“مورینیو و ونگر با هم متفاوت هستند ولی یک وجه مشترک میان این دو وجود دارد: هر دو از باختن متنفر هستند و به نظرم، این محرک اصلی برای موفقیت های هر دو نفر است؛ چرا که اگر تعهد و عطش برای کسب موفقیت نداشته باشید و همینطور برای فرار از شکست، هر کاری نکنید، نمیتوانید خیلی دوام بیاورید.” (پیتر چک؛ اینجا)
پیتر چک با داشتن تجربهی همکاری با هر دو مربی بزرگ روزگار ما، خیلی خلاصه گفته است که “عطش بردن” و “تسلیم نشدن” در کنار “تلاش دائمی” خلاصهی راز موفقیت تمام انسانهای بزرگ تاریخ بوده است. 🙂
ـ “همیشه میدانستم که، یک: میخواهم نویسنده شوم. و دو: اگر در انجام کاری مصر شوید، دیر یا زود به دستش خواهید آورد. این دقیقا ماهیت اصرار و پافشاری و مقدار معینی استعداد است. بدون استعداد از پس هیچ کاری برنخواهید آمد، اما بدون عزم راسخ قادر به انجام هیچ کاری نیستید. یکبار با سال بلو در اینباره گفتوگو کردم. داشتیم بهطور کلی راجع به نویسندگی و چاپ و موضوعات مرتبط صحبت میکردیم. او گفت که مقدار معینی استعداد لازمه کار است. تمام افراد بیرون از اینجا که استعداد ندارند، سخت تلاش میکنند و نتیجهای نمیگیرند. باید نوعی از استعداد را داشته باشی، اما بعد از آن، شخصیت مهم است. گفتم «منظورت از شخصیت چیست؟» تبسمی کرد و هیچوقت پاسخم را نداد. از آن به بعد بقیه عمرم برای یافتن اینکه منظور او در آن شب چه بود، گذشت. و به این رسیدم که شخصیت همتراز عزم راسخ است. که اگر از تسلیمشدن پرهیز کنید، بازی تمام نمیشود. میدانید، در هرچه که در زندگی انجام دادم موفقیت بزرگی کسب کرده بودم، تا زمانیکه تصمیم گرفتم یک نویسنده شوم. دانشآموز خوبی بودم، سرباز خوبی بودم. یک روز هم موفق به اتمام یک بخش با یک ضربه در گلف شدم. دقیقا مثل «بیلی فیلان» امتیاز ۲۹۹ را کسب کردم. روزنامهنگار بسیار خوبی بودم. هرچه که میخواستم در خبرنگاری انجام دهم، در رابطه با کارم، دقیقا سر جای خودش قرار میگرفت. بنابراین سردرنمیآوردم چرا در کار خبرنگاری موفق بودم و در رماننویسی و داستان کوتاه نه؛ هُنری بس پیچیده است: پیچیده در فهم اینکه تلاش به بیرونتراویدن چه چیزی در خیال و زندگی خود دارید.
ـ “گمان میکنم جهانبینیام از زمانیکه کتاب نوشتم، تغییر کرد. این یک اکتشاف است. تنها چیزی که برای من بسیار جالب است هنگامی است که خود را غافلگیر میکنم. نوشتن چیزی وقتی که دقیقا بدانی چه چیزی دارد اتفاق میافتد بسیار ملالتآور است. به همین خاطر رمان از خبرنگاری برای من بسیار حائز اهمیتتر بود. تنها راهی بود که میتوانستید نمایشنامه را طولانیتر، خندهدارتر یا حیرتآور کنید.”
(از مصاحبه با ویلیام جوزف کندی؛ نویسندهی معاصر آمریکایی؛ اینجا)
“فوتبال ورزشی است که بر مبنای نظرات افراد استوار است. بعضیها اعتقاد ویژهای به من دارند و برخیها هم فکر میکنند من بازیکن خوبی نیستم. متأسفانه نظر یکی از مربیان تیم نسبت به من مثبت نبود و به همین خاطر من باید به دنبال باشگاهی میگشتم که در آن مربی به من اعتقاد داشته باشد و من بتوانم به آن تیم کمک کنم. من باید همیشه پیشرفت کنم چرا که هنوز در حال یادگیری هستم. این موضوع به خاطر تغییر همیشگی فوتبال است. من دوست دارم پیشرفت کنم و از این چالش استقبال میکنم. میخواهم تا زمانی که ازلحاظ فیزیکی شرایطش را دارم، پیشرفت کنم.
دروغ نمیگویم: من پیشنهادهایی از ۲۵ باشگاه مختلف نداشتم. تورینو پیشنهاد جذابی داشت و پیوستن به سری آ هیجانانگیز بود. با توجه به این موضوع و شرایط من، قطعاً تصمیم خوبی گرفتم. موضوع، اتخاذ تصمیمات شجاعانه نیست بلکه هدف این است که تصمیمی بگیرید که با آن احساس راحتی کنید. با توجه به گزینههای موجود، بهترین انتخابم همین بود و احساس کردم از پس آن برمیآیم. من فارغ از هر اتفاقی که در آینده رخ دهد، نهایت تلاشم را برای این باشگاه به کار خواهم بست. (جو هارت؛ اینجا)
شاید کمتر کسی فکر میکرد با ورود پپ گواردیولا به منسیتی، جو هارت ستارهی درخشان سالهای اخیر دروازهی سیتی مجبور به ترک تیم شود. اما پپ بهطرز عجیبی هارت را کنار گذاشت؛ هر چند که در طول فصل، شاهکارهای گزینهی جایگزین پپ یعنی کلودیو براوو ثابت کرد که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده است. از آغاز اختلافات تا جدایی هارت و پیوستنش به تورینو، چیزی که برای من جذاب بود، رفتار کاملا حرفهای هارت در مواجهه با سرمربیش بود. او نهتنها اعتراضی نکرد که تلاش کرد تا نظر مربی را عوض کند. اما در هر حال پپ تصمیمش را گرفته بود و هارت را کنار گذاشت (مشابه همین اتفاق برای یحیی توره که سابقهی اختلاف قبلی با پپ در بارسا داشت هم پیش آمد. اما او توانست نظر پپ را عوض کند.)
روزهای پایانی سال است. خیلی از ما از محل کارمان راضی نیستیم و شاید به تغییر آن میاندیشیم. حرفهای جو هارت در کنار رفتار حرفهایش الگوی بسیار خوبی است از اینکه چگونه تصمیم تغییر محل کار را بگیریم. هارت به سه سؤال کلیدی اشاره میکند که لازم است از خودمان بپرسیم:
اول: آیا مدیران سازمان به من اعتقاد دارند؟ هارت تا آخرین لحظه برای تغییر نظر مربیش تلاش کرد. آیا ما هم تا آخرین نفس برای تغییر وضعیتمان در سازمان یا نظر مدیران سازمان در مورد خودمان تلاش کردهایم؟ واقعیت این است که در اغلب مواردی که من دیدهام، جایگاه و وضعیت نامناسب فرد در سازمان، بیشتر از هر چیز نشأت گرفته از ضعفهای خود او بوده است تا دیگر عوامل. قبل از تصمیم برای جدا شدن از محل کارتان مطمئن شوید که فرد توانمندی هستید که توانایی رقابت با همصنفان خود را دارید. من معتقدم آدمها در سازمانها عمری دارند؛ بنابراین لطفا از این هم اطمینان حاصل کنید که برای تغییر جایگاهتان در سازمان هر کاری را که میشده انجام دادید و عمرتان در این سازمان بهپایان رسیده است (فراموش نکنید که عواملِ منجر به تصمیم برای تغییر محل کار میتوانند بسیار متنوعتر از اینها باشند. اما در نهایت همگی به همین دو سؤال میانجامند.)
دوم: آیا قصد پیشرفت دارید؟ خیلی وقتها ما تنها هدفمان از تغییر محل کار صرفا تغییر در حقوق و دستمزدمان است. این البته در ذات خود بد نیست؛ اما تجربه نشان داده که بهتر است تنها عامل تصمیمگیری نباشد. بنابراین پیش از تصمیم به تغییر محل کار، مطمئن شوید که تعریف مشخصی از پیشرفت و تصویر روشنی از رؤیاهای شغلیتان دارید که طبیعتا باید محل کار بعدیتان تا حدودی آنها را برآورده سازد.
سوم: آیا با این تصمیم راحت هستید؟ طبیعتا تغییر کار بسیار سختی است. و باز هم طبیعتا ترک جایی که به آن عادت کردهایم ـ با وجود تمامی سختیهایی که در آنجا متحمل میشویم ـ بسیار سختتر (من که روز آخر گریه کردم!) با این حال در نهایت شما دارید یک تصمیم میگیرید و باید تبعات آن را در نظر بگیرید. آیا بعدها از این تصمیم پشیمان خواهید شد؟ آیا پذیرش نتایج این تصمیم ـ حتی شکست ـ برایتان راحت خواهد بود؟
پاسخ صادقانه به این سه سؤال میتواند تصویر روشنتری از ماهیت تصمیم به تغییر محل کار را پیش روی شما قرار دهد.
“بازی کردن مقابل مسی من را نمیترساند. فکر میکنم باید مقابل بهترینها بازی کنید تا متوجه شوید که چطور میتوانید با این شرایط کنار بیایید و این همیشه باعث میشود تا بهترین بازیهایتان را ارائه بدهید. میدانم که این چالش هیجانانگیزی است؛ چیزی که من منتظرش هستم.
بهنظر من، مسی بهترین بازیکن دنیاست. فکر میکنم ما بهعنوان بازیکن، از بازی کردن مقابل او خوشحال می شویم؛ زیرا میخواهیم بدانیم که میتوانیم چه کاری انجام بدهیم. من منتظر این چالش هستم، اما بارسا فقط او نیست؛ بازی کردن مقابل همهی بازیکنان این تیم دشوار است. فکر میکنم لوئیس سوارز از زمان رفتن به بارسا، بازیاش را به سطح دیگری رساند.
نباید مقابل آنها تمرکزتان را از دست بدهید. این چیزی است که من روی آن کار میکنم. با کسب تجربه میتوانید به این هدف برسید. طول میکشد تا بازی کردن در این سطح را یاد بگیرید و من هنوز در حال یادگیری هستم.” (جان استونز؛ اینجا)
نمیخواهم در مورد حرفهای جان استونزِ جوان نکتهی خاصی بنویسم. فقط با دقت بخوانیدشان و به این فکر کنید که چرا انگیزهی دست یافتن به برتری در رقابت، جذابترین انگیزهی دنیا است. چه حسی زیباتر از غلبه بر چالشی بسیار بزرگ میتواند باشد؟ بههمین دلیل است که رقابت، اگر چه چالشبرانگیز است؛ اما در عین حال بسیار هیجانانگیز هم هست. 🙂 من که حسابی از خواندن حرفهای پسرک جوان پپ گواردیولا انرژی گرفتم.