آیا برای من از نظر زمانی می‌ارزد؟

کار کردن با انسان‌ها زمان‌بر است. و افراد مختلف اولویت‌های گوناگونی دارند. بنابراین هر کس ممکن است نیاز به جلب توجه شما بر موضوعی را داشته باشد که برای او مهم است؛ اما برای شما نه. البته اگر همکارتان است طبعا کمک کردن به وی مهم است. و اغلب، ما هم دوست داریم که کمک‌شان کنیم.
من (نویسنده‌ی اصلی نه “من”!) اخیرا پیمایشی را در میان ۴۰۰ رهبر برجسته‌ی یک سازمان ۱۲۰۰۰ نفره انجام دادم و دریافتم نزدیک به ۹۵ درصد آن‌ها ـ یعنی ۳۸۰ نفر از میان ۴۰۰ نفر ـ سه چیزی را که بیش‌ترین وقت را از آن‌ها تلف می‌کند در پرسشنامه این‌گونه علامت زده بودند: جلسات غیرضروری، ای‌میل‌های بی‌اهمیت و ارایه‌های طولانی.
ما به راهی نیاز داریم که به‌وسیله‌ی آن خیلی سریع و با اعتماد کامل تعهدات غیرضروری خودمان را تعیین کنیم و از بین ببریم؛ برای این‌که مطمئن شویم که آیا می‌خواهیم با چیزی مواجه شویم یا از آن اجتناب کنیم و این‌که تمایلات خودمان را طوری مدیریت کنیم که همیشه در دسترس باشد. من آزمایش کوچکی را درست کرده‌ام که باید پیش از پذیرش هر گونه تعهدی انجام شود. وقتی کسی با یک درخواست پیش شما می‌آید، از خودتان سه سؤال بپرسید:
۱٫ آیا من فرد مناسبی برای این پاسخ‌گویی به این درخواست هستم؟
۲٫ آیا الان زمان مناسبی است؟
۳٫ آیا اطلاعات کافی در اختیار دارم؟
اگر آن درخواست در این آزمایش شرکت خورد ـ یعنی اگر پاسخ حتی یکی از سه سؤال بالا منفی بود ـ آن را قبول نکنید. به کس دیگری (فرد مناسب) واگذارش کنید، انجام را برای زمان دیگری برنامه‌ریزی کنید (زمان مناسب) یا تا زمانی که اطلاعات لازم را در اختیار داشتید به تأخیرش بیاندازید (شما یا کس دیگری به گرفتن آن اطلاعات نیاز دارید.)
این سه سؤال یک راه روشن، آسان و سازگار برای دانستن این‌که چه زمانی پاسخ مثبت بدهیم فراهم می‌کنند. بدین ترتیب می‌توانیم در برابر وسوسه‌ی پاسخ‌دهی به هر درخواستی مقاومت کنیم!
اگر رئیس‌تان از شما خواست کاری بکنید و این درخواست در آزمون رد شد؛ نه تنها درست ـ بلکه مفید آ است که کار را رد کنید یا به کس دیگری واگذار کنید تا کار به صورت کاملا بهره‌ورانه انجام شود. این برای شما، رئیس‌تان و سازمان‌تان مفید نیست که وقت‌تان را روی کار نادرستی تلف کنید.

منبع (با تلخیص)

پ.ن. نویسنده‌ی این مقاله پیتر برگمان نویسنده و مشاور در زمینه‌ی ره‌بری سازمانی است. نوشته‌های او را در وبلاگ‌اش در سایت مدرسه‌ی مدیریت هاروارد بسیار دوست دارم و تا حد امکان همه‌ی آن‌ها را می‌خوانم. خوبی نوشته‌های برگمان این است که با یک مثال ساده از انفاقات زندگی روزمره ـ که ممکن است هر آن برای هر یک از ما در هر جای دنیا رخ دهد ـ شروع می‌کند، بعد مسئله را تحلیل می‌کند و در نهایت راه‌حل خودش را به صورتی ساده و کاربردی ارایه می‌کند. توصیه می‌کنم نوشته‌های برگمان را از دست ندهید.

دوست داشتم!
۰

رویکرد بنیاد کیفیت و بهره‌وری آمریکا به پروژه‌های بهینه‌کاوی

بهینه‌کاوی (Benchmarking) از آن مفاهیمی است که در سال‌های اخیر در ایران و پروژه‌های مشاوره مدیریت و آی‌تی بسیار مد شده است. بهینه‌کاوی عموما برای این انجام می‌شود که ببینم کسانی که کسب و کاری مثل ما دارند و چه کارهایی را به چه شکل و با چه ابزارهایی (به‌ویژه ابزارهای فناوری اطلاعات) انجام می‌دهند. وقتی کار به صورت مقایسه‌ی چند سازمان مشابه انجام شود، می‌توانیم از اعتبار “بهینه بودن” راه‌کارهای شناسایی شده اطمینان بیش‌تری حاصل کنیم. الگوبرداری می‌تواند ما را مطمئن کند که داریم درست عمل می‌کنیم یا اگر نه، به کجا باید “چنین شتابان” برسیم!
راه‌نماهای بسیاری برای انجام پروژه‌های بهینه‌کاوی هم تدوین شده است که شاید بعدا بعضی‌های‌اش را این‌جا گذاشتم. عجالتا این پست در مورد ویدئوی ضبط شده‌ی وبیناری (نوعی ویدئو کنفرانس تحت وب) است که رویکرد بنیاد کیفیت و بهره‌وری آمریکا (APQC) را به پروژه‌های بهینه‌کاوی نشان می‌دهد.
یکی از حوزه‌‌های تحقیقاتی اصلی این بنیاد، بهبود رویکردها، روش‌ها و ابزارهای انجام بهینه‌کاوی است که البته به ماهیت وجودی آن بر می‌گردد: فلسفه‌ی اصلی رویکردهای مختلف کیفیت، بهبود مستمر در حوزه‌های مختلف کاری سازمان است. APQC به‌عنوان مرکز کیفیت و بهره‌وری آمریکا به دنبال جمع‌آوری و مستندسازی و اشاعه‌ی همه‌ی آن چیزی است که در شرکت‌های برتر دنیا برای بهبود مستمر انجام می‌شود؛ و خوب این چیزی نیست جز استفاده از بهینه‌کاوی! به همین دلیل است که این بنیاد بخشی از فعالیت‌های‌اش را به پژوهش در زمینه‌ی بهبود خود بهینه‌کاوی اختصاص داده است.
در روزهای آخر سال ۲۰۰۹ میلادی،  APQC نتایج تحقیقات خود را در این زمینه در قالب وبیناری ارایه کرد؛ وبیناری که به نوعی بهینه‌کاوی پروژه‌های بهینه‌کاوی است! این وبینار را از این‌جا دانلود کنید.

دوست داشتم!
۸

درسی برای برنامه‌ریزی

یکی از دوستان ای‌میلی برای‌ من فرستاده بود با موضوع مدیریت زمان. نکات جالبی در این ای‌میل وجود داشت؛ اما یک نکته‌اش برای من خیلی جالب بود. نکته‌ای که می‌تواند فراتر از مدیریت زمان در برنامه‌ریزی برای هر کاری مورد استفاده قرار بگیرد: وقتی دارید برنامه‌ریزی می‌کنید هدف‌تان را جلوی چشم‌تان بگذارید و همه بلاهایی که ممکن است در مسیر دستیابی به هدف‌تان بر سر شما بیاید، همه‌ی محدودیت‌هایی که ممکن است با آن‌ها مواجه شوید و همه‌ی ریسک‌های پیش رو را در نظر بگیرید. بعد کارتان را بر این اساس برنامه‌‌ریزی کنید. خوبی این روش این است که در عمل احتمالا اغلب آن محدودیت‌ها را نخواهید داشت و در نتیجه پروژه یا کارتان خیلی به‌تر از پیش‌بینی‌تان انجام می‌شود و چون پیش‌بینی همه‌ی اتفاقات بد را کرده‌اید راه‌کار حل آن‌ها را هم دم دست دارید. خوب وقتی این طوری باشد، طبیعی است که شما هم خوشحال می‌شوید و انگیزه‌ی انجام کارتان افزایش می یابد!

البته در عمل به نظرم انجام این کار بسیار مشکل است؛ ولی خوب امتحان کردن‌اش خیلی ضرری ندارد.

دوست داشتم!
۱

ارزش یک کارشناس برای سازمان

همیشه آدم‌های متوهم حرص من را در می‌آورند؛ آدم‌هایی که واقعا فکر می‌کنند همان‌قدر که تصور می‌کنند، ارزش‌مند هستند و متأسفانه همیشه هم ارزش واقعی‌شان کشف نشده و در حق‌شان اجحاف می‌شود! من تا به حال در ۳ محیط مختلف کار کرده‌ام و همیشه به این توجه کرده‌ام که چه چیزی باعث ارزش‌مند شدن انسان برای یک مجموعه می‌شود. اگر مباحث اخلاقی را کنار بگذاریم، به نظر تنها دو عامل وجود دارد که یک فرد برای یک سازمان مهم و ارزش‌مند می‌کند:

۱- آن آدم از نظر فنی واقعا قابل اتکا است و در واقع، ارزش‌مند است چون برای “سازمان” ارزش تولید می‌کند.

۲- آن آدم خیلی از نظر فنی خوب نیست؛ اما چون ارتباطاتی در درون سازمان یا ارتباطاتی با بیرون سازمان دارد، برای سازمان مهم است.

بدیهی است که ارزش‌مند بودن در حالت اول، پایدار است و دومی مقطعی و ناپایدار. اما مشکل این‌جا است که تقریبا همه‌ی ما تصور می‌کنیم (و توهم می‌زنیم) که از نظر اول برای سازمان مهم هستیم؛ چیزی که برای من بسیار مضحک و در عین حال تأسف‌برانگیز است. این مسئله به نظر من ریشه بسیاری از رفتارهای نادرست ما از زاویه دید اخلاقی در زندگی کاری‌مان است: چرا که این گونه است که به خودمان “حق می‌دهیم” کار دیگران را ناچیز بشمریم، دیگران را تحقیر کنیم، همیشه و هر جا خودمان را یک استعداد کشف نشده فرض کنیم و از همه بدتر، هم‌واره از سازمان محل کارمان طلب‌کار باشیم!

از دیدن کسی که چنان توهمی وجودش را گرفته که خودش را از دیگری ـ که تجربه‌ی سال‌ها کار در سازمان‌های به مراتب بزرگ‌تر از شرکت ما را دارد ـ بالاتر فرض می‌کند، اما در اوج بحران کاری شرکت هم به جای گشتن دنبال کار جدید مدام غرولند می‌کند که در حق من اجحاف شده، واقعا حالم به هم می‌خورد. کسی که تجربه‌ی کار در هیچ سازمان دیگری غیر از شرکت ما را ندارد و تصور می‌کند واقعا ارزش‌اش بسیار بالاتر از جایگاهی است که در آن قرار گرفته است! همیشه با دیدن این آدم‌ها به خودم گفته‌ام خوب اگر می‌توانید جای به‌تری برای کار کردن بیابید! نمی‌گویم اعتراض نکنید؛ اعتراض بکنید اما در حد معقول‌اش. اگر هم در نهایت اعتراض‌تان جدی گرفته نشد، گزینه‌ی “خروج از سازمان” را که کسی از شما نگرفته است!؟ (کتاب خروج، اعتراض و وفاداری آلبرت هیرشمن را بخوانید تا بفهمید منظورم چیست!)

بی‌تردید نقدهای زیادی به نظام مدیریت منابع انسانی در بسیاری از سازمان‌ها ـ از جمله شرکت ما ـ وجود دارد؛ ولی این دلیل نمی‌شود که من کارشناس به موجودیت واقعی خودم نگاه نکنم و فقط از طرف مقابل انتظار داشته باشم. وقتی من به‌عنوان کارشناس فکر می‌کنم به آخرین سطح دانش و توانایی فنی رسیده‌ام و در نتیجه اصلا برای بهبود خودم وقتی نمی‌گذارم و تلاشی نمی‌کنم، چرا باید انتظار داشته باشم که کارفرما روی من سرمایه‌گذاری مادی و معنوی بکند؟ چرا من باید فکر کنم در همین سطحی که هستم هر روزی اراده کنم، می‌توانم کارم را عوض کنم و کارفرمای فعلی ضرر کرده که من را از دست داده است؟ چرا لحظه‌ای به این فکر نمی‌کنم که واقعا از نقطه نظر حرفه‌ای در چه سطحی قرار دارم و این‌که امروز توانسته‌ام به نیازمندی‌های کارفرمای فعلی پاسخ بدهم دلیل نمی‌شود که واقعا هم خیلی آدم توان‌مندی باشم!

به نظرم سازمان‌ها هم در به وجود آمدن چنین احساسی در کارکنان‌شان مقصرند. تا وقتی رقابتی سالم و بر مبنای معیارهای ارزیابی مشخص و قابل دسترسی در سازمان وجود نداشته باشد، طبیعی است که آدم‌ها خودشان این ارزیابی و مقایسه‌ی خود با دیگران را انجام می‌دهند و خطاهای خودارزیابی را هم که همه به‌تر از من می‌دانید!

تجربه‌ی محدود من از کار کردن در چند محیط کاری، به من نشان داده است که برای ارزش‌مند بودن از نظر کار حرفه‌ای، باید حتما به چند نکته توجه کرد:

۱- سعی کنید ارزش‌آفرین باشید نه این‌که نان ارتباطات‌تان با این و آن را در سازمان بخورید؛

۲- هیچ وقت “خودتان” را با “دیگری” مقایسه نکنید؛ کارتان را مقایسه کنید: ببینید شما چه کرده‌اید و دیگران چه کرده‌اند (لطفا ارزیابی کمی را هم در این مورد کنار بگذارید. یک شاخص مقایسه کیفی می‌تواند میزان ماندگاری کار شما باشد: آیا کاربرد خروجی کار شما مقطعی است یا می‌تواند در بلند مدت هم به درد سازمان بخورد؟)

۳- حتی اگر شده به صورت ساعتی، با سازمان‌هایی غیر از محل کار اصلی‌تان در ارتباط باشید تا بفهمید که از نظر فنی در چه سطحی قرار دارید، نقاط قوت و ضعف‌تان چیست و از همه مهم‌تر این‌که تخصص‌تان چیست!

۴- حتی اگر برای خودتان کار می‌کنید، همیشه خود را در رقابت با دیگران فرض کنید: در هر لحظه‌ای خود را از دیگران عقب‌تر بدانید تا بتوانید انگیزه‌ی لازم را برای بهبود دانش، مهارت و توانایی‌های‌تان در خودتان بیدار کنید؛

۵- شاید این را قبلا گفته باشم: از انجام کارهای جدید و به چالش کشیدن خود در سازمان استقبال کنید؛

۶- چشم‌تان به آدم‌های بالاتر از خودتان باشد، نه آدم‌های پایین‌تر! (البته در این مورد هم لطفا متوهم نباشید!)

۷- حواس‌تان باشد سطح تحصیلات (و حتی دانشگاهی که در آن خوانده‌اید) و همین طور تجربه‌ی شما هیچ وقت دلیل نمی‌شود که در کاری از دیگری که در این معیارها از شما پایین‌تر است به‌تر باشید!

۸- خلاصه این‌که نه در مورد خودتان توهم بزنید و نه در مورد دیگران.

پ.ن. این نوشته رونوشت دارد ولی لطفا همکارانی که این‌جا را می‌خوانند به خودشان نگیرند. شاید به نوعی انتقاد از خودم هم باشد!

دوست داشتم!
۰

چگونه کار دیگران را نابود نکنیم!؟

یکی از کارهای همیشگی که هر مدیر باید انجام دهد، نظر دادن در مورد کار دیگران است. اما اگر شما در نقش کارشناس یا مشاور هم در سازمانی کار بکنید، احتمالا  با چالش (!) نظر دادن در مورد کار دیگران مواجه خواهید شد. منشأ خیلی از اختلافات آدم‌ها در سازمان، همین جا است؛ جایی که خیلی از ما به دلیل بلد نبودن چند اصل ساده (و صد البته ضعف‌‌های ارتباطی‌مان) نمی‌توانیم منظورمان را درست به دیگران منتقل کنیم یا با آن‌ها بر سر موارد اختلافی، به توافق برسیم. در این پست به چند اصل ساده که به نظرم می‌تواند نظر دادن در مورد کار دیگران را اثربخش‌تر کند، اشاره می‌کنم:

۱- اولین و اساسی‌ترین اصل: در مورد چیزی که نمی‌دانید و تخصصی ندارید، اظهارنظر نکنید! بدترین دعواها در سازمان‌ها از همین‌جا شروع می‌شود. ما در مورد چیزی که نمی‌دانیم نظر می‌دهیم و وقتی هم می‌فهمیم غلط گفته‌ایم برای جلوگیری از آبروریزی بیش‌تر دعوا راه می‌اندازیم. باور کنید هیچ چیزی از کلاس کاری‌تان کم نمی‌شود اگر بگویید نمی‌دانم!

۲- حتما با کاربرد نوار ابزار Reviewing ورد و اکسل (Track Change) آشنا باشید. خیلی به دردتان می‌خورد!

۳- اگر برای بررسی شکلی گزارش یا خروجی طرف مقابل، استاندارد یا اصولی وجود دارد، براساس آن‌ها در این مورد اظهارنظر کنید؛ در غیر این صورت خیر (چون کاملا بحث سلیقه در میان است: من دوست دارم مثلا رنگ یک جدول فلان رنگ باشد و شما نه. یا من دوست دارم برای گزارش‌ام فهرست اشکال بگذارم و شما نه. و …)

۴- توجه داشته باشید چیزی که شما می‌پسندید را لزوما من نباید بپسندم و برعکس! باز هم تأکید می‌کنم سلیقه‌ و ترجیحات شخصی را در اظهارنظر در مورد کار دیگران فراموش کنید.

۵- اما در مورد بررسی محتوا که همه‌ی دعواها بر سر آن است (!) پیش از هر چیز یادتان باشد که: همیشه خراب کردن از ساختن آسان‌تر است! حتی اگر مطمئن هستید کار دیگری اشتباه است مخالفت‌تان را با دلیل منطقی بیان کنید. سرِ خود برای اصلاح، در کار دیگری دست نبرید. سعی نکنید نظرات‌ شخصی‌تان را به دیگری تحمیل کنید. چیزی را که نمی‌دانید نقد نکنید. حواس‌تان باشد که فرد برای انجام آن کار، حداقل از نظر خودش زحمت زیادی کشیده است و هر گونه واکنش منفی از جانب شما (حتی پیش پا افتاده‌ترین‌شان) می‌تواند منجر به ایجاد یک “انفجار” شود. خلاصه این‌که به‌ترین نقد، پیشنهاد سازنده است. پس اگر فکر می‌کنید چیزی غلط است اما برای اصلاح‌اش پیشنهادی ندارید، همان به‌تر که اظهارنظر نکنید!

۶- اگر جایی را نفهمیدید یا برای‌تان سؤال وجود داشت، نقد نکنید. همان سؤال‌تان را از طرف بپرسید!

۷- دقیق بودن به معنای مو از ماست بیرون کشیدن نیست: وقتی از شما می‌خواهند در مورد کار دیگری نظر بدهید که حتما نباید با این فرض کارتان را شروع کنید که حتما اشتباهی در میان است و من باید اصلاح‌اش کنم! برعکس، اصل بر برائت است؛ مگر این‌که برعکس‌اش ثابت شود!

۸- سعی کنید گاهی اوقات کارهایی را که نقد می‌کنید، خودتان انجام دهید تا با سختی‌ها و محدودیت‌های انجام کار آشنا شوید. این‌جوری شاید از برج‌ عاج‌نشینی و اظهارنظرهای کیلویی‌مان ـ که اغلب ما در نقد دیگران به آن‌ها عادت کرده‌ایم ـ  کم شود!

۹- شخصیت و ادب و اخلاق و جنبه‌ی منتقد بودن را داشته باشید. آدم عصبی، بی‌ادب و با روابط عمومی پایین، اصلا ناقد خوبی نیست. به قول آن ضرب‌المثل معروف لااقل بلد باشید با پنبه سر طرف را ببرید!

۱۰- امیدوارم خدای نکرده در جایگاه منتقد، هیچ وقت توهم و تکبر شما را گیر نیندازد …

۱۱- در محدوده‌ای که وظایف و دانش شما اقتضا می‌کند، نقد کنید. مثلا بنده‌ای که از کارهای فنی مهندسی کامپیوتر و IT خیلی سر در نمی‌آورم، نباید خیلی وارد نقد تخصصی IT شوم! (رونوشت به برادر زرگر که می‌داند منظورم چیست!)

امیدوارم با یاد گرفتن و عمل کردن به اصول نقد (که به آن‌هایی که من نوشتم محدود نمی‌شوند)، کمی از دعواهای‌مان در سازمان با دیگران کم شود!

پ.ن. بعد از تمام شدن نوشتن این پست، به نظرم رسید در نقد ادبی ـ هنری هم رعایت کردن این نکات مهم است. از اساتید فن مثل آقا رضا بهرامی‌نژاد عزیز تقاضا دارم در این مورد اظهارنظر بفرمایند!

شاید حتی در زندگی‌مان در کنار خانواده و دوستان هم لازم باشد به این نکات دقت کنیم! (اسمایلی تعمیم دادن از روی خوشیفتگی!)

دوست داشتم!
۰

۴ سؤال برای سنجش عملکرد آدم‌ها

لوئیس گشنر در سال ۱۹۹۲ و در نقطه اوج بحران شرکت معظم IBM برای نجات شرکت به‌عنوان مدیرعامل انتخاب شد. گشنر تا آن زمان در یک شرکت فناوری کارنکرده بود و  درباره صنعت فناوری اطلاعات هیچ نمی‌دانست. اما ایده‌های نجات‌بخش او باعث شدند که IBM در پایان دهه ۱۹۹۰ به سودآوری باز گردد و بتواند دوباره با دیگر غول‌های بازار رقابت کند. گشنر تجربیات خودش را در قالب کتابی با عنوان فارسی “رقص فیل‌ها” نوشته که توسط نشر فرا منتشر شده است. من الان دارم این کتاب را می‌خوانم و به تدریج سعی می‌کنم نکات جالب‌اش را این‌جا بنویسم. فعلا اولین نکته:

اولین کاری که آقای گشنر انجام می‌دهد ارزیابی مدیران ارشد IBM است. او می‌خواهد تصمیم بگیرد که چه کسی را باید نگه دارد و چه کسی باید شرکت را ترک کند. برای این‌ کار او چهار سؤال ساده اما بسیار جالب مطرح می‌کند و سعی می‌کند برای هر فرد به این سؤال‌ها جواب دهد:

۱٫ مسائل واقعی آن‌ها چیست و چگونه با آن‌ها برخورد می‌کنند؟

۲٫ چقدر تفکرشان روشن و واضح است؟

۳٫ چقدر کار اجرایی خود را به درستی انجام می‌دهند؟

۴٫ ظرفیت واقعی بالقوه آن‌ها برای رهبری چقدر است؟

به نظر می‌رسد که سه پرسش اول برای ارزیابی عملکرد انسان‌ها فارغ از پست و مقام‌شان قابل طرح است. در واقع تنها تفاوت مدیران با دیگر کارکنان سازمان، وظیفه آن‌ها برای رهبری است و سایر وظایف معمول مدیریت (برنامه‌ریزی، سازماندهی و کنترل) همه جزو کارهای اجرایی مدیران هستند؛ همان‌طور که کار منِ کارشناس هم چیز دیگری است.

نکته جالب نگاه آقای گشنر این است که ارزیابی‌های عملکرد معمول در سازمان‌ها اغلب فقط مورد ۳ را می‌سنجند و برای مورد یک و دو (و البته در مورد مدیران چهار) هیچ تمهیدی نمی‌اندیشند!

به نظرم حتی شاید بتوان یک گام دیگر هم جلوتر رفت و گفت که با سه پرسش اول، می‌توان عملکرد هر انسانی را در هر جایی و هر موقعیتی از زندگی سنجید!

با این وصف به‌تر است همین حالا شروع کنیم به ارزیابی عملکرد خودمان که بزرگان گفته‌اند: “حاسبوا قبل أن تحاسبوا”!

دوست داشتم!
۰

توان‌مندی‌های پنهان (؟) صنعت نرم‌افزار ایران

در کامنت‌های پستی که چند وقت پیش به صورت مهمان از من در وبلاگ دوست خوبم امیر مهرانی منتشر شد، گفتگوهای بسیار جالبی در مورد وضعیت صنعت آی‌تی در ایران در گرفت. من آن‌جا به چند نکته در مورد صنعت نرم‌افزار ایران اشاره کردم که بعد از دیدن این خبر عجیب به نظرم رسید شاید بد نباشد در قالب یک پست مستقل درباره آن‌ها بنویسم. خبر کوتاه و جالب است: قرار است استفاده از نرم‌افزارهای تولید خارج در دستگاه‌های دولتی ممنوع شود!

شاید بدیهی‌ترین و خنده‌دارترین اشکال این تصمیم طبق معمول “کارشناسی!” این باشد که در صورت اجرای آن، احتمالا از این به بعد باید استفاده از هر گونه نرم‌افزار تولید بلاد کفر از ویندوز و آفیس مایکروسافت گرفته تا نرم‌افزارهای تخصصی مثل اتوکد ممنوع شود! (خوب یک دفعه قانون کپی‌رایت را هم قبول کنید دیگه! شما که نمی‌خواهید از نرم‌افزارهای “آن‌ها” استفاده کنید!)

اما بیایید فرض را بر این بگذاریم که منظور استاد، نرم‌افزارهای سازمانی و شرکتی بوده است. خوب بازار نرم‌افزار ما در این حوزه چگونه است و چه ظرفیت‌ها و توان‌مندی‌هایی داریم؟ ابتدا به  چند نمونه زیر توجه کنید:

الف ـ ۴-۵ سالی است که طرح‌های جامع فناوری اطلاعات و معماری سازمانی در ایران مد شده. اما به‌عنوان کسی که ۴ سال است دارم در این حوزه فعالیت می‌کنم به جرأت می‌گویم هیچ وقت خروجی‌های این پروژه‌ها به درد کارفرما نخورده است! چرا؟ به دو دلیل: ۱- مشاورین ما از وضعیت واقعی و توان موجود در بازار فناوری اطلاعات خبر نداشته‌اند و راه‌حل‌های‌شان فاصله زیاد با تکنولوژی موجود در دسترس داشته است.۲- فعالان بخش نرم‌افزار ایران به تولید نرم‌افزار براساس نیازهای مشتری اهمیتی نمی‌دهند!

ب ـ ۴ سال است که قرار است نرم‌افزار جامع سازمان مالیاتی از شرکت بول فرانسه خریداری شود. اتحادیه تولیدکنندگان نرم‌افزار با دستور مستقیم رئیس‌جمهور جلوی این کار را گرفتند. اما اگر از شرایط عجیب و غریب مناقصه‌ای که توسط سازمان مالیاتی برگزار شد بگذریم، حقیقتا اگر این حضرات می‌توانستند این کار را انجام دهند، تا الان ازشان خبری می‌شد. لازم نبود که نرم‌افزاری در حد بول تولید کنند؛ اگر می‌توانستند لااقل باید یک پروتوتایپ از نرم‌افزار جامع مالیاتی کشور درست می‌کردند! (فکر می‌کنم هفته پیش بود که خبر نهایی شدن قرارداد سازمان مالیاتی با شرکت بول منتشر شد.)

ج ـ همین اواخر شرکت ما در طرح پیاده‌سازی سیستم‌های BPMS در سازمانی ناظر بود. پیمان‌کار محترم که یک شرکت معروف نرم‌افزاری است بدون شناخت از فرایندهای موجود سازمان، می‌خواست سیستم‌اش را بدون هیچ تغییری در سازمان پیاده کند و انتظار هم داشتند سازمان قبول کند که کارشان درست است! حالا این‌که BPMS اصلا ابزاری است که به جای سیستم‌های غیرمنعطفی مثل ERP آمده و قرار است سازمان با استفاده از آن بتواند هر فرایند دانش ـ محور را به صورت الکترونیکی مدل‌سازی و اجرا کند هم لابد مهم نیست!

د ـ شرکتی را دیدم که مدعی ارایه سیستم مدیریت دانش به سازمان بود؛ اما اصلا نمی‌دانست که سیستم‌های نرم‌افزاری مدیریت دانش هدف‌شان و کاربردشان چیست و سیستم مدیریت دانش‌شان هر چیزی بود الا مدیریت دانش! (در واقع یک سیستم ساده گردش مستندات را داشتند به کارفرماهای بدبخت‌شان قالب می‌کردند!)

از این مثال‌ها تا بخواهید در بازار نرم‌افزار ایران پیدا می شود. در عمل ما ده‌ها شرکت نرم‌افزاری داریم که تمام تمرکزشان بر تولید نرم‌افزارهای اداری، دفتری و حسابداری است. ده‌ها شرکت دیگر داریم که دارند مثلا پورتال و نرم‌افزارهای سازمانی تولید می‌کنند و می‌فروشند. اما از همین بین هم اگر بررسی دقیقی کنید، می‌بینید چیزی بین ۶۰ تا ۷۰ درصدشان نرم‌افزارهای اوپن سورسی هستند که صرفا فارسی‌سازی شده‌اند (و متأسفانه اغلب‌شان هم این‌قدر صداقت ندارند که به این موضوع اعتراف کنند و مدعی تولید یک نرم‌افزار از ابتدا هستند.)

فاجعه این‌جا است که شرکت‌های ایرانی تمرکزشان را بر روی تولید پکیج‌های نرم‌افزاری گذاشته‌اند و می‌خواهند هر قفلی را با یک کلید ـ نرم‌افزارشان ـ باز کنند. سفارشی‌سازی با متناسب با نیازهای سازمان و این‌ها را باور نکنید! تا جایی که من دیده‌ام بسیاری از این شرکت‌ها علی‌رغم داشتن عناوین پرطمطراق تحلیل‌گر سیستم و … از تهیه یک مستند ساده براساس اصول مهندسی نرم‌افزار عاجزند (کافی است به سازمان‌های متعددی دولتی و حتی غیردولتی که با هزینه‌های کلان، نرم‌افزاری را به صورت سفارشی یا پکیج خریداری کرده‌اند مراجعه کنید تا این موضوع را در عمل مشاهده کنید. در بسیاری از موارد شرکت فروشنده که ممکن است شرکتی معروف یا ناشناخته باشد حتی یک راهنمای کاربری ساده هم برای سیستم‌اش در اختیار کارفرمای بنده خدا نگذاشته است؛ چه برسد به مستندات تحلیل و طراحی سیستم که به‌ویژه در مورد نرم‌افزارهای سفارشی باید حتما به کارفرما تحویل داده شوند.) این‌جا هم درست همان آفت تضمین کیفیت و ایزو خودنمایی می‌کند: وجود تحلیل‌گر و استفاده از متدولوژی‌ها برای این است که اگر کسی مدعی شد، یک کتاب‌چه قطور مستندات تحلیل و طراحی را به او نشان بدهیم! یعنی صرف وجود مستندات کفایت می‌کند و کاربرد عملی آن‌ها مهم نیست!

حالا بگذریم از این‌که هیچ شرکتی در ایران به تولید نرم‌افزاری غیر از نرم‌افزارهای حسابداری و دفتری و انواع و اقسام پکیج‌های به درد نخور اصلا فکر نمی‌کند!

برگردیم به سراغ خبر. متن خبر به شکلی است که به نظر می‌رسد ممنوعیت شامل هر گونه نرم‌افزاری که کدنویسی‌اش در خارج از کشور انجام شده می‌شود. بنابراین نرم‌افزارهای اوپن‌سورس فارسی شده هم از این به بعد ممنوع هستند! اگر از این‌که من نمی‌دانم MIS تولید شده در خارج از کشور یعنی چه و این‌که اساسا وزارت صنایع و معادن چرا در حوزه نرم‌افزار دخالت می‌کند هم بگذریم؛ چند نکته به نظر من باید در این ماجرا مورد توجه قرار گیرد:

۱٫ بدنه‌ کارشناسی صنعت نرم‌افزار آدم‌های ضعیفی نیستند و ما کدنویس‌های بسیار خوبی داریم. اما اشکال کار در این است که اولا: فرایند مهندسی نرم‌افزار در کشور ما خیلی جدی گرفته نمی‌شود و ثانیا: همه فعالان این صنعت، در حال کپی پیست کردن ایده‌های نخ‌نما و تکراری دیگران هستند (آخر ما چند نرم‌افزار حسابداری و اتوماسیون می‌خواهیم؟ چرا کسی روی نوشتن یک واژه‌پرداز فارسی خوب مثل زرنگار سرمایه‌گذاری نمی‌کند؟‍)

۲٫ اصولا ارتباط خوبی میان مشاوران مدیریت آی‌تی و شرکت‌های کدنویس ما وجود ندارد. در واقع این‌جا باز می‌خواهم بر نکته‌ای که در مورد کیس اینفوسیس برای من جالب بود تأکید کنم: اینفوسیس نیاز کارفرما را از شناخت و تحلیل مسئله تا ارایه Solution نرم‌افزاری پوشش می‌دهد. ما چنین شرکتی در ایران نداریم. این مشکل را در مثال طرح‌های جامع فناوری اطلاعات که بالا زدم می‌بینیم: RFPهای ما مشاوران آی‌تی، برای یک شرکت کدنویس اجرایی نیست و از سوی دیگر، خود شرکت‌های کدنویس هم تمایلی به نوشتن نرم‌افزار براساس سفارش مشتری ندارند. حالا ممکن است گفته شود که شرکت‌های بزرگ غربی ـ مثل SAP و اوراکل ـ هم همین‌جوری هستند؛ اما انصافا آیا راه‌حل‌های ارایه شده توسط شرکت‌های نرم‌افزاری ایرانی بلوغ محصولات این شرکت‌های معظم را دارند؟ فرق است بین راه‌حلی که در هزاران شرکت سراسر دنیا طراحی و آزمایش شده و بهبود یافته و برای ده‌ها شکل مختلف کسب و کار، فرایندها و گردش اطلاعاتی استاندارد را شناسایی و در راه حل خود منظور کرده است با راه‌حل‌هایی که اغلب براساس مطالعه چند کتاب مثلا حسابداری یا منابع انسانی یا حداکثر مطالعه چند شرکت محدود یا بهره‌گیری از نظرات چند مشاور تهیه شده‌اند. اصلا حتی اگر انعطاف‌پذیری اولی را هم در نظر نگیریم، شرکت‌های داخلی اصرار دارند که راه‌حل‌های خود را به زور به خورد کارفرمای بدبخت بدهند و انتظار دارند کارفرما خودش را با محصول آن‌ها وفق بدهد و نه برعکس!  (این مشکل سر دراز دارد: چند وقت پیش اعلام شد که قرار است برای BPMS توسط دولت! استاندارد تهیه شود. حالا براساس کدام تجربه و دانش می‌خواهند این کار را انجام بدهند، خودشان می‌دانند!)

۳٫ و چند علامت سؤال بزرگ در این زمینه: چرا تفکر “اختراع دوباره چرخ” این‌قدر در ذهن مسئولین دولتی ما وجود دارد؟ چرا باید بودجه و زمان محدودمان را صرف ساختن دوباره نرم‌افزارهایی کنیم که بقیه ساخته‌اند؟ (راستی سیستم عامل ملی به کجا رسید؟) بحث مزیت نسبی کشور چطور؟ ما در تولید چه نرم‌افزارهایی توان‌مند هستیم و سراغ کدام حوزه‌ها نباید برویم؟ آیا کسانی که این تصمیم را گرفته‌اند، قابلیت پنهان و عجیب و غریبی در صنعت نرم‌افزار ایران کشف کرده‌اند که ما خبر نداریم؟ و چندین سؤال‌ بی‌جواب دیگر!

از آن‌جایی که زور ما به دولت نمی‌رسد و بنده هم اساس کدنویس نیستم، فکر می‌کنم فعلا به‌تر است به  همان ایده اینفوسیس بچسبم و برای کاهش شکاف بین کار مشاوران آی‌تی و  مهندسان آی‌تی تلاش کنم. اگر توهم نزده باشم، این یکی از دستم بر می‌آید!

دوست داشتم!
۰

یک خبر و معرفی دو وبلاگ

مهندس مؤمنی مدیرعامل شرکت ما حاسب سیستم قرار است سه‌شنبه هفته آینده در مورد چالش‌های مدیریت پروژه‌های فناوری اطلاعات در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف سخنرانی داشته باشند. اگر به این موضوعات علاقه دارید، شرکت در این جلسه توصیه می‌شود. اطلاعات بیش‌تر این‌جا. (ضمنا من هم احتمالا آن‌جا باشم، فرصت خوبی است که دوستان نادیده را از نزدیک ببینیم!)

اما معرفی دو وبلاگ: مهندس فرهنگ فصیحی را همه بچه‌های صنایع پلی‌تکنیک می‌شناسند. امروز وبلاگ ایشان را در این‌جا دیدم. خانم مهندس دیداری از هم‌کلاسی‌های ما در دوره MBA پلی‌تکنیک هم این‌جا در مورد تجربیات‌شان در مدیریت یک استارت‌‌آپ با موضوع کاری بسیار جالب می‌نویسند.

دوست داشتم!
۱

توصیه‌هایی به مدیران از زبان یک کارشناس

چند روز پیش مطلبی ترجمه کردم در مورد نحوه کار کردن با یک مدیر بد. حالا در این پست می‌خواهم براساس تجربه خودم در این چند سال توصیه‌هایی را برای مدیران از زبان یک کارشناس بنویسم. در واقع در این پست می‌خواهیم ببینیم مدیران چه کارهایی را به‌تر است انجام دهند و چه کارهایی را نه. طبعا این نوشته براساس مباحث رفتار سازمانی و اصول ارتباطی نوشته نشده و ادعایی هم در مورد علمی بودن ندارد. صرفا مجموعه‌ای است از تجربیات من در مورد کار کردن به‌عنوان یک کارشناس و دقت در رفتارهای مدیرانی که با آن‌ها  کار کرده‌ام و مطالبی که این‌ور و آن‌ور خوانده‌ام. خوب برویم سر اصل مطلب:

۱- یاد بگیرید که چطور درست تصمیم بگیرید و مسئولیت تصمیم‌تان را هم به‌عهده بگیرید: برای اولی مهم‌ترین و اصلی‌ترین راه یاد گرفتن اصول روان‌شناسی تصمیم‌گیری و شناخت خطاهای تصمیم‌گیری است. حتی اگر مدیر نیستید یاد گرفتن این مباحث از نان شب برای‌تان واجب‌تر است! (بعضی‌های‌اش را در ادامه می‌نویسم.) دومی هم بیش‌تر یک تعهد اخلاقی است.

۲- هیچ وقت یک تصویر ثابت از فرد در ذهن‌تان نسازید: آدم‌ها هر روز تغییر می‌کنند. از آن بدتر این است که شما در روزهای کار اول فرد یا براساس یک عملکرد نسبتا خوب یا حتی عالی در یک مقطع زمانی تصویری بسازید و بخواهید همیشه بر مبنای آن در مورد فرد قضاوت کنید. (حالا توهم زدن در مورد فرد را فاکتور گرفتم!) حواس‌تان باشد آدم‌ها نقاط ضعف و قوت دارند. هنر شما به‌عنوان مدیر استفاده اثربخش از نقاط قوت آدم‌ها است و بازخور دادن در مورد نقاط ضعف فرد است.

۳٫ هیچ وقت احساسات را در تصمیم‌گیری دخالت ندهید: از این یکی بیش از هر چیزی در دوران کاری‌ام ضربه خورده‌ام. احساس شما در مورد من کارشناس، احساس شما در مورد یک موضوع یا احساس شما در مورد فرد دیگر ربطی به تصمیمی که می‌خواهید بگیرید ندارد. خیلی روراست می‌گویم که بیش‌ترین نمودش این است که وقتی فردی باید سازمان را ترک کند و شما دل‌تان به حال‌اش می‌سوزد؛ چون ممکن است دودش به چشم همه برود و تنها یک نفر قربانی نشود (همان چیزی که احسان این‌جا نوشته.)

۴٫ همیشه برای دریافت خروجی کار فرد با توافق خودش زمانی را مشخص کنید: اگر این کار را نکنید، ممکن است هیچ وقت خروجی را نگیرید! ترجیح شخصی من این است که در این فاصله زمانی مدیرم مدام از من نپرسد که کار به کجا رسید.

۵٫ انتظارات‌تان چه از نظر رفتاری و چه از نظر کاری به صورت شفاف برای فرد مشخص کنید و مطمئن شوید فرد منظورتان را دقیقا درک کرده است: من نمی‌توانم بپذیرم مدیری که با ایشان کار می‌کنم بدون این‌که به من بگوید از من چه می‌خواهد، از من ایراد بگیرد که شما آن‌جوری که من می‌خواهم نیستی.

۶٫ مختصر و مفید حرف بزنید! لازم نیست یک موضوع را از هزار دیدگاه مختلف توضیح دهید یا برای‌اش صد تا دلیل بیاورید. ساده و مؤثر و کوتاه حرف بزنید! حوا‌س‌تان باشد که طرف مقابل‌تان هم از درک و شعور برخوردار است!

۷٫ در انتخاب واژه‌های‌تان دقت کنید: گاهی یک واژه از نظر شما اشکالی ندارد، اما در عمل عکس‌اش رخ می‌دهد! این موضوع خیلی حساس است. پیشنهاد می‌کنم برای درک این موضوع ادبیات داستانی را خیلی دنبال کنید تا بتوانی موقعیت‌های مختلف مواجهه انسان‌ها با یکدیگر را به‌تر درک کنید.

۸٫ ادب آداب دارد: باور کنید یاد گرفتن و عمل کردن به اصول ابتدایی آداب معاشرت اصلا بد نیست!

۹٫ بین آدمی که خوب کار می‌کند و بقیه فرق بگذارید و اجازه بدهید همه این را بفهمند: بدون شرح!

۱۰٫ نقد عملکرد کنید و نه نقد شخصیت: نقد شخصیت رفتار تهاجمی فرد و نهایتا دعوا را در پی دارد!

۱۱٫ یاد گرفتن اصول علمی مدیریت: هر چند شاید مدیران براساس نظریه مهارت‌های سه گانه مدیریت براساس سطح سازمانی‌شان نیاز به سطوح متفاوتی از مهارت فنی، انسانی و نظری دارند؛ اما این بدان معنا نیست که نباید از اصول و ابزارهای مدیریت سر در بیاورند. به‌ خصوص در یک شرکت مشاوره مدیریت، آشنایی علمی با مدیریت ضروری است. پس به‌روز بودن را فراموش نکنید!

۱۲٫ هیچ وقت پشت کارشناس‌تان را در برابر کارفرما یا افراد بالادست خالی نکنید: باور کنید کوچک‌ترین حمایت شما، در عملکرد افراد زیردست شما بسیار تأثیرگذار است.

۱۳٫ یادتان باشد که فقط شما زندگی شخصی و مشکلات آن را ندارید: زیردستان‌تان هم زندگی خارج شرکت دارند. البته این به معنای آن نیست که به افراد اجازه دهید همیشه هر ضعف، اشتباه یا تأخیری را به بهانه مسائل شخصی توجیه کند.

۱۴٫ مرز صمیمیت و رفتار حرفه‌ای را برای زیردستان‌تان مشخص کنید: یکی از عوامل اصلی پاره‌پاره شدن سازمان و ایجاد گروه‌های غیررسمی همین است.

فعلا همین‌ها به ذهن‌ام می‌رسد. اگر چیز دیگری به ذهن‌ام رسید همین‌جا اضافه می‌کنم.

دوست داشتم!
۰

راکی در تصمیم‌گیری!

الان داشتم این پست را می‌خواندم که در مورد پیمایشی (همان Survey) است که توسط مؤسسه معظم فارستر بر روی پروژه‌های بهبود فرایند انجام شده است. نویسنده می گوید که در تحقیقات‌شان به این نتیجه رسیده‌اند که این پروژه‌ها به سه شکل انجام می‌شوند: ۱- تیم بهبود فرایند از تیم IT جدا (و در پاره‌ای موارد مستقل) است؛ ۲- مسئولیت اصلی با تیم IT است؛ ۳- مسئولیت اصلی با تیم بهبود فرایند است. بعد سؤال کرده کدام بهتر است؟

تجربه ما در پروژه‌های معماری سازمانی نشان‌دهنده آن است که به دو شکل می‌توان فرایندها را بهبود داد: ۱- با استفاده از مفاهیم و ابزارهای معمول بهبود فرایند (مثلا حذف فعالیت‌های تکراری یا غیرضروری، ادغام فعالیت‌های مشابه و …)؛ ۲- با استفاده از قابلیت‌های فناوری اطلاعات یا به به‌ عبارتی IT Capabilities (مثلا خودکار کردن برخی فعالیت‌ها مثل تولید گزارش‌ها، در دسترس قرار دادن کلیه اطلاعات لازم برای تصمیم‌گیری و …) اما نکته اساسی این‌جا است که این دو گونه فعالیت از هم منفک نیستند و هر دو تیم فرایندی و IT باید در کنار یکدیگر کار بهبود فرایندها را انجام بدهند؛ یعنی فرایند در عین حال از هر دو زاویه دید بهبود فرایند و قابلیت‌های IT بهبود داده شود.

بگذریم. نکته اصلی که در نوشته مذکور وجود داشت جایی بود که نویسنده به مفهوم بامزه راکی (RACI) در تصمیم‌گیری اشاره می‌کند و منظورش این است که وقتی مشخص شد کدام یک از سه حالت فوق کارامدتر است؛ باید مشخص شود ذی‌نفعان تصمیمات گرفته شده در پروژه بهبود فرایند چه کسانی هستند؟ او ذی‌نفعان تصمیمات را در ۴ دسته تقسیم‌بندی می‌کند:

۱- R (نماد Responsible): چه کسی مسئول تصمیم‌گیری است؟ (در این مثال تیم بهبود فرایند)

۲- A (نماد Accountable): چه کسی باید در مورد تصمیم‌های گرفته شده پاسخ‌گو باشد؟ (در این مثال مدیر واحد سازمانی مرتبط با فرایند)

۳- C (نماد  Contributing): چه کسانی باید در فرایند تصمیم‌گیری مشارکت کنند؟ (در این مثال کارکنانی که در انجام فرایند کنونی درگیرند و باید فرایند بهبود یافته را هم انجام دهند)

۴- I (نماد Informed): چه کسانی باید از تصمیم‌های گرفته شده مطلع شوند؟ (در این مثال واحدهای سازمانی که ورودی فرایند بهبود یافته را تأمین می‌کنند یا از خروجی آن استفاده می‌کنند)

خوب راکی تصمیم‌گیری شما چیست!؟

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل