تفسیرتان را برایام بنویسید.
دسته: مشاوره مديريت
مقالهی هفته (۸) ـ سه قدم تا ساختن یک تیم برجسته
این روزها کمتر کاری را میشود در سازمان به تنهایی انجام داد. اصلا همین وجود اصل “سازماندهی” در مدیریت و اینکه برای ادارهی سازمانها و پروژهها، ساختار سازمانی در نظر گرفته میشود، خود نشاندهندهی اهمیت تیمها در دنیای مدیریت امروز است (سطح استدلال را دارید! ;))
بر همین اساس، مقالهی این هفته به این موضوع میپردازد که چطور یک تیم خوب را بسازیم. نویسندگان مقاله بر این باورند که برای خوب کار کردن تیمها، باید اول یک تیم خوب را ساخت! (شنیدید این مربیای فوتبال یکی از بهانههای همیشگیشون اینه که تیم را من نبستم!!!) البته این مقاله بر ساختن یک تیم خوب در سطح مدیریت ارشد سازمان متمرکز است و به همین دلیل مثالهایاش هم کاملا در این سطح از سازمانها مطرح شدهاند؛ اما سه اصل پیشنهادیاش برای هر تیمی در هر سطحی از سازمان یا پروژه معنادار است. بنابراین در مرور مقاله، به پیشزمینهی اصلی طرح مسئلهی آن توجه نمیکنم!
خوب سه قدمی که باید برای ساختن یک تیم خوب طی شوند، اینها هستند:
۱- آدمهای درست و حسابی را در تیمتان وارد کنید. افراد بهدرد نخور را بندازید بیرون! خیلی وقتها مدیران و رهبران سازمانها / تیمها فکر میکنند که وقتی برای عضویت در تیمشان یا قرار گرفتن افراد در یک پست سازمانی مشخص، شرح شغل و شرح وظایف و سطح حقوق و دستمزد مشخص و شرایط احراز تعیین میکنند، خود به خود افراد مناسب در جایگاه مناسب قرار میگیرند! اما راهکار مؤثر این است که به این نگاه کنید که کل تیم و هر نفر بهعنوان یک فرد عضو تیم شما، باید چه نوع مشارکتی در تحقق اهداف عملکردی و ایجاد تغییرات لازم داشته باشند. مثال: این همه ما در پروژههای مختلفمان ناظر داشتیم و آخرش هم نفهمیدیم این موجود گرامی نقشاش دقیقا در پروژه چیست! 🙂
۲- مطمئن شوید هر کس دقیقا کاری را که باید، انجام میدهد: زمان همیشه برای همه محدود است. از طرف دیگر هر فرد بسته به سطح دانش و مهارت و هوش و تجربهاش برای خودش و کل تیم میارزد که کارهای خاصی را انجام دهد. تعارف و تواضع و چیزهایی شبیه اینها را بگذارید کنار: اگر در گام اول آدمهای درستی را انتخاب کرده باشید در این گام میتوانید وظایف هر فرد را به درستی تعیین کنید. اگر هم کسی هست که برایاش کاری ندارید، در گام اول اشتباه کردهاید؛ محترمانه فکری به حال آن فرد بکنید. توجه کنید که در تیم شما هر کسی باید چه کارهایی را انجام دهد و چه کارهایی را نه. جدا از اینکه میارزد آدم خاصی، کار خاصی را انجام دهد به این هم فکر کنید که همه کاره بودن آدمها، خیلی وقتها واقعا همان معنای هیچ کاره بودن را دارد! البته این موضوع فقط برای تعیین وظایف افراد مفید نیست: اینکه تیم شما هم در کل چه کارهایی را باید انجام دهد و چه کارهایی را باید به دیگران واگذار کند، در جای خودش بسیار مهم است.
۳- پویاییهای درون تیمها و فرایندهای پشتیبان را از یاد نبرید: این بخش مقاله خیلی متمرکز بر مثال حرکت کرده و شاید در نگاه اول حرفاش ملموس نباشد. در اینجا بحث تعارضها و تضادهای احتمالی که ممکن است در تیم پیش بیاید، ایجاد گروههای غیررسمی، داشتن دیدگاههای متفاوت نسبت به موضوع واحد و چیزهایی شبیه اینها مطرح است. شاید یک مثال جالباش، مشکلی باشد که در تقریبا اغلب پروژههای طرح جامع فناوری اطلاعات و معماری سازمانی بهوجود میآید: لزوما همهی مشکلات کسب و کاری سازمان توسط فناوری اطلاعات حل نمیشود؛ اما متخصصان بیزینس در این پروژهها خیلی وقتها انتظاراتی دارند که آیتی نمیتواند آنها را پاسخگو باشد. حتما همهی ما تجربیات این چنینی را داشتهایم و میدانیم که مدیریت اینگونه مسائل چقدر برای موفقیت تیمها حیاتی است. راهحلی که در مقاله برای این مسائل پیشنهاد شده بهشدت بر نقش مدیر / رهبر تیم تکیه دارد. مدیر / رهبر باید توانایی تشخیص بهموقع مسائل و مدیریت تنشها و تضادها برای هدایت آن به سمت و سویی که باعث حل مسائل شود (نه اینکه آنها را در بهترین حالت در یک وضعیت ثابت حفظ کند) را داشته باشد. مثال جالبی در این زمینه در مقاله آمده: مدیرعامل یک شرکت معدنی فکر میکرد سکوتاش در برابر بحثهای مطرح شده در جلسات هیأت مدیران ارشد سازمان، باعث میشود مدیران ارشد خودشان در مورد موضوعات مورد اختلاف به توافق برسند و در نتیجه، مسائل راحتتر حل شوند. اما او پس از مدتی متوجه شد که کارش اتفاقا باعث میشود که سایرین بیشتر بر موضع خود تأکید کنند و اصلا کوتاه نیایند! و اینجا بود که تصمیم به دخالت گرفت …
در کنار موضوع پویاییهای درون تیمی، نقش فرایندهای پشتیبان مدیریت تیم را فراموش نکنید. این موضوع هم در مقاله با یک نمونه به شکلی جالب تشریح شده: اعضای تیم مدیریت ارشد یک شرکت بیمه پس از مدتها مشاجره، سرانجام به این نتیجه رسیدند که دعوا فایدهای ندارد و بهتر است همه روی تحقق یک چشمانداز و استراتژی مشخص، متمرکز شوند. آنها در همین راستا توافق کردند که چه کسی مسئول چه کاری هست و چه کاری نه (گام دوم)، کدام حوزههای کاری نیازمند توجه همهی اعضای تیم مدیریت ارشد هستند و کدام حوزهها به توجه فرد مسئولشان نیازمندند. آنها در کنار این کار، گروهی از معیارهای کلیدی ارزیابی عملکرد را برای خودشان تعیین کردند و یکدیگر را به صورت سیستمی در مورد آن معیارها به یکدیگر پاسخگو ساختند. این کارها نتایج شگفتانگیزی در عملکرد کلی سازمان داشت که میتوانید در مقاله بخوانیدشان!
این مقالهی کوتاه و جذاب ۵ صفجهای را از اینجا دانلود کنید. این مقاله در فوریهی ۲۰۱۱ در مککنزی کوارترلی منتشر شده است.
لینکهای هفته (۳۶)
۹ ماه!!! مثل هفتهی پیش نادر خرمیراد پستی نوشته که بسیار به کار جوانان تازهکار یا حتا کهنهکار میآید. این مطلب را که به دلیل اهمیتاش ابتدای لینکهای هفته گذاشتم حتما بخوانید. ضمنا خواندن دو پست قرمز شدهی امیر مهرانی واجب عینی است! این هفته همین سه مطلب را هم بخوانید، کلی چیز جدید یاد گرفتهاید.
پیش از شروع سه نکته:
- لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
- برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
- این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
تجربه چه زمانی اهمیت داره؟ (نادر خرمیراد)
مدیریت:
پر استرسترین و کم استرسترین مشاغل ۲۰۱۱، ژورنال کاری چیست؟، ژورنال کاری روزانه و وقتی از تفاوت حرف میزنیم، از چی حرف میزنیم؟ (امیر مهرانی)
الگو و نمونه مستند نیازمندیهای پروژه و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت سه (مهدی عرب عامری)
خانم ها در فورچون ۵۰۰ (نیام یراقی پس از مدتها نوشت. امیدوارم زود به زود بنویسد.)
کتاب راهنمای آزمون PMP چاپ شد (نادر خرمیراد)
معرفی کتاب (آقای آواژ؛ روزنوشتهای بهساد. من به نظر ایشان در مورد کتابهای مدیریتی فارسی نقدی دارم که بهزودی مینویسم.)
ادامه تحصیل از جیب…؟ (دقیقا درد دل همهی ماهاست که در بخش خصوصی کار میکنیم …) (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)
استراتژیها و تکنیکهای ارتقای برند و چند سؤال (استاد پرویز درگی)
چرا پول عامل بسیار مهمی در فرهنگ است؟ (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
سه روش برای افزایش مشارکت افراد در نشست ها (محمد سالاری)
چرا افراد خلاق در تصاحب مناصب مدیریتی موفق نیستند؟ (متأسفانه “افراد خلاق از محبوبیت کمتری برخوردارند.”)
چگونه خود را مثل یک شرکت تصور کنید (عالی!)
خطای ذهن در تشخیص تأثیر انتقاد
فناوری اطلاعات:
بهبود مدیریت فنآوری اطلاعات در بانکها
آیا اگر به حرف جغرافیدانها گوش داده میشد، بن لادن دو سال زودتر پیدا میشد؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
مشیبل چیست؟ (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
میکروبلاگینگ سازمانی (وبلاگ Baseline که کشف این هفته بود!)
یک گوگل در روز (صادق جم؛ بلاگنوشت)
چه افرادی آیفون را انتخاب میکنند؟ (وبلاگینا)
چگونه یک فید ناقص در گودر را به صورت کامل مشاهده کنیم ؟
خلاص شدن از دست سؤالهای فیسبوک (خیلی لازم بود!)
سوتی ادوبی در فاش نمودن نسخهی بعدی آندروید (مجلهی اینترنتی پریانا)
سهم ۷۹ درصدی مایکروسافت از بازار جهانی ۳۰ میلیارد دلاری سیستم عامل
دنیایی بدون فیسبوک[اینفوگرافیک] و دور زدن آندروید!خوب یا بد؟؟ (به نظر من که خیلی خوبه!) (مجلهی اینترنتی گویا آیتی)
گزارش IDC از رشد ۲۰ درصدی فروش جهانی تلفنهمراه در فصل اول ۲۰۱۱
بازار اندروید، نسخهی ۱ (بازار ایرانی اپلیکیشنهای اندروید)
سه میلیارد بار دانلود برنامههای آندرویدی
پیشی گرفتن تعداد برنامههای رایگان اندروید گوگل از آیفون اپل!
تصاحب ۷۰ درصد بازار توسط iPad 2
تبلت آمازون بهزودی به بازار میآید (!!!)
کاهش فروش رایانههای شخصی (دلیل بسیار سادهای دارد: ورود تبلتها!)
فیسبوک علاقمند به خرید اسکایپ است!
با تکمیل پروفایل گراواتار، به آواتار خود هویت ببخشید!
یک سایت اجتماعی-علمی برای پژوهشگران جوان (جالب!)
نوکیا وارد رقابت با نقشههای سهبعدی گوگل شد
پردازش ابری از سوی اپل راهاندازی شد (جالبه …)
جولین آسانژ: «فیسبوک مخوفترین شبکهی جاسوسی تاریخ است»
آسیاییها بیش از دیگران نرمافزار دانلود میکنند
بوسهای برای دانلود (بهزودی ژاپنیها بوسه را هم از طریق اینترنت منتقل میکنند!)
ایران ۱۵۴هزار کاربر وایمکس و ۱۰میلیون کاربر GPRS دارد
وزیر ارتباطات: فاز اول اینترنت ملی امسال به بهرهبرداری میرسد
اقتصاد:
تبعات اقتصادی مهاجرت با یک مثال (علی سرزعیم)
مرگ بن لادن و احتمال اتفاقات نادر و تحرک مشتری به جای نیروی کار (حامد قدوسی)
بازار بورس و بازار طلا و نیاز به ترمیم افق اقتصادی کشور و سخن هفته: چه بپرسیم (عالی بود این سخن هفته …) (علی دادپی)
بانکهای مرکزی جهان دنباله رو فدرال رزرو و جمعیت جهان در ۲۱۰۰ (حجت قندی)
آقای رئیس بانک مرکزی تو دیگه چرا؟ و سفرهای نوروزی (وبلاگ مجلهی اقتصادی)
آشنایی با اقتصاددانان: فردریش آگوست هایک (۱۸۹۹-۱۹۹۲) (عاشق شیوهی استدلال هایک هستم!)
آشنایی با اقتصاددانان: کارل منگر (۱۸۴۰-۱۹۲۱)
برتری اقتصاد اتریشی (این متن بسیار خواندنی است.)
تا چند سال دیگر یک صفر باز میگردد؟ (دکتر پویا جبل عامی دربارهی حذف سه صفر از واحد پول ملی!)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
درسی از بازاریابی برای تحلیل سیستمها
در این یک سال اخیر به لطف مطالعهی هر هفتهی نوشتههای استاد پرویز درگی، علاقهام به مباحث حوزهی بازاریابی که پس از شاگردی استاد ارجمندم دکتر احمد روستا ایجاد شده بود، تقویت شده است. هر چند که کارم در این حوزه نیست و چشماندازی را هم برای ورود به این حوزهی کاری برای خودم متصور نیستم، اما خواندن مطالب مربوط به بازاریابی را از آنجا که به شناخت و تغییر و بهکارگیری رفتار انسانها برای کسب و کار میپردازد، بسیار دوست میدارم.
چند روز پیش داشتم این مطلب جالب را میخواندم که حرف اصلیاش این است: ابزارهای آنلاین باعث ایجاد دموکراسی در بازار برای مشتریان شدهاند. مشتری با آگاهی کامل نسبت به ویژگیها و مزایا و معایب هر محصول و فروشنده به سراغ خرید میروند.
اما یک جای دیگر این مقاله نکتهی جالبی نوشته شده: فهمیدن اینکه مشتریان به چه فکر میکنند و چطور رفتار میکنند، از اینکه چه چیزی میخرند مهمتر است! قبلتر هم جایی خوانده بودم: در بازاریابی باید محتوای تصمیم خریدار را کشف کرد!
در مشاوره هم خیلی وقتها ما مشاوران تنها به عوامل درون سیستم توجه داریم و حتی در غلب اوقات، همهی پارامترهای درونی سیستم را هم در نظر نمیگیریم. برای همین است که در عمل، در ریشهیابی مشکلات اشتباه و مسئله را غلط حل میکنیم. حالا از اینکه تحلیل سیستم را تنها براساس خروجیها و نتایجاش انجام دهیم گذشتم که با در نظر گرفتن تعریف سیستم و تفکر سیستمی، دیگر فاجعه است! مثال: در سازمانی که پارسال بهعنوان مشاور با آنها کار میکردیم، در یک فاصلهی زمانی با وجود اینکه فرمها و مستندات رسمی در سازمان وجود داشتند، مدیران پروژه از آنها استفاده نمیکردند. در مصاحبههایی که با مدیران پروژهی سازمان داشتیم، حرف آنها این بود که: “نه! نداریم از اینا!” و “باید از اینا داشته باشیم!” در حالی که مشکل اصلی جای دیگری بود: واحد طرح و برنامه چند سالی بود در سازمان تعطیل شده بود!
در آینده باز هم از درسهای جالب علم بازاریابی برای کار مشاوره خواهم نوشت.
مشاهدهگر (۱)
ایدهی عنوان را از کتاب بینظیر “ماجراهای یک مشاهدهگر” پیتر دراکر گرفتهام.
مقالهی هفته (۷) ـ آیا میدانید متخصصان شما چه کسانی هستند؟
مقالهی این هفته را دو هفته است خواندهام؛ اما در نوشتن در موردش تنبلی کردم! این مقاله در امتداد مقالهی قبلی است و به موضوع دادهکاوی در مورد تخصص نیروی انسانی سازمان میپردازد. ضمنا این مقاله بیارتباط نیست با دو پست شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر احسان اردستانی.
مقاله با یک داستان آغاز میشود: یک شرکت دارویی داشت دنبال کسی میگشت که تخصص ویژهای در مورد پروتئینها داشته باشد. هر چقدر مستندات سیستم منابع انسانی شرکت را زیر و رو کردند؛ کسی را نیافتند. تا اینکه اتفاقی مدیر بخش مورد نظر در آسانسور به یکی از دانشمندان شرکت برخورد کرد که دکترای شیمی پروتئین داشت!
این داستان نشان میدهد که مستندات رسمی سازمان تا چه حد در مورد بازتاب دادن تخصص نیروی انسانی سازمان قابل اعتماد هستند. البته شبکههای غیررسمی و ارتباطات دوستانهی بین آدمها شاید بتوانند تا حدودی این شکاف را پر کنند؛ اما ارزش تخصص و استعداد در دنیای امروز آنقدر بالاست که شرکتها نمیتوانند اجازه بدهند که کشف آنها در سازمان وابسته به روابط غیررسمی یا شانس و اقبال شود (مثل همان مثال آسانسور بالایی.)
اشکال کار در روشهای کشف تخصص است: تمرکز بر بررسی مستندات رسمی مثل رزومهی افراد یا استفاده از پایگاههای دادهی تخصص شرکت. هم میتوان به روشهای تقسیمبندی و تفکیک تخصصها در هر دو روش اشکال وارد کرد و هم به بهروز نبودن مستندات یا پایگاههای داده. توجه کنید که در یک شرکت کوچک شاید این موضوع چندان مهم نباشد؛ اما در همان مثال شرکت دارویی بالا، کشف نکردن آن آدم در داخل سازمان میتوانست به معنای هزاران دلار خرج اضافی برای شرکت باشد.
اما یک جای دیگر کار هم میلنگد. موضوعی که برای من مهمترین و جذابترین بخش مقاله بود: تخصص در زمینه (Context) معنادار میشود. در هر جایی بسته به موقعیت و نوع مخاطب یا حوزهی کاری، فرد تخصص خودش را با عناوین مختلفی توضیح میدهد: مثلا من به اصغر آقا بقال محله میگویم مهندس هستم؛ به همکلاسی دانشگاهام میگویم مهندس صنایعی هستم که دارم کار مشاورهی مدیریت میکنم، به مشتری شرکت محل کارم میگویم من متخصص معماری سازمانی هستم، به همکارم میگویم من متخصص بخش کسب و کار معماری سازمانی هستم و … در واقع پاسخ اینکه تخصص شما چیست؟ بسته به نوع مخاطب و چرایی طرح این پرسش متفاوت است!
مشکلات همچنان ادامه دارند! اغلب متخصصان واقعی که دارای مهمترین و باارزشترین تخصص مورد نیاز سازمان هستند، خودشان را متخصص نمیدانند! ضمن اینکه ممکن است عنوان مورد استفادهی آدمها برای یک تخصص یکسان، متفاوت باشد.
بنابراین چطور باید بفهمیم چه تخصصهایی را در سازمانمان داریم و هر کس چه کاره است؟ پیشنهاد نویسندگان مقاله تمرکز بر جستجوی فعالیتها و اقدامات افراد به جای تمرکز بر واژهها و عناوین است. در واقع برای پیدا کردن یک تخصص ویژه، مدیران سازمان باید روی دادهکاوی فعالیتها و اقدامات آدمها متمرکز شوند: تجربیات کاری در سازمان خودشان یا سازمانهای دیگر، فعالیتهایی که فرد مسئول انجام آنها بوده، مقالاتی که نوشته، پژوهشهای که انجام داده و چیزهایی مثل اینها. شایستگیهای عمومی، حقوق و دستمزد و … در مرحلهی بعد برای مقایسهی کاندیداها بهکار میآیند. تمرکز روی این است که آیا تخصص فرد به درد این کار میخورد یا نه و آیا همان چیزی است که ما لازم داریم؟
دادهکاوی روی فعالیتها یک ویژگی مثبت دیگر هم برای سازمان دارد: شفاف شدن تعریف تخصصها. مثلا تخصص “مدیریت پروژه” این سؤال را پیش میآورد که: چه اندازهی پروژهای؟ با چند نفر نیرو؟ در چه زمانی؟ آیا موفق بوده یا خیر؟ و …
اما این کار مقداری هم مشکل است. اینگونه اطلاعات دیگر تنها در پایگاههای دادهی منابع انسانی متمرکز نیستند؛ بلکه برای این کار لازم است مثلا پایگاه دادهی بخش طراحی و مهندسی یک پروژهی EPC هم بررسی شود، پایگاه دادهی بخش کنترل پروژه همین طور و … بنابراین نیاز به متصل کردن کلیهی پایگاههای داده و جستجو در آنها با یک موتور جستجوی قوی است. و این در واقع یعنی درست کردن یک گوگل برای یافتن متخصصان در سازمان. طبیعی است که پیشنیاز این کار، پیش از انتخاب ابزار و نرمافزار مورد نیاز، تحلیل و طراحی سیستم دادهکاوی تخصص در سازمان است. بسیار مهم است که تخصصهای ویژهی مورد نیاز یک گروه، توسط خود آن گروه تعریف شوند و بعد در سازمان همه روی این تعریف توافق کنند. خوب همه بهتر از من میدانید که هدف و فرایند و نتایج تحلیل و طراحی سیستم (نرمافزار) چیست.
این مقاله در سال ۲۰۰۳ در مککنزی کوارترلی چاپ شده. طبیعی است که آن زمان هنوز مباحث یکپارچهسازی سیستمها در سازمان هنوز بهاندازهی امروز مهم و داغ نبودهاند. از آن طرف مخاطبان این مقاله، مدیرانی هستند که اغلب نمیدانند تحلیل و طراحی نرمافزار یعنی چه و چطور انجام میشود. بنابراین بخش مهمی از مقاله به اهمیت موضوع یکپارچهسازی و همچنین فرایند طراحی درست و دقیق نرمافزار تخصیص یافته است. در مقاله گفته شده که چند موتور جستجو در این حوزه تولید شدهاند یا در حال توسعه هستند که احتمالا یکیاش همان سیستم اکسنچر است که احسان در موردش نوشته.
برای من شخصا آن بخش وابسته بودن تعریف تخصص به زمینه واقعا جالبترین بخش مقاله بود! این مقالهی ۱۰ صفحهای را از اینجا دانلود کنید.
پ.ن. در این زمینه بد نیست این پست من را هم ببینید: کسب و کارها و وب ۲٫۰ ـ نتایج پیمایش مککنزی.
کار پروژهای در برابر کار برنامهای
خانم فرشته جعفری از من خواستهاند در مورد روشهای درست برنامهریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامهریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگنویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد.
تجربهی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگیهای کار پروژهای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی که برای تولید یک خروجی منحصر به فرد به صورت موقتی در طول یک دورهی زمانی مشخص انجام میشود. در برابرش، در طول یک سال اخیر در شرکت مسئولیتهای دیگری هم داشتهام که بهنوعی در برابر مفهوم پروژه، به مفهوم برنامه نزدیکتر بودهاند که در تعریفی که من برای برنامهریزی شخصی و کاری دارم، بر روی ویژگی منحصر به فرد نبودن و محدود نبودنشان به یک دورهی زمانی مشخص تأکید دارم. مثال بزنم: در طول یک هفته تولید گزارش X برای پروژهی Y برای من یک کار پروژهای است؛ اما تهیهی خبرنامهی آموزشی هفتگی شرکت یک کار برنامهای است.
در زندگی شغلی و شخصی هم میشود به کارها با همین دیدگاه نگاه کرد. چند مثال میزنم تا بحث روشنتر شود: خواندن فلان کتاب که برای کارم به آن نیاز دارم، گرفتن فلان مدرک یا گواهینامهی حرفهای (حتی همین تافل یا آیلتس و جیمت و جی آر ای خودمون!)، دنبال کردن کارهای فارغالتحصیلی دانشگاهام و کارهایی از این دست برای من، کارهای پروژهای هستند که باید در یک دورهی زمانی مشخص، روی آنها تمرکز کنم و از اول تا آخرش را در چند روز (یا چند ماه!) طی کنم تا به نتیجهی مورد نظرم برسم. دقت کردهاید که خود ما هم فارغ از آشنا بودن یا نبودن با مفهوم علمی پروژه، معمولا در زندگیمان این کارها را پروژه مینامیم؟ مثلا: “من پارسال پروژهی بزرگ گرفتن کارت معافیت خدمتام را به سرانجام رساندم!” در برابرش کارهای دیگری هم هستند که به مفهوم برنامه نزدیک هستند: رشد مستمر مهارتها و تواناییهایام (مدیریت این فرایند رشد منظورم است؛ نه مثلا صرفِ گرفتنِ PMP!)، برنامهریزی مالی، پیدا کردن منابع مالی جدید (!)، مدیریت درآمدها و سرمایهگذاریها، یاد گرفتن یک ساز موسیقی، اپلای کردن برای تحصیل در یک دانشگاه معتبر خارجی، ازدواج (!) و چیزهایی شبیه اینها که به ذهن من نمیرسند، میشوند برنامههای زندگی.
یک مثال شاید ملموستر وبلاگنویسی من باشد. من یک سری اهداف کلی از وبلاگنویسی دارم که برنامههای من را مشخص میکنند. در مقابل، نوشتن همین پست میشود پروژهی امروز من!
همانطور که میبینید تمایز میان “پروژه” و “برنامه” شخصیمان، در استمرار برنامهها و طولانی مدت بودن فرایند دستیابی به اهداف مورد انتظار آنها نسبت به پروژهها است.
خوب با این تعریف اولیه بروم سراغ روشی که دیگر کمکم به صورت ناخودآگاه برای برنامهریزی کارهایام دارم:
- گام اول ـ تعیین بایدها: به کمک ابزار ترسیم نقشههای ذهنی Mind Mapper، با توفان فکری (Brainstorming) با خودتان، کارهایی را که باید در یک دورهی زمانی مشخص انجام بدهید (To-Do List) فهرست کنید. راستاش تجربهی من نشان میدهد که عموما برنامهریزی برای یک سال و شش ماه و اینها، جواب نمیدهد (شاید هم من نتوانستم!) اگر برای هفتهی آینده یا دو هفتهی دیگر برنامهریزی کنید و واقعا به این برنامهریزی متعهد باشید، جواب عملیتری میگیرید (پایینتر مفهوم تعهد را توضیح میدهم.) حواستان باشد که این فهرست، اولویتبندی ندارد. هر چه میخواهد دل تنگتان بنویسید!
- گام دوم ـ تعیین فهرست نبایدها: فهرست کارهایی را که نباید انجام بدهید (Not To-Do List) را هم به کمک مایند مپر دربیاورید (مثال: گودربازی مجموعا بیش از سه ساعت در روز!)
- گام سوم ـ تعیین برنامهها در برابر پروژهها: در اکسل، یک جدول درست کنید و کارهایی را که در مایندمپر در فهرست To-Do نوشتهاید زیر ستون اول ـ با عنوان موضوعات کاری (Work Subject) ـ بنویسید. بعد دو تا ستون کنار ستون شمارهی یک درست کنید: یکی از این ستونها عنواناش میشود برنامهها (Plan) و دیگری طبعا پروژهها (Projects)! از بالا به پایین فهرستتان شروع کنید و مقابل موضوعات کاری فقط و فقط در یکی از ستونهای برنامه / پروژه علامت بزنید. اگر چند بار نتیجهی کارتان را مرور کنید تا خطاهای احتمالی برطرف شوند بد نیست.
- گام چهارم ـ برنامهریزی اجرا: حالا فهرست برنامهها و پروژههای شما برای چند روز، چند ماه یا چند سال آینده مشخص است و باید برای اجرایشان برنامهریزی کنید. شاید اینجا حساسترین بخش کار باشد. این برنامهریزی را چطور انجام دهیم؟ خوب به صورت کلیشهای باید گفت که اول کارهای پروژهای و برنامهای را اولویتبندی کنید. روشاش با خودتان! بعدش من این طوری کار را انجام میدهم: اول به سراغ برنامهها میروم و سعی میکنم به شکل عملیتری آنها را به کارهای پروژهای بشکنم. بعد برای هر پروژه حداکثر فرجهی زمانی مورد انتظار را مشخص میکنم. مثال بزنم: من با خودم قرار گذاشتهام که هر روز حتما حداقل یک پست در گزارهها داشته باشم. برای این کار میشود هر روز گزارهها یا شعر نوشت یا از کتابها نقل قول کرد، مطلب دیگران را کپی پیست کرد و الخ. اما برنامهی من داشتن یک وبلاگ مدیریتی و مشاورهی مدیریت و تولید محتوا در این زمینه است. فلسفهی وجودی پستهای ثابت هفتگی گزارهها بهعنوان پروژههای هفتگی در همین است: تولید محتوا یعنی من شنبهها باید حتما یک ترجمه داشته باشم، یکشنبهها باید یک مقاله را بخوانم و مرور کنم، سهشنبهها یک مطلب جدید در مورد مشاورهی مدیریت از خودم بنویسم یا از جایی ترجمه کنم و جمعهها لینکهای هفته را مرور کنم. این شیوهی نگاه به برنامهی وبلاگنویسی، در واقع مجبورم میکند هر هفته مطالب و مقالاتی که باید را بخوانم. اما همهی اینها در کنار هم، مرا به یک هدف دیگر هم میرسانند: خواندن مطالب ثابت مربوط به کارم در طول هفته و در نتیجه رشد شغلی و مهارتی! (شاید بهنوعی این چهار پست ثابت هفتگی در کنار پستهای دیگرم، تعریف من را از ماهیت و چیستی رشد شغلی و مهارتی هم نشان بدهند.) بنابراین ارتباط میان پروژههای اجراییکنندهی برنامههایتان را هم در نظر داشته باشید. یا مثال دیگر: من میخواستم معافیت از خدمت سربازیام را پیگیری کنم (برنامه)؛ بنابراین مجبور بودم زمانهای مشخصی از هفته دنبال تکمیل مدارکام و طی فرایندهای اداریاش بدوم! (پروژه) این، یکی از اولویتهای اصلی زندگی من بود؛ در برابر مثلا یاد گرفتن یک ساز موسیقی.
- گام پنجم ـ اجرای برنامهها: اما … چرا اغلب برنامهها اجرا نمیشوند؟ تنبلی، ترس از شکست، سخت بودن کار کردن و بهانهها و توجیهاتی شبیه اینها!؟ راهحل چیست؟ من هیچ راهی جز ایجاد تعهد نمیشناسم. بارزترین مثالاش گزارهها: همان قضیهی هر روز یک پست جدید و پستهای ثابت هفتگی. راستاش بعضی از وقتها که برای پست ثابت هفتگیام کاری نکردهام، استرس میگیرم! این متعهد کردن خود، یک اجبار و الزام درونی است و هیچ کس نمیتواند آن را به شما تحمیل کند. بنابراین باید یک تصمیم مشخص بگیرید و سر تصمیمتان بایستید. برای این کار من دو محرک بزرگ میشناسم: اولی مقایسه کردن و بزرگنمایی مداوم لذتهایی که در پایان نصیب شما میشود با سختیهای کار است (لذتِ داشتنِ یک مدرک معتبر با امتیاز خوب مثل تافل یا PMP، تعداد لایکهای یک مطلب در گودر (!)، دریچههایی که با رسیدن به یک هدف به روی شما باز میشود ـ مثل امکان پاسپورت گرفتن و ترک کشور برای کار یا ادامه تحصیل برای منی که داشتم کارهای معافیت سربازی را دنبال میکردم ـ و …) و دومی ترساندن خود از عواقب انجام ندادن کار و بزرگنمایی این ترس (سربازی!!! خودش بزرگترین ترس است!)
- گام ششم ـ مدیریت فرایند اجرای برنامهها: خوب آستینها را بزنید بالا و بروید سراغ انجام کارها و بهترتیب انجامشان بدهید. هر کاری را که سر وقت و درست انجام دادید به خودتان جایزه بدهید (برم یک ربع گودر گردی!) و از آن طرف، برای انجام ندادن کارها هم خودتان را جریمه کنید (گودر؛ چهار ساعت تعطیل و تمرکز روی کاری که عقب است!) اگر یادتان باشد یک فهرست Not To-Do هم داشتید. برای کارهای آن فهرست، برعکس عمل کنید: اگر انجامشان ندادید به خودتان جایزه بدهید و اگر انجامشان دادید خودتان را جریمه کنید! شوخی و تعارف هم با خودتان نداشته باشید لطفا.
در ادبیات علم مدیریت هم این روزها ثابت شده که هدفگذاری و برنامهریزی بدون اجرا هیچ فایدهای ندارد. روش اجرا قطعا مهمتر است. بنابراین هر طور که برنامهریزی کردید؛ میتوانید از بندهای ۵ و ۶ برای اجرای برنامههایتان استفاده کنید. موفق باشید.
پ.ن. من قبلتر نوشتهها و ترجمههایی در این زمینه داشتهام از جمله:
اهدافتان را به مسیر خودشان بازگردانید
یک مشاور جوان در طول هفته چه باید بخواند!؟
پیشنهاد میکنم پستهای مربوط به مدیریت زمان امیر مهرانی را هم در این زمینه دنبال کنید.
لینکهای هفته (۳۵)
مدیریتیها کلا این هفته تعطیل بودند ظاهرا! این هفته نوشتههای آیتی بیشتر بودند؛ اما توصیهی اکید میکنم دو یادداشت نادر خرمیراد را که به دلیل اهمیتشان برخلاف طبقهبندی همیشگی لینکهای هفته در ابتدا به آنها رجوع دادهام، حتما بخوانید.
پیش از شروع سه نکته:
- لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
- برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
- این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
تمایز تخصص و حوزه کاری و سنتی یا مدرن (نادر خرمیراد؛ به همه مخصوصا جوانان تازهکار توصیهی اکید میکنم این دو مطلب را در مورد اینکه در دنیای امروز تخصص یعنی چه؟ بخوانند.)
مدیریت:
شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر (احسان اردستانی دربارهی کارهای جالب اکسنچر در مورد محیط کاری ۲٫۰)
Job 2.0 ـ فصل مشترک تکنولوژی و شغل (مهرداد نایب)
معرفی کتاب (۱) بانوی ثروتمند (وبلاگ همینا؛ از من هم خواستهاند در آستانهی نمایشگاه کتاب، کتابهای خوبی را که خواندهام معرفی کنم. امیدوارم همین هفته حوصله کنم!)
بمیریم راضی میشوند؟ (مجید آواژ) و قصه غصه ما (علی واحد) هر دو دربارهی مصایب شرکتداری مخصوصا از نوع خصوصیاش در محیط کسب و کار ناسالم و بهشدت دولتی امروز ایران. با کمال تأسف بسیاری از نکاتی که اشاره شده در محیط مشاوره هم وجود دارد.
بانک تجارت ، و سازمان یادگیرنده و یادگیری سازمانی (استاد پرویز درگی)
معضلی به نام پشتیبانی نرمافزار (بخش نخست) (امیر نامآور در وبلاگ ایده. عجیب و دردآور؛ اما واقعی!)
تجلیل از دکتر علینقی مشایخی برگزار خواهد شد (خبر بسیار خوب!)
فناوری اطلاعات:
فیدهای خود را به یک مجله آنلاین تبدیل کنید! و بچههای عصر دیجیتال (بانمک!) و اپلنامه (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
فید متن کامل بگیرید (در گودر البته با افزونهای برای کروم و فایرفاکس) (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
طول موج ارتباط! (علی واحد؛ وبلاگ رادمان دربارهی تفاوتهای موجود در زبان تخصصی)
هوشمند باشه؛ موبایل هم نبود نبود! (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
میراث ماندگاری به مانند «وبلاگ» (آرمان امیری دربارهی اینکه وبلاگ، شاید پس از مرگمان مهمترین میراث ماندگار ما باشد …)
دوست دارم یا موافقم؟ (نگاه جالب وبلاگ بامدادی به موضوع لایک در دنیای مجازی!)
افزایش استفاده از شبکههای اجتماعی برای اهداف تحصیلی و شغلی (جالب!)
تیم برنرز لی: ارائه دهنده اینترنت و آب شرب مثل هم باشند (ایدهی جالبی است!)
سونی دو تبلت جدید خود را معرفی کرد (چقدر هم خوشگلاند!) و اینتل با سیستمعامل اندروید وارد بازار تبلتها میشود (دعوا داغتر میشود!)
۲۴۱ میلیارد دلار ارزش رایانش ابری ۲۰۲۰
گوگل برنامه Google Docs را برای اندروید عرضه کرد در کنار این خبر جالب که: نسخه بتای «آفیس ۳۶۵» از راه رسید (ورود رسمی مایکروسافت به دنیای رایانش ابری!)
شوک امنیتی؛ وقتی اپل اطلاعات مکانی کاربران را ثبت میکند و جوابیهی اپل: اپل سکوت را شکست: ثبت اطلاعات مکانی کاربران آیفون یک “ضعف امنیتی” است
سخنان جدید مدیرعامل نوکیا درباره تحولات جدید این شرکت (تشریح برنامههای عملیاتی نوکیا برای اجرایی کردن استراتژی جدید نفوذ در بازارش: استفاده از ویندوز فون) و در همین رابطه: واگذاری سیمبین به شرکت Accenture (عجب!)
آیندهی تجارت در فروش اینترنتی (نگاهی به اوضاع تجارت الکترونیک در آلمان)
اندروید هوس برانگیزتر از آیفون! و تعداد کاربران iOS در اروپا دو برابر کاربران اندروید (آماری از وضعیت سهم بازار و نرخ رشد این دو سیستمعامل)
روند فروش آیپد بالاخره نزولی شد (البته به دلیل پایین آمدن توانایی اپل در تولید به دلیل کاهش تأمین قطعات پس از زلزلهی ژاپن)
ویندوز ۷ برخوردار از ۱۵ هزار نرمافزار
سرویس کرایه فیلم از سوی یوتیوب راهاندازی شد
فروش ۳۵۰ میلیون نسخه ویندوز ۷ شرکت مایکروسافت در ۱۸ ماه
عاقبت آیفون سفید به بازار آمد و شروع ساخت آیفون ۶،شایعه یا حقیقت؟
توافق گوگل، یاهو و مایکروسافت بر سر استانداردهای تبلیغات آنلاین
کاسپرسکی: ۷۰ نوع بدافزار برای آندروید
ارسال در پس زمینه، عضو جدید آزمایشگاه جی میل
یک میلیون و ۳۰۰ هزار پورتهای نصب شده از سوی ندا (باور کنیم؟)
نقش مایکروسافت در کاهش سود یاهو (کلا آدمفروشی بیش نیستند این بیل و استیو مایکروسافت!)
امکان اجاره e-book توسط کاربران Kindle
نسخه جدید نرمافزار مدیریت منابع انسانی اوراکل عرضه میشود
اقتصاد:
ما و بیژن (پست جنجالی حامد قدوسی در مورد دلایل مطلوب نبودن بیزینس بیژن از دید او که باعث واکنش طرفداران اقتصاد آزاد شد!) و سرمایهدار منفعترسان (که به نوعی مکمل پست قبلی بود در مورد نمونهی سرمایهداری مطلوب از نظر حامد) و اسراف و رشد (در این پست سوم، حامد نوشت که منظورش مخالفت با آزادی اقتصادی آدمها در کسب و کارشان نبوده و صرفا اشارهای داشته به اینکه خروجیهای اقتصاد سرمایهداری صرفا برای کل جامعه بهینه نیستند) و دخالت در بازار مسکن (دربارهی اینکه لزوما موضوع دو ساله شدن قراردادهای اجاره توسط دولت، ناهنجاری را در بازار اجاره ایجاد نمیکند.)
آزادی اقتصادی در تنگنا (این پست حجت قندی پاسخی است به پست اول حامد)
چرا رسیدن به نرخ بیکاری صفر ممکن نیست (علی دادپی)
باز هم سیاست جدید در بازار مسکن (این هم تحلیلی دیگر در مورد قضیهی دو ساله شدن قراردادهای مسکن از وبلاگ مجلهی اقتصادی (IRPD ONLINE JOURNAL))
نحوه محاسبه قیمت سکه طلا (احسان نصیری)
روزانه ۱۸ هزار چک در ایران برگشت میخورد، افزایش ۲۰ درصدی اجاره خانه در تهران / این افزایش ادامه خواهد داشت و رشد ۱۳۴ درصدی نقدینگی در پنج سال اخیر (من تشکر میکنم بابت این همه امنیت و عقلانیت اقتصادی در کنار هم!)
پیشنهاد همهپرسی در مورد حذف صفر از پول ملی ایران (جوگیری مقامات اقتصادی کشور همچنان ادامه دارد …)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
۵ زمینهی فکری مهم مشاوران در سال ۲۰۱۱
نیاز مشتریان به مشاوران همیشه روشن بوده است: ارایهی ایدههای جدیدی که براساس شواهد مستند و مرتبط، بینش جدیدی را در آنها نسبت به کسب و کارشان پدید آورد. بنابراین سؤال مهم این است که بهعنوان مشاور چگونه این کار را انجام بدهیم!؟ از سوی دیگر یک مشاور دارد در دنیایی کار میکند که وجود تغییر، تنها اصل ثابت آن است. بنابراین با تغییر شرایط بیرونی، موضوعات مهم برای سازمانها و در نتیجه مشاوران هم تغییر میکنند.
بر همین اساس خانم فیونا چرنیاوسکا در اینجا ۵ زمینهی فکری مهم مشاوران در سال ۲۰۱۱ را که براساس مطالعات مؤسسهشان به دست آمدهاند، نوشتهاند که با هم آنها را مرور میکنیم:
- با کار کمتر، بیشتر انجام دهید: اغلب مشاوران به یک ایدهی درجه دو میچسبند و همیشه هم بر آن تکیه دارند. اما یک ایدهی خوب شاید نگاه کردن به مسئله بهعنوان یک کوه یخ باشد: اگر شما نمیبیندش دلیل نمیشود که وجود نداشته باشد!
- روی آدمها تمرکز کنید: مشاوران تا به امروز روی سازمانها تمرکز داشتهاند. اما پدید آمدن ابزارهای نوین ارتباطی بهویژه رسانههای اجتماعی، امکان ارتباط با افراد را بهخوبی فراهم کردهاند. بعضی وقتها تمرکز روی گروه کوچکی از آدمها نتایج بزرگتری را به دنبال دارد!
- روی “چگونه” تمرکز کنید: مشاوران در گفتن اینکه چه چیزی و چرا باید تغییر کند، عالی هستند؛ اما اگر به آنها بگویید: “خوب! قبول کردم؛ اما چطور؟” جوابی ندارند! این مشکل از آنجا پدید میآید که آنها فکر میکنند اگر این چطور را به مشتری بگویند، دیگر نیازی به وجودشان نیست و باید در شرکتشان را تخته کنند. اما امروز دیگر قانع کردن مشتریان برای تغییر کافی نیست؛ اینکه چگونه باید تغییر کرد خیلی مهمتر است.
- بیشتر فکر کردن خیلی مهم است: اغلب ما مشاوران فکر میکنیم کیفیت همان ویرایش اول گزارش ما از سر کارفرما هم زیادی است و از بهترین کارِ رقبا هم بالاتر! بنابراین اغلب خروجیهای ما بدون فکر کردن کافی تولید میشوند و همینجا است که اگر طرفمان آدم باهوش و پختهای باشد گیر میافتیم. پس لطفا امسال بیشتر فکر کنید!
- کارفرما را به جلو هل بدهید، دنبال خودتان نکشیدش: شما میخواهید مسئلهی کارفرما را حل کنید، نه مسئلهی خودتان را. پس چه بهتر که به او کمک کنید خودش مسئلهاش را حل کند؛ به جای اینکه شما حلاش کنید.
پس سؤال اصلی در آغاز یک سال جدید برای مشاوران این است: این کارهای ۵ گانه را چگونه انجام دهیم؟
یک برنامهی دو مرحلهای برای تغییر دادن عادات بد
نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب
در حالی که داشتم توسط تلفن همراهام با کسی صحبت میکردم ـ یادم نمیآید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت میکردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمانمان به سمت مینیون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده بود ـ راهنمایی میکردم.
من تلفن را در دست راستام گرفته بودم و چندین کیسه را در دست چپام و در همین حال سعی میکردم بچهها را از پریدن وسط خیابان باز دارم. در حالی که دانیل پسر دو سالهام به شلوارم آویزان شده بود، سوفیا و ایزابل ـ به ترتیب چهار ساله و هشت ساله ـ با دیدن ماشین در کنار خیابان شروع به دویدن به سمت آن کردند.
قبل از اینکه از پیادهرو خارج بشوند من فریاد کشیدم: “صبر کنید!” آنها دقیقا سر موقع ایستادند و این کار باعث شد با ماشینی که داشت از خیابان رد میشد تصادف نکنند. این وضعیت باعث شد آدرنالین زیادی در خون من ترشح شود. حرف زدنام را متوقف کردم. در واقع من باید قبل از پیش آمدن این اتفاق تلفن را قطع میکردم ـ حالا این برایام روشن بود ـ ؛ اما این کار را نکرده بودم. با خودم فکر میکردم که از وقوع چه فاجعهای جلوگیری کردهام.
اینکه چه چیزی باعث تغییر رفتار آدمی میشود، بسیار جذاب است.
من به مکالمهام با تلفن ادامه دادم و در همین حال فرزندانام را تا خودرویمان راهنمایی کردم. وقتی روی صندلی راننده نشستم، استارت زدم، دنده عقب گرفتم و چرخیدم تا عقبام را ببینم، هنوز داشتم با تلفن صحبت میکردم. در حالی که ماشین را با سرعت کمی به عقب میبردم و سعی میکردم که این کار مکالمهام را مختل نکند، به آرامی به بچهها گفتم: «کمربندها را ببندید!»
در همین حال سیستم حسگر خودرو شروع به بوق زدن کرد که علامت آن بود که چیزی پشت سر من قرار دارد. از پنجرهی عقبی نگاهی به بیرون انداختم؛ اما چیزی ندیدم. بنابراین با توجه به عجلهام و در حالی که هنوز با تلفن صحبت میکردم و همزمان به بچهها اشاره میکردم کمربندهایشان را ببندند و به آرامی دنده عقب میرفتم، صدای بوق سیستم را نادیده گرفتم؛ حتی وقتی که بوقها به شکل ممتد درآمدند.
ناگهان ماشین تکان شدیدی خورد و من صدای برخوردی را شنیدم. به ترمزها لعنتی فرستادم و بالاخره تلفن را قطع کردم. بعد از خودرو پیاده شدم و به عقب آن رفتم. آنجا دو موتور سیکلت له شده را دیدم!
من میتوانستم وقتی در نمای عقبی که در صفحه GPSام نمایش داده شده بود یا وقتی سیستم شروع به بوق زدن کرد آنها را تشخیص دهم. اما حواسام خیلی پرت شده بود.
چیزی که مرا خیلی ترساند این بود که ممکن بود کسی هم سوار این موتورسیکلتها میبود. یا اصلا میشد به جای این موتورسیکلتها بچههایی در حال بازی کردن باشند. من قسر در رفتم. کسی صدمه ندید. اما من در عین شکرگزاری، به شدت آشفته بودم.
رانندگی در حال صحبت کردن با تلفن، معادل رانندگی در حال مستی است. اساماس زدن حتی از آن بدتر است: کسانی که در حال رانندگی اساماس میزنند، احتمال تصادفشان ۲۳ برابر است؛ چنانکه اخیرا یک مطالعه نشان داده که رانندگانی که در حال رانندگی اساماس میزنند یا دریافت میکنند، در ۴٫۶ ثانیه از هر ۶ ثانیه اصلا جاده را نگاه نمیکنند.
این ثانیههای حواسپرتی ـ نگاهی کوتاهی انداختن به تلفن اغلب نامحسوسترین لحظه بیتوجهی است ـ تفاوت میان اجتناب از تصادف را با تصادف کردن ایجاد میکنند.
نکته جالب همین جا است: همه ما با اینکه این موضوع را میدانیم، باز هم کار خودمان را میکنیم!
ما همه کارهایی را که میدانیم در بلند مدت ما را از مسیرمان منحرف میکنند انحام میدهیم. مثلا تلاش برای ثابت کردن بر حق بودنمان وقتی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد یا پاسخگویی به یک ایمیل در یک کنفرانس چند جانبه.
چرا این کارها را متوقف نمیکنیم؟ چه چیزی صحبت نکردن با تلفن همراه را در هنگام رانندگی یا کنار گذاشتن یک ادعا را قبل از آنکه دیر شود، سخت میکند؟
جالب است که ما به دلیل ضعف تخیلمان فکر میکنیم میتوانیم از این کارها فرار کنیم! (و من خودم را هم در این میان مستثنا نمیکنم.)
مثلا فکر میکنیم: بقیه مردم وقتی با گوشیشان صحبت میکنند تصادف میکنند؛ ولی من نه! با توجه به تجربیات من در زمینه مکالمه با تلفن در حین رانندگی، خیلی سخت بشود تصور کرد که ممکن است من تصادف کنم! بنابراین همچنان به صحبت کردن با تلفن در زمان رانندگی ادامه میدهیم!
اگر ضعف در تصور مسئله اصلی باشد، تقویت تخیلمان و تمرین دادن آن راه حل مسئله است.
آیا در دنیای اصول تغییر رفتارهای انسانی، اجماعی دربارهی اینکه کدام یک از دو عامل ترس یا پاداش تأثیر بیشتری دارند، وجود دارد؟ یا خیر برخی معتقدند شما همزمان به هر دوی آنها احتیاج دارید. تجربهی من حاکی از آن است که شما هر دو را لازم دارید؛ ولی نه به صورت همزمان. اگر میخواهید رفتارتان را تغییر دهید، با کمی ترس شروع کنید و بعد پاداش گرفتن را تجربه کنید.
ترس یک کاتالیزور بسیار خوب است. ترس مرحلهی اول پرتاب موشک و نیروی محرک آغازین ما برای حرکت در فضای سکون است. اخیرا من ـ و بیش از ۳٫۵ میلیون نفر انسان دیگر ـ یک ویدئوی ۴ دقیقهای را تماشا کردیم که تصادف ایجاد شده توسط یک دختر نوجوان را که به دلیل ارسال اساماس در حین رانندگی رخ داده بود، دراماتیزه میکرد. این ویدئو جزئیات جالب تصادف و پیآمدهای آن را نشان میداد.
من دختری را با صورت خونین نگاه میکردم که از غم دوستانی که کشته بود، مات و مبهوت اطرافاش را نگاه میکرد. من درد، تأسف و نابودی درونی او را احساس میکردم.
بعد از دیدن آن ویدئو من استفاده از تلفن همراهام را در ماشین متوقف کردم. دیدن آن ویدئو تجربهای در مورد آیندهی احتمالی خودم به من داد. من میتوانستم تصور کنم که احتمال داشت اگر من هم آن خودرو را میراندم، اتفاق مشابهی رخ دهد.
چیزی که در مورد ترس مفید است، ایجاد یک حس تجربهی حال از آیندهی محتمل است. حتی اگر ما از آینده بترسیم، ترس، هماکنون در ما وجود دارد. و با توجه به اینکه تصمیمگیری ما به تجربه کنونی ما وابسته است، میخواهیم که رفتارمان را برای کاهش ترسمان تغییر دهیم.
با این حال این آخرِ ماجرا نیست. من از گفتناش متنفرم؛ اما چند روزِ بعد از له کردن موتورسیکلتها و چند روزِ بعد از تماشای آن ویدئو، من به عادت مکالمه با تلفن همراه در حین رانندگی برگشتم!
ترس ناپایدار است. ترس خستهکننده و استرسزا است و در طول زمان از بین میرود. مقصود ترس، کوتاهمدت است. برای تغییر در بلند مدت، تجربهی ترس باید با تجربهی یک زندگی بهتر تکمیل شود.
این گام دوم است: پاداشدهی! یک قولِ عملی به خودمان در مورد بهبود وضعیت کنونی! خوراکی که ما را برای ادامه دادن به عادت خوبمان به جای عادت بد قبلی ترغیب میکند.
من وقتی متوجه شدم که آن ویدئو را دوباره قبل از یک رانندگی طولانی با خانوادهام، نگاه کردهام (یک ترس محرک.) سپس من به این فکر کردم که رانندگی بدون حواسپرتی چه احساسی دارد! من وارد یک ریتم جدید شدم و آن را تثبیت کردم. من از خودِ رانندگی لذت بردم. من یک گفتگوی بسیار خوب با همسرم النور داشتم. کشف کردم که این، بهترین رانندگی من در یک دوره طولانی مدت بوده است.
بنابراین با ایجاد یک ترسِ مفید شروع کنید و سپس آثار مثبت انتخابتان را به خود یادآوری کنید.
در میانهی استدلال خود ـ وقتی اصرار دارید که کار درستی میکنید، در حالی که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد ـ لحظهای تأمل کنید تا آدمهایی را تصور کنید که دیگر نمیخواهند با شما گفتگو کنند. با دیدن این صحنه از آنها عذرخواهی کنید و صحنه را ترک گویید. گزارش ارزیابی عملکردتان را با نظرات آنها بر روی آن در نظر بگیرید. سعی کنید واقعا در لحظهی کنونی، آن گزارش را ببینید. این ترس به شما در متوقف کردن بحث و جدلتان کمک میکند.
سپس به خودتان اجازه دهید که از آن تصاویر ترسناک فاصله بگیرید و مطمئن شوید که به تغییر کیفیت گفتگوهایتان، لذت بردن دیگران از آن و اضطراب کمتر خودتان توجه کافی میکنید. این وضعیت ـ مانند رانندگی آرامشبخش و بدون تلفن همراه من ـ پاداشی است که تغییر ایجاد شده توسط شما را پایدار میکند!