیوهی طراحی گرافیکی در تمامی رسانههای تبلیغاتیتان یکسان کنید (مثلا تبلیغات چاپی شما با کارت ویزیت شما و با وبسایت شما باید تصویر یکسانی را در ذهن مشتری ایجاد کنند.)
“از همان زمانی که اعتمادم را به پروژه والنسیا از دست دادم، تصمیم به جدایی گرفتم. رئیس باشگاه به من دروغهای زیادی گفته. او انگیزههای مرا از میان برد. من فکر میکنم که می شد اوضاعم در والنسیا خیلی بهتر از این باشد؛ ولی بارها حقیقت را از من مخفی کردند. هیچ چیزی در این پروژه سودمند نیست.” (روبرتو سولدادو؛ اینجا در مورد جداییش از والنسیا)
من هیچ تفسیری دربارهی حرفهای سولدادو ندارم؛ جز اینکه ۱۵۰۰% درست است و من حرفهای او را کاملا تجربه کردهام. وقتی فرد دیگر اعتمادی به سازمان محل کارش و مدیران آن ندارد و وقتی هیچ منفعتی در همکاری با سازمان نمیبیند (این منفعت لزوما هم مادی نیست!)، قطعا وقت جدایی از سازمان فرا رسیده است. اگر چه مخاطب اصلی این یادداشت مدیران هستند؛ اما در عین حال فکر میکنم میتواند تلنگری باشد بر تکتک ما تا تعارف را کنار بگذاریم و به جدایی از سازمانی که اعتماد و اعتقاد را از ما دریغ میدارد، فکر کنیم.
بد نیست بدانید این روزها در دنیا پای مباحث برندینگ به درون سازمان هم کشیده شده است. سازمانها با توجه به جنگ بسیار بزرگی که با رقبای خود برای حفظ نیروهای مستعد خود دارند، نیازمند ساخت و توسعهی تصویر زیبا و قابل قبول و اثرگذاری از ماهیت، آینده، کارکرد و عملکرد خود در ذهن نیروهای خود، هم آنها را برای افزایش بهرهوری و انجام وظایف خود بیانگیزانند و هم با ایجاد حس خوب اعتماد و ارزشآفرینی (تجربهی کاربری سازمانی!) آنها را به ماندن برای ساختن آیندهی زیبای سازمان ترغیب کنند. این رویکرد جدید در مدیریت استعدادها برندسازی درونسازمانی نام دارد.
شما بهعنوان یک مدیر چه فکری برای این موضوع کردهاید؟